رساله چهاردهم در بیان لوح و قلم و دوات
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و العاقبه للمتّقین، و الصلاه و السلام على انبیائه و اولیائه خیر خلقه، و على آلهم و اصحابهم الطیّبین الطاهرین.
(۱) امّا بعد، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا، عزیز بن محمّد النسفى، که جماعت درویشان- کثّرهم اللّه- ازین بیچاره درخواست کردند، که مىباید که در بیان لوح و قلم و دوات رسالهئى جمع کنید. درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالى مدد و یارى خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد «انّه على ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر».
فصل اوّل در بیان دوات
(۲) بدانکه عالم جبروت یک عالم است، امّا این یک عالم را به اضافات و اعتبارات به اسامى مختلفه ذکر کردهاند؛ و غرض ما درین موضع بیان اسامى جبروت نیست.
(۳) اى درویش! ماهیّات محسوسات و معقولات و مفردات و مرکّبات و جواهر و اعراض جمله در عالم جبروت بودند، امّا جمله پوشیده و مجمل بودند ۲۰۳، و نیز از یکدیگر جدا نگشته بودند. و ازین جهت عالم جبروت را دوات مىگویند. و چنانکه عالم کبیر دوات دارد، عالم صغیر هم دوات دارد؛ و دوات عالم صغیر نطفه است، از جهت آنکه هرچه درعالم صغیر موجود شد، آن جمله در نطفه موجود بودند، امّا جمله پوشیده و مجمل بودند، و از یکدیگر جدا نگشته بودند. و ازین جهت نطفه را دوات عالم صغیر مى گویند.
(۴) اى درویش! چون دوات عالم کبیر و عالم صغیر را دانستى، اکنون بدانکه این هر دو دوات کاتب و قلم و لوح با خود دارند، و هر دو کاتب کتابت از کسى نیاموخته اند، کتابت با ذات هر دو کاتب همراه است.
(۵) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه به دوات عالم کبیر خطاب آمد که «بشکاف». به یک طرفه العین بشکافت و دو شاخ شد که «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» ۲۰۴٫ یک شاخ وى عقل اوّل شد، که قلم خداست؛ و یکشاخ وى فلک اوّل گشت، که عرش خداست.
(۶) اى درویش! دوات دریاى کلّ بود، از جهت آنکه جامع صافى، و ذرو بود، و شامل محسوس و معقول بود. چون بشکافت، و به دو شاخ شد، یکشاخ وى عقل اوّل شد، که قلم خداست و یکشاخ وى فلک اوّل گشت، که عرش خداست، اکنون عقل اوّل، که قلم خداست، خاصّ شد مر صافى و معقول را، و فلک اوّل، که عرش خداست، خاصّ گشت مر ذروى و محسوس را. و عرش خداى لوح عالم کبیر است.
فصل دوّم در بیان قلم و لوح عالم کبیر
(۷) بدانکه عظمت و بزرگوارى عقل اوّل را، که قلم خداى است، جز خداى تعالى کسى دیگر نداند، و عظمت و بزرگى فلک اوّل را، که عرش خداى است، هم جز خداى تعالى کسى دیگر نداند. ۲۰۵
(۸) اى درویش! انبیا این عقل اوّل را مرتبه عالى نهادهاند، و مدح وى بسیار گفتهاند، و به بسیار نام وى را خواندهاند، و هیچچیز را از وى داناتر ننهادهاند، و هیچ چیز را از وى مقرّبتر نگفتهاند. و آدمى که عزیز است، و اشرف موجودات است، هم به واسطه عقل است. خطاب با عقل است، و صواب با عقل است، و عقاب به واسطه عقل است. و حکما نیز این عقل اوّل را مرتبه عالى نهادهاند، و مدح وى بسیار گفتهاند.
حکما مىگویند که از ذات بارى تعالى و تقدس یک جوهر بیش صادر نشد، و آن جوهر عقل اوّل است، باقى جمله موجودات از معقولات و محسوسات از عقل اول صادر شدند.
(۹) اى درویش! انبیا بهتر مىگویند، انبیا مىگویند که معقولات از عقل اوّل پیدا آمدند، و محسوسات از فلک اوّل پیدا گشتند، و عقل اوّل و فلک اوّل هر دو از عالم جبروت پیدا آمدند و موجود گشتند. از دریاى جبروت این دو جوهر برابر به ساحل وجود آمدند؛ و ازین جهت عقل اوّل را جوهر اوّل عالم ملکوت مىگویند، و فلک اوّل را جوهر اوّل عالم ملک مىخوانند.
