عرفا-قعرفای قرن ششمعرفای قرن هفتمعلما-قعلمای قرن ششمعلمای قرن هفتم

زندگینامه شیخ صدرالدین محمد بن اسحاق القونوى(۶۰۷- ۶۷۳ه.ق) «شیخ کبیر»

وى ابو المعالى صدر الدین محمد بن اسحاق بن یوسف بن على قونوى (۶۰۷- ۶۷۳) ملقب به شیخ کبیر است. از علماى نامى و عرفاى عالى مقام و مشایخ بزرگ قونیه بوده پدرش در کودکى او وفات کرد و مادرش به ازدواج شیخ اکبر محیى الدین ابن العربى در آمد، بدین وسیله صدر الدین نیز در تحت تربیت ناپدرى و دیگر از بزرگان عرفان در آمد و در کنار سلوک و ریاضت به کسب علوم ظاهرى هم پرداخت و در اندک زمانى جامع فقه و حدیث و علوم ظاهرى و عقلى و نقلى گردید به طورى که در تمام آنها وحید عصر و مرجع استفاده علماى ظاهر و استفاضه بزرگان وقت بوده است، قطب الدین شیرازى از شاگردان وى بوده، حضرت شیخ با سعد الدین حمویى ملاقات و رابطه محبت و وداد با یکدیگر داشته‏ اند. وى با خواجه نصیر الدین طوسى در مسائل حکمت مکاتبات فراوانى داشته و مورد تمجید خواجه بوده است. با مولاناى روم نیز کمال یگانگى را داشته و وظایف تجلیل و احترام تمام در حق یکدیگر معمول مى ‏داشته ‏اند.

شمس الدین احمد افلاکى در کتاب مناقب العارفین آورده که: حضرت چلبى حسام الدین از خداوندگار ما (حضرت مولانا) پرسیده بود که نماز شما را که بگزارد؟

فرمود که خدمت شیخ صدر الدین اولى است چه تمامت اکابر علما و قضاه را طمعى بود که نماز کنند، میسرشان نشد و آن عنایت، خاصه آن یگانه گشت.

باز گوید: بزرگى را عزاى عظیم واقع شده بود و کافه افاضل و شیوخ کبار و امراى مختار آن جایگاه حاضر آمده بودند. تا وقت نماز شام حضرت مولانا در معانى و دقایق گرم شده بود. به اتفاق تمام التماس نمودند که خداوندگار امامتى کند، فرمود که ما مردم ابدالیم، به هر جایى که باشد مى‏ نشینیم و مى‏ خیزیم، امامتى را ارباب تصوف و تمکن لایق‏اند. خدمت شیخ صدر الدین   رحمه الله را اشارت کرد تا امام جماعت شد و بدو اقتدا کرده و فرمود: من صلى خلف امام تقى فکأنما صلى خلف نبى.

شیخ نور الدین پدر کمال خرساف رحمه الله که از معتبران اعیان بود روایت کند:

در اول حال که مرید شیخ صدر الدین شده بودم، ذکر شنیده و به خدمت آن بزرگ تردد مى‏نمودم. سنت شیخ چنان بود که بعد از نماز جمعه تمام علما و فقرا و امرا، بر موجب «فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله» در زاویه جمع آمدندى و خدمت شیخ مسأله، و اما نکته مى‏گفت تا در کشف آن بحثها مى‏کردند و غلبه عظیم مى‏شد و شیخ اصلا نمى‏گفت. عاقبت سخنى مى‏فرمود تا بحث منقطع مى‏شد.

روزى در خدمت شیخ، اکابر بسیار نشسته بودند، ناگاه از دور حضرت مولانا پیدا شد. شیخ برخاست و با جمیع اکابر استقبال مولانا کرده، همانا که بر کنار صفه بنشست. شیخ بسیار تکلف کرد که بر سر سجاده نشنید. فرمود نشاید، به خدا چه جواب گویم؟ شیخ گفت تا در نیمه سجاده حضرت مولانا نشیند و در نیمه دیگر بنده. گفت نتوانم به حق (تعالى) جواب آن گفتن. شیخ گفت سجاده‏اى که به جلوس خداوندگار به کار نیاید به ما نیز نمى‏ آید.

سجاده را در نور دید و بینداخت. بعد از آن هرگز حضرت مولانا سخنى نفرمود و صامت گشته، چندانى بنشست که حاضران مجلس حیران و سکران شدند … ناگاه مولانا الله بگفت و برخاست و «وفقکم الله» گویان روان شد.

جامى در کتاب نفحات الانس آورده که کنیت وى ابو المعالى است، جامع بوده میان جمیع علوم- چه ظاهرى و چه باطنى و چه نقلى و عقلى-. میان وى و خواجه نصیر الدین طوسى اسئوله و اجوبه واقع است و مولانا قطب الدین علامه شیرازى در حدیث شاگرد وى است و کتاب جامع الاصول را به خط خود نوشته است و بر وى خوانده و به آن افتخار مى‏کرده. و از این طایفه شیخ مؤید الدین جندى و مولانا شمس الدین ایکى و شیخ فخر الدین عراقى و شیخ سعید الدین فرغانى قدس الله تعالى ارواحهم و غیر ایشان از اکابر در حجر تربیت وى بوده ‏اند و در صحبت وى پرورش یافته‏ اند.

