خاطرات من از استاد
خاطراتی که من از خلال سالها ارتباط نزدیک و ارادت حضوری به استاد الهی به ذهن سپردهام، بسیار بیش از آن است که در این گفتار بگنجد و ناگزیر به پارهای از آنها بسنده میکنم:
اولین باری که از استاد درخواست درس کردم، فرمودند: «وقت ندارم.» گفتم: «اجازه میفرمائید به عنوان دانشجوی غیررسمی از کلاستان در دانشکده الهیات استفاده کنم؟» فرمودند: «اگر برای دانشجویانِ رسمی مزاحمتی نباشد، اشکالی ندارد.» سومین یا چهارمین بار که در درس ایشان حضور یافتم، استاد در ضمن سخنان خود به قصیده عینیّه ابنسینا اشاره کردند و گفتند: «هبطت الیک…» و مثل اینکه بقیهاش را از یاد برده باشند گفتند: «بقیّهاش؟ بقیّهاش؟» من که دیدم کسی پاسخ نمیدهد، دست بلند کردم و اجازه خواستم. فرمودند: «ها؟» خواندم:
هبطت الیک من المحلّ الارفع
و رقاء ذات تعزّز و تمنّع
تا آخر قصیده که هنوز بیشتر ابیات آن را از بر دارم. فرمودند: «ترجمهاش هم بکن.» من مسمّطی را که به عنوان شرح بر این قصیده گفته بودم، خواندم و این هم بند اوّل آن:
ای کانِ تن که ساخته از چار عنصری
اینک نهاده شد به درونِ تو گوهری
ای کالبد که چون قفسِ آهنین دری
آمد فرود بر تو ز بالا کبوتری
جا کرد در دل تو به صد ناز و دلبری…
تا آخر اشعار که متأسفانه به یادم نمانده است. استاد تحسین کردند و من خوشحال شدم که به هدفم ـ راضی کردن ایشان به اینکه برایم درس بگذارند ـ نزدیک شدم.
بار دیگر یکی از براهین صدرالمتألهین بر وجود واجب تعالی را توضیح دادند و میخواستند عین عبارت اسفار را به یاد بیاورند و گفتند: «فکّل من ادرک شیئاً…» و این عبارت را تکرار کردند و باز من دست بلند کردم و خواندم:
«… من الاشیاء بایّ ادراک کان، فقد ادرک الباری و ان غفل عن هذا الادراک، الا الخواصّ من اولیاءالله تعالی کما نقل عن امیرالمؤمنین علیهالسلام انّه قال: ما رأیتُ شیئاً الا و رأیتُ الله قبله و رُوی: معه و فیه و الکلّ صحیح.»
فرمودند: «تو که متن عبارات اسفار را هم از بر میخوانی، درس اسفار برای چه میخواهی؟» گفتم: «آنچه را در پس و پشت متن و ترجمه و شرح ظاهری آن است، میخواهم و سألت الله ان یعطف قلبک علیّ و یرزقنی من علمک و ارجو انّ الله تعالی اجابنی فی الشریف ما سألته.» استاد از این پاسخ متأثر شدند و فرمودند: «بسیار خوب. من سعی میکنم برای تدریس مباحث عرفانیّه اسفار، وقتی پیدا کنم.» من گفتم: «الحمدلله ربّ العالمین الذی رزقنی» فرمودند: «انشاءالله برای درخواستهای دیگر شما هم فکری میکنیم.» من باز گفتم: «الحمدلله، هذا منک وحدَک لا شریک لک» استاد زدند به گریه ـ و من نیز ـ و فرمودند: «تو چقدر رندی!»
یادآوری: این عبارت (و سألت… ما سألته) برگرفته از پاسخ عنوان بصری به امام صادق علیهالسلام است و ترجمهاش: «از خداوند میخواهم که دل تو را بر من مهربان کند و از دانش تو روزی من بفرماید؛ و امیدوارم خدای تعالی درخواستم را اجابت فرماید.» و دو عبارت عربی بعدی نیز دعای سائلی است که از امام صادق علیهالسلام صدقه خواست و امام به او تصدّق فرمود و او عبارت اوّل را بر زبان راند که به این معنی است: «ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است؛ همان که روزیِ مرا رساند» و امام بر آنچه تصدّق فرموده بود، بیفزود و او عبارت دوم را بر زبان راند و این هم ترجمهاش: «ستایش خدای راست. (خدایا!) این نعمت از جانب تو است و بس! تو را شریکی نیست.» و مجدّدا امام بر آنچه تصدق فرموده بود، بیفزود.