(۱۰) تا سخن دراز نشود و از مقصود بازنمانیم، چون دوات بشکافت و به دوشاخ شد و یکشاخ وى عقل اوّل شد و یکشاخ وى فلک اوّل گشت، عقل اوّل دریاى نور بود، و بزرگى آن دریا را جز خداى تعالى کسى نداند؛ یک دریا بود، و عقول و نفوس پیدا نیامده بودند. فلک اوّل دریاى ظلمت بود، و بزرگى آن دریا را هم جز خداى تعالى کس نداند؛ یک دریا بود، و افلاک و انجم پیدا نگشته بودند.
(۱۱) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه بعضى مىگویند که به این عقل اوّل، که قلم خداى است، خطاب آمد که «برین فلک اول که لوح خداى است، بنویس!» قلم گفت: «خداوندا: چه نویسم؟» خطاب آمد که، «بنویس هرچه بود ۲۰۶ و هست و خواهد بود تا به قیامت. قلم این جمله را بنوشت، و قلم خشک گشت «فرغ الربّ من الخلق و الرزق و الاجل».- و این طایفه اینچنین مىگویند که گفته شد، امّا به نزدیک این بیچاره آن است که به این عقل اوّل، که قلم خداى است، خطاب آمد که «بر خود و برین فلک اوّل بنویس!» در یک طرفهالعین بنوشت: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، تا عقول و نفوس و طبایع از عقل اوّل پیدا آمدند، و افلاک و انجم و عناصر از فلک اوّل پیدا گشتند، و طبقات شدند، و از یکدیگر جدا گشتند: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ»، یعنى عقل اوّل اینها نوشت که پیدا آمدند؛ و اینها که پیدا آمدند آنچه با خود دارند از خود دارند و با خود آوردهاند. و مفردات عالم تمام پیدا آمدند، و آبا و امّهات تمام شدند، و قلم خشک گشت، از جهت آنکه این قلم قلم مفردات بود، و قلم آبا و امّهات بود. مفردات که آبا و امّهاتاند تمام شدند، و کار قلم تمام شد.
فصل سوّم در بیان انسان کامل
(۱۲) بدانکه در عالم کبیر سه سماوات و سه ارض است یکى سماوات و ارض خاصّ در عالم جبروت است، و یکى سماوات و ارض خاصّ در عالم ملکوت است و یکى سماوات و ارض خاصّ در عالم ملک است «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» :این سماوات و ارض اوّلاند. «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» این سماوات و ارض دوّماند.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» این سماوات و ارض سوّماند. «وَ ما تَحْتَ الثَّرى»: ثرى عبارت از مزاج است، و در تحت مزاج عالم مرکّبات است. و در مرکّبات هم سه سماوات و سه ارض است؛ جمله شش مىشوند. «هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ»*. یوم عبارت از مرتبه است، یعنى «در شش مرتبه بیافریدیم». «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»* ثمّ برتر آن است، یعنى «بعد ازین شش مرتبه بر عرش مستوى شد.
مراد ازین انسان کامل است که در نزول از سه سماوات و سه ارض بگذشت، و در عروج از سه سماوات و سه ارض بگذشت، آنگاه بر عرش مستوى شد؛ یعنى از عقل اوّل بیامد، و باز به عقل اوّل رسید، و دایره تمام کرد. و عقل اوّل بر عرش مستوى است، وى هم بر عرش مستوى شد. و تفسیر این آیه به این آیه دیگر مىکند که مىآید: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ».
(۱۳) اى درویش! الف سنه اقلّ است، و خمسین الف سنه اکثر است. از آن کمتر نباشد، و ازین زیادت نبود. «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ ۲۰۸ وَ طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ»، تین عبارت از دوات است که دریاى کلّ و جامع نور و ظلمت است، «و زیتون» عبارت از عقل اوّل است، که قلم خداى است، و «طُورِ سِینِینَ» عبارت از فلک اوّل است، که عرش خداى است، و «هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ» عبارت از انسان کامل است که زبده و خلاصه موجودات است، و جامع علوم و مجمع انوار است، «بلد» از جهت آن مىگویند که انسان کامل مصر جامع است، به تمام اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده آراسته است؛ و «امین» از جهت آن مىگویند که انسان کامل خوف آن ندارد که از راه بازگردد و ناقص بماند.
انسان کامل به شهرى رسیده است که «مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً».
فصل چهارم در بیان دوات و قلم و لوح عالم صغیر
(۱۴) بدانکه یک نوبت درین رساله گفته شد که نطفه دوات عالم صغیر است، اکنون بدانکه این نطفه چون در رحم افتاد، و مدّتى برآمد، خطاب آمد که «بشکاف!»