با شیخ سعد الدین حموى بسیار صحبت داشته است و از وى سؤالات کرده. شیخ بزرگ (محیى الدین) رحمه الله علیه در آن وقت که از بلاد مغرب متوجه روم بود، در بعض مشاهدات خود به وقت ولادت وى، استعداد و علوم و تجلیات و احوال و مقامات وى و هر چه در مدت عمر و بعد از مفارقت در برزخ و بعد از برزخ بر وى گذشت و خواهد گذشت، مکاشف شد. بل شهد احوال اولاده الالهیین و مشاهدهم و مقاماتهم و علومهم و تجلیاتهم و اسمائهم عند الله و حلیه کل واحد منهم و احوالهم و اخلاقهم و کل ما یجرى لهم و علیهم الى آخر اعمارهم و بعد المفارقه فی برازخهم و ما بعدها. و چون به قونیه رسید بعد از ولادت وى و وفات پدرش، مادرش به عقد نکاح شیخ‏درآمد و وى در خدمت و صحبت شیخ تربیت یافت. وى نقاد کلام شیخ است و مقصود شیخ در مسأله وحدت وجود، بر وجهى که مطابق عقل و شرع باشد، جز به تتبع تحقیقات وى- و فهم آن- کما ینبغى میسر نمى ‏شود.

وى را مصنفات بسیار است چون تفسیر فاتحه و مفتاح الغیب و نصوص و فکوک و شرح حدیث و کتاب نفحات الهیه که بسیارى از واردات قدسیه خود را در آنجا ذکر کرده است و هر کس مى‏خواهد که بر کمال وى در این طریق فى الجمله اطلاعى یابد، گو آن را مطالعه کند که بسى از احوال و اذواق و مکاشفات و منازلات خود را در آنجا نوشته است.

در آنجا گوید که در سابع عشر شوال سنه ثلاث و خمسین و ستمائه در واقعه‏ اى طویله حضرت شیخ (محیى الدین قدس سره) را دیدم و میان من و وى سخنان بسیار گذشت. در آثار و احکام الهى سخنى چند گفتم. بیان من وى را بسیار خوش آمد، چنان که روى وى از بشاشت آن درخشیدن گرفت. سر مبارک خود را از ذوق مى‏جنبانید و بعضى از سخنان را اعاده مى‏ کرد و مى‏ گفت: ملیح ملیح.

من گفتم: یا سیدى! ملیح تویى، که تو را قدرت آن هست که آدمى را تربیت کنى و به جایى رسانى که چنین چیزها را دریابد، و لعمرى اگر تو انسانى ما سواى تو همه لا شى‏اند. بعد از آن به وى نزدیک شدم و دست وى را ببوسیدم و گفتم مرا به تو یک حاجت دیگر مانده است. گفت: طلب کن. گفتم: مى‏خواهم که متحقق شوم به کیفیت شهود دائم ابدى تو مر تجلى ذاتى را، و کنت اعنى بذلک: حصول ما کان حاصلا له من شهود التجلى الذاتى الذى لا حجاب بعده و لا مستقر للکمل دونه.

گفت: آرى! و سؤال مرا اجابت‏ کرد و گفت: آنچه خواستى مبذول است، با آن که تو خود مى‏دانى که مرا اولاد و اصحاب بودند و بسیارى از ایشان را کشتم و زنده گردانیدم، مرد آن که مرد و کشته شد آن که کشته شد و هیچ کدام را این معنى میسر نشد. گفتم: یا سیدى! الحمد لله على اختصاصى بهذه الفضیله، اعنى انک تحیى و تمیت. و سخنان دیگر گفتم که افشاى آن نمى‏شاید آنگاه از آن واقعه‏درآمدم. المنه لله على ذاک.

گویند شیخ شرف الدین قونیوى از شیخ صدر الدین قدس سرهما پرسید که: من این الى این و ما حاصل فى البین؟ شیخ جواب داد: من العلم الى العین و الحاصل فى البین تجدد نسبه جامعه بین الطرفین ظاهره ناظره بالحکمین.

مؤید الدین جندى در مقدمه کتاب شرح فصوص الحکم خود، در تمهیدى به ذکر القاب شیخ خود- قونوى- مى‏پردازد و مى‏گوید: او سرور و سند و پیشرو من به سوى خداوند تعالى بود یعنى امام علام، پرچمدار علماى اعلام، شیخ مشایخ اسلام، حجت الهى در میان مردمان، سلطان محققان، پناهگاه عارفان و واصلان، ذخیره الهى در بین جهانیان، امام وارثان محمدى … ابو المعالى صدر الحق و الدین، حیات بخش اسلام و مسلمین محمد بن اسحاق بن محمد بن یوسف القونوى رضى الله عنه و ارضاه به منه. خطبه فصوص را از براى من شرح کرد و در اثناى آن واردى غیبى بر وى وارد گشت و اثرش ظاهر و باطن مرا فرا گرفت سپس در من تصرفى شگفت نمود و مضمون کتاب را به تمامه- در شرح خطبه- مفهوم گردانید و چون این معنى را از من دریافت، گفت: من نیز از حضرت شیخ درخواستم که کتاب فصوص را بر من شرح کند، خطبه را شرح کرد و در اثناى آن در من تصرفى نمود که مضمون تمام کتاب معلومم شد. من از این داستان بسیار مسرور شدم و دانستم که مرا بهره‏اى تمام خواهد بود. پس از آن فرمود: آن را شرحى بنویس. پس در حضور وى- اجلالا لقدره و امتثالا لامره- خطبه را شرح کردم.

