علما قرن سومعلما-فعلمای قرن چهارم

زندگینامه ابونصر فارابى(۳۳۹-۲۵۸ه.ق)

على‏ رغم آن که نوعى اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابى مؤسس فلسفه اسلامى(۱) و بنیان‏گذار فلسفه سیاسى است و در عصر خویش «معلم مطلق» و در همه زمان‏ها او را «معلم ثانى» بعد از ارسطو لقب داده‏ اند؛ اما آن چه عجیب مى ‏نماید و محققان علاقه ‏مند به اندیشه وى را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات، شرح حال زندگى و تحصیلات و مسافرت‏ها و نحله فکرى و روابط اجتماعىِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتى از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخى نویسندگان، در همه اطلاعات درباره وى تردید قرار کنند.(۲) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد، اما آن چه این مشکل را تا حدى آسان و مرتفع مى ‏کند و مى‏تواند محققان و فارابى شناسان را به نوعى اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسىِ زیر است:

  1. علیرغم آن که فارابى شرح حال کامل و جامعى از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لاب لاى آثارش، گاهى از محل سکونت خویش سخن مى‏گوید.(۳) و گاهى به انتقادهایى که علماى معاصر وى، درباره پیروى از اندیشه ارسطو به ایشان مى‏کنند، پاسخ مى‏دهد(۴) و در برخى آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفاى عباسى مى ‏دهد.(۵)

در زمانى دیگر با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متى بن یونس، استاد فارابى و ابو سعید عبدالله سیرافى، شاگرد ابن سراج نحوى، استاد فارابى دایر مى‏شد، شرکت مى‏کرد و با دیدگاه آشتى جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب مى ‏شد و همه نحویان دربارى را مجاب مى ‏کرد.(۶)

نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتى از فارابى به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است.

آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن‏ها گفتارشان را تأیید و توثیق مى‏کند، کمک شایانى به محققان و نویسندگان است، بویژه آن که برخى از مورخان معاصر فارابى و یا در پایان قرن چهارم، یعنى زمانى که شهرت فارابى زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‏مندان او در قید حیات بودند و آثار خطىِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وى پرداخته‏اند؛ مانند مسعودى ( ۳۴۵) در التنبیه و الاشراف از فارابى یاد کرده است. صاعد اندلسى (۴۲۰ ـ ۴۶۲ ق) شرح حال کاملى از فارابى در «طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقى (۴۹۹ ـ ۵۶۵ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادى (۵۵۵ ـ ۶۲۹) در «الافاده و الاعتبار»، قفطى (۵۶۴ ـ ۶۴۸ق) در «تاریخ الحکماء»، ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸ق) در «عیون الانباء فى طبقات الاطباء»، ابن خلکان (۶۰۸ ـ ۶۸۱ق) در «وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدى (۶۹۶ ـ ۷۶۴ق) در «الوافى بالوفیات».

دکتر حسین على محفوظ در کتاب «الفارابى فى المراجع العربیه» شرح کاملى از آثار مربوط به فارابى را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است.

پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانى، لازم است به یک پرسش اساسى پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود: چه رابطه‏اى بین اندیشه سیاسى و شرح حال و زندگى هست و در یک کتاب اندیشه‏اى، آیا نیازى به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعى، مسافرت‏ها، محل تحصیل ، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگىِ علمى، همه این‏ها در شکل گیرى اندیشه سیاسى هر کسى تأثیر دارند.

با این مقدمه روشنگرانه، به نظر مى‏ رسد بسیارى از تردیدها بر طرف شود و بخشى از مجهولات زندگىِ فارابى روشن گردد.

مشهور بین شارحان و مترجمان فارابى این است که وى در سال ۳۳۹ از دنیا رفته است و چون عمرش را ۸۰ سال گفته‏اند، بنابراین، تولد او در سال ۲۵۸ هجرى قمرى بوده است . ابن ابى اصیبعه مى‏گوید: محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(۷) است و آن شهرى است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده ‏تر از خراسان فعلى بود. فارابى در دهکده وسیج از توابع فاراب، در سال ۳۳۹ هجرى قمرى بدنیا آمد.»(۸) ابن خلکان مى‏گوید: «فاراب را در زمان وى «اطراز» مى‏نامیدند و این شهرى آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالى آن، از قرن سوم هجرى، بعد از حمله نوح سامانى به اسلام گرویدند».(۹)

صاحب عیون الانباء مى‏گوید: «پدر فارابى ایرانى الاصل بود که با زنى از ترکان ازدواج کرد و در زمره سرداران بود». در بین متأخران درباره نژاد و وطن فارابى اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟(۱۰) على‏رغم آن‏که نوعى اجماع نظر درباره ایرانى بودن فارابى وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعى به نژاد و منطقه، کماکان باقى است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طى زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایى پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابى، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگى از آسیاى میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(۱۱)

بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابى اهل ایران و خراسان بود؛ ولى با تغییراتى که به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء کشور قزاقستان است (به نقشه ضمیمه مراجع شود).

بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابى دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفى، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخى دیگر گفته‏اند که فارابى در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانىِ فارابى بیش از این اطلاعى در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابى براى ادامه تحصیلات، راهىِ مراکز علمى و فرهنگى آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمى شهرت داشتند: یکى حران در جنوب شرقى ترکیه فعلى که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسى (۲۳۲ ـ ۲۴۷) از انطاکیه بدان‏جا منتقل شده بود و دیگرى بغداد دارالخلافه بود که در واقع، ادامه مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانى به بغداد مهاجرت کرده ‏اند.

در این که فارابى هر دو مرکز را درک کرده است، در پیش‏تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.

نقشه

صاحب موسوعه الفلسفه مى‏گوید: «به احتمال زیاد، فارابى ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحىِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وى به بغدادهمراه اساتید و رؤساى مدرسه حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (۲۷۹ ـ ۲۸۹) صورت گرفته است.»(۱۲)

بنابراین، فارابى در کم‏تر از سى سالگى به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخورى و الجر معتقدند که فارابى، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن‏جا شاگرد ابوبشر متى بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردى سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابى بالاى چهل سال بوده است. فارابى پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت.(۱۳)

در دوران اقامت در بغداد، فارابى در حلقه درسىِ منطق و فلسفه ابوبشر متى بن یونس، حکیم نصرانى، تربیت شده مکتب مرمارى در دیر قنا، در حوالىِ بغداد شرکت مى‏کند. هم‏چنین بنابر برخى از نقل‏ها که معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت کرده، فارابى در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است.

او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربى را خوب نمى‏دانست(۱۴) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبى بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافى، مبردء ابو على و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه‏هاى سیاسىِ دربار عباسى، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابى عربى را نزد ابن سراج فراگرفت و براى اولین بار، اصطلاحات نحوى را وارد منطق کرد.(۱۵) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز براى نخستین بار، اصطلاحات منطقى را وارد علم نحو کرد که نمونه آن در کتاب «الموجز فى النحو» ارائه شده است.(۱۶)

فارابى در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار مى‏شد، بى‏تفاوت نبود. نقل شده است که روزى در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (۳۲۰ق)، وزیر شیعىِ خلیفه المقتدر بالله (۲۹۵ ـ ۳۲۰ق) بین استاد فارابى، یعنى ابوبشر و سیرافى منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین‏جا رسید که منطقى را با الفاظ کارى نیست. سیرافى که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وى غالب شد و جمعیت بسیارى مناظره را یادداشت مى‏کردند. خبر شکست متى به مجلس درس فارابى رسید و شاگردانش اصرار کردند که وى براى دفاع از متى در مناظره شرکت کند.فارابى دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتى جویانه، به تبیین رابطه متقابل دو علم و نیازعالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب «الحروف» است.(۱۷)

فارابى حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متى بن یونس و یوحنا بن حیلان از دیگر اساتید وى، اطلاعى در دست نیست. از شاگردان و پیروان مشهور وى مى‏توان این افراد را نام برد: یحیى بن عدى، ابوسلیمان سجستانى، ابوالحسن محمد بن یوسف عامرى و ابوحیان توحیدى.(۱۸)

آن چه مشهور است، فارابى در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفى بالله (۳۲۹ ـ ۳۳۳) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن‏جا سیف الدوله حمدانى، حاکم شیعى مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وى بغداد را که بزرگ‏ترین مرکز علمى و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخى افکار سیاسىِ وى و رفع برخى شبهات درباره او راهگشا است.(۱۹) صفدى و قفطى، هر دو تصریح مى‏کنند که فارابى «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمى مدینه السلام فى ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(۲۰)

شخصیت علمىِ فارابى در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‏جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‏ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه علمى، بلکه پایتخت بزرگ‏ترین امپراتورى و مقتدرترین پادشاه روى کره زمین است. این شهر هم‏چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و … است. بزرگ‏ترین کتابخانه دنیا و آثار مختلف یونانى، عبرى، سریانى، رومى، ایرانى و هندى در آن‏جا جمع شده است.

با وجود این آیا ممکن است فارابى بدون دلیل، در سن پیرى، بغداد را براى همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلى باعث این هجرت تاریخى شده است؟ آیا دلیل شخصى در کار بوده و یا اسباب خارجى؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابى به اندیشه خویش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدینه‏اى که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا مى‏توان دلایل هجرت را در اندیشه وى جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه‏هاى مذهبى در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر(عج) است و ترک آن‏جا به محض فوت آخرین نایب و در سال ۳۲۶ و پایان عصر غیبت صغرى، و رفتن به جایى که فردى شیعى مذهب، یعنى سیف الدوله حمدانى، حاکم آن‏جا است، تصادفى بوده است؟ آیا جنگ داخلى بین خلیفه و امیرالامرا و حکام محلى، نظیر ابن‏رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه عامل این هجرت بوده است؟

به اعتقاد ما مجموعه گزارش‏هاى تاریخى، در کنار تفکر و اندیشه فارابى مؤید آن است که وى از جدال‏هاى بى‏حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلى، زمینه‏اى براى فعالیت‏هاى علمى و سیاسى در بغداد نمى‏دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابى، که در آراى اهل مدینه فاضله آمده، محصول ایام جوانىِ وى نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنى در حدود هفتاد سالگى نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهاى دوران جوانى و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه تفکر فارابى درباره هستى و دنیا و نتیجه تجربیات شخصى و اجتماعىِ او است.(۲۱) بدین رو، اگر در بیان مدینه‏هاى مضاده با مدینه فاضله تصریح مى‏کند که ههنا کان ینبغى ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیه و الضاله الموجوده الیوم فى الامم.»(۲۲)

بنابراین، متهم کردن فارابى به تفکر اتو پیایى و آرمانى و زندگىِ اعتزالى و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان مى‏گوید: «زندگىِ فارابى زندگىِ فلاسفه پیش را به یاد مى‏آورد.» و یا مى‏نویسد: «او نگهبان یکى از باغ‏هاى دمشق بود و شب‏ها بیدار مى‏ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف مى‏پرداخت.»(۲۳) همگى ناظر به زندگىِ فارابى در دمشق است؛ یعنى زمانى که فارابى بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگىِ زاهدانه‏اى را درپیش گرفته است.(۲۴) شارحان قدیم درباره زندگىِ فارابى در بغداد، چنین اعتقادى نداشته‏اند و آن چه از عزلت فارابى در بغداد رسیده، سخن متأخران است.

عبدالمجید الغنوشى با رد نظر احمد امین، صاحب «ضحى الاسلام»(۲۵) که مى‏گوید: «فارابى به جز به علم به هیچ چیز اهتمامى نداشت و به مسائل سیاسى و شؤون دنیا و شهوات آن بى اعتنا بود.» مى‏گوید: رأى احمد امین درباره فارابى، دورترین توصیف از فارابى است؛ زیرا مگر معقول است که فارابى در سیاست مدنیه و اجتماع بشرى کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه اهل زمانه و تاریخ و زندگىِ سیاسى و اجتماعى، که در اطرافش مى‏گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه سیاسىِ خود اقدام کرده است؟ در حالى که او در سن قریب به هفتاد سالگى، این آثار سیاسى را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابى معلوم نمى‏شود، مگر در خلال دوره اجتماعى و سیاسى، که در بیش‏تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم‏چنین از خلال نظرات عمومىِ ناقدانه به مملکت اسلامى و اوضاع بحرانىِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، مى‏ توان فارابى را شناخت.

پس وجود فارابى را در این ظرف تاریخى از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران‏هایى است که حیات اجتماعى و سیاسى را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطى که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‏ها مشتبه شده‏اند و همه نظام‏هاى اجتماعى و سیاسى مختل گردیده‏اند، طبیعى است و بلکه لازم مى‏نماید که پرنده حکمت، به تعبیر هیگل،(۲۶) در این فضاى تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه اندیشه‏هاى اصلاحىِ فارابى با اوضاع زمان وى است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقایع و تحولات بود.(۲۷)

با این توضیحات، این پرسش مطرح مى‏شود که پس چرا فارابى از «مدار اندیشه سیاسى» وارد «فاز عمل سیاسى» نشد؟ ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸) ابیاتى را از فارابى نقل مى‏کند که به نظر مى‏رسد بهترین پاسخ براى این پرسش باشد.

لما رأیت الزمان نکساً ولیس فى الصحبه انتفاع

کل رئیس به ملال و کل رأس به صداع

لزمت بیتى و صنت عرضى به من العزه اقتناع

اشرب مما اقتنیت راحاً لها على راحتى شعاع(۲۸)

مى‏گوید چون دیدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره‏اى نیست و هر رئیسى موجب ملالت و بیزارى است و هر سر و سر کرده‏اى موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودىِ من است. در خانه از اندوخته‏هایم به راحتى بهره مى‏گیرم و از تابش نور عزت، راحتىِ من تأمین مى‏شود.

بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکرى و سیاسىِ فارابى بدرستى شناخته نخواهد شد مگر آن‏که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وى را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسىِ وى، تأثیر نهضت فکرى ـ فرهنگى آغاز قرن سوم هجرى، با ورود اسلام به فاراب، روى شخصیت او قابل بررسى است.

هم‏چنین تفکر شیعى وى و چگونگىِ واکنش شیعیان در برابر خلافت عباسى و نوع رابطه وى با دانشمندان، فیلسوفان، مترجمان، ادیبان، سیاستمداران و فقها، به ویژه نایبان خاص امام عصر (عج) در بغداد و هم‏چنین رابطه تفکر او در باطل بودن خلافت آن روز و حقانیت امامت شیعه و تهاجم همه جانبه شیعیان، در ربع اول قرن چهارم، که سبب شد فارس و اصفهان و رى و حتى بخشى از عراق، تحت حاکمیت آل بویه در آید و موصل و حلب تحت قدرت حمدانیان، و افریقا و مغرب تحت سیطره فاطمیان قرار گیرد، و بحرین و یمامه در دست قرمطیان باشد و قدرت بویهیان و حمدانیان تا بدان‏جا رسید که بر خلیفه مسلط شدند و خلیفه در پناه آن‏ها از ولات شورشىِ سنى مذهب، نظیر اخشیدیان در مصر و شام در امان باشد.

ما معتقدیم که مهاجرت فارابى از بغداد و رفتن نزد سیف الدوله شیعى مذهب، که در زمان خودش در بین حمدانیان و حتى نزد خلیفه، به امیر عادل مشهور بود و عامل وحدت داخلى و سنگربان دفاع از مملکت اسلامى در برابر تهاجم‏هاى حکومت بیزانس بود، در راستاى اندیشه سیاسى و تفکر شیعىِ وى ارزیابى مى ‏شود.

ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸) مى‏نویسد: فارابى در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است.(۲۹) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهاى نزدیکى داشتند و حیات فرهنگى در زمان سلسله طولونى و سلسله اخشیدى، داراى جاذبه فراوان بود.(۳۰) و ظهیرالدین بیهقى (۴۹۹ ـ ۵۶۵) در «تاریخ حکماء الاسلام» مى‏گوید: فارابى در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال ۳۳۹ به دست گروهى از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخى، همه این مسافرت‏ها در آن زمان، توسط بزرگ‏ترین فیلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامى، نمى‏توانست بدون توجیه و انگیزه سیاسى باشد.

الف) مذهب فارابى

اگر چه در عصر فارابى، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقىِ خراسان، سنى مذهب و پیرو مذهب شافعى بودند،(۳۱) اما در مورد فارابى، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدى دراین باره وجود ندارد. براى پى بردن به حقیقت مذهب فارابى، سه راه وجود دارد: اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست مى‏آید. سوم، اعمال و رفتار وى که از طریق نقل تاریخى بیان شده است.

بسیارى از شرح حال نویسان در شیعى مذهب بودن فارابى تردید نکرده‏اند. صاحب «اعیان الشیعه» معتقد است: فارابى اولین فیلسوف در اسلام است و بعضى از معاصران گفته‏اند که فارابى با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته‏اند که هر کس درباره فارابى تأمل کند، درمى‏یابد که او از امامیه عدلیه و قائلان به عصمت ائمه ـ علیهم السلام ـ است.(۳۲) علامه شیخ آقا بزرگ طهرانى آورده است که از مواضعى از آثار فارابى روشن مى‏شود که ایشان جزء امامیه عدلیه قائلان به عصمت ائمه ـ علیهم السلام ـ بوده است.(۳۳)

الفاخورى و الجر معتقدند که فلسفه فارابى، آمیزه‏اى از حکمت ارسطویى و نوافلاطونى است که رنگ اسلامى و به خصوص شیعه اثناعشرى به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویى و در اخلاق و سیاست، افلاطونى و در ما بعد الطبیعه، قلوطینى است.(۳۴)

لاووست مى‏گوید: «ویژگى‏هایى که فارابى درباره رئیس مدینه فاضله ذکر کرده است، همان ویژگى‏هاى شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام على ـ علیه‏السلام ـ اولین امام و یکى از صحابه پیامبر و جانشین شرعىِ او است سپس این که رئیس مدینه فاضله مى‏تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبى و امام، هر دو داراى نفس برتر هستند و از فیض قدسى برخوردارند و عنایت الهى شامل آن‏ها مى‏شود. این همان دیدگاهى است که شیعه به آن معتقد است.(۳۵)

استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق مى‏گوید: «شروط و حدود و اوصافى که براى رئیس مدینه فاضله شمرده است، همان اوصافى است که پیامبر و ائمه(ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً مى‏گوید: رئیس مدینه فاضله باید به مقتضاى طبیعت و فطرت، شایسته مقامى باشد که به او سپرده مى‏شود.»(۳۶)

بنابراین، شرایط و اوصافى که فارابى براى رئیس مدینه بر مى‏شمارد، بر اساس تفکر شیعىِ وى است. او در «تحصیل السعاده» و دیگرکتاب‏هاى سیاسىِ خود معتقد است: «امام» و «واضع نوامیس» ، «ملک مطلق»، «فیلسوف کامل» و «رئیس اول» معناى واحد دارند. سپس ویژگى‏هاى آن‏ها را چنین بر مى‏شمارد:

  1. ولایت مطلقه دارند.
  2. ولایتشان مقتضاى فطرت و طبیعت آن‏ها و ماهیت صناعتشان است.
  3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت.
  4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت.
  5. فعلیت امامت.
  6. عنایت ویژه الهى و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال.
  7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت(۳۷).

دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابى مى‏گوید: «تأکید فارابى بر فطرى بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبى مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.»(۳۸)

و البته رگه ‏هاى تفکر شیعىِ فارابى، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظرىِ وى در مباحث عرفانى، و متافیزیکى، و انسان شناسى و حتى فقهى و … این گرایش را به خوبى مى‏توان دریافت؛ اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادى فارابى را فرامذهبى تلقى کرده‏اند. جابرى در این باره مى‏گوید: «فارابى در بیان مدینه فاضله‏اش از اصول اساسى در اندیشه شیعى بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحى، اثرى درباره وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله پیامبر اکرم(ص) نمى‏بینیم و اصولاً فارابى در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه مذهبى و کلامى در اسلام عمل نکرده است.»(۳۹) نظر جابرى نه تنها از مشى محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده اکثر فارابى شناسان شیعه و سنى است که در جاى خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد.

و اما درباره رفتار وى بر طریقه مذهب شیعه، طبیعى است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگى فارابى در عصرى است که براى شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده‏اى نبود، به طورى که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل مى‏کردند. جالب است که نایت سوم، یعنى حسین بن روح نوبختى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ (۳۰۵ ـ ۳۲۶) از خاندان نوبخت ایرانى، به همین دلیل، با دستگاه، همکارى‏هایى داشته و در دوران فقر مالى، خلیفه الراضى بالله به او کمک مالى مى‏کرد و به آن‏ها نزدیک مى‏ شد تا به نیاتش پى ‏نبرند.(۴۰)

نزاع شدید اعتقادى بین حنبلیان و دیگر فرقه‏ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطى، بر سر تفسیر یک آیه «عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایى در بغداد به پا شد که مدت‏ها ادامه یافت و جماعت بسیارى در این نزاع جان باختند. حنبلى‏ها مى‏گفتند: معناى آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش مى‏نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره پیامبر(ص) به قدرت شفاعت او مى‏دانستند.(۴۱) بنابراین، در این شرایط، تظاهر به رفتار شیعى بسیار مشکل بود و نقل تاریخىِ هم ما را مساعدت نمى‏کند.

اما در عین حال، سر نخ‏هایى از ارتباط فارابى با برخى از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخى، وزیر عباسى (۳۲۲ ـ ۳۲۹) که ایشان به توصیه حسین بن روح نوبختى(ع) محل رجوع شیعیان در دربار عباسى بود و هم‏چنین شخصیت سیاسىِ لایقى، مانند ابوالحسن على بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت‏هایى که علیه آن‏ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسیدند.(۴۲)

بنابر نقل ابن ابى اصیبعه و دیگران، فارابى در حدود سال ۳۳۰، یعنى پس از فوت نایب امام عصر(عج) و آغاز غیبت کبرى و هم‏چنین در جریان جنگ داخلى، بغداد را ترک مى‏کند و به سوى یکى از جناح‏هاى شیعى، که خود درگیر جنگ داخلى بودند، مى‏رود و بنا به نقل بسیارى از مورخان، در زمره علماى نزدیک سیف الدوله حمدانى در مى‏آید که گفته‏اند: در حمله سیف الدوله به حلب با وى همراه بوده است و از دست سیف الدوله، مقررىِ روزانه چهاردرهم از بیت المال را دریافت مى‏کرده است و بنابر برخى از نقل‏ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه‏اش نماز بخواند و دفنش کند.

آورده‏اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهى از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستى این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه‏اى دارد که او براى رعایت احتیاط و جنبه تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهى سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامى در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‏ها و طوایف مختلف اسلامى، اعم از شیعه و سنى، حضور داشتند و زمینه ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبى وجود داشت. بنابراین سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابى نماز میت بخواند.(۴۳)

ب ) شخصیت علمى فارابى

 

تنوع آثار فارابى در علوم و صناعات مختلف، نظیر فلسفه، منطق، نجوم، طبیعیات و الهیات، موسیقى، ادبیات و سیاست، از ویژگى‏هاى شخصیت او است و به تعبیر خود وى، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، یعنى:

  1. علم لسان و اجزاى آن
  2. علم منطق و اجزاى آن
  3. علوم تعالیم؛ یعنى علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعلیمى، موسیقى و علم اثقال و میل
  4. علم طبیعى و اجزاى آن ، علم الهى و اجزاى آن
  5. علم مدنى، علم فقه و علم کلام(۴۴)

همه این علوم از خود آثارى را به جاى گذاشته است. اگر چه برخى از آن‏ها به ما نرسیده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسیار غنى‏اى است که خوشبختانه در اختیار مؤلف نیز هست و عناوین آن‏ها به ترتیب حروف الفبا، از قرار زیر است:

  1. آراء اهل المدینه الفاضله.(۴۵)
  2. احصاء العلوم
  3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه
  4. الالفاظ المستعمله فى المنطق
  5. الامکنه المغلطه
  6. تحصیل السعاده
  7. التحلیل
  8. تلخیص النوامیس
  9. التناسب و التألیف
  10. التنبیه على سبیل السعاده
  11. التعلیقات
  12. التوطئه
  13. الجدل
  14. جوامع الشعر
  15. الجمع بین رأى الحکیمین
  16. الحروف
  17. الخطابه
  18. الدعاوى قلبیه (دعأ عظیم)
  19. رساله البرهان
  20. رساله زینون الکبیر الیونانى
  21. رساله فى مسائل متفرقه
  22. رساله فى الرد على جالینوس
  23. رساله فى اعضاء الانسان
  24. رساله فى اعضاء الحیوان
  25. رساله فى الرد على یحیى النحوى
  26. رساله فى اثبات المفارقات
  27. السیاسه
  28. السیاسه المدنیه
  29. شرایط الیقین
  30. العباره
  31. علم الالهى
  32. علم الحقایق
  33. عیون المسائل
  34. فصوص الحکم
  35. الفصول الخمسه
  36. فلسفه ارسطوطالیس
  37. فلسفه افلاطون
  38. فصول منتزعه (فصول المدنى)
  39. فضیله العلوم
  40. القیاس
  41. القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین
  42. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم
  43. الدعاوى قلبیه (دعأ عظیم)
  44. رساله البرهان
  45. رساله زینون الکبیر الیونانى
  46. رساله فى مسائل متفرقه
  47. رساله فى الرد على جالینوس
  48. رساله فى اعضاء الانسان
  49. رساله فى اعضاء الحیوان
  50. رساله فى الرد على یحیى النحوى
  51. رساله فى اثبات المفارقات
  52. السیاسه
  53. السیاسه المدنیه
  54. شرایط الیقین
  55. العباره
  56. علم الالهى
  57. علم الحقایق
  58. عیون المسائل
  59. فصوص الحکم
  60. الفصول الخمسه
  61. فلسفه ارسطوطالیس
  62. فلسفه افلاطون
  63. فصول منتزعه (فصول المدنى)
  64. فضیله العلوم
  65. القیاس
  66. القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین
  67. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم
  68. ما بعد الطبیعه
  69. معانى العقل
  70. ما ینبعى ان یقدم قبل تعلم الفلسفه
  71. المدخل
  72. المسائل الفلسفیه و الاجوبه عنها
  73. المقولات
  74. المله
  75. المله الفاضله
  76. موسیقى الکبیر
  77. الواحد و الواحد

آثار فوق، منابعى هستند که در نوشتن این کتاب، از آن‏ها بهره گرفته شده است و برخى از آثار دیگر نیز وجود دارند که متأسفانه دست‏رسى به آن‏ها نداشتیم در کنار این آثار، مسافرت‏هاى علمىِ فارابى از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر ، همه حکایت از آن دارند که وى اندوخته‏هاى فراوانى از دانش‏ها و علوم و معارف بشرى داشته است. تسلط او بر زبان‏هاى فارسى، ترکى و عربى و آشنایىِ او با زبان یونانى، به او توانایى داده بود که بر علوم زمانه خویش چیره گردد تا آن‏جا که ابن خلکان آورده است: بیش از هفتاد زبان مى‏دانست.(۴۶) اگر چه ممکن است این رقم، مبالغه‏آمیز باشد و بعضى از محققان نیز بر آن خرده گرفته‏اند،(۴۷) اما شگفتى‏هاى فوق العاده وى بیش از آن است که با یک مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه ‏دار شوند.

او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه یونانى مسلط بود، نصوص را مى‏شناخت و با مکاتب یونانى آشنا بود. و به همین دلیل توانست بین مشاهیر مکتب کلاسیک یونانى به زیبایى جمع کند و نیز شاید به همین دلیل بود که او را پس از ارسطو، معلم ثانى نامیده‏اند. شهرزورى مى‏گوید: «فارابى ملقب به معلم ثانى است و در حکماى اسلام، افضل از او به هم نرسید و بعضى گفته‏اند: حکما چهاراند: دو کس پیش از اسلام بودند که آن ارسطو و اسکندر بود و دو در اسلام بودند که آن ابونصر و ابوعلى است.»(۴۸)

ج ) نوآورى ‏هاى فارابى

 

آن چه شخصیت فارابى را ممتاز مى‏کندء، نوآورى‏هاى او است که ما به برخى از آن‏ها را بیان مى‏کنیم:

  1. تأسیس فلسفه اسلامى

اگر چه برخى فارابى را مؤسس اول فلسفه، به معناى حقیقى، دانسته‏اند، اما تردیدى نیست که وى پایه گذار فلسفه اسلامى است و شاید لقب معلم ثانى، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجرى، یعنى یک قرن بعد از فارابى، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابى در فلسفه اسلامى، در بیش‏تر اکثر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داورى، که بیش‏ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابى با عنوان «فارابى مؤسس فلسفه اسلامى» تألیف کرده، معتقد است که فارابى در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانى بود، بلکه علوم را طبقه‏بندى کرد، علوم اسلامى را هم در طبقه بندى و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقى و برهانى داد.(۴۹) وى در جاى دیگر مى‏نویسد: فارابى در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامى است(۵۰)

  1. مصالحه بین فلسفه و دین

در نگاه فارابى، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتى ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکى با قوه نظرى است و دیگرى با قوه متخیله است و انسان کامل فارابى‏ء که همانا «رئیس اول» و «نبى» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛(۵۱) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابى از لحاظ روشى، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعىِ دین است(۵۲) سانکارى مى‏گوید: «فلسفه از نظر فارابى، راهى بود براى فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانى کردن این راه، هدف غایىِ نظام فلسفه او بود.(۵۳)

  1. جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو

فارابى بر خلاف حکماى مسیحى و آشنایان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وى، بین دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبى جمع کرد و کتاب «الجمع بین رأى الحکیمین» را در این باره تالیف کرد که در مقدمه آن مى‏گوید: «چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعى هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیارى از امور مدنى، اخلاقى و منطقى، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آراى آن دو جمع نمایم.

  1. علت فاعلى

فارابى در بحث وجود و ماهیت، براى نخستین بار، علت فاعلى را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامى آن دیده است.(۵۴)

  1. نظریه تطور عقول

نظریه عقول را، که از عقل بالقوه آغاز مى‏شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل مى‏کند، فارابى از فلسفه کلاسیک یونان گرفت و با آشتى دادن آن با مبانى اسلامى، عقل فعال را بر فرشته وحى و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهى دریافت مى‏کند، به انسان کامل و «نبى» و «واضع النوامیس» مى‏رساند.(۵۵)

  1. انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول

اگر چه در فلسفه کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور مى‏گفت: یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابى این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامى نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر «امام»، «نبى»، «واضع نوامیس»، «ملک مطلق» و «رئیس اول» منطبق کرد.(۵۶)

  1. ممکن الوجود وواجب الوجود

ظاهراً فارابى نخستین فیلسوفى است که تصور واجب و ممکن را به جاى حادث و قدیم مطرح مى‏کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم مى‏کند و غیر از آن دو، وجود دیگرى را تصور نمى‏کند. در ممکن الوجود مى‏گوید: چون هر ممکنى را ناگزیر باید علت مقدمى بر آن باشد و چون امکان ندارد علت‏ها به طور تسلسلى و دورى تا بى‏نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودى که وجود آن واجب است، معتقد مى‏شویم که برایش علتى نباشد.(۵۷)

  1. منطق صورى

فارابى اولین دانشمندى است که منطق صورىِ یونانى را به طور کامل ومنظم فهمیده و به عرب‏ها انتقال داده است. وى ارسطو را مرد فوق العاده‏اى مى‏دانست و به همین سبب، کتاب‏هاى منطق او را شرح کرد و بر آن‏ها حاشیه نوشت و مشکلات آن‏ها را روشن ساخت و اسرار آن‏ها را کشف و آن‏ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب‏هاى خویش عبارت، با اشارات لطیف، گردآورد و نکاتى را که کندى، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن‏ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(۵۸)

  1. احکام نجوم

با توجه به گرایش فارابى به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعى بود که وى با احکام پندارى و خارق العاده‏اى که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده مى‏شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وى کتاب «ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.

  1. مضادات مدینه فاضله

اگر چه در مباحث علم مدنى خویش از فلسفه کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدى نیست که معمارىِ فارابى آن چنان از معارف قرآنى بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه خود، تفاوت ماهوى دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم مى‏شوند. بنابراین، هجده نوع مدنیه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسى مدینه است یا در نظام سیاسى امت و یا در نظام سیاسى معموره ارض (دولت جهانى) که در مجموع ۵۴ نوع نظام سیاسى به وجود مى‏آید. این تقسیم از ابتکارات فارابى است و سابقه‏اى در قبل ندارد.

  1. نظام رهبرى

فارابى بر خلاف تصور نادرست معاصران از وى، بر اساس بینش واقعگرایى، نظام رهبرى را طورى معمارى کرده که هیچ‏گاه به بن بست نمى‏رسد. سطح اول و دوم رهبرىِ او یقیناً ایده آلى و انحصارى است؛ یعنى «رئیس اول» و «رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدى، یعنى «رهبرى سنت»، «رهبرى افاضل» و «رهبرى رؤساى سنت» این‏ها همان رهبرىِ فقهاى جامع الشرائط است که در جاى خود، آن را مفصل توضیح داده‏ایم.(۵۹)



  1. دکتر رضا داورى در کتاب فارابى مؤسس فلسفه اسلامى، در این باره بحث تفصیلى دارند.
    ۲٫ محسن مهدى در کتاب الفارابى مدعى است: درباره صحت گزارش‏هاى تاریخ نویسان کهن، هیچ گونه مدرک مطمئن و معتبرى وجود ندارد و اضافه مى‏کند که تمام اطلاعات موجود درباره منشأ خانوادگى ، محل تولد فارابى در آسیاى صغیر، ارتباط پدر او با دربار سامانیان ، شغل و معیشت او در ایام جوانى و حتى اینکه او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب، محل تردید و ابهام بوده و لازم است همه مفروضات محققین در این باره، مورد مداقه مجدد قرار گیرد. نقل از: ناظرزاده کرمانى فلسفه سیاسى فارابى، ص ۷٫
    ۳٫ در کتاب موسیقى الکبیر، ص ۲۹۰ از حضور خود در شهر بغداد خبر مى‏دهد و مى‏گوید: «چون در این شهر، که کتاب خود را در آن مى‏نگاریم، طنبور بغدادى مشهورتر است، بهتر آن دیدیم که سخن را با شرح این نوع طنبور آغاز کنیم و بعد از آن به طنبور خراسانى بپردازیم».
    ۴٫ در عصر فارابى، از آغاز دوران ترجمه تا زمان ایشان، به ویژه بغداد، مرکز خلافت، بین فقیهان، متکلمان، محدثان و فیلسوفان این نزاع در میان بود که ترجمه شرح متون یونانى مضر به دین و دیانت است و این اتهام را به فارابى نیز وارد کردند و او به دو نحو جواب داد که اولاً افلاطون و ارسطو دو فیلسوف و حکیم الهى هستند و ثانیاً پیروى ما از آن‏ها تقلید کورکورانه نیست: «فان ذلک من فعل من هوغبى» تبعیت ظاهرى و بدون تأمل و تحقیق کارى جاهلانه است (ر . ک: کتاب القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین، ص ۶۸) فلذا فارابى، هم براى طرح منطق و هم دفاع در مقابل اتهام اهل سنت، کتابى را نگاشت که در آن، احادیث پیامبر اکرم(ص) بود. در تراجم، از این کتاب یاد شده، ولى مع الاسف به دست ما نرسیده است.
    ۵٫ فارابى خطاب به ابوجعفر محمد بن قاسم کرخى، وزیر عباسى در بغداد، که از سال ۳۲۲ تا ۳۲۹ وزیر ابوالعباس الراضى بالله و ظاهراً شیعه بود و مورد احترام حسین بن روح نوبختى، نائب امام زمان علیه‏السلام است و از فارابى درخواست تدوین کتابى در موسیقى مى‏کند، مى‏نویسد: «گفتى که … اشتیاق دارى در محتواى صناعت موسیقى منسوب به گذشتگان بنگرى و از من خواستى که در این باب کتابى تألیف کنم و شرح و توضیحى آن چنان بپردازم که فراگرفتن آن براى هر خواننده‏اى آسان گردد. من چندى درنگ کردم تا آن که در کتاب‏هایى که در این فن از قدما و یا متأخران به دست ما رسیده، تأمل نمودم وامید آن داشتم که در میان آن‏ها آن چه خواسته تو را بر آورد و ما را نیز از پرداختن کتابى تازه در موضوعى که پیش از این نگاشته شده، بى نیاز کند، بیابم … از این رو، بر آن شدم که خواسته، تو را اجابت کنم». و در پایان کتاب مى‏نویسد: «اى که خدایت عزت پایدار کناد، اینک شرح صناعتى که خواستى بر آن آگاه شوى، پایان پذیرفت.
    ر . ک: موسیقى الکبیر، ص ۱ و ۵۶۵٫
    ۶٫ مهدى، محسن، مقدمه کتاب الحروف.
    ۷٫ شهرى است در معبر خاورى رود سیحون که اول موسوم به پاراب یا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گردید. امیر تیمور در سال ۸۰۷ هنگامى که تدارک فتح و تسخیر چین را مى‏دید، در این شهر جان سپرد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولایت آن اطلاق مى‏شد و گاهى کرسى ولایت اسبیجاب نیز محسوب مى‏گردید. ربض آن در قرن چهارم به نام کدر نیز موسوم بود. مقدسى گوید: پاراب شهرى بزرگ است و هفت هزار تن جمعیت دارد با مسجد جامع و بازارهاى بزرگ، باروى مستحکم و ارگ … به گفته قزوینى شهر فاراب در اراضى باتلاقى و نمکزار جاى داشت. ابو نصر فارابى در این شهر به دنیا آمد؛ ولى به گفته ابن‏حوقل زادگاه ابونصر فارابى شهر کوچک وسیج در دو فرسخى فاراب است که مسجد جامعى در بازار دارد. یک قرن بعد فاراب «اترار» نامیده شده و در اوایل قرن هفتم به باد غارت لشکریان مغول رفت؛ ولى پس از اندکى دوباره آباد شد و در سراى اترار بود که امیر تیمور مرد. (ر . ک: لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمین‏هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص ۵۱۶؛ یاقوى حموى معجم البلدان یاقوى حموى، ج ۴، ص ۲۲۵٫
    ۸٫ عیون الابناء فى طبقات الاطباء، ج ۲، ص ۱۴۳٫
    ۹٫ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ص ۱۰۰٫
    ۱۰٫ والتزر مى‏گوید: پدر فارابى افسر بود و قبل از ولادت فارابى به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور که از ابن ابى اصیبعه نقل کردیم، هانرى کوربن فارابى را از خانواده سرشناسى مى‏داند که پدرش در دربار سامانیان فرماندگىِ لشکر داشت و التزر فارابى را ترک نژاد مى‏دانست و عبدالله نعمه و دبور او را ایرانى‏تبار و از خانواده‏اى پارسى برمى‏شمارند.
    ۱۱٫ یاقوت حموى (متوفاى ۶۲۶ق) در معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۵۰ درباره خراسان در قرن ششم مى‏گوید: خراسان بلاد وسیعى است که از عراق و جوین و بیهق شروع مى‏شود و تا حدود هندوستان و طخارستان و غزنه و سجستان و کرمان مى‏باشد … خراسان مشتمل بر شهرهاى بزرگى است؛ از آن جمله، نیشابور و هرات و مرو و بلخ و طالقان و نسا و ابیورد و سرخس و آن چه از شهرهاى زیر نهر جیحون مى‏باشد. یاقوت از بلاذرى نقل مى‏کند که خراسان چهار ربع بوده بدین قرار: ۱٫ ربع اول، ایران شهر و آن شامل نیشابور، قهستان و طبسان و هرات و بوشیخ و بادغیس و طوس که اسم آن طابران است. ۲٫ ربع دوم، مرو شاه‏جهان و سرخس و نسا و ابیورد و مرو الرود و طالقان و خوارزم و آمل که هر دو شهر در کنار نهر قرار دارند ۳٫ ربع سوم، در غرب نهر جیحون است و بین آن‏جا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهاى فاریاب و جوزجان و طخارستان علیا و خست و اندرابه و بامیان و بغلان (افغانستان) و رستاق و بیل و بدخشان است و از اندرابه مردم به کابل مى‏روند و ترمذ و آن در شهر بلخ است ۴٫ ربع چهارم، ماوراء النهر بخارى وشاش (چاچ) و طراز بند و صغه و هوکش و نسف و روبستان و سمرقند.
    ۱۲٫ بدوى، عبدالرحمن، موسوعه الفلسفه، ج ۲، ص ۹۳٫
    ۱۳٫ الفاخورى، حنا و الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۳۹۶٫
    ۱۴٫ صفاء، ذبیح‏الله، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج اول، ص ۱۵٫
    ۱۵٫ فارابى مباحث و اصطلاحات نحوى را در کتب ذیل آورده است الحروف و الالفاظ المستعمله فى المنطق.
    ۱۶٫ مهدى، محسن، مقدمه کتاب الحروف.
    ۱۷٫ همان.
    ۱۸٫ I.R. Netton. Alfarabi and His scohool london: Routedge 1992.P.5
    ۱۹٫ دکتر دبور در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام، ص ۱۲۴ مى‏گوید: شکى نیست که بیرون آمدن فارابى از بغداد در اثر اضطرابات و آشفتگى‏هاى سیاسى بود.
    ۲۰٫ صفدى، صلاح الدین، الوافى بالوفیات؛ قفطى، تاریخ الحکماء.
    ۲۱٫ صلیبا، جمیل، من افلاطون الى ابن سینا، ص ۶۰٫
    ۲۲٫ فصول آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۲٫
    ۲۳٫ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۳٫
    ۲۴٫ در مورد فارابى گفته‏اند: «عاش فارابى فى دوله العقل ملوکاً و فى العالم المادى مفلوکاً؛ او در دولت عقل، هم‏چون شاهان زندگى مى‏کرد در حالى که در زندگى مادى مفلوک و بیچاره بود.
    ۲۵٫ امین، احمد، ضحى الاسلام، ص ۹۹٫
    ۲۶٫ Loiseau de Minerve son vola la tombee de lanuit.
    ۲۷٫ الغنوشى، عبدالمجید، الاسس النشکونیه و العضوانیه لفلسفه الفارابى السیاسیه و الاجتماعیه، الفارابى، ص ۱۰۱٫
    ۲۸٫ ابن ابى اصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، ج ۲، ص ۱۳۷٫
    ۲۹٫ ابن ابى اصیبعه ، عیون الانباء، ج ۲، ص ۱۳۹٫
    ۳۰٫ مذکور، ابراهیم، فارابى؛ تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱، به کوشش م . م . شریف، ص ۶۳۹٫
    ۳۱٫ حلبى، على اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، ص ۴۳۹٫
    ۳۲٫ امین، محسن، اعیان الشیعه، ج ۴۳، ص ۲۶۳٫
    ۳۳٫ طهرانى، آقا بزرگ، الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج ۱، ص ۳۳٫ براى اطلاع بیش‏تر، ر . ک: به روضات الجنات؛ تأسیس الشیعه.
    ۳۴٫ الفاخورى، حنا و الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۴۰۱٫
    ۳۵٫ عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السیاسیه عندالفاربى، ص ۲۵٫
    ۳۶٫ نعمه، عبدالله ، فلاسفه شیعه، ص ۴۰۳٫
    ۳۷٫ تحصیل السعاده ص ۹۲ ـ ۹۷؛ السیاسه المدنیه، ص ۷۹ ؛ آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۱۲۵٫
    ۳۸٫ تحصیل السعاده، ص ۱۱۵٫
    ۳۹٫ عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السیاسیه عند الفارابى، ص ۲۸٫
    ۴۰٫ اباذرى، عبدالرحیم، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى، ص ۶۶٫
    ۴۱٫ سیوطى، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص ۳۸۴٫
    ۴۲٫ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف؛ لوئى ماسینیون، قوس زندگى منصور حلاج، ص ۵۴٫
    ۴۳٫ ابن ابى اصیبعه ، عیون الانباء، ج ۲، ص ۱۳۷؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۳؛ صاعد اندلسى طبقات الامم، ص ۶۳٫
    ۴۴٫ احصاء العلوم، ص ۱٫
    ۴۵٫ این کتاب توسط دکتر سید جعفر سجادى به فارسى با عنوان اندیشه‏هاى اهل مدینه فاضله ترجمه شده است.
    ۴۶٫ وفیات الاعیان، ص ۱۱۳٫
    ۴۷٫ مدکور، ابراهیم، فارابى تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش م . م . شریف، ص ۶۴۰؛ ناظرزاده کرمانى، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۱۲٫
    ۴۸٫ شهر زورى، شمس‏الدین محمد بن محمود، نزهه الارواح و روضه الاخراح، ص ۳۶۵٫
    ۴۹٫ داورى، رضا، فارابى مؤسس فلسفه اسلامى.
    ۵۰٫ داورى، رضا ، فارابى، ص ۲۸٫
    ۵۱٫ السیاسه المدنیه، ص ۱۲۵٫
    ۵۲٫ الحروف، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲٫
    ۵۳٫ ناظر زاده کرمانى، فرناز، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۷٫
    ۵۴٫ ناظر زاده، فرناز، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۳۷٫
    ۵۵٫ آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۱۱۴٫
    ۵۶٫ تحصیل السعاده، ص ۹۳٫
    ۵۷٫ نعمه، عبدالله، همان، ص ۳۹۶٫
    ۵۸٫ همان.
    ۵۹٫ ر.ک : به فصل ۱۱ همین کتاب.
Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=