بشکافت و به دوشاخ شد. یکشاخ وى طبیعت شد، که قلم عالم صغیر است، و یک شاخ وى علقه گشت، که لوح عالم صغیر است؛ و ابتداى اعضاى انسانى ازین علقه است: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ».
(۱۵) اى درویش! نطفه دریاى کلّ بود، از جهت آنکه دریاى صافى و ذرو بود، و شامل محسوس و معقول بود. چون بشکافت، و به دو شاخ شد، و یکشاخ وى طبیعت شد، و یک شاخ وى علقه گشت، اکنون طبیعت خاصّ شد مر صافى و معقول را، و علقه خاصّ گشت مر ذروى و محسوس را.
(۱۶) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه بعضى مىگویند که به این طبیعت، که قلم عالم صغیر است، خطاب آمد که «برین علقه، که لوح عالم صغیر است، بنویس!»- قلم گفت که «چه نویسم؟»- خطاب آمد که «بنویس هرچه درین عالم صغیر بود و هست و خواهد بود تا آن روز که این کس بمیرد». قلم این جمله را بر پیشانى این فرزند بنوشت و قلم خشک گشت«فرغ الربّ من الخلق و الرزق و الاجل»
. این طایفه اینچنین مىگویند که گفته شد، امّا این بیچاره مىگوید که به این طبیعت، که قلم عالم صغیر است، خطاب آمد که «بر خود و برین علقه، که لوح عالم صغیر است، بنویس!»- بنوشت تا تمامت اعضاى انسانى اندرونى و بیرونى پیدا آمدند، و بهتدریج ظاهر شدند و به کمال رسیدند، و جسم و روح آدمى تمام شدند، یعنى طبیعت اینها نوشت که پیدا آمدند؛ و اینها که پیدا آمدند آنچه با خود دارند، از خود دارند و با خود آوردهاند. این بود بیان دوات و قلم و لوح عالم کبیر، و دوات و قلم و لوح عالم صغیر.
(۱۷) اى درویش! دوات عالم کبیر مبدأ نزول است، و دوات عالم صغیر مبدأ عروج است. و ازین جهت است که در عالم کبیر اوّل عقل است، و آخر طبیعت، و در عالم صغیر اوّل طبیعت است و آخر عقل.
(۱۸) اى درویش! عالم کبیر یک عالم بود. چون تمام شد، قلم عالم کبیر خشک گشت. امّا عالم صغیر بىحساب و بىشماراند. هر عالمى که تمام شود، قلم آن عالم خشک مىگردد. پس قلم مطلق عالم صغیر هرگز خشک نگردد ۲۱۰ و همیشه خواهد نوشت، از جهت آنکه این کلمات هرگز به نهایت نخواهد رسید «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً».
فصل پنجم در بیان نصیحت
(۱۹) اى درویش! به یقین بدانکه درین عالم خوشى نیست. طلب خوشى مکن که نیابى، از جهت آنکه درین عالم امن نیست. کسى که نمىداند که ساعتى دیگر چه باشد، و چون باشد، و کجا باشد، او را امن چون بود؟ و چون امن نیابد، خوشى از کجا باشد؟پندار خوشى باشد، و پندار خوشى هم بهجایى باشد که عقل نبود.
(۲۰) اى درویش! به یقین بدانکه هرکه را عقل باشد، به یقین داند که درین عالم خوشى نباشد. در عالمى که ممکن است که نبى معصوم را در موضعى کنند و آتش در ایشان زنند تا جمله بسوزند، و اینچنین کردند، و ممکن است که صد ولى بىگناه را بر دار کنند تا هلاک شوند، و اینچنین هم کردند، و ممکن است که صد پادشاه نیک محضر، نیک اخلاق، عادل در اوّل جوانى، با آنکه چندین حکیم و طبیب حاذق بر سر ایشان باشند و محافظت ایشان کنند، به یک تب هلاک شوند، و اینچنین هم شدند، امن با خوشى بود؟ ۲۱۱ هرکه را ذرهئى عقل بود، داند که درین عالم امنى و خوشى نیست.
بیت
هزار نقش برآرد زمانه و نبود | یکى چنانکه در آیینه تصور ماست | |
(۲۱) اى درویش! مىباید ساخت، و سازگارى مىباید کرد. باشد که به سلامت بگذرى. و الحمد للّه ربّ العالمین.تمام شد رساله چهاردهم
رساله پانزدهم در بیان لوح محفوظ و در بیان جبر و اختیار و در بیان حکم و قضا و قدر
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و العاقبه للمتّقین، و الصلاه و السلام على انبیائه و اولیائه خیر خلقه، و على آلهم و اصحابهم الطیّبین الطاهرین.