و نیز از قول شیخ خود- صدر الدین قونوى- واقعه‏اى را در همین مقدمه کتاب شرح فصوص الحکم نقل مى‏کند و آن این که: روزى در مجلس سماعى که در دمشق‏ تشکیل شده بود، وى (صدر الدین قونوى) با شیخ الشیوخ سعد الدین حموى و شیخ اسماعیل بن سودکین که از شاگردان شیخ اکبر است گرد آمدند. در وقت سماع، در حالى که مردم در حالت وجد و سرور خود بودند، شیخ سعد الدین در صفّه‏اى از مجلس به پاخاست و در حالى که دستهایش را به علامت تعظیم روى سینه گذاشته بود منتظر ماند تا سماع به پایان رسید. سپس در حالى که چشمهاى خویش را همچنان بسته نگاه داشته بود ندا داد که صدر الدین کجاست؟ شمس الدین اسماعیل کجاست؟

صدر الدین قونوى گوید: در آن حال من و شیخ شمس الدین اسماعیل به سویش رفتیم. شیخ با ما معانقه کرد و به سینه‏اش چسباند و چشمهایش را به روى ما گشود و مدتى در ما نگریست و گفت: حضرت رسول (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در اینجا حضور داشت و هم چنان که مرا دیدید در حضورش بودم، و چون حضرت بازگشت خواستم چشمهاى خود را که در مشاهده آن حضرت بود به روى شما بگشایم (۲).

صاحب کتاب ریاض العارفین این رباعى را به شیخ صدر الدین قونوى نسبت مى‏دهد و مى‏گوید از او است:

آن نیست ره وصل که انگاشته‏ ایم

و ان نیست جهان جان که پنداشته‏ ایم

آن چشمه که خضر خورده زو آب حیات 

در خانه ماست، لیک انباشته ‏ایم‏

صاحب کتاب طرایق الحقایق پس از ذکر شمه ‏اى از حال شیخ- قدس الله سره- گوید: جلالت قدر ابوالمعالى شیخ صدرالدین محمد بن اسحاق قونیوى قدس سره زیاده از حد تقریر و قدر تحریر است، چنان که مى‏گویند مولانا جلال الدین در مثنوى به این اشعار اشاره به او فرموده:

پاى استدلالیان چوبین بود 

پاى چوبین سخت بى‏تمکین بود

غیر آن قطب زمان دیده ور 

کز ثباتش کوه گردد خیره سر

وقتى شیخ صدر الدین محمد یکى از وسایل خود را از قونیه به نزد جناب سلطان الحکماء خواجه نصیر المله و الدین محمد طوسى قدس سره القدوسى فرستاد، وى در جواب به این عنوان مرقوم داشته که: خطاب عالى مولانا الاعظم، هادى الامم، کاشف الظلم، صدر المله و الدین، مجد الاسلام و المسلمین، لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدى الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فى الارضین، ترجمان الرحمن، افضل و اکمل جهان، ادام الله ظله و حرس و بله و طله، به خادم دعا و ناشر ثنا، مرید صادق و مستفید عاشق، محمد طوسى رسیده، بوسیده بر چشم نهاد و گفت:

از نامه تو ملک جهان یافت دلم 

وز لفظ تو عمر جاودان یافت دلم‏

دلمرده بدم چو نامه‏ات برخواندم 

از هر حرفى هزار جان یافت دلم‏

خداى تعالى آن ظل ظلیل را گسترده داراد و آن پرتو تجلى را در میان اهل کمال تابنده و پاینده- به حق حقه-.ما از این مکاتبه و جواب آن پى مى ‏بریم که خواجه نصیر الدین مرد مبالغه گویى نبوده و این القاب و عناوین از جانب او دلیل بارزى است که به حضرت شیخ ارادت مخصوص داشته و واقعا اخلاص مى‏ ورزیده است، و علت این ارادت و اخلاص از جانب خواجه و حضرت مولانا و غیرهما- که چند نمونه نام خواهیم برد- نسبت به شیخ صدر الدین چیزى جز علو مقام و معنویت وى و فضایل ظاهرى و باطنى او نبوده است.

از مکتب این عارف بزرگ، بزرگانى برخاستند که هر یک در نشر علوم و معارف اسلامى سهم بزرگى را دارا هستند. از جمله عفیف الدین است که به حضور شیخ‏ نوشته: العبد حقا، سلیمان بن على، العبد المطلق الممحو العینى، محو عبودیه لذلک الاحاطه … المولویه الصدریه المرکزیه القطبیه جسما، المحیطه عقلا، الجامعه هویه، متع الله الحسن بنشأه کمالها و اوتر (کذا) على عبد ربانیتها سوابغ افضالها …

اجلک ان ابث الیک شوقى

لانک جنه و الشوق نار

شیخ تقى الدین حورانى به حضرت شیخ نوشته: الله ولى الذین آمنوا، العبد الفقیر الحورانى تقبل مواطئى اقدام المولویه المالکیه العالمیه القابلیه العارفیه، مرجع المحققین و قدوه السالکین و امام المعنى و مرشد الطالبین و بغیه القاصدین و منهل الواردین، لسان الحق، حجه الله على الخلق، علم الحقیقه على الحقیقه و موئل سالکى الطریقه، صدر المله و الحق و الدین، افاض الله على الامه بفضله سبحانه همته و اعاد على المله عامه برکته …

و باز براى نمونه نامه‏اى را که شیخ فخر الدین عراقى- صاحب لمعات و شاگرد مکتب او- نوشته است براى خوانندگان عزیز نقل مى‏کنیم:

هذا کتاب کتب الشیخ فخر الدین العراقى الى الشیخ المحقق صدر الدین رضى الله عنه و عنه‏

الحمد لله و سلام على عباده الذین اصطفاه: عشق شور انگیز درد آمیز که دائم محرک سلسله شوق و نزاع و مشعل نایره تحنن و التیاع است، در دل بنده مخلص عراقى، آتش اشتیاق چنان مى‏افروزد و خزف عیش او را چنان مى‏سوزد که تابش آن جز به خاک کوى و آب روى مولانا الامام المبین و القرآن العظیم صدر الشریعه و الطریقه و مظهر الحق و الحقیقه لا زال ملاذا لاهل الطریق و موکلا لاصحاب التحقیق منطفى نشود و عیش مکدر، صافى نگردد.

آن بخت کو که از در تو باز بگذرم 

و آن دولت از کجا که تو باز آیى از درم‏

از شدت حرقت فرقت و طول مدت غربت کار به جان [رسید] و کارد به استخوان، عمر به آخر آمد و ضعف مستولى گشت و آن راز چنان که بود در پرده بماند، هیهات، هیهات، الباب مقفل و الحجاب مسدل، و المفتاح و إن کان معلقا على الباب، لکن وراء الحجاب و … الى کم فرقه و کم اغتراب، فهل اشکو لغیر الله حالى؟ یا سیدى! من خرج عن اهله فهو غریب، و عذاب الغربه شدید، فطوبى لمن لم یعزب عن وطنه و لم یغب عن حضور سکنه، استغنى بمطالعه انوار ذاته عن ملاحظه انوار صفاته، یسافر و هو یقیم على بساط الشهود، و یقطع الطریق بمعاله (کذا) من محل الى محل و من نور الى نور، یتقلب (ینقلب) فى انهار الاسماء و الصفات و یتخطى اطوار المعارج و الارتقاءات، و هو ساکن لا حراک به و لا اضطراب، و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب، فهناک یسافر مع الرفیق الاعلى فى طریق الاباد و الازال و یتقلب (ینقلب) به (له) فى الغدو و الاصال، لتقلبه فى الشئون و الاحوال قائلا بلسان الحال: …

و صاحب هذا المقام مثل حضره مولائى و سیدى لا یحتاج الى غربه و لا الى اوبه، فاما من لم یصل الى هذا المشهد العزیز- مثل هذا الغریب- فمتحرک دائما الى ان ینتهى عما فیه بدا و یدخل فیما منه خرج، الا الى الله تصیر الامور. میل طبع و حکم شرع، دائم محرک و باعث مى‏باشد بر مراجعت با وطن اصلى و معدن وصل، و آن جناب اظهر و مقام انوار مولانا است، اما هر بار که این بى‏مقدار (قدار) قصد آن دیار مى‏کند و متوجه آن مزار مى‏آید تعویقى دامنگیر مى‏شود که خلاص از آن محال مى‏نماید … امید است مغناطیس سمت عالیه جاذب و محرک آید.

قصه دراز است و عمر کوتاه و یاراى دم زدن نه، به اشارت شیخ رضى الله عنه از بلد روم به مزار شام و قدس افتاد و از آنجا به امر مصطفى علیه الصلوه و السلام به حجاز پیوست، اینجا موقوف اشارت ماند.

گیرم که نیایى و نپرسى حالم 

در خواب خیال خویش بارى بفرست‏

نسبت خرقه

و اما نسبت خرقه وى در تصوف تا جناب معروف کرخى، چنان که صاحب کتاب طرایق الحقایق گوید به این طریق است: ایشان خرقه از دست جناب شیخ اکبر محیى الدین اعرابى قدس سره پوشیده ‏اند و جناب شیخ پوشیده است از شیخ ابو الحسن على بن عبد الله بن جامع، و وى از شیخ محیى الدین گیلانى، و وى از شیخ ابو سعید مبارک بن على المخزومى، و وى از شیخ ابو الحسن على بن محمد بن یوسف القرشى الهکارى، و وى از شیخ ابو الفرج الطرطوسى، و وى از ابو الفضل عبد الواحد بن عبد العزیز التمیمى، و وى از ابو بکر الشبلى، و وى از سید الطایفه ابو القاسم الجنید، و وى از سرى سقطى، و وى از معروف کرخى قدس الله ارواحهم (۳).

در میان تألیفات حضرت شیخ قدس سره وصیت نامه‏اى است به نام: وصیه الشیخ صدر الدین عند الوفاه، ما این وصیت نامه را از آن جهت که معرّف شخصیت و نیز اعتقاد او به حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف است از روى نسخه کتابخانه شهید على پاشا پس از عکس گرفتن تصحیح کرده و ترجمه نمودیم، لذا آن را همراه با ترجمه فارسى ارائه مى‏دهیم تا حاق عقیده و روش این عارف نامدار- که متأسفانه تاکنون چهره معنوى‏اش در آئینه تاریک تاریخ جلوه گر نشده- شناخته شود و این کار، روزنه‏اى باشد که به کانون نور گشوده گردد، باشد که در آینده بیشتر شناخته شود و براى شناختن این شخصیت عظیم اسلامى منتظر مستشرقان و غربى گرایان نباشیم (۴). در هر سطر این‏ وصیت نامه رموزى نهفته است که آن را جز راسخان در علم نخواهند دانست.

 

وصیه شیخ صدر الدین عند الوفاه

بسم الله الرحمن الرحیم یقول العبد الفقیر الى رحمه الله تعالى و رضوانه و لطفه الخالص و عفوه و غفرانه محمد بن اسحق بن محمد بن یوسف بن على کاتب هذه الوصیه مشهدا على نفسه من حضره المؤمنون و من غاب عنه مما یقدر وقوفه على هذه الوصیه انه موقن بان الله تعالى واحد احد فرد صمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد و ان الله تعالى بعثه [بعثه‏] من اختار من صفوته الى خلقه عموما- کنبینا محمد صلى الله علیه و سلم و على آله- و خصوصا- کباقى الرسل- الى طائفه مخصوصه حق، و الجنه حق، و النار حق، و تجسد الاعمال و قبولها [حق، و] الوزن حق، و ان الجمیع صدقوا فیما اخبروا اممهم عن الله تعالى و حکموا به قبل نسخ شرائعهم و تیقنوا ان القیامه حق، و تحول الحق فى الصور الاعتقادیه بحسب الادراک اصل العقائد حق، و النعیم و العذاب المحسوسین و المعنویین حق، و الصراط حق، و البرزخ المتوسطه بین الدنیا و الاخره حق، و تفاصیل ما جاء عن نبینا انه اخبر من احوال الاخره و الجنه و النار و شئون الحق و صفاته و افعاله فى کل موطن حق، و على هذا احیى و علیه اموت.

و اوصى اصحابى و من انتسب الى بالمبادره بعد دفنى فى عموم مقابر المسلمین اول لیله بقرائه سبعین الف مره ذکر لا اله الا الله، ثم ینفرد کل منهم ممن یحضر وفاتى بقول لا اله الا الله سبعین الف مره بحضور و سکینه و وقار ینوى بکل ذلک شرائى من عذاب الله مطلقا و ان یعتقنى الله تعالى من جمیع انواع العذاب و عقوبته و احکام سخطه رجاء الاجابه منه سبحانه بموجب تصدیقنا ما بلغنا فى ذلک عن محمد رسول صلى الله علیه و سلم.

و اوصیهم ایضا ان یغسلونى بمقتضى ما هو مذکور فى کتب الحدیث- لا مقتضى ما هو مذکور فى کتب الفقه- و یکفنونى فى ثیاب الشیخ [محیى الدین رضى الله عنه‏] و فى ازار ابیض ایضا و یبسطوا فى اللحد سجاده الشیخ اوحد الدین الکرمانى رحمه الله علیه و لا یصحبوا جنازتى احدا من قراء الجنائز، و لا یبنوا على قبرى عماره و لا سقفا، بل یبنون نفس القبر بحجاره وثیقه لا غیر و ذلک لئلا یتدثر القبر و یعفو اثره، و یتصدقوا یوم وفتى [وفاتى‏] بالف درهم على ضعفاء الفقراء و المساکین من النساء و الرجال، خصوصا منهم الزمنى و العمیان، و یعطوا شهاب الدین ابرارى من هذا الالف مائه درهم، و الکمال الملازم- الشیخ محمد النخشوانى- مائه درهم ایضا، و تقسموا على الاصحاب لکل واحد بحسب ما یلیق به على نحو ما یتقون علیه.

و یبلغوا سلامى الى ضیاء الدین محمود و یحملوا الیه ببعض ثیایى تذکره، و کذلک بدر الدین عمر، و لکل واحد منهما سجاده من السجادات التى اصلى علیها.

و کتبى الحکمیه تباع و تصدق بثمنها، و ما و فیها من الطبیات و الفقهیات و التفاسیر و الاحادیث و نحوها یکون وقفا بدمشق، و یعطى لمن یتقرب الى الله بحملها الى هنالک و ایصالها الى عفیف الدین وصیه علیها خمس مائه درهم. و تصانیفى یحمل الى عفیف الدین تکون تذکره له منى مع الوصیه ان لا یصف بهذه [الا] على من یرى اهلیه الانتفاع بها.

و اوصى ابنتى السکینه- وفقها الله تعالى على مواظبه الصلوه و سائر الفرائض- دوام الاستغفار و حسن الظن بالله.

و اوصى اصحابى ان لا یخوضوا بعدى فى مشکلات المعارف الذوقیه مجملاتها، بل یقتصروا على تأمل الصریح منها و المنصوص- دون تفقه بتأویل فیما سوى الجلى الصریح- و سواء کان ذلک فى کلامى و [او] کلام الشیخ رضى الله عنه، فهذه مسدود بعدى، فلا یقبلوا کلاما من ذوق احد، اللهم الا من ادرک منهم الامام محمد المهدى [(علیه السلام)‏] فلیبلغه سلامى و لیأخذ عنه ما یخبره به من المعارف لا غیر، و لیقتصروا الان بعد الاقتصار على الصریح و الجلى من کلامى و تصانیفى و تصانیف الشیخ، و لیتمسکوا بالکتاب و السنه و اجماع المسلمین و دوام الذکر و الاشتغال بتفریغ القلب بمواجهه جناب الحق- بموجب ما ذکر فى الرساله الهادیه المرشده- و حسن الظن بالله، و لا تشتغلوا بشى‏ء من العلوم النظریه و غیرها، بل یقتصروا على الذکر و تلاوه القرآن و المثابره على الاوراد الموظفه و مطالعه ما سبقت الاشاره من الصریح الجلى من الاذواق المذکوره.

و من کان متجردا فلیقصد المهاجره الى الشام، فانه سیحدث فى هذا البلاد فتن مظلمه تغیر سلامه الاکثرین منها فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ» [المؤمن/ ۴۴] و ان الله حسب من اتقى و سلک سبیل هداه.

و لتذکرونى معشر الاخوان و الاصحاب فى صالح دعائکم و تجعلونى فى حل من کل حق یتعین لکم على شرعا و تطلبوا المحالله من جمیع المعارف، و من عین له قبلى حق مشروع و یتقاضاه صاحبه و لم یحالله، فلیخبر ابنتى سکینه بذلک لترضیه بماشاه.

اقول قولى هذا: استغفر لله لى و لکم، و اتمم وصیتى بقول: سبحانک اللهم و بحمدک لا اله الا انت، استغفرک و اتوب الیک و اغفرلى و ارحمنى انک انت الغفور الرحیم- تمت الوصیه-.

[هو]

وصیت شیخ صدر الدین قونوى هنگام وفات‏

بسم الله الرحمن الرحیم بنده نیازمند به رحمت الهى و رضوان [خشنودى‏] و لطف خالص و عفو و آمرزش او محمد بن اسحاق بن محمد بن یوسف بن على مى‏گوید: نویسنده این وصیت شهادت مى‏گیرد بر خود مؤمنانى را که حضور دارند و کسانى را که غایب‏اند از او- آن مقدار که امکان آگاهى بر این وصیت هست- این که: وى یقین دارد که خداوند متعال واحد احد یگانه و یکتا و صمد [: بى نیاز] ى است که نزاده و زاییده نشده و هیچ کس همتاى او نیست، و این که خداوند متعال هر کس از برگزیدگانش را که خواسته به سوى بندگانش عموما- مانند محمد صلى الله علیه و سلم و على آله- و خصوصا- مانند باقى دیگر فرستادگان- به گروهى مخصوص برانگیخته است حق [: درست‏] است و بهشت و دوزخ حق است و تجسد [شکل یافتن‏] اعمال و قبول آنها حق است و سنجیدن و وزن [اعمال‏] حق است، و این که تمامى [پیغمبران‏] در آنچه که امتشان را از جانب خداوند خبر داده‏ اند و بدان- پیش از منسوخ شدن شریعت هایشان- حکم کرده و یقین داشته ‏اند راست گفتار بوده‏ اند. قیامت حق است و تحول حق تعالى در صورتهاى اعتقادى- به حسب ادراک- که اصل عقاید است حق است و بهشت و عذاب محسوس و معنوى حق است و صراط حق است و برزخ بین دنیا و آخرت حق است و تفصیل آنچه که از پیغمبر ما (صلّى الله علیه وآله وسلّم) رسیده و خبر از احوال آخرت و بهشت و دوزخ داده و همچنین شئون حق تعالى و صفات و افعال او در هر موطن و عالمى حق است و بر این [اعتقاد] زنده هستم و بر این هم مى‏ میرم.

و یاران و خویشاوندان خودم را وصیت مى ‏کنم: پس از آن که مرا در قبرستان عمومى مسلمانان دفن کردند، شب اول [قبر] به خواندن هفتاد هزار مرتبه ذکر لا اله الا الله: سپس هر یک از آنان که وفات مرا حضور دارد، هفتاد هزار مرتبه لا اله الا الله را با حضور و آرامش و سنگین بگوید. به تمام این [گفتن‏] ها، نیت خرید [آزادى‏] مرا از عذاب الهى مطلقا داشته باشد و این که خداوند متعال مرا از تمام انواع عذاب و عقوبت و خشم خود آزادى بخشد و از جانب خداوند سبحان- به موجب تصدیقمان که آنچه در این باره از محمد رسول خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به ما رسیده- امید اجابت داشته باشد.

و آنان را باز وصیت مى‏کنم که مرا به موجب آنچه که در کتب حدیث وارد شده غسل دهند نه آنچه که در کتابهاى فقهى گفته شده است، و مرا در لباس شیخ [محیى الدین اعرابى رحمه الله‏] و در لنگى سفید نیز کفن کنند و در گورم سجاده شیخ اوحد الدین کرمانى رحمه الله علیه را پهن کنند و همراه جنازه من هیچ یک از قرآن خوانان جنازه‏ها نباشند و بر قبرم نه ساختمان بنا کنند و نه طاقى بزنند، بلکه خود قبر را با سنگ محکم و سختى استوار کنند- و غیر این نکنند- تا رسم قبر محو نشده و آثارش از بین نرود، و روز وفاتم هزار درهم بر مستمندان ناتوان و بینوایان از زن و مرد- به ویژه بیماران و زمین گیران و کوران- صدقه بدهند، و شهاب الدین ابرارى را از این هزار [درهم‏] صد درهم بدهند و کمال ملازم- شیخ محمد نخشوانى- را هم یکصد درهم بدهند و بر یاران هر یک به حسب آنچه که در خورش هست و بر آن تقوا دارند تقسیم کنند و سلام مرا به ضیاء الدین محمود برسانند و برخى از لباسهاى مرا براى یاد آورى براى او بفرستند. و همین طور بدر الدین عمر را، و براى هر یک آنان سجاده‏اى از سجاده‏هایى که در آنها نماز خوانده ‏ام بفرستند.