شیطان از نگاه عارفان
سخنان و منقولاتِ صدرالمتألهین درباره ابلیس مطرح بود. به این سخن از حسن بصری رسیدیم: «نور ابلیس از آتش عزّت است؛ زیرا در کلام الهی از قول وی چنین حکایت شده: مرا از نار آفریدی. و اگر ابلیس نور خود را برای خلق ظاهر میساخت، البته همه او را به خدایی و معبودی میپرسیدند!» یکی از حاضران گفت: «این سخنان و آنچه از قول شیخ ابوالقاسم گُرّکانی و احمد غزالی و عینالقضات و برخی دیگر از عرفا درباره ابلیس نقل شده، به عقیده بعضی از متشرّعان، با آنچه از ظواهر آیات و روایات در این مورد مفهوم میشود، سازگار نیست.»
استاد گفتند: انتقاد به عرفا، جز با تسلّط دقیق بر زبان آنان و فهم عمیق و درستِ مقاصدشان معقول نیست و (پس از توضیحات مفصّلی در این باره که مجالِ پرداختن به آن نیست، گفتند:) برخی از اکابرِ اهلالله نیز که در نظر اهل شریعت موجّه و مقبولالقول هستند، درباره ابلیس سخنانی دارند که در نظرِ ظاهرگرایان غریب است؛ چنانکه شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی میگفته است: هیچ کس به اندازه ابلیس به صلحا خدمت نکرده است؛ زیرا او بود که موجب شده در برابر صراط مستقیم و طریق حق، راه دیگری وجود داشته باشد؛ و آنگاه اولیا در مقام استقامت در طریق حق و مبارزه با راه مقابل آن است که کمالات لازم را کسب میکنند؛ و اگر صحنه این تقابل و مبارزه نبود، از کلیّه کمالات که فقط در طیّ این مبارزه میتوان کسب کرد، محروم میماندند و وجودشان سراسر نقص و کاستی بود.
حکیم ملا هادی سبزواری نیز میگوید:
تا دیدهام من اهرمنِ خالِ عارضت
بر آن سرم که سجده بر اهرمن کنم
کرامت انسان
سخن در تفسیر آیه «و لقد کرّمنا بنی آدم» (الاسراء، ۷۰) بود. استاد گفتند: از این آیه میتوان دریافت که خداوند آدمیان را متّصف به صفتِ کرامت نفس آفریده، و کرامت نفس ریشه در اصل آفرینش او دارد. نیز اینکه: هر انسانی را بما هو انسان و با صرف نظر از نژاد و ملّیت و گرایشهای دینی او باید دارای کرامت نفس شمرد و او را به پیروی از فعل الهی که در حکمِ امرِ واجبالامتثالِ حق است، تکریم کرد، چنانکه به روایت صدرالمتألّهین در حدیثی آمده است که جنازه مردی یهودی را میبردند و پیامبر(ص) به احترام آن برخاست و وقتی گفتند این مرد یهودی بوده، فرمود: مگر نه اینکه انسان بوده؟ و صدرالمتألهین مقصود پیامبر(ص) را از آن پاسخ این میداند که یهودی مزبور نفس ناطقه داشته و پیامبر(ص) برای بزرگداشتِ شرافت و جایگاه نفس ناطقه او بر پای خاسته که از روح الهی در جسم وی دمیده شده بود و از عالم قدس و پاکی بود و چیزی از آلودگیها آن را تیره نساخته بود.
توقف به احترام اذان و قرآن
با استاد از کوچهای ردّ میشدم. صدای اذانِ مؤذّنزاده برخاست. استاد همانجا کنار کوچه به حال احترام ایستاد و پیاپی تکرار میکرد: «صدای ملائکه الله!» و به آرامی اشک میریخت. تا پایان اذان و بیاعتنا به نگاههای تعجبآمیزِ رهگذران. من نیز این دو بیت از سرودههای استاد را میخواندم:
سحرگاهان مؤذّن نغمه اللهاکبر زد
که چون برقی، پیام دوست سوزد حاصل ما را
پیام دوست آوردی الا ای مؤذِنِ مستان
به ذکر عشق کردی باغ رضوان محفل ما را
یک بار هم از خیابان رد میشدیم، یکی از دکاندارها نوار قرآن عبدالباسط را گذاشته بود. همان ماجرا تکرار شد و من که نمیدانستم صدای قرآن تا کی ایشان را بر سر پا نگاه میدارد، در شرایطی که ایشان در حال خود بود و توجهی به من نداشت، به دکانِ آن آقا مراجعه و خواهش کردم چند دقیقه دیگر صدای نوار را قطع کند که ایشان رد شوند. و او با تعجب فراوان پذیرفت.