(۱) امّا بعد، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا، عزیز بن محمّد النسفى، که جماعت درویشان- کثّرهم اللّه- ازین بیچاره درخواست کردند، که مىباید که در بیان لوح محفوظ، در بیان جبر و اختیار و در بیان حکم و قضا و قدر رسالهئى جمع کنید.
درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالى مدد و یارى خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد «انّه على ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر».
فصل اوّل در بیان لوح محفوظ
(۲) بدانکه لوح محفوظ عامّ هست، و لوح محفوظ خاص هست. لوح محفوظ عامّ آن باشد که هر چیز که درین عالم بود و هست و خواهد بود، جمله در وى مکتوب بود و لوح محفوظ خاصّ آن بود که بعضى در وى مکتوب بود.
(۳) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه لوح محفوظ چهار است. اوّل جبروت است، و جبروت لوح محفوظ عامّ است، از جهت آنکه ماهیّات موجودات جمله به یکبار در جبروت بودند و از وى پیدا آمدند. دوّم عقل اوّل است، و عقل اوّل لوح محفوظ خاصّ است، از جهت آنکه عالم ملکوت جمله در عقل اوّل پیدا بودند و از وى پیدا آمدند. سوّم فلک اوّل است که فلک الافلاک است؛ و فلک اوّل لوح محفوظ خاصّ است، از جهت آنکه عالم ملک جمله در فلک اوّل بودند، و از وى پیدا آمدند.
چهارم نطفه آدمى است، و نطفه لوح محفوظ عالم صغیر است، از جهت آنکه هر چیز که در عالم صغیر موجود شدند، آن جمله در نطفه وى موجود بودند. لوح محفوظ اوّل رقّ منشور است، و دوّم بیت معمور است، و سوّم سقف مرفوع است، و چهارم بحر مسجور است.
(۴) چنین مىدانم که تمام فهم نکردى، روشنتر ازین بگویم. بدانکه مفردات، که آبا و امّهات است، لوح محفوظ و کتاب خداىاند. و هر چیز که در مرکّبات، که موالید است، بود و هست و خواهد بود، جمله درین لوح محفوظ و کتاب خداى نوشته است، و هیچ چیز نیست که درین کتاب خداى ننوشته است: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
(۵) اى درویش! اگرچه موالید هم کتاب خداىاند، امّا موالید کتاب پیدااند، و آبا و امّهات کتاب پیداکنندهاند؛ و هر چیز که در کتاب پیداکننده نوشته است، درین کتاب پیدا آن پیدا مىآید. چنین مىدانم که تمام فهم نکردى، روشنتر ازین بهعبارت دیگر بگویم.
فصل دوّم در بیان افلاک و انجم
(۶) بدانکه افلاک و انجم لوح محفوظ و کتاب خداىاند، و هر چیز که بود و هست و خواهد بود، جمله درین لوح محفوظ و کتاب خداى نوشته است، و قلم خشک گشته است: «فرغ الربّ من الخلق و الرزق و الاجل»، و هیچچیز نیست که در کتاب خداى ننوشته است: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ». و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خداى نوشته است، درین عالم سفلى آن چیز ظاهر خواهد شد. و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خداى نوشته است، هیچکس را برآن اطلاع نیست. منجّمان استراق سمع مىکنند و چیزى از آن درمىیابند، و با مردم مىگویند؛ و شهاب ثاقب شرع است که بر ایشان مىزند تا مطعون شوند«کذب المنجّم و ربّ الکعبه»، «من آمن بالنجوم فقدکفر»، و مانند این آمده است.
(۷) اى درویش! اگرچه علم نجوم علمى شریف است، و منجّم اگر در حساب غلط نکند، و در زمان و مکان سهو نکند، راست مىگوید، امّا پیغمبر- علیه السّلام- مصلحت نمىدید که منجّمان حکم کنند. و حقّ به دست پیغمبر- علیه الصّلاه و السّلام- بود از جهت آنکه مردم نادان متردّد خاطر شوند.
(۸) تا سخن دراز نشود و از مقصود بازنمانیم، چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدان که برین سخن دو سؤال مىکنند ، یکى آنکه مىگویند که اگر جمله چیزها در کتاب خداى نوشته است، و قلم خشک گشته است، و هر چیز که در کتاب خداى نوشته است، درین عالم سفلى آن چیز ظاهر خواهد شد، پس ما در رنج و راحت، و در سعادت و شقاوت، و در خیر و شرّ مجبور باشیم، اکنون اگر مجبوریم، سعى و کوشش ما و پرهیز و احتیاط ما از براى چیست، و دعوت انبیا و ترتیب اولیا چراست، و تدبیر عقلا و معالجت حکما را فایده چیست؟ و دیگر آنکه مىگویند که اگر جمله چیزها در کتاب خداى نوشته است، و هر چیز که در کتاب خداى نوشته است، درین عالم سفلى آن چیز ظاهر خواهد شد، چرا بعضى از کارها که درین عالم سفلى ظاهر مىشوند، بىترتیب و بىنسق ظاهر مىشوند، همچون ظلم، و تغلّب، و خون به ناحقّ و مانند این؟ مىبایست که جمله کارها درین عالم سفلى بهترتیب و با نسق بودى، از جهت آنکه در کتاب خدا هیچ چیز بى ترتیب و بى نسق ننوشته است.