و کتابهاى فلسفى ‏ام فروخته شود و پولش صدقه داده شود، و آنچه که در آنها از کتابهاى پزشکى و فقهى و تفسیرى و احادیث و امثال آنها که هست وقف به دمشق است، و به کسى که براى تقرب به خداوند کتابها را به آنجا [: دمشق‏] حمل مى‏ کند- و نیز رساندنش به عفیف الدین- بر آن پانصد درهم وصیت است. و تألیفاتم براى عفیف الدین فرستاده شود تا از جانب من او را یاد آورى‏ اى باشد، با این وصیت که این تألیفات را جز بر کسى که شایستگى بهره بردن از آنها را مشاهده مى‏کند شرح ندهد.

و دخترم سکینه را- که خداوند موفقش بدارد- بر مراقبت نماز و دیگر واجبات و آمرزش مدام خواستن و گمان نیک [در روزى و دیگر امور] به خداوند داشتن وصیت مى‏کنم.

و یاران و اصحاب خویش را وصیت مى‏کنم که پس از من در مشکلات معارف ذوقى- البته بر مجمل و کوتاه آنها- فرو نروند، بلکه بسنده کنند بر اندیشه در آنچه از آن معارف که تصریح دارد و منصوص و روشن است، نه در آنچه که غیر آشکار و صریح است به وسیله تأویل و برگرداندن فهمیدن، خواه آن در مطالب من باشد و یا در مطالب شیخ [محیى الدین‏] رضى الله عنه، چون این [باب‏] پس از من بسته و باز داشته شده است لذا سخنى از ذوق [و مکاشفه‏] هیچ کس نپذیرند، مگر کسى از آنان که امام محمد مهدى (علیه السلام) را درک [: مشاهده‏] کرده باشد، سلام مرا به او برساند و از او- آنچه از معارف را که بیان مى‏کند- فرا گیرد.

و اکنون پس از آنکه بسنده بر صریح و آشکار از سخن و تألیفات من و تألیفات شیخ [محیى الدین‏] کردند، چنگ به کتاب و سنت و اجماع مسلمانان زنند و مداومت بر ذکر و مشغول بودن به خالى کردن دل و توجه به سوى حضرت حق- به موجب‏ آنچه که در رساله هادى مرشد بیان شده- و گمان نیک به خداوند داشته باشند و سرگرم به علوم نظرى و غیر نظرى نشوند بلکه بسنده بر ذکر و تلاوت قرآن و مداومت بر اذکار و اورادى که عهده دارند کنند و مطالعه آنچه که پیش از این بدان اشاره شد، یعنى از صریح آشکار از اذواق [و مکاشفات‏] بیان شده.

و هر کس که مجرد و تنهاست [و گرفتار نیست‏] عزم مهاجرت به شام را کند، چون به زودى در این کشور فتنه و آشوبهاى تاریک و بدى رخ مى‏دهد که سلامتى بیشتر آنان را تغییر مى‏دهد. «زود باشد که آنچه را مى‏گویم به یاد آورید و من کار خویش را به خداوند وا مى‏گذارم که خداى به کار بندگان بیناست» [مؤمن/ ۴۴] و خداوند هر که را که تقوا پیشه کند و راه هدایت او را بپوید کافى و بسنده است.

اى برادران و یاران! در دعاى نیکتان مرا یاد آورید و هر حقى را که شرعا بر گردن من دارید حلالم کنید و از تمام معاریف حلال بودى بطلبید، و هر کس که حقى مشروع بر گردنم اثبات مى‏کند و آن را تقاضامند است و حلال نکرده، دخترم سکینه را بدان حق آگاهى دهید تا به آنچه که مى‏خواهد رضایتش را حاصل نماید.

سخنم این است که مى‏گویم: از خدا طلب آمرزش براى خودم و شما دارم و وصیتم را با این سخن پایان مى‏بخشم: پروردگارا! منزهى و سپاست را مى‏گویم، خداوندگارى جز تو نیست، از تو آمرزش مى‏خواهیم و به سوى تو بازگشت مى‏کنم، مرا بیامرز و رحمتت را شامل حالم فرما که تو آمرزگار و رحیمى.

آثار و تألیفات شیخ کبیر صدر الدین قونوى‏

۱- مفتاح غیب الجمع و الوجود «معروف به مفتاح الغیب» (۵).

۲- النصوص فى‏ تحقیق طور المخصوص.

۳- النفحات الالهیه (۶).

۴- الفکوک فى اسرار مستندات الفصوص (۷).

۵- اعجاز البیان فى تأویل ام القرآن (۸).

۶- شرح حدیث الاربعین.

۷- شرح الشجره النعمانیه فى الدوله العثمانیه.

۸- الرساله الهادیه.

۹- الرساله المفصحه.

۱۰- التوجه الاتم الاعلى نحو الحق جل و علا.

۱۱- شرح اسماء الحسنى.

۱۲- وصایا.

۱۳- شعب الایمان.

۱۴- رساله در بیان مبدأ و معاد.

۱۵- کتاب الالماع ببعض کلیات اسرار السماع.

۱۶- المفاوضات و رساله الهادیه.

و رسالات مختصر دیگر…

____________________________________

(۲) – شیخ سعید الدین فرغانى به نقل از جامى گوید: این فقیر ضعیف بعد از مفارقت خدمت و صحبت شیخ ابو النجیب سهروردى قدس سره، از خدمت مولانا و سیدنا و شیخنا صدر الحق و الدین، وارث علوم سید المرسلین علیه الصلوه و السلام، سلطان المحققین محمد بن اسحق القونیوى رضى الله تعالى عنه و از شرف صحبت و ارشاد و هدایت و اقتباس فضایل و آداب ظاهر و باطن و علوم شریعت و طریقت و حقیقت تربیت یافت و منتفع شد- غایت الانتفاع- [و باز جامى گوید:] و شیخ مؤید الدین جندى در شرح فصوص الحکم گوید که شیخ صدر الدین روزى در مجلس سماع با شیخ سعد الدین حموى حاضر بود. شیخ سعد الدین در اثناى سماع روى به صفّه‏اى که در آن منزل بود کرد و به ادب تمام مدتى بر پاى بایستاد و بعد از آن چشم را پوشید و آواز داد: این صدر الدین؟ چون شیخ صدر الدین پیش آمد، چشم بر روى او بگشاد و گفت: حضرت رسالت (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در آن صفه حاضر بودند، خواستم چشمى را که به مشاهده جمال آن حضرت مشرف شده است اول بر روى تو بگشایم.

(۳) – شیخ معروف کرخى که از اقطاب و اولین رکن سلسله علیه ذهبیه رضویه مهدویه است دربان و از اصحاب سرّ حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء بوده و از طریق ایشان آن سلسله به آن حضرت انتساب پیدا مى‏کند، مترجم در این باره در مقدمه کتاب مشارب الاذواق امیر سید على همدانى که شرحى است بر قصیده میمیه (خمریه) ابن فارض مصرى قدس الله سرهما که از انتشارات «مولى» است بطور مستوفى بحث کرده است.

(۴) – و به قول استاد بزرگوار آشتیانى، اکثر دانشمندان مسلمان عرب و غیر عرب به واسطه عدم احاطه به افکار محققان از عرفا و حکما در اظهار نظر پیرامون این قبیل مطالب بدون تعمق و تدبر از دانشمندان و مستشرقان مغرب زمین متأثر شده‏اند. علت اساسى کار را باید در عدم خبرگى و بى‏تمیزى این دانشمندان اسلامى جستجو کرد. غربیها بدون تلمذ نزد متفکران از ارباب عرفان، پیش خود از راه مطالعه صرف در افکار عرفاى اسلامى بحث نمودند، و ممالک اسلامى به واسطه انغمار افکار غربیها و از دست دادن ارباب معرفت، براى فرا گرفتن عرفان و تصوف و فلسفه که اسلافشان مؤسس آن بودند به دانشمندان غربى پناه بردند و به تألیف آثار در زمینه عرفان و فلسفه اسلامى پرداختند و ناشیانه مطالبى به سلک تحریر آوردند و اغلاط و اوهام مستشرقان را به خورد طلاب معارف اسلامى دادند و در نتیجه، کار به جایى رسیده که هر چه به نام فلسفه و عرفان منتشر مى‏کنند مملو از اوهام و حاکى از گرفتارى این مؤلفان در تله و دام خیالات و مجعولات است. واى اگر از پس امروز بود فردایى.

(۵) – این کتاب را محمد شمس الدین حمزه فنارى به عربى شرح کرده که عالى‏ترین شرحى است که بر مفتاح الغیب نوشته شده و میرزا هاشم اشکورى و علماى دیگر قرون بر آن شرح حواشى مختصر و مفصل دارند که از همه مفصل‏تر حواشى مرحوم اشکورى است، مترجم این کتاب- یعنى مفتاح الغیب را- تصحیح کرده و شرح آن را که موسوم به مصباح الانس بین المعقول و المشهود فى شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود است تصحیح و ترجمه نموده که توسط انتشارات «مولى» انتشار یافته.

(۶) – این کتاب را که محتوى تمام مکاشفات علمى حضرت شیخ است مترجم تصحیح و ترجمه کرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار یافته.

(۷) – این کتاب را که به نام کلید اسرار فصوص الحکم است مترجم تصحیح و ترجمه کرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار یافته.

(۸) – این کتاب که به نام تفسیر فاتحه هم معروف است دوبار در حیدرآباد دکن با تصحیحات قیاسى تصحیح و انتشار یافته و یک بار هم در قاهره توسط عبد القادر احمد عطا به نام التفسیر الصوفى للقرآن در سال ۱۹۶۹- ۱۳۸۹- بدون تصحیح انتقادى به چاپ رسیده و هنوز چاپ منقحى از آن نشده است، مترجم آن را از روى نسخه حیدرآباد ترجمه کرده و در برخى موارد اعتمادى بر ضبط آنها ندارد، اگر موافق تدبیر من شود تقدیر، روزى آن را تصحیح کرده و مانند همین ترجمه که در جلوى خواننده گرامى است، دیده مشتاقانش بدان روشن گردد و تصحیحش بدست مترجم انجام گیرد.

مقدمه اعجاز البیان فی کشف بعض أسرار أم القرآن //أبى المعالى صدرالدین محمد بن اسحاق القونوى مترجم: محمد خواجوى

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=