از نهجالبلاغه ستمستیزی و یاری ستمدیدگان
در ضمن وصایای امام علی(ع) به این جمله رسیدیم: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (با ستمگر مقابله کنید و ستمدیده را یاور باشید). استاد گفتند: «مقابله نکردن با ستمگر و سکوت و تمکین در برابر او و تن دادن به ظلم، موجب تجرّی ظالم و گستاختر شدنِ او در ارتکاب ظلم و اعانت بر اثم وعدوان و اشاعه منکر است.» سپس گفتند: میرزا محمدعلی گلشن شیرازی ـ جدّ آیتاللهِ مجاهد میرزا محمدتقی شیرازی و پدر قاآنی شاعر معروف ـ میگوید:
ز بیدادِ تو هر کس جان دهد، هست آن گناه من
که تن دادم به بیداد و تو را بیدادگر کردم
من نیز خواندم:
آزار مگیر از کس و بر خیره میازار
کس را مگر از روی مکافات مساوا
بخشی از خطبه فدکیّه به روایت مولانا جلالالدین
در ضمن حکمتهای امام علی(ع)، به گفتاری در ده دوازده سطر با این سرآغاز رسیدیم: «فرَض الله الایمان تطهیراً من الشرک…» و استاد گفتند: این بخش در اصل، قسمتی از خطبه فدکیّه فاطمه زهرا(ع) و در بیان فلسفه عقاید و احکام اسلامی بوده که بعدها امام علی(ع) بازگو کرده و به این اعتبار، در ضمن سخنان آن حضرت ذکر شده است؛ و جالب آنکه مولانا جلالالدین نیز وقتی به بیان فلسفه عقاید و احکام اسلامی میپردازد، عین همان قسمت از خطبه را ـ بیکم و کاست ـ بازگو میکند. در کتاب مناقبالعارفین که در شرح احوال و اقوال مولاناست و کمتر از ۵۰ سال پس از وفات او به دستور نواده او ـ شیخ جلالالدین ـ تألیف شده میخوانیم:
علمای اصحاب که کُمَّلِ اولوا الالباب (کاملانِ خردمندان) بودند، چنان حکایت کردند که روزی حضرت خداوندگار (مولانا) در مدرسه مبارک خود نشسته بود؛ از ناگاه جماعتی از احبار (عالمان) یهود و رهابین (راهبان) نصاری بیامدند و به اخلاص تمام سر نهاده، از حکمت تکالیف شرعی و سرّ اوامر و نواهیِ فرقانی (قرآنی) که بر امّتِ ضعیف نهاده است، سؤال کردند تا مقصود اِحکامِ (استوار داشتنِ) احکام را دریابند؛ (مولانا) در جوابِ احبار، از لفظ درربار به گفتار درآمده، چنان فرمود که:
فرض الله الایمان للعباد تطهیراً من الشّرک، و الصّلاه تنزیها من الکبر، و الزکوه تسبیباً للرزق، و الصّیام ابتلاء لاخلاص الخلق، و الحجّ تقویه للدین، و الجهاد عزّاً للاسلام، و الامر بالمعروف مصلحه للعوامّ، و النهی عن المنکرَ ردعاً للسفهاء، و صله للارحام منماه للعدد، و القصاص حقنا للدماء، و إقامه الحدود اعظاماً للمحارم، و ترک شرب الخمر تحصیناً للعقل، و مجانبه السرقه ایجاباً للعفه، و ترک الزناء تحصیناً للنسب، و ترک اللواطه تکثیراً للنسل، و الشهادات إستظهاراً علی الجاحدین، و ترک اللذات (الکذب) تشریفاً للصدق، و السلام أمانا من المخاوف، و الامانه نظاماً للامّه، و الطاعه تعظیماً للإمامه.
و چون این معانی را کماینبغی بسط کلام فرمود، به یکبارگی زنّارها بریده، ایمان آوردند و در سلک مؤمنان مسلم منخرط گشتند و ارادت آورده، مرید مخلص شدند و منقول چنان است که: از هنگام ظهور آن حضرت تا روز وفات او، هژده هزار کافر ایمان آوردند و مرید شدند و هنوز میشوند.
استاد افزودند: جالب آنکه آنچه مولانا در بیان فلسفه عقاید و احکام اسلامی از امام علی(ع) و فاطمه زهرا (ع) نقل کرده، با گفتگو از ضرورت ایمان به حق آغاز و با اشاره به ضرورت نصب امام از جانب خدای تعالی و اطاعت از او ختم میشود:
«و الطاعه تعظیما للامامه».
دگرگونی در ماهیّت مساجد
سخن از این بود که برخی از مسئولان مساجد، خانه خدا را دکّانی برای به دستآوردن پول قرار دادهاند و مثلاً مبلغی میگیرند تا اجازه دهند در مسجد مجلس فاتحه برگزار شود و دیگر خلافکاریهایی که با حرمت مسجد منافات تام دارد.
استاد فرمودند: امام علی(ع) در نکوهش چنین رفتارهایی است که به عنوان پیشبینی فرموده: یأتی علی الناس زمان لایبقی فیه من القرآن الّا رسمه، و من الاسلام الا اسمه، مساجدهم یومئذ عامره من البناء خراب من الهدی. سُکّانها و عمّارها شرّ اهل الارض؛ منهم تخرج الفتنه و الیهم تأوی الخطیئه؛ یردّون من شذّ عنها فیها، و یسوقون من تأخّر الیها. یقول الله تعالی «فبی حلفت لابعثنّ علی اولئک فتنه اترک الحلیم فیها حیران» و قد فعل.
ترجمه: روزگاری بر مردم بیاید که در آن، از قرآن جز نشانی و از اسلام جز نامی نمانَد. در آن هنگام بنیادِ مسجدهاشان آبادان است و بنای هدایت در آن ویران. ساکنان و بناکنندگان آن مسجدها بدترین مردم روی زمیناند؛ فتنه از میان آنان برخیزد و پناهگاه خطاها آناناند. هر که را از فتنه برکنار باشد، به درون آن بازگردانند و هر که را از آن عقب افتد، به سوی آن سوق دهند. خداوندِ برتر میگوید: سوگند به خدائیِ خودم، فتنهای در میان آنان برپا کنم که بُردباران در آن سرگردان شوند.» و چنین کرده است.
در خطبه دیگری هم که در ذیقار ایراد فرمود، از روزگاری سخن می گوید که مسجدیان و قاریان به گمراهی دچار گشته و با رفتارهای ناروایشان هویّت مسجدها را دگرگون ساختهاند:
«مساجدهم فی ذلک الزمان عامره من الضلاله، خربه منالهدی، قد بُدّل فیها من الهدی، فقرّاؤها و عمّارها أخائب خلقالله و خلیقته، من عندهم جرت الضلاله و إلیهم تعود، فحضور مساجدهم و المشی إلیها کفرٌ بالله العظیم إلاّ من مشی إلیها و هو عارف بضلالهم؛ فصارت مساجدهم من فعالهم علی ذلک النحو خربهٌ من الهدی عامره من الضلاله؛ قد بدّلت سنّهالله و تعدّیت حدوده، و لایدعون إلی الهدی و لا یقسمون الفییء و لایوفون بذمّه، یدعون القتیل منهم علی ذلک شهیداً؛ قد أتوا الله بالافتراء و الجحود و استغنوا بالجهل عن العلم، و من قبل ما مثّلوا بالصالحین کلّ مثله و سمّوا صدقهم علیالله فریه و جعلوا فی الحسنه العقوبه السیّئه.
ترجمه: در مسجدهایشان در آن روزگار، بنای گمراهی آبادان و بنای هدایت ویران است و دین و هدایت در آنها دگرگون گشته. قاریان مسجدها و بناکنندگان آن، کافرترین و زیانکارترین مردمان و آفریدگاناند. گمراهی از نزد آنان جریان مییابد و به سوی آنان بازمیگردد. رفتن به مسجدهای آنان و حضور در آنها، کفر ورزیدن به خدای بزرگ است، مگر کسی از گمراهی آنان آگاه باشد.
با رفتاری بدان گونه، در مسجدهاشان بنای هدایت ویران و بنای گمراهی آبادان است و سنّت خدا دگرگون شده و فرمانهای او در معرض تعدّی قرار گرفته. مردم را به راه هدایت نخوانند و حقوق مالی خلق را به آنان نرسانند و بر هیچ پیمانی وفا نکنند. کسان خود را که در جنگهای ناروا به قتل رسند، شهید خوانند و بدینگونه، با افترا به خدا و انکار او به محضر او روند و با دلخوش داشتن به جهل، از دانش بینیازی جویند. پیش از آن، بدنهای صالحان را تکّهپاره کردند و سخنان راستِ آنان را دروغزنی بر خدا نام نهاده و کار نیک آنان را با بدی پاداش دادند.
شرط تدریس فصوص
از استاد درس فصوص خواستم. ایشان آن را مشروط به اجرای یک برنامه نسبتاً سنگین عبادی کردند، علاوه بر اختصاصِ دو روز از هفته به خدمت به ضعفا. به این صورت که از صبح تا غروب را در میدان شوش و حوالی آن بگذرانم و منهای دو وقت نماز ظهر و عصر ـ جدا جدا ـ بقیه وقت را برای کمک به کسانی اختصاص دهم که یا راهنمایی لازم دارند، یا میخواهند از خیابان یا جوی آب رد شوند، یا به تنهایی از عهده حمل بار خود برنمیآیند و از این قبیل. پس از چهل روز از آغاز برنامه، فرمودند:
«چون دانشجوی حقوق هستی، از این پس تا دو اربعین، به جای میدان شوش، محل خدمت تو دور و اطراف دادگستری است. برو و در حدّ توان به کسانی که به آنجا مراجعه میکنند، کمک کن.»
اثرگذاری و اثرپذیری در میان عارفان
در «فصّ آدمی» عباراتی از این دست را میخواندیم:
«لمّا شاء الحّق… ان یری عینه فی کوْن جامع ینحصر الامر کلّه… و یظهر به سرّه الیه… و قد کان الحقّ سبحانه اوجد العالم… فکان کمرآه غیر مجلوّه… فاقتضی الامر جلاء مرآهالعالم، فکان آدم عین جلاء تلک المرآه و روح تلک الصّوره و کانت الملائکه من بعض قوی تلک الصّوره التی هی صوره العالم المسمّی بالانسان الکبیر فکانت الملائکه له کالقوی الروحانیه و الحسّیّه الّتی فی النّشأه الانسانیّه… فسمّی هذا المذکور انسانا و خلیفه…
فظهر جمیع ما فی الصّور الالهیّه من الاسماء فی هذه النّشأه الانسانیّه، فحازت رتبه الاحاطه… و به قامت الحجّه للّه تعالی علی الملائکه… و لیس للملائکه جمعیّه آدم… و عند آدم من الاسماء الالهیّه ما لم تکن الملائکه علیها… لمّا کان الامر من ظهوره (الحق) بصورته (الانسان) احالنا تعالی فی العلم به علی النّظر فی الحادث، فما وصفناه بوصف الا کنّا نحن ذلک الوصف الا الوجوب الخاصّ الذاتی.
استاد گفتند: آنچه درباره تأثیر و تأثّرهای عرفا از یکدیگر گفته میشود، و اصولاً شیوه تحلیلگران جدید که در معرفیِ هر عارف، همه تکیهشان بر روی این است که «از که گرفته و که از او گرفته؟» چندان استوار نیست؛ و این شیوههای تحلیلی، در تحلیل آرای فیلسوفان و علمای ظاهری کارساز است، نه در تحلیل یافتههای عرفا که از منبع فیوضات روحانی و معنوی است؛ و آنچه عارف از اسلاف و متقدّمان خود میگیرد، زبانی است که یافتههای روحانی خود را با آن عرضه میدارد، نه اصل آنچه عرضه میدارد، و این سخنان در مورد شیخ اکبر (ابنعربی) و کسانی که پیرو او شناخته شدهاند، نیز درست است، بیآنکه بخواهیم نقش بینظیر او را در پرداختن و پروردنِ زبانی که عرفا برای بیان یافتههای خود به کار گرفتند، منکر شویم و جایگاه استثنایی او در عالم اندیشه و عرفان را ندیده بگیریم.
چرا که درباره تأثیر بلکه سیطره شیخ اکبر بر کلّ جریان عرفان و بلکه تفکر اسلامی، برخی غلوّ کردهاند و برخی نیز به انگیزههای مذهبی و غیره در فروکاستن از جایگاه او کوشیدهاند، و حق آن است که هر دو فریق از جاده عدالت و واقعبینی به دور افتادهاند.
همچنین بیآنکه بخواهیم مثل برخی از تحلیلگران جدید به دنبال تأثیرگذاریها و تأثیرپذیریهای عرفا از یکدیگر باشیم، میتوانیم بگوییم بیتردید بسیاری از معارفی که در آثار شیخ اکبر عرضه شده، قبلاً در سخنان و نوشتههای عرفا آمده و فضل تقدّم در طرح آن با ایشان است؛ هرچند زبانی که شیخ برای عرضه آنها اختیار کرده، بسی سَختهتر و رساتر و حتی شاعرانهتر از زبان آنان است.
به عنوان نمونه، آنچه را در «فصّ آدمی» آمده و بیتردید از بدیعترین شاهکارهای عرفان و ادبیات اسلامی است و پارهای از عبارات آن را آوردیم ـ نیز در دیگر بخشهای آن کتاب ـ سخنانی مشابه پارهای از بخشهای آن را در کتابی از روزبهان بقلیشیرازی (شیخ شطّاح) که بیش از بیست سال پیش از عرضه فصوصالحکم در گذشته، میبینیم.
در معرفی این کتاب گفتهاند: «کتاب العرفان فی خلق الانسان فی اصله، و ترکیب العناصر فیه، و مشابهته بالعالم، و بیان انّه مجموعه جمیعالمخلوقات، و فیه سجیه جمیعها مذموماً و محموداً و امثاله، مما خصهالله به.» این هم بخشی از آن:
انالله ـ سبحانه و تعالی ـ جمع فی ظاهر الانسان و باطنه ما جمع فی جمیع العالم، و ما فیه من قوی الاشیاء المختلفه، و ما صنع فی لطائفه و صوره و ارکانه من الجسمانیات و الروحانیات و المصنوعات و المبدعات. و الانسان العالم الصغیر، و هو نسخه العالم الکبیر. و مثاله مثال المرآه التی تظهر منها صورة العالم…
یادآوری: ترجمه عباراتی را که از فصوصالحکم نقل کردیم، در شروح و ترجمههای فارسی آن کتاب ـ از جمله شرح پارسا و خوارزمی ـ میتوان یافت و این هم ترجمه آنچه از کتاب شیخ روزبهان آوردیم:
خداوند پاک آنچه را در همه عالَم فراهم آورده بود، و آنچه از قوای اشیای گوناگون در آن بود، و آنچه از جسمانیّات و روحانیّات و مصنوعات و آفریدهها، در لطایف و صورتها و ارکانِ آن نهاده شده بود، همه را در ظاهر و باطن انسان فراهم آورد. انسان عالَمِ کبیر است و مثال او مثال آینهای است که چهره جهان از آن آشکار میشود.
پس هر که به خود نظر کند و در آن بیندیشد، با دیده خِرد تمام جهان را میبیند. بلکه با دیده معرفت، آفریدگار جهان را در آن میبیند؛ زیرا خدای برتر در آینه چهره انسان رخ نموده است ـ و نه البته با حلول ـ از اینرو پیامبر(ص) فرمود: «هر که مرا دید، حق را دیده است» و «هر که خود را شناخت، پروردگار خود را شناخته است»؛ زیرا انسان جانشین خداست. خدای برتر فرمود: «من در زمین جانشینی قرار میدهم.» انسان نموداری از عالم ربوبیّت است؛ زیرا خداوندی که آدم را آفرید، دانا، توانا، شنوا، بینا، گویا، زنده و بااراده است؛ از اینرو پیامبر(ص) فرمود: «خداوند آدم را بر صورت خود آفرید.» پس چون مَجمَعِ عالمِ ربوبیّت و عبودیّت (پروردگاری و بندگی) و جلوهگاهِ نقش مُلک و ملکوت، و آینه افعال حق در تمام آفریدهها، در انسان باشد، پس مختصرِ صورت انسان، صورتِ عالَم است.
هر چند انسان با حجم کوچک خود، از خلاصه عالَم و مغزها و برگزیده آن و در معنی عالَم کبیر است. خدا او را از برگزیده عالَم آفرید؛ زیرا از آنچه برگزیده بود، برترین بخش را برگرفت و همه آنچه را در عوالم هستی و روزگاران و پدیدهها فراهم آورده بود، در او فراهم آورد، و از ویژگیهای دانشها و حکمت و معرفت خود ودیعههایی در او نهاد که در جهان هستی ننهاده بود. او شریفترین موجودی است که از صحنه نیستی پا به عرصه هستی نهاده؛ زیرا تنها در اوست که ضدها ـ از صفات روحانی و جسمانی ـ فراهم آمدهاند؛ و در جهان هستی، موجودی با این ویژگی جز انسان نیست؛ زیرا او عین جمع است و در جهان هستی چیزی نیست که مانند و نمونه آن در انسان نباشد. در میان همه آنچه در انسان هست: اعتدالِ ارکان و عناصر گوناگون ـ از گرمی و رطوبت و سردی و خشکی ـ است.
او جسمی مانند اجسامِ معدنی و کانِ گوهرها و عرَضها از جسمانیّات و روحانیّات است. هر ذرّهای از انسان، کانِ سودها و زیانهاست. او رستنگاهِ روئیدنیهای افعال حق است. صفات انسانی و حیوانی و جسمانی و روحانی در او میروید. او را از جهت پرورش و خوراک، رویِش است. در او از ویژگیهای بهائم، حسّ و لذت و وهم و آزمندی و سرکشی و مانند آنهاست، مانند درندگان به خشم میآید و مانند شیطان، تبهکار و گمراهکننده است.
از ویژگیهای فرشتگان نیز که در اوست، پرستشِ خدا و فرمانبری از او و سر نهادن به امر و نهی اوست ـ به اعتبار خِرد و دانش و معرفت و زیرکی و دریافت و فهمی که خدا به او داده است. وجود انسان مانند لوح محفوظ است؛ زیرا خداوندِ برتر بر ظاهرِ او حروف افعال خود را و بر باطن او، هم حروفِ رازها و حقایق و ایمان و ایقان و برهان را نوشته است ـ خداوند برتر گوید: «در دلهاشان ایمان را نگاشته است.» ـ و هم اَشکالِ جهانِ مُلک و ملکوت و جبروت را از عوالم فُرودین تا روی زمین، بر سبیل اختصار نگاشته است.
یکی از اهلِ حکمت گوید: راستی در بدن انسان چهارهزار حکمت است و در کل جهان، شمارِ حکمتها به این تعداد که در نفس انسان است، نمیرسد. و خداوندِ برتر زبان انسان را مانند قلمی گردانیده است که بر لوحِ سینه و دل و خرد و روح او آنچه را در آنجاست مینویسد؛ و معنای غیبها و نهانیها در آن حاصل میشود؛ جامه خیال را بر آن میپوشاند و آن را از معادنِ آن به اینگونه بهدر میآورد که آن را مصوَّر به صورتِ ادراککننده میگرداند. نگهبانانی که دماغها (مغز سر) هستند آن را در برگها ثبت میکنند و در لوح دلها همانگونه نقش مینمایند که قلم، احکام الهی را در لوح محفوظ ثبت مینماید. از فراز عرش تا زمینِ خاکی هیچ چیز نمانده که نمونه آن در انسان موجود نباشد.
خدای برتر جهان را آفرید و سپس آدم را آفرید و آنچه را در جهان به ودیعت نهاده بود، در آدم ودیعت نهاد. خداوندِ برتر فرمود: «آفریدن و برانگیختنِ همه شما، همانند آفریدن یک تن بیش نیست» و این یک تن، همان تمامیِ جهان است. انسان را ویژگیای است که مانند آن ـ از حیث صورتی که او را از دیگران متمایز مینماید ـ در همه جهان نیست همچون: قامت راست و پهنای ناخن و اعتدال در خلقت؛ نیز از حیث حقیقت مانند خنده و آزرم؛ و از حیث فطرت، پذیرش فرمانهای شرع و مبدّل ساختنِ خویهای ناپسند به خویهای ستوده، و به دست آوردنِ امور والا، و پرداختن به صنعتهای گوناگون، و تصور معقولات، و ادراک حقایق غیبی با مثالهای مختلف عقلی و علمی؛ و از حیث حقیقت، سرشتِ باطنی و سرعتِ اشتیاق به جهان برین و به آوردگاه اصلی ـ از همان غیب ملکوت که در اصل از آنها صادر شده؛ و به دست آوردن درجات برترِ اخروی بهتدریج. و این دانشها و کارها و اخلاص و صورت و معانی گوناگون را ویژگیهایی فاخر است بر همه آفریدگان.
حکیم عارف//استاداکبرثبوت