تفریط آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى رضوان الله علیه بر کتاب سرالبیان بیگلرى
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله الذى انزل القرآن على لیکون للعالمین نذیرا و صلواته و تحیاته على من نزل به على قلبه الروح الامین بلسان عربى مبین لیکون من المنذرین و على آله الاطهار الابرار.
و بعد یکى از معاجز قرآن کریم و خطاب عظیم آن که در هر عصرى براى آن حمله اى است که حافظ الفاظ و مبانى و اسرار و معانى آنند و در این عصر فیروز این سعادت عظمى بهره و نصیب جناب مستطاب آقاى سرهنگ حسن بیگلرى دام اقباله و زید فى توفیقاته گردید، از عنفوان شباب عمر گران مایه خود را صرف در قرائت مشغول و به تعلیم آداب تجوید وقت گذرانیده و در نتیجه اهتمام آن شاهد صدق در کوشش و بذل جهد ایشان است و بحمدالله تعالى کتابى است که به این نهج بى سابقه است و ملاحظه فهرست مطالب آن دلیل بر حسن سلیقه و لطافت طبع و عذوبت فهم و جودت و ذکاء ایشان است ، فجزاه الله سبحانه من احیاء القرآن افضل الجزاء و حشه مع القرآن کماکان فى الدنیا مع القرآن و اعطاه بکل کلمه نورا و رفعه اعلى مدارج القارئین و ختم له بالسعاده و الخیر.
حرره الضعیف المحتاج الفانى محمد تقى بن محمد الاملى ، در صبح دوشنبه هیجدهم شهر صفر الخیر ۱۳۷۹ مطابق با اول شهریور ۱۳۳۸٫
درسهاى اخلاق عارف فرزانه حضرت آیت الله العظمى آقا شیخ محمد تقى آملى
فایده علم اخلاق آن است که چون انسان مى خواهد به سعادت ابدى نائل گردد، یعنى از مقام اسفل السافلین خود را به اعلى علیین که مقربین است بالا برد لابد است که در اولین مرحله ، بین اخلاق خوب و بد را تمیز دهد، سپس خویشتن را از اخلاق زشت و فاسد، تخلیه کرده و بعد نفس خویش را به اخلاق فاضله و حسنه ، تحلیه نماید.
معرفت نفس
شناختن نفس در اولین مرحله لازم است ؛ زیرا کلید سعادت دو جهان مى باشد. و شناختن نفس ، تقویت مى نماید شناختن آفریدگار را؛ چنانچه حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: من عرف نفسه عرف را به هر کس نفس خود را شناخت ، پس به تحقیق خدا را شناخت و شناختن نفس ، موجب مى شود که بشر اشتیاق به تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق پیدا کند و الا با سایر حیوانات تفاوتى ندارد؛ زیرا آنها از خودشناسى ، فقط این را مى دانند که موجودى مى باشد داراى سر و صورت و دست و پا و چشم و گوش و غیره ، یا هر وقت طعام خوردند رفع الم گرسنگى شان مى شود و هر زمان فضولات طعم شان خارج شود، دوباره اندرون شان خالى مى شود و گرسنه مى گردند و هکذا؛ پس یگانه فرقى که انسان با حیوان دارد همان تحصیل خودشناسى است و لذا خداوند متعال درباره هیچ موجودى از موجودات نفرمود آنچه را که درباره انسان فرمود و آن فرموده این است : و لقد کرمنا بنى آدم (۸۲)؛ هر آینه به تحقیق گرامى داشتیم پسران آدم را . و یا در مقام تعریف انسان مى فرماید: فتبارک الله احسن الخالقین ؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است ! و فقط بین جمع موجودات این خلعت را به قامت انسان پوشانید و متوج به تاج و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا و آنها را بر سیره اى از موجوداتى که خلق کرده ایم برترى بخشیدیم . گردانید.
و نفس انسان داراى هفت اسم مى باشد: ۱- طبع ، ۲- نفس ، ۳- قلب ، ۴- روح ۵- سر، ۶- خفى ، ۷- اخفى .
و هر کدام از این اسامى ، معانى مخصوصى را دارا مى باشد بر حسب مرتبه و مقام نفس ؛ لکن تماما در حقیقت عبارت از یک چیزند و آن چیزى است که به سبب آن ادراک معقولات مى نماید. و بدن براى روح حکم مرکب را دارد تا مادامى که روح تعلقش به بدن است مى تواند براى خود کسب حقایق و معارف نماید و تقرب به حق پیدا کند و براى روح در مملکت بدن قوه اى است که آن را قوه عاقله مى نامند و حکم پادشاه را دارد در مملکت بدن .
علت دیر رسیدن انسان به مراتب کمال
علت دیر رسیدن بشر به مراتب کمال همین است که تا سن ده یا پانزده قوه شهویه و غضبیه او رشد نموده و باید در بزرگى ، آنها را مطیع و منقاد قوه عاقله گرداند و قوه عاقله را تقویت نماید و البته بدیهى است که این کار دشوار و سختى مى باشد و براى انسان مشقت دارد که عقل را فرمان فرماى مملکت بدن خویش گرداند و آن دو قوه قویه را تحت حکومت و فرمان عقل قرار دهد. لکن براى انبیا و اولیا، بر خلاف این رویه مى باشد؛ به این معنا که آنها از ابتداى نشو و نما در عالم دنیا قوه عاقله را دارا بودند؛ چنانکه فرموده اند: جزناها و هى خامده ؛ ، یعنى ما از اول ، قوه شهویه و غضبیه را در تحت فرمان عقل درآوردیم و علت این خصوصیت در آنها این است که آنها هادى و راهنماى بشرند و باید در وجود آنها کوچک ترین نقصى نباشد و از بدو امر کامل باشند تا بتوانند دستگیرى از خلق خدا بنمایند.
در روایت دیگرى است که حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: براى هر کسى شیطانى است ؛ سوال کردند: حتى براى شما یا رسول الله ؟ فرمود: حتى براى من الا این که شیطان من به دست من اسلام آورده است . نتیجه آن ، علت دیر رسیدن بشر به مرتبه کمال معلوم شد، اکنون مى گوییم به صرف داشتن قوه عاقله نظام بدن برقرار نخواهد بود، بلکه قوه دیگرى لازم است که او در تحت فرمان عاقله مى باشد و مجرى اوامر عقل است و آن عبارت است از قوه عامله که اگر او نبود انسان وادار به عمل نمى شد و به مطلوب خویش نائل نمى گردید. پس انسان کامل این است که قوه عاقله را مانند شاه بر تخت سلطنتى قلب نشانده و قواى دیگر را در تحت فرمان او درآورده تا جمیع اعضاء و جوارح ، کارشان کار عاقلانه باشد.
آیا قصد گناه کردن ، گناه است ؟
هر چه انسان به معصیت نزدیک تر باشد و اجتناب کند براى خدا، اجرش بیشتر خواهد بود؛ لکن گاهى مى شود که به مقصود نرسیدن انسان از جهت مانع و رادعى است که در بین است : مثل آن که از پى انجام معصیتى حرکت کند و در بین راه تصادف با چیزى از قبیل اتومبیل یا افتادن در چاله و غیره نماید و یا آن که مانع نباشد لکن مقتضى هم موجود نباشد مثل آن که دنبال زنى را بگیرد براى انجام معصیتى اتفاقا اشتباه باشد یعنى مرد بوده و گمان کرده است که زن است ؛ پس در این دو حالت مزبور شخص مستوجب عقاب مى گردد با آن که فعل معصیت از او صادر نشده است ؛ زیرا اگر چنانچه همان وقت بمیرد با حال شقاوت مرده است و روح خود را آلوده به کثافات معاصى نموده است و اجل هم مهلت به او نداده است . و لذا در بعضى روایات است که : بعضى هفتاد سال خدا را عبادت کرده اند و یک آن ، آلوده به معصیت شده اند و به همان یک لحظه ، ابد الاباد مخلد در آتش جهنم گردیده اند!
و اخبار و روایات بسیار دلالت دارد بر این که قصد انسان موجب ثواب مى شود در خیرات و باعث عقاب مى شود در شرور. و هر چه از اعمال ، پنهان یا آشکار، انسان به جا آورد همه نزد خدا حاضر است و حساب همه را مى داند؛ کما آن که مى فرماید: و ان تبدوا ما فى انفسکم او تحفوه یحاسبکم به الله
اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان ، خداوند شما را بر طبق آن ، محاسبه مى کند .
آیا توبه واجب فورى است ؟
اگر بخواهیم تخم بدى را که در میان حاصل شده از میان برداریم ، ناچاریم تا ساقه اش نازک و لطیف است از ریشه به در آوریم ؛ زیرا در چنین موقعى قدرت ما براى قطع آن کافى است . و الا اگر چنانچه اهمال ورزیم و امروز و فردا کنیم ، یک وقت مى بینیم همان شاخه کوچک ، درخت کهن و بزرگى مانند چنار شده که با صد پهلوان هم قادر به کندن آن نمى باشیم ؛ هم چنین کسى که مرتکب معصیتى شود و بخواهد توبه کند تا آن گناه تازه است باید خود را از آلودگى آن پاک سازد و الا اگر تاخیر بیندازد یک وقت مى بیند صفحه دل از چرک هاى معاصى به کلى سیاه شده و دیگر موفق به توبه هم نمى شود و عاقبت وخیم و ترسناکى براى خود تهیه نموده است .
رجا افضل از خوف است
در روایت است : روزى حضرت عیسى علیه السلام و حضرت یحیى علیه السلام با هم مقاوله و گفتگویشان شد. حضرت یحیى علیه السلام به حضرت عیسى علیه السلام گفت : تو این قدر امیدوار به رحمت خدایى گویا که خود را ایمن از آتش مى دانى !؟ حضرت عیسى علیه السلام فرمود: تو هم این قدر از خدا خائف و ترسانى گویا او را آمرزنده و غفار نمى دانى !؟ پس این دو پیغمبر خدا منتظر وحى شدند تا جواب آنها معلوم شود. حضرت جبرئیل علیه السلام در این اثناء نازل شد عرض کرد: انا عند احسن عبدى المومن ؛ من نزد حسن ظن بنده مومنم مى باشم . از این رو معلوم مى شود رجا افضل است از خوف ؛ به جهت آن که در دعا داریم : یا من سبقت رحمته غضبه ؛ اى کسى که رحمت و عفو تو پیشى گرفته است بر غضب تو.
دلیل دیگر آن که شخص راجى و خائف هر دو مزد مى گیرند لکن خائف ممکن است از شدت خوفش از مولاى خود دور شود و راجى جز قرب و نزدیکى چیزى نمى بیند.
مناجات امام سجاد علیه السلام
سیدالساجدین علیه السلام در صحیفه ثانویه سجادیه عرض مى کند: خدایا، اگر به اندازه عمر معمرین دنیا عمر داشته باشم و اگر تمام معادن آهن دنیا را با نیش دندان خود بکنم و اگر جمیع خاک هاى روى زمین را با مژه هاى چشمم شخم نمایم و اگر به اندازه آب هاى همه دریاها گریه کنم که در عوض اشک ، چرک و خون بیاید و جمیع عمر خود را با این مشتقات و صدمات حمد و ثناى تو کنم ، آن چنان حمدى که همه مخلوقات تو، تو را حمد مى کنند؛ پس هر آینه ، حق کمترین لطف و مخفى ترین نعمت تو را نتوانم ادا نمود؛ زیرا نعمت تو سبقت گرفته است بر جمیع موجوداتت !
جایى که عقاب پر بریزد |
از پشه لاغرى چه خیزد |
پس عزیزم ! ساعتى در خود نگر تا کیستى |
از کجایى و ز چه جایى ، چیستى |
ساعتى از عمر خود را به مطالعه صرف کن و اعمال و افعال خویش را با اعمال و افعال آن میزان الاعمال ، در ترازوى عقل بسنج تا به تو ثابت شود که در مقام عبودیت چقدر قاصر و کوتاهى گرفتیم آن که از معاصى کبیره هم صرف نظر کردى و از اعمال نامشروع نیز چشم پوشى نمودى ، آن وقت در مواقع دعا هر چه را که به نفع دنیا و آخرت تو تمام مى شود. از خالق مهربان طلب کن !
اندرز سگ به عابد
حکایت کنند: عابدى بود مدت هاى مدیده خدا را در مکانى عبادت مى نمود و هر روز از طرف حق روزى او مى رسید. یک روز مولا خواست تا او را بیازماید؛ پس روزى آن روز را نداد. عابد در دریاى تفکر فرو رفت و خاطرش پریشان شد که به چه سبب رزق من امروز نرسید. و بالاخره گرسنگى بر وى غالب گشته رفت نزد شخص گبر مذهبى و یک قرصه نانى گدایى نمود. همین که عابد مراجعت کرد سگ خانه گبر دنبال او افتاد و پى در پى پارس مى کرد تا نان را از عابد بگیرد؛ پس عابد لقمه نانى نزد او انداخت ، سگ خورد و باز پارس کرد، باز عابد پاره اى دیگر نزد او انداخت و سگ خورد و باز پارس کرد و بالاخره حوصله عابد به سر آمد و با خشم و غضب گفت : عجب سگ پرروئى هستى با آن که همه نان را از من ستاندى باز دست از من برنمى دارى !؟ پس از جانب حق سگ به زبان آمد و گفت : بى حیا من نیستم ، چشمت بمال ، بلکه بى حیا و پرروتر تو هستى که سالها از جانب پروردگار به تو روزى مى رسد و یک روز مصلحتى تعطیل فرمود، این چنین به جزع و فزع مى نمایى و دیگر خدا را نشناخته و آمده اى در خانه صاحب من و از او گدایى مى کنى !
و بدان که من با این که پاسبانى خانه او را مى نمایم حالم چنان است که اگر اطعام داد مى خورم و شکر او به جاى مى آورم و اگر نداد صبر و تحمل مى کنم و از او رنجیده و ملول نمى شوم و به در خانه غیر نمى روم و بالاخره بر در سراى او به گرسنگى به سر مى برم و هرگز شکایت او را نزد کسى نمى برم .
فرق خوف و خشیت
هر چیز عظیمى باعث خوف مى شود و این معنا در عظیم العظمایى که غیر محسوس است بیشتر خواهد شد. و لذا ترس از او نیز زیادتر است ، هر آن کسى که ادراکش عظمت حق را بیشتر باشد، ترسش زیادتر است ، پس بنابراین ، اول شخصى از اشخاص و خائف ترین افراد از عظمت حق ، وجود مقدس حضرت خاتم النبیین صلى الله علیه و آله مى باشد؛ زیرا ادراک آن جناب از همه مخلوقات بیشتر است و پس از او، حضرت مولى الموحدین اسدالله الغالب على بن ابى طالب علیه السلام است و پس از آن بزرگوار یکى یکى از ائمه اطهار علیه السلام و پس از آنها، انبیا علیه السلام ؛ هر یک به مرتبه خود تا برسد به سلسله جلیله علما، که همگى از عظمت و سلطنت حق ترسان اند و این خوف را خشیت نامند؛ زیرا بین خوف و خشیت فرق است . به این که خوف در موردى مى باشد که از انسان خطائى صادر شده باشد و از عاقبت کار خود اطلاع نداشته باشد و لذا مى ترسد و اما خشیت به معناى ترسیدن از عظمت مقام و از هیبت چیز ذوهیبت است و در قرآن کریم مى فرماید: انما یخشى الله من عباده العلماء ؛ یعنى به درستى که مى ترسند از خدا، بندگان عالم و عارف به خدا
و نفرمود انما یخاف الله ، به جهت آن که ترس انبیا و ائمه و علما، از عظمت هیبت بوده نه از قصور در وظایف بندگى .
حالت شوق چیست ؟
علت این که ما ترس و خوفى از خدا نداریم آن است که اطلاعى از مقامات ربوبى نداریم . و آن معنا را که در حضرت معصومین علیه السلام است تعبیر به شوق مى کنند؛ زیرا شوق عبارت است از این که فرض کنیم انسان ، محبوبى داشته باشد و پیوسته در این اندیشه و فکر است که چه موقع بشود خود را به محبوب خویش برساند و از راهى او را حاضر مى بیند و از راهى غائبش مى داند؛ مثل آن که بین انسان و محبوبش حجاب و پرده حائل است که چون پرده عقب رود او را مى بیند لکن نه تمام او را و گاهى که پرده حائل است جدیت مى نماید که بلکه بتواند حجاب را از پیش بردارد و باز او را ملاقات نماید؛ پس این حالت را حالت شوق نامند، چه در حال قرب باشد و چه در حال بعد.
آئینه شو، جمال نکو طلعتان نگر |
جاروب زن به خانه و پس میهمان ببر |
باید دانست که این پرده ها و این حجاب ها از ناحیه خود ما مى باشد نه از جانب محبوب ؛ چنانکه حافظ فرماید:
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولى |
غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد |
در جاى دیگر فرماید:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست |
تو خود حجاب نمودى حافظ از میان برخیز |
پس معلوم شد هر که معرفتش نسبت به حق بیشتر است ، شوق و دردش زیادتر است . بى دردى ، بى درکى است !
هر چقدر پا در مرحله عبودیت بیشتر گذاریم و مدارج معرفت را بیشتر طى کنیم جهل خود را نسبت به عوالم مافوق بیشتر مشاهده مى نماییم .
تا بدانجا رسید دانش من |
که بدانم همى که نادانم |
توبه واقعى قبول مى شود
آیا توبه شخص توبه کننده حتمى القبول و صحیح است ؟ و آیا عقاب آن نیکو یا قبیح است ؟ علماى علم کلام را اعتقاد آن است که خداوند عزوجل توبه تائب را قبول مى فرماید و اگر او را عقاب فرماید، قبیح و نارواست و کار قبیح از حکیم على الاطلاق روا نیست … مادامى که چرک معصیت به مغز روح فرو رفته و ظلمت کفر، نور ایمان را زائل نگردانیده است ، مى توان روح را در حمام توبه برد و با تضرع و زارى به درگاه ایزدى و صابون استغفار و معذرت خواهى او را شستشو داد تا رفع کثافات و نجاسات شده و به صورت اولیه خویش برگردد؛ پس نزد عقل واضح است چون به این طریق شستشو داده شد البته تو به درگاه حضرت احدیت مورد قبول واقع خواهد شد؛ چنانکه لباس کثیف و آلوده به چرک را چون با صابون شستیم پاک و تمیز مى شود. اما چقدر فرق است بین توبه قلب و گفتن استغفار به زبان ! ولو این که گفتار این ذکر هم بسیار نافع است لکن یک مرتبه با زبان دل توبه کردن بهتر است از صدها هزار استغفار به زبان بى توجه قلب ؛ و باید کارى کرد که دل و زبان یکى شود.
تعداد گناهان کبیره
عدد کبائر از معاصى را چنانچه در اخبار هم اختلاف است بین آنها بعضى از اخبار عدد آنها را به هفتاد و بعضى کمتر و بعضى بیشتر ذکر کرده اند و همه این اختلافات ناشى مى شود از اختلاف بین اخبار؛ و مثل این است که در ابهامش لطفى است که شارع مقدس اراده کرده است مجهولیت آن را کما این که در خبر است خداوند على اعلى چند چیز را در چند چیز مخفى فرموده است :
۱- اولیاى خود را بین بینندگان خود،
۲- شب قدر را در میان شب هاى سال ،
۳ رضاى خود را در بین طاعات ،
۴ سخط خود را در بین معاصى ،
۵ ساعت استجابت را در روز جمعه .
پس جمیع اینها به جهت حکمت و مصلحتى مى باشد و ما بعضى از آن را تقریر مى نماییم اما اول به جهت آن که ما هیچ یک از بندگان خدا را اذیت و آزار نرسانیم ؛ براى آن که مبادا آن شخص از اولیاى خدا باشد که حضرت حق جل جلاله فرمود: و من اهان ولیا فقد اهاننى ؛ هر کس حقیر بشمارد دوست مرا، به تحقیق مرا اهانت نموده است !
به چشم عجب و تکبر نظر به خلق مکن |
که دوستان خدا ممکن اند در اوباش ! |
اما دوم به جهت آن که همه شب ها را عبادت خدا نماییم تا این که به فیوضات شب قدر نائل گردیم ؛ چنانکه فرموده است : لیله القدر خیر من الف شهر ؛ عبادت شب قدر بهتر است از هزار ماه !
اما سوم به جهت آن که از هیچ عمل خیرى فروگذار نباشیم شاید همان را که به نظر ما کوچک و بى مقدار آمده مورد رضاى حق واقع شود.
و اما چهارم آن که هیچ عمل خیرى فروگذار نباشیم شاید همان را که به نظر ما کوچک و بى مقدار آمده مورد رضاى حق واقع شود.
و اما پنجم به جهت آن که تمام ساعات روز جمعه را عبادت خدا نماییم ، شاید آن ساعت مخصوص را که دعا در او مستجاب است درک نماییم ؛ پس در این موارد، لطف در خفاى او مى باشد.
ملاک کبیره و صغیره بودن گناه
بحث از گناه صغیره و کبیره در بعض موارد، مورد احتیاج است مثل آن که در فقه است که باید امام جماعت عادل باشد و عدالت را از مرتکب نشدن معصیت باید تشخیص داد و لذا باید در اولین مرتبه بین کبیره و صغیره بودن معصیت را تمیز داد تا عدالت او ثابت شود و یا آن که در مساله طلاق ، باید طلاق نزد دو شخص عادل به تمام معنا، واقع شود و لذا باید عارف به معصیت کوچک و بزرگ شد تا عدالت شخص عادل محقق گردد. و گاهى هم از حیثیت اخلاقى مورد لزوم است یعنى باید دانست کدام معصیت انسان را از قرب به سوى حق باز مى دارد و کدام معصیت دورتر مى کند و صرف نظر کنیم از موازینى که ذکر شد و از اخبارى که کبائر را شمرده فرموده بود، آن وقت به نظر دى ، هیچ معصیتى را نمى توانیم بزرگ یا کوچک بشماریم . و تحصیل آن به قرار ذیل است که معاصى نسبى اند، یعنى هر معصیتى نسبت به یک درجه مادون خود، کبیره است و نسبت به یک درجه مافوقش ، صغیره ؛ مثلا نظر نمودن به زن نامحرم معصیت است لکن نسبت به این که از پشت چادر به نظر ریبه نگاه کند، کبیره است و همین گناه نسبت به این که او را مس نماید و با او سخن گوید و اظهاراتى نماید، نگاه کردن صغیره محسوب مى شود و هم چنین است سایر معاصى .
و اما اگر از روى موازین یا اعداد معصیت بخواهیم تشخیص دهیم نمى دانیم کدام را قبول نماییم به جهت آن که اقوال مختلف است … خداوند ما را خلق فرموده براى رسیدن به سعادت ابدیه ، یعنى درجه لقاء الله و به آن معناى حقیقى که در کلمه لقاء الله است هیچ سعادتى بالاتر از او تصور نیم شود. اکنون گوییم معاصى کلیتا مانع است بشر را از وصول به سعادت ابدیه و براى رسیدن به چنین مرتبه را کسى لازم است که عبارت از روح باشد که تا وقتى که سوار است بر مرکب بدن ، شخص مى تواند تحصیل این مقام نماید و بدن هم در بقائش محتاج است به داشتن کمکى از خوردن و پوشیدن ، پس براى نیل به این مقام سه ماده لازم است :
۱- روح ، ۲- بدن ، ۳- موجبات براى بقاى سوارى روح بر بدن . و این مقدمه براى این بود که بگوییم هر معصیتى که مانع شود انسان را از وصول به سعادت ابدیه کبیره است و ضابط هم همین است و هر آن معصیتى که از این راه نباشد، صغیره است ؛ مثلا قتل نفس یکى از گناهان کبیره است چنانچه در قرآن کریم فرماید: و من یقتل مومنا فجزاوهن جهنم خالدا فیها؛ هر کسى بکشد مومنى را از روى عمد، جزاى او جهنم است که باید همیشه در آن باشد.
پس مى گوییم این معصیت به هر ضابطى ، کبیره است . یعنى اگر با قول قائلین به میزان تطبیق نماییم ، کبیره است و اگر با قول قائلین به عدد بسنجیم ، باز کبیره است و اگر با بیان آخر منطبق سازیم باز درست است و علت بدى آن این است که وقتى کسى ، کسى را کشت روح مقتول را از مرکب بدنش پیاده کرده است و مانع از وصول او به سعادت ابدیه شده و لذا هم آیات قرآنى دلالت بر حرمت آن مى کند و هم اخبار و روایات .
دیگر از معاصى کبیره ، اضلال مردم است و بعد از قتل نفس ، از گناهان کبیره محسوب مى شود؛ زیرا که اصولا راه وصول را مسدود مى نماید. در روایت است که حضرت صادق علیه السلام فرمودند: گناهان کبیره هفت است از جمله آنها قذف محسنات و شرک به خدا و دزدى و خوردن مال یتیم ولو به یک درهم است ؛ پس راوى پرسید: این بدتر است یا ترک نماز؟ فرمود: ترک نماز بدتر است . عرض کرد: پس چرا ذکر نفرمودید؟! حضرت فرمود: در اول گفتم شرک به خدا. و سعادت رسیدن به رضاى حق متوقف است بر معرفت حق که تا تخم معرفت در زمین دل کاشته نشود شخص موفق به عمل صالح نگردد؛ زیرا از قبل معرفت عمل مى آید و از قبل عمل ، علم :
طالب هر پیشه و هر مطلبى |
حق چشاند اول کارش لبى |
شرک عبارت از جهل است و از اول درب دروازه سعادت را مى بندد و لذا از همه معاصى بزرگ تر است . ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء. خدا نمى آمرزد مشرک را و غیر مشرک را مى آمرزد هر گاه که بخواهد.
پس هر معصیتى که روح را ضایع کند، کبیره است و پس از روح هر معصیتى که به موجبات روح و بدن لطمه وارد آورد، کبیره است مثل شرب خمر، که عقل را زائل مى کند و بدن را فاسد مى نماید، یا زناى با زن شوهر دار که نطفه منعقد شده حرام زاده است و شخص حرام زاده در نطفه اش مانعى است از وصول به سعادت ابدیه و لذا زنا از گناهان کبیره است و هم چنین لواط.
و اما صغیره عبارت است از این که این چنین که در کبائر بحث شد نباشد و حکمت هم در جهل و ندانستن اوست ؛ زیرا اگر بداند صغیره است اقدام به عملش مى نماید و چند ضرر دارد:
۱- آن که هتک بر خدا مى شود،
۲- در سابق گفتیم مباحات هم معصیت است تا چه رسد به مکروهات ،
۳- آن که ممکن است انسان به فعل مکروهى کافر شود.
نماز واقعى
نماز بى روح یعنى بى توجه و التفات به حق تنها کارى را که مى کند تکلیف را از گردن صاحبش ساقط مى نماید لکن مقام و منزلتى را در نزد خدا دارا نخواهد شد و نمازى که روح نداشته باشد مانند آن است که شخصى ، مردار گندیده اى را نزد پادشاه به تحفه برد و از او تقاضاى قبولى آن را بنماید، مى خواهیم ببینیم آیا پادشاه او را قبول مى کند یا آن که بر سر صاحبش مى کوبد؛ نتیجه آن که کلیه اعمال صادره از ما باید داراى مغز و روح باشد والا فائده ندارد.
خطر کوچک شمردن گناه
در روایت است : لا نستصغروا الذنوب ؛ یعنى گناهان را کوچک نشمارید. بلکه نظر کنید به آن که کسى که معصیتش را مى کنید ببینید چه کسى را نافرمانى کرده اید و چه کسى را کوچک و حقیر شمرده اید.
در اصول کافى زید شحام از حضرت صادق علیه السلام روایت مى کند که فرمودند: اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لاتقفر، قلت : و ما المحقرات ؟ قال : الرجل یذنب فیقول : طوبى لى لو لم یکن غیر ذلک . یعنى بپرهیزید از این که گناهان را کوچک بشمارید؛ به درستى که آنها آمرزیده نمى شوند. عرض کردم : محقرات چیست ؟ فرمود: این است که شخص گناه مى کند و مى گوید: خوشا به حال من اگر غیر از این گناه ، گناهى براى من نباشد. و از حضرت امام موسى کاظم علیه السلام روایت است که فرمود: لا تستکثروا الخیر. ؛ یعنى طاعات و عبادات خود را زیاد نشمرید.
هر چه ادراک به عظمت حق زیادتر باشد، انسان خود را به همان قدر کوچکتر مشاهده مى نماید و هر چه به مقام خضوع خود بیشتر پى برده تبهمان اندازه به عظمت حق پى برده است تا عبد ذره المثقالى از خود خبر دارد از حق بى خبر است و این خود گناه محسوب مى شود:
گرفتم آن که نگیرى مرا به هیچ گناهى |
همین گناه مرا بس که با وجود تو، هستم ! |
مى توان گفت گناه دزدى که از روى غفلت مرتکب دزدى شده است کمتر از کسى است که معصیت را کوچک شمرده بدون غفلت . پس نتیجه این شد که گناه صغیره با التفات و توجه از اکبر معاصى مى باشد.
سرور بر گناه صغیره
مسرور شدن بر معصیت صغیره ، گناه را تبدیل به کبیره مى کند ، مثل این شخص ، مثل کسى را مى ماند که با کسى مجادله کند و او را مجاب نماید آن وقت خوشحال باشد به این طرفش مغلوب گردیده ؛ زیرا این خوشحالى سبب استخفاف طرف مى باشد؛ پس هم مجادله حرام است و هم سرور بر مغلوبیت طرف . هم معصیت حرام است و هم کوچک شمردن و سرور بر آن و این سرور بر صغیره ، گناه را بزرگ مى نماید، یعنى اگر گناه یکى بود، دو تا مى شود و این هم مانند اصرار بر معصیت است و تاثیرش در قلب زیادتر است و اگر بخواهى بدانیم سرور داریم یا نه ، باید ببینى قبلا حالت قلب زیادتر است و اگر بخواهیم بدانیم سرور دارم یا نه ، باید ببینیم قبلا حالت قلب چگونه بود و حالا چگونه است ؛ پس اگر تفاوتى دیدیم معلوم است که مسرور شده ایم و هم چنین اگر پشیمان در آن معصیت شدیم قطعا تاثر پیدا مى کنیم ؛ پس سرور بر معصیت صغیره ، معصیت را بزرگ مى کند.
اظهار گناه
اظهار معصیت موجب تبدیل صغیره به کبیره مى شود ، یعنى گناه مرتکب شده را ظاهر و فاش نمودن در حضور مردم . و البته بدیهى است که به اظهار کردن ، معصیت بزرگ مى شود و منشا استغفار حق جل جلاله العظیم مى شود به جهت آن که نافرمانى حق نمود و خداوند به فضل و کرمش ستر کرد؛ پس چه جاى دارد نزد مردم اظهار کند، مثل این است که جنسى را به مشترى بفروشد بعد از رفتن مشترى به رفیق خود بگوید: خوب کلاهى سرش گذاشتم یا خوب قالب کردم . و البته این عیب بزرگ است ؛ مى گوییم بنابراین غیبت کردن ، اظهار کردن معصیت است و لذا حرام مى باشد؛ زیرا کوچک شمردن بندگان خدا، کوچک شمردن خدا است و استخفاف به اوست و چه گناهى بزرگتر از این است که انسان خالق خود را کوچک شمرد.
نتیجه آن شد که اظهار معصیت خود، معصیت را بزرگ مى کند. مثل بعضى جهال که چون اعمال شنیعه و غیر مشروعه به جاى آورند، بعدا براى رفقاى خویش تعریف مى نمایند.
الگوى بد
از مواردى که صغیره تبدیل به گناه کبیره مى شود آن است که شخصى عملى کند که مقتداى مردم در معصیت شود. یعنى چون مردم او را شخص موثقى مى دانند از عمل زشت او سرمشق مى گیرند و به او اقتدا مى نمایند و اینجاست که فرق بین عالم و جاهل مشخص مى گردد و عمل بد عالم معصیتش بیشتر است از عمل بد جاهل ؛ زیرا عالم بد عمل ، سبب اضلال مردم مى شود و مردم را از وصول به قرب الى الله باز مى دارد، لکن جاهل تنها خود را محروم مى نماید و هم چنین است در قسمت طاعات که ثواب عالم به مراتب بیشتر از جاهل است ؛ پس باید کارى کرد که مقتداى مردم واقع نشد در معصیت .
سهل شمردن گناه پنهان
از مواردى که گناه صغیره تبدیل به گناه کبیره مى شود التهاون على ستر الله علیه است ، یعنى معصیت خدا کند و چون خدا او را پوشانید، پس به نظر حقارت و سهولت به معصیت نگاه کند و بدبختانه حساب نمى کند که خداوند از روى فضل و کرمش ستارى فرموده است و اگر که چنانچه خلقت ما را طورى قرار مى داد که به هر خاطره اى که در قلب ما خطور مى کرد آثارش فورا در پیشانى ها ظاهر مى گردید، هر آینه اجتماع بشر بر هم خورده و از یکدیگر فرار مى نمودند و روح اجتماع آنها نبود و لذا معصیت پنهان شده را نباید کوچک و سست شمرد.
تبدیل گناه صغیره به کبیره
شش امر موجب مى شود که گناه صغیره به گناه کبیره تبدیل شود:
۱- اصرار بر معصیت ،
۲- کوچک شمردن گناه ،
۳- مسرور شدن بر معصیت صغیره ،
۴- اظهار معصیت ،
۵- مقتداى مردم شدن در گناه کردن ،
۶- با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه کردن .
حقیقت توبه
در موضوع حقیقت توبه سه چیز براى ما پیدا مى شود: ۱- علم ، ۲- حال ، ۳- عمل . بعضى هر سه را توبه مى نامند و بعضى عمل را و بعضى حال را، لکن مختصرا گوییم : حق با دسته اى است که حال را توبه مى دانند، اما با یک فرق و آن این است که حالى که زاییده شده از علم و زاییده عمل است تا آن توبه حقیقى است .
چرا دنبال طبیب نمى رویم ؟
با این که در مقابل طبیب تسلیم هستیم و نمى دانیم مرض ما چیست و راه علاجش کدام است ولى در امور معنوى و روحى چنین نیستم علتش این است که اساسا مریض هاى روحانى کمتر دنبال طبیب مى روند و منشاش دو چیز است : اول آن که علم به مرض جسمانى زودتر از علم به مرض روحانى پیدا مى شود و تا در این نشئه هستیم سرپوش روى روح است و باید او را در مقابل آینه نگاه داشت تا عالم به عیوب و نواقص خود شود و آن عبارت است از روح عالم .
دوم دسترسى نداشتن به آن عالم است ؛ زیرا هر جا که مى رویم باى اى که معالج مرض خود را نماییم مى بینیم او هر هم یک مریضى است از ما مریضتر! و لذا راه معالجه به سه طریق متصور است :
۱- اینکه یکم طبیب روحانى باشد که در زیر سایه همتش جمیع امراض ما یک مرتبه خوب شود، چنانچه خواجه حافظ رحمه الله مى فرماید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند |
آیا شود که گوشه چشمى به ما کنند؟ |
ولى متاسفانه در بین ما طبیبى نیست مگر این که خداوند تعجیل در فرج حضرت ولى عصر عجل اله تعالى فرجه بفرماید که اگر امر فرماید که خوب شو یا کوتاه تر از این ، یعنى به صرف نظر کردن مریض به جمال مبارکش فورا همه امراضش بهبودى حاصل کند.
۲- این که لنگان لنگان رفتن و در فکر معالجه بر آمدن در صورتى که در طى این معالجه ، امراض دیگرى پیدا نشود؛ پس از مدتى شاید بتوان مرض خود را علاج نمود و این مجاهده البته بسیار خوب است ؛ زیرا که در راه رضاى خدا مى باشد.
۳- این که از یکدیگر استمداد جسته و به کمک هم خود را به مقصد برسانیم اگر چه طریق اول بهترین طریق هاست ولى این راه هم ، راه پرفایده اى است که انسان براى خود رفیقى در طى راهش بگیرد و به همت هم دیگر زودتر خویش را به مقصد برساند که فرموده اند: المومن مراه المومنت ؛ یعنى مومن آینه مومن است . هم چنان که در دیدن ظاهر صورت محتاجیم به آینه ، در دیدن معایب روحى هم محتاج به آینه مى باشیم و آن نیست مگر داشتن رفیق شفیق صالحى که با او هم عهد شویم و عیب هاى یکدیگر را برطرف نماییم .
توبه از دیدگاه علم مختلف
علما ، مسئله توبه را در چند علم ذکر فرموده اند؛ یکى در فقه که در باب امر به معروف به این شده است و گذشته از این در پاره اى از امورات ما محتاج مى شویم به شخص عادل و لذات باید عدالت را بدانیم تا در هر که یافت شد علتش بدانیم و موضوع عدالت اشخاص در امامت نماز جماعت و یا طلاق دادن زن نزد او یا شهادت دادن در بعض چیزها و به مرافعه رفتن شخص نزد عادل و هکذا که همه اى این کارها به دست شخص عادل است و عادل کسى را گویند که معصیت نکرده باشد و یا اگر کرده باشد ترک نموده باشد و ترک معصیت عبارت از توبه است و چون شخصى توبه کرد، عادل است و لذا توبه را در کتب فقهیه ذکر کرده اند و دیگر از مواردى که ذکر توبه شده در علم کلام است که بحث مى کنند از حسن و قبح اشیاء و بر هر فردى از افراد بشر لازم است که نیک و بد اشیا را بداند و فرق بین آنها را بشناسد؛ و دیگر در علم اخلاق ذکر نموده اند که وقتى انسان تمیز بین نیک و بد اشیاء را براى آن وقت خود را از خلاق رذیله دور کند و به اخلاق حسنه زینت نماید و در این قسمت در هر کدام از علوم سه گانه اثر وضعى پیدا مى کند.
شته باشد مى تواند از همان یک معصیت توبه نماید و یا این که باید از کلیه معاصى توبه تا این که مورد قبول واقع شود؟ بعضى در مقام تحقیق برآمدند که اگر کسى فرضا قمار کرد ولى از شرب خمر خوددارى نمود پس گناهش موثر خواهد بود و صرف ترک معصیت توبه نیست بلکه پشیمان شدنى که از عمل پیدا مى شود از قبل علم به این ؟ که عمل من مثلا مانع است مرا از وصول به سعادت ابدیه ، اسمش توبه است . لکن اگر پشیمانى او نه از این جهت باشد بلکه از جهات مادیه دیگر باشد اسمش توبه نخواهد بود و نزد حق قرب ندارد مثل آن که نزد خود حساب کند اگر قمار کنم پولم تمام مى شود یا این که رفقیم ملتفت مى شوند و رد نزد آنها خجل و شرمنده مى گردم و یا این که کارم به دادگاه و کلانترى مى افتد و هکذا؛ پس هیچ یک از وجوه فوق ، توبه نمى باشد و توبه فقط در جایى است که علم پیدا کند که عمل زشت مانع وصول سعادت انسان است ؛ مثلا شخصى مرتکب دو عمل زشت شود و مثل زنا و قمار، شکى نیست هر یک از این دو عمل مانع وصول به سعادت است ؛ چون مى داند که هر دو مانعند پس اگر از یکى پشیمان شود و از دیگرى نشود آیا چه صورت دارد؟ آیا توبه که از ناحیه آن یکى کرده است ، مورد قبول مى باشد یا نه ؟
انگیزه ها در ترک گناهان
بین علما، مورد بحث است که آیا شخص وقتى مرتکب معصیتى شد و اراده توبه کردن را براى توضیح این مطلب مى گوییم : اکبر معاصى ، شرک است و بعد از شرک ، آنچه اقرب به شرک است تا برسد به کوچکترین گناهان با تفاوتى که بین معاصى صغیره و کبیره است و شخصى که هدفش وصول به سعادت است توبه اش به چهار قسم تصور مى شود:
۱- آن که از صغیره توبه کند و از کبیره نکند؛
۲- آن که از کبیره توبه کند و از صغیره نکند
۳- آن که از ارتکاب دو صغیره ، از یکى توبه کنند و از دیگرى توبه نکند.
پس مى گوییم : اما در صورت اول که از صغیره توبه کند و کبیره را به جا آورد فرضش محال است و این در مثل شخصى است که مى داند شرب خمر براى قلب مضر است و آن وقت از کم آن اجتناب کند اما از زیادش باکى نداشته بادش و بطرى بطرى سر کشد پس بدیهى است که این توبه از صغیره ، دروغ است ؛ و اما صورت دوم که از کبیره تائب باشد و از صغیره نباشد مثل کسى است که زنا نکند اما صغیره به جا آورد و این یا از جهت این است که اثر صغیره را کمتر مى بیند و لذا اعتنایى در ترک ندارد و یا مى پندارد که عفو از صغیره زودتر. مى شود تا از کبیره و لهذا مرتکب مى شود و نتیجه اش این شد که با توبه از صغایر، ارتکاب کبائر، جمع نمى شود ولى با توبه از کبائر، ممکن است ارتکاب صغایر، جمع شود؛ و اما صورت سوم که از یکى از دو گناه کبیره توبه کند و در صورت چهارم که از: یکى از دو صغیره توبه کند این دو صورت هر دو ممکن و معقول است ؛ زیرا ممکن است قوه شهوت در ارتکاب یکى از آن دو معصیت و ضعف خوف از حق موجب شود صدور یکى از آن دو معصیت را از او با پشیمانى در صدور معصیت دیگر. و گفتیم سبب معصیت دو چیز است : غفلت و شهوت . و هر دو را بایستى به ضدش معالجه کرد یعنى غفلت را به علم و شهوت را به عفت . و ممکن است در این دو راه در یکى انسان مقترن به شهوت شدیده باشد و در یکى نباشد، یعنى که در یکى از دو راه شهوت زیادتر باشد و در یکى کمتر؛ و این اختلاف از ناحیه شهوت است در زیادى و کمى آن ؛ مثل آن که بدانى که کشیدن سیگار بد است ولى تر آن گاهى زحمت کمتر دارد و گاهى زیادتر و این کم و زیادى ناشى از این مى شود که یکى در کشیدن سیگار تحریص است و یکى نیست و لذا آن که حریص تر است در ترکش کندتر است و چه بسا همان را که شخص از شدت شهوت نتوانست ترک کند حالت تحسر و افسوسى برایش پیدا شود و با خود بگوید چرا باید طورى شود که نتوانم ترک این عمل نمایم و باید دانست که این حالت تحسر و افسوس قیمت دارد و دعاى توبه عبارت از همین است که طورى شود انسان نفس سرکش را افسار کند و از خداوند اقدس متعال ، همواره باید طلب آمرزش و توبه نماید که خدایا از تو مسئلت مى نمایم که مرا موفق بدارى به توبه .
اقسام توبه کنندگان
تائبین از مردم بر چهار دسته منقسم مى شوند:
۱- کسانى که صاحبان نفس مطمئنه اند و آنها عبارتند از اشخاصى که ابواب معاصى را به روى خویش سد کرده اند یعنى عزم کرده اند بر ترک جمیع معاصى و دیگر از آنها معصیت صادر نمى شود به طور امم ، یعنى لغزشهایى که بشر خالى از آنها نمى باشد، چنانچه آیه کریمه مى فرماید: الذین یجتنبون کبائر لاثم والفواحش الا المم آنان که از گناهان کبیره و اعمال زشت جز لغزش هاى کوچک – دورى کنند… و اینها غیر معصومین اند؛ زیرا که معصومین علیه السلام از این طور معاصى هم منزه و مبرایند و این قسم از تائبین بر دو قسم اند:
الف – آن که در مقام مجاهده با شهوت به جایى رسیده است که برترى پیدا کرده است از ناحیه صبر بر تمام شهواتش و شهوت را در زیر پا لگدکوب نموده ؛
ب – آن که مجاهده با دشمن کرده و او را مقلوب و منکوب ساخته ولى شیرازه دشمن از هم گسسته نگردیده و پیوسته مترصد است که وقتى را به دست آورد که میدان دل را خلوت یافته وارد شود و شخص باید همیشه تدبیرات جنگى را در نظر داشته باشد که گویند:
نفس اژدهاست او کى مرده است هه از غم بى آلتى افسرده است ! نفس مرد نى و از بین رفتنى نیست بلکه انتظار فرصت را دارد و لذا ممکن است انسان چنین پندارد که سال ها غیر عمل نیک از او عملى صادر نشده و بعد بفهمد که جملگى بر خلاف بوده است و مشمول آیه شریفه و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا کسانى که گمان مى کنند اعمالشان نیکو و پسندیده است .
لکن چون با شرع و عقل مطابق کنند بدى آن ظاهر گردد و این قسم تائب با قسم اول ، تفاوت دارد؛ زیرا اولى ، شیطان خود را به سبب مجاهده با شهوات ، مسلمان کرده است و دومى نه . و در این قسم ، اختلافاتى است برحسب اختلاف شهوت از حیث عفو و شدت و طول و بقاء در توبه یا کمى بقاء در او مانند کیس که عمل زنا برایش مهیا شده باشد و مانع و رادعى هم رد پیش نباشد و فقط براى رضاى خدا مرتکب این عمل فاحش نمى شود و واضح است که مجاهده چنین بیشتر است از کسى که دسترسى به زنا: ندارد و راه اولى خطرناک تر از دومى است و در اینجا بعضى خود را در معرض معصیت درمى آوردند و ترک مى کنند و بدین وسیله مى خواهند خود را آزمایشى نمایند و ببینند تا چه اندازه قدرت دارند، جلوگیرى از شهوتشان نمایند و البته خیلى مشکل است زیرا بسا مى شود در همان موقع شهوت انسان را مى کشاند به سوى معصیت و او نمى تواند خوددارى کند.
۲- قسم دوم از تائبین ، کسانى هستند که صدور معصیت از ایشان مى شود و منشا صدور براى غلبه شهوتشان است لکن چون معصیت کنند متاسف و خائف اند در حین عمل و پس از معصیت نیز تائب اند و عزم بر ترک معصیت هم مى کنند و جبران مافات هم مى نمایند، اینها صاحبان نفس لوامه مى باشند و پس از دسته اول ، این دسته بهترین توبه کنندگان و بسا مى شود که در همان حالت شخص از دنیا مى رود و کانه دل لو دو پاره است : پاره اى خائف و ترسان است از ناحیه عملش از جهت غلبه شهوت و پاره اى امیدوار است که شاید آمرزیده شود و همواره خود را ملامت و سرزنش مى کند.
علماى روان شناس فرموده اند: روح در سواریش به وسیله بدن ، از از قبل هر عملى ، حالى وئ از قبل هر حالى ، ملکه اى در خود ثبت و ضبط مى نماید و بدن مرکب روح است و روح بدون مرکب نمى تواند کار کمند؛ مانند نجار که بدون اسباب و ادوات نجارى نمى تواند کار کند ولو این که نهایت استادى را در صنعت نجارى داشته باشد.
ملاک کارها آخر آنهاست
هم چنین روح پس هر زمان که از مرکب بدن پیاده شد به هر حالى که بود به همان حال مى ماند، یعنى شقى با حالت شقاوت و سعید با حالت سعادت از دنیا مى رود که بزرگان فرموده اند: مناط کار انسان آخر کار اوست . و فرموده اند: من کان آخر کلمه لا اله الا الله و جبت له الجنه ؛ هر کس آخرین کلمه است لا اله الا الله باشد، بهشت بر او واجب است .
و مرگ ها مختلف است مثلا کسى که در حال اسهال بمیرد شهید مرده است و یا زن اگر در حال نفاس بمیرد ثواب شهید دارد به جهت آن که شهدى ماخوذ از شهادت است و شهادت از حضور است ، کسى که به میدان مى رود نمى داند چه جور برمى گردد وئ لذا خود را بین دنیا و آخرت مى بیند در حالى که خدا در دل اوست و چون از دنیا برود به همان حالت یعنى اقبال به سوى حق مى میرد و پس از موت ، آن حال پاک شدنى و برطرف شدنى نیست و لذات مرگ در جهاد، مرگ ممدوحى است و از این جهت آن را شهادت نامیدند و جمیع این عطایا و ثواب ها در این است که انسان در حال مردن با حضور باشد و این است عاقبت به خیرى و برعکس او شر است که العیاذ بالله انسان با حالت ادبار از حق از دنیا برود وئ در نتیجه صاحبان نفس لوامه ، در مقام ، از صاحبان نفس مطمئنه پست تر و از دیگران برتر هستند؛
۳- قسم سوم از تائبین ، صاحبان نفس مسوفه یا مسوله اند.
تسویف در لغت به معناى وعده دادن به خود است مثل آن که بگوید فعلا این کار را مى کنم و بعد توبه مى نمایم .
در روایت است که اکثر اهل جهنم اهل تسویه اند که توبه را عقب مى اندازند و این عبارت است از این که وقتى معصیت مى کند با خوشى مقدم بر او مى شود و رد حین معصیت سرور دارند و لذا نزد خود سوف سوف مى گوید و البته به حسب عقل عاقبت کار این گونه اشخاص بسیار وخیم است ؛ زیرا فرض مى کنیم که در هر دقیقه که شصت ثانیه است ، شصت نفس بکشیم شاید در هر نفسى که بکشیم نفس آخر ما باشد. و این دسته مى گویند من ترک معصیت را در نفس بعد مى کنم و ممکن است به نفسى که وعده ترک معصیت به خود داده توبه کردن نصیبش نشود و در همان حال بمیرد و دسته قبل ، کسانى بودند که در حال عمل تحسر و ندامت داشتند و این عبارت از توبه مقارن با معصیت اما این جماعت در موقع صدور معصیت ، سوزان و گدازان نیستند، بلکه با خوشى مقدم به معصیت مى شوند و در چنین حالى ؟در قسمت توبه خدا در دلشان نیست .
حاصل آن که ؛ چون این طور است هر کس باید حال خود را در هر حال ، حال آخرى بداند که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: پلک چشم من که پایین مى رود انتظار برگشتن آن را ندارم !
و بالاخره معیار در شقاوت و سعادت انسان ، حالى است که در آن حال مى میرد؛
۴- قسم چهارم از تائبین ، کسانى هستند که مدت هاى متمادى سیر کردند در عمل نیک و یک مرتبه برگشت کرده و تمام اعمال نیک را پشت پا زده اند و اصلا در فکر توبه و چاره جویى کارشان نمى باشند. اینها صاحبان نفس اماره اند که خداوند در کلام خود فرمود: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى همانا نفس انسانى پیوسته به بدى ها فرمان مى دهد مگر آنچه را پروردگارم رحم کند.
این دسته به تمام جهات با دسته اول تائبین ضدند و از دسته دوم و سوم هم به مراتب ، پست تر مى باشند، زیرا که نفسشان هیچ گاه مجال نمى دهد که به خود وعده توبه دهند و لذا کار این طبقه بسیار مشکل است ؛ پس باید پناه برد به خدا از این که جزء این دسته باشیم .
در جستجوی استاد//صادق حسن زاده