(۹) جواب. بدانکه شکّ نیست که افلاک و انجم لوح محفوظ و کتاب خداىاند، و هر چیز که درین عالم بود و هست و خواهد بود، جمله در کتاب خداى نوشته است، و قلم خشک گشته است، و هر چیز که در کتاب خداى نوشته است، درین عالم سفلى آن چیز ظاهر خواهد گشت. امّا بدانکه احکامى که در افلاک و انجم نوشته است، احکام کلّى است، نه احکام جزوى؛ و اثرها که درین عالم سفلى از حرکات افلاک و انجم ظاهر مىشوند، بر وجه کلّى ظاهر مىشوند، نه بر وجه جزوى. به این سبب ما را اختیارى هست، و حاصل کردن آنچه مىخواهیم و دفع کردن آنچه نمىخواهیم به سعى و کوشش ما باز بسته است. اگر چنان بودى که در افلاک و انجم احکام جزئى نوشته بودندى، و اثرها که از حرکات افلاک و انجم درین عالم ظاهر مىشوند، بر وجه جزوى ظاهر شدندى، ما را در هیچچیز اختیار نبودى، و سعى و کوشش ما ضایع بودى، و دعوت انبیا و تربیت اولیا و تأدیب علما عبث بودى ۲۱۷ و تدبیر عقلا و معالجت حکما بىفایده بودى.
فصل سوّم در بیان کار حرکات افلاک و انجم
(۱۰) بدانکه بعضى از شعرا از افلاک و انجم شکایت مىکنند، و مىگویند که افلاک و انجم تربیت جاهلان مىکنند و تربیت عالمان نمىکنند. این شکایت نه بهجاى خود است و نمىدانند که چه مىگویند. اگر چنان بودى که افلاک و انجم را اختیار بودى که هرکه را خواستندى تربیت کردندى، و هرکه را نخواستندى تربیت نکردندى، آن را که تربیت نکردندى جاى شکایت بودى؛ امّا افلاک و انجم را اختیار نیست. آفتاب چون ظاهر شود، بر همه کس یکسان تابد و اختیار ندارد که بر بعضى تابد و بر بعضى نتابد؛ امّا بعضى را بسازد و بعضى را بسوزد، و این به اختیار آفتاب نیست. امّا ما را اختیارى هست؛ اگر خواهیم، در آفتاب باشیم، و اگر نخواهیم در آفتاب نباشیم. دفع حرارت آفتاب از عالم ممکن نیست، امّا از خود ممکن است؛ و در حرکات جمله کواکب همچنین مىدان. و آنکه مىگوید که بعضى از کارها درین عالم بىترتیب و بىنسق مىرود، هم ازین جهت است که افلاک و انجم مدبّران عالم سفلىاند، اختیار ندارند، کار ایشان آن است که همیشه درین عالم رنج و راحت مىپاشند، و سعادت و شقاوت مىافشانند به طریق کلّى، نه بهطریق جزئى، تا نصیب هرکس چه مىآید. یکى را مال و جاه مىآید، و یکى را مال و جاه مىرود. در آن زمان که درین عالم سعادت مىپاشند، تا نطفه که در رحم مىافتد، سعادت بهآن نطفه همراه شد؛ و در آن زمان که شقاوت درین عالم مىافشانند، تا نطفه که در رحم مىافتد، شقاوت بهآن نطفه همراه شد:«السعید من سعد فى بطن امّه و الشقىّ من شقى فى بطن امّه»
. فصل چهارم در بیان سؤال دیگر
(۱۱) بدانکه برین سخن یک سؤال دیگر مىکنند؛ مىگویند که اگر چنین است که تدبیر افلاک و انجم درین عالم سفلى به طریق کلّى است، نه به طریق جزوى، مىبایست که ما را در جمله کارها اختیار بودى، و نیست. و به یقین مىدانیم که در بعضى کارهامختاریم، و در بعضى کارها مجبوریم.
(۱۲) جواب. بدانکه در اوّل رساله گفته شد که لوح محفوظ چهار است، یکى رقّ منشور است، و یکى بیت معمور است، و یکى سقف مرفوع است، و یکى بحر مسجور است. آنچه در رقّ منشور و بیت معمور بودند، اکنون آن جمله در سقف مرفوعاند، از جهت آنکه سقف مرفوع مظهر آن جمله است، و آلت و دستافزار آن جمله است، دستافزارى چنین باعظمت و پرحکمتساز دادهاند تا هر زمان نقشى پیدا آید. پس اکنون به حقیقت ما را دو لوح محفوظ است، یکى سقف مرفوع و یکى بحر مسجور.
سقف مرفوع افلاک و انجماند، و بحر مسجور نطفه آدمى است.
(۱۳) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون آنچه در افلاک و انجم نوشته است، درین عالم سفلى آن ظاهر خواهد شد، و ما را در آن اختیار است، و حاصل کردن آن از خود، و دفع کردن آن از خود به سعى و کوشش ما باز بسته است. و هرچه در نطفه آدمى نوشته است، در آدمى آن ظاهر خواهد شد، و آدمى را در آن اختیار نیست، و دفع کردن آن از خود به هیچ وجه ممکن نیست، از جهت آنکه هرچه در افلاک و انجم نوشته است، بهطریق کلّى نوشته است، و هرچه در نطفه آدمى نوشته است، بهطریق جزوى نوشته است. سخن دراز شد، و از مقصود دور افتادیم. غرض ما بیان حکم و قضا و قدر بود.
فصل پنجم در بیان حکم و قضا و قدر
(۱۴) بدانکه علم خداى به اینها که گفته شد، حکم خداى است؛ و آنچه در افلاک و انجم نوشته است، قضاى خداى است، و اثرهاى افلاک و انجم که درین عالم سفلى ظاهر مىشوند قدر خداى است، و این سخن تو ۲۲۰ را جز به مثالى معلوم نشود.
(۱۵) بدانکه اگر کسى خواهد که آسیایى بنهد، اوّل با خود اندیشه کند که این آسیا را چه مایه به کار مىباید از سنگ، و چرخ و آب، و مانند این با خود تصوّر کند. آنگاه سنگ و چرخ و آب حاصل گرداند، آنگاه اسباب را در گردش آورد و آرد ظاهر کند.
پس سه مرتبه آمد، اوّل اندیشه کردن که چه مایه به کار باید، حکم است؛ و چون آنچه به کار مىباید حاصل کند قضاست؛ و چون در گردش آورد و آرد ظاهر کرد، قدر است.
همچنین علم خدا به افلاک و انجم و عناصر و طبایع حکم خداى است؛ و چون افلاک و انجم و عناصر و طبایع پیدا آورد، قضاى خداى است؛ و چون در گردش آورد و اثرهاى افلاک و انجم درین عالم ظاهر شد، قدر خداى است.
(۱۶) چون معنى حکم و قضا و قدر دانستى، اکنون بدانکه ردّ حکم و ردّ قضا ممکن نباشد، امّا ردّ قدر ممکن باشد. و ردّ قدر از عالم ممکن نیست، امّا ردّ قدر از خود ممکن است، و از خود که ممکن است، ردّ کل ممکن نیست. امّا ردّ بعضى ممکن است؛ و ردّ آن بعضى که ممکن است، بعضى مىگوید که به عقل است، و بعضى مىگوید که به دعا و صدقه است. بارى، ردّ قدر از خود ممکن است، به هر وجه که توانند ردّ کنند.
(۱۷) اى درویش! ردّ قدر هم بهقدر توان کردن، از جهت آنکه ردّ آهن هم به آهن توان کردن. مثلا سرما در افلاک و انجم نوشته است، و این قضاى خداى است و درین عالم ظاهر مىشود، و اینقدر خداى است. و گرما هم در افلاک و انجم نوشته است، و این قضاى خداى است، و درین عالم ظاهر مىشود، و این قدر خداى است. پس ردّ سرما به گرما توان کردن، و ردّ گرما به سرما توان کردن، و ردّ سردى به گرمى، و ردّ گرمى به سردى توان کردن، و ردّ مکر به مکر:، و ردّ لشکر به سپاه توان کردن، و مانند این.
(۱۸) مىخواستم که درین رساله در لوح محفوظ خاصّ، که لوح محفوظ عالم صغیر است، و در جبر و اختیار بحثى زیادت ازین بکنم و نتوانستم کرد. باشد که درین رساله که مىآید کرده شود.
فصل ششم در بیان نصیحت
(۱۹) اى درویش! هر بزرگ که تو را نصیحت کند، باید که قبول کنى و از خداى شنوى. و هرکه فرود تو باشد، باید که نصیحت از وى دریغ ندارى؛ که نصیحت قبول کردن از بالاى خود، و نصیحت کردن به فرود خود کارى مبارک است و فوائد بسیار دارد. هرکه نصیحت بزرگان قبول نکند، علامت بدبختى است، و هرکه نصیحت بزرگان قبول کند، علامت نیکبختى است. و دیگر باید که صحبت با نیکان و صالحان دارى و از صحبت بدان و فاسقان دور باشى که صحبت نیکان اثرهاى قوى و خاصیّتهاى عظیم دارد. و الحمد للّه ربّ العالمین.تمام شد رساله پانزدهم
رساله شانزدهم در بیان لوح محفوظ عالم صغیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و العاقبه للمتّقین، و الصلاه و السلام على انبیائه و اولیائه خیر خلقه، و على آلهم و اصحابهم الطیّبین الطاهرین.
(۱) امّا بعد، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا، عزیز بن محمّد النسفى، که جماعت ۲۲۲ درویشان- کثّرهم اللّه- ازین بیچاره درخواست کردند، که مىباید که در لوح محفوظ عالم صغیر رسالهئى جمع کنید، و لوح محفوظ عالم صغیر را بهشرح تقریر کنید.
درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالى مدد و یارى خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد: «انّه على ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر».
فصل اوّل در بیان آنکه در بعضى چیزها آدمى مجبور است
(۲) بدان- اعزّک اللّه فى الدّارین- که لوح محفوظ عالم صغیر نطفه است، از جهت آنکه هر چیز که در آدمى پیدا آید، آن جمله در نطفه وى نوشته بود، همچون سعادت، و شقاوت، و دیانت، و امانت، و خیانت و زیرکى و حماقت و بخل و سخاوت و همّت عالى، و خساست، و توانگرى، و درویشى، و مانند این، جمله با نطفه آدمى همراه است؛ و آدمى را دفع اینها از خود به هیچ وجه ممکن نیست، و آدمى در اینها مجبور است.
پس هرکه سعید است، سعادت از شکم مادر با خود آورده است؛ و هرکه شقى است، شقاوت از شکم مادر با خود آورده است:«السعید من سعد فى بطن امّه و الشقىّ من شقى فى بطن امّه»
. و اینچنین که در سعادت و شقاوت دانستى، در جمله احوال فرزند همچنین مىدان. و این جمله در نطفه آدمى نوشته است. و سبب این نوشتن آن است که جمله کارهاى عالم سفلى باز بسته است به عالم علوى، و هر چیز که در عالم علوى نوشته است، در عالم سفلى آن پیدا خواهد آمدن. پس اینها که در نطفه پیدا آمد، از آن بود که در عالم علوى نوشته بود؛ امّا در عالم علوى به طریق عموم نوشته بود، نه بهطریق خصوص، و در نطفه بهطریق خصوص نوشته شد. لاجرم دفع آن از خود ممکن است، و دفع این از خود ممکن نیست.
(۳) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه درین عالم سفلى آن را که سعادت همراه است، نه از آن است که وى را دوست مىدارند، و سعادت را با وى همراه کردهاند؛ نصیب وى خود چنین افتاد. و آن را که شقاوت همراه است، نه از آن است که وى را دشمن مىدارند، و شقاوت را با وى همراه کردهاند؛ نصیب وى خود چنین افتاد. از جهت آنکه کار انجم و افلاک آن است که همیشه سعادت، و شقاوت، زیرکى، و حماقت، و بخل، و سخاوت، و همّت عالى، و خساست، و توانگرى و درویشى درین عالم سفلى بر وجه عموم، نه بر وجه خصوص، مىپاشند، تا نصیب هرکس چه مىآید ؛ یعنى حرکات افلاک و انجم درین عالم اثرها دارند. و یکى از آن اثرها آن است که در زمان خاصیّتها پیدا مىآید. زمانى مىباشد که در آن زمان هرکه سفر کند، نیک آید، و زمانى مىباشد که در آن زمان هرکه سفر کند، نیک نیابد. و زمانى باشد که در آن زمان نطفه هرکه در رحم افتد، آن فرزند سعید باشد. و زمانى باشد که در آن زمان نطفه هرکه در رحم افتد، آن فرزند شقى باشد. و زمانى هست که در آن زمان نطفه هرکه در رحم افتد، آن فرزند توانگر بود. و زمانى هست که در آن زمان نطفه هرکه در رحم افتد، آن فرزند درویش بود؛ و مانند این در هر زمانى خاصیّتى پیدا مىآید.
(۴) چون لوح محفوظ عالم صغیر را دانستى، اکنون بدانکه برین سخن سؤالى مىکنند و مىگویند که اگر چنین است که سعادت، و شقاوت، و توانگرى، و درویشى، و مانند این با نطفه آدمى همراه است، چرا احوال بعضى مردم مىگردد، و بعضى را در اوّل عمر مال و جاه مىباشد، و در آخر عمر مال و جاه نمىباشد؛ و بعضى را در اوّل عمرمال و جاه نمىباشد، و در آخر عمر پیدا مىآید، و در جمله چیزها همچنین مىدان؛ (۵) جواب. بدانکه این گشتن احوال اثر خاصیّت ازمنه اربعه است.
فصل دوّم در بیان ازمنه اربعه
(۶) بدانکه گفته شد که بهسبب گردش افلاک و انجم و اتّصالات ایشان در هر زمانى خاصیّتى پیدا مىآید، و هر زمانى شایسته کارى مىگردد. چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه آن زمان که نطفه در رحم مىافتد، و آن زمان که صورت فرزند پیدا مىآید، و آن زمان که حیات به فرزند مىپیوندد، و آن زمان که فرزند از شکم مادر بیرون مىآید، این هر چهار زمان اثرهاى قوى و خاصیّتهاى عظیم دارد در احوال فرزند. اگر چنان اتفاق افتد که این هر چهار زمان دلیل باشند بر علم و حکمت آن فرزند، و با وجود این هر چهار زمان، آن فرزند سعى و کوشش بسیار کند در تحصیل علوم، و با وجود سعى و کوشش بسیار اتفاقات حسنه دست دهد، آن فرزند در علوم یگانه شود، بلکه در علم و حکمت پیشوا گردد، و صاحب مذهب یا صاحب ملت شود.
و اگر چنان اتفاق افتد که این هر چهار زمان دلیل باشند بر مال و جاه آن فرزند، و با وجود این هر چهار زمان آن فرزند سعى و کوشش بسیار کند در تحصیل مال و جاه، و با وجود سعى و کوشش بسیار اتفاقات حسنه دست دهد، آن فرزند یگانه شود در مال و جاه، بلکه پادشاه گردد و پادشاهى باشد با لشکر بسیار و خزینه تمام. و اگر برعکس این اتفاق افتد که گفته شد، برعکس این باشد که گفته شد، یعنى اگر چنان باشد که این هر چهار زمان دلیل باشند بر نحوست و بىچیزى آن فرزند، آن فرزند هرچند مال و جاه بسیار به میراث بگیرد، در چند روز هیچ به وى نماند؛ و هرچند سعى و کوشش بسیار کند در طلب قوت یک روزه، بىفایده باشد و میسر نشود. اگر قوت بامداد باشد، شبانگاه نبود، و اگر شبانگاه باشد بامداد نبود. و اگر چنان اتفاق افتد که این هر چهار زمان دلیل باشند بر اخلاق نیک آن فرزند، آن فرزند بهغایت متواضع و حلیم و کریم و عادل و با دیانت و راحترسان شود، و راست شود، و راستگوى و نیکوکردار باشد. و اگر چنان اتّفاق افتد که این هر چهار زمان دلیل باشند بر اخلاق بد آن فرزند، آن فرزند بهغایت سفیه و بخیل و ظالم و بىدیانت و آزاررسان باشد، و دروغگوى و بدکرداربود. و در جمله احوال فرزند اینچنین مىدان، همچون زهد و ترک و حرص و طمع و تقوى و صلاحیت و فسق و فجور و مانند این.
(۷) اى درویش! اینچنین کم افتد که این هر چهار زمان اقتضاى یک چیز کنند، این به نادر در هروقتى یکى اینچنین مىافتد، و در هر اقلیمى یکى اینچنین باشد. باقى در اکثر اوقات و اغلب ازمان این چهار زمان مختلف افتند، و احوال آن فرزند مختلف باشد، یعنى اگر چنان اتّفاق افتد که دو زمان اوّل دلیل باشند بر سعادت فرزند، و دو زمان آخر دلیل باشند بر شقاوت فرزند، آن فرزند در اوّل عمر به مراد برآید، و در آخر عمر به نامرادى بگذراند؛ و اگر برعکس این باشد، برعکس این بود. و اگر چنان اتّفاق افتد که این هر چهار زمان مختلف باشند، احوال آن فرزند هم مختلف باشد، از اوّل عمر تا به آخر عمر افتانوخیزان بگذراند. این است بیان لوح محفوظ عالم صغیر.
فصل سوّم در بیان آنکه آدمى در کردن افعال مختار است
(۸) بدانکه در اوّل این رساله گفته شد که نطفه آدمى لوح محفوظ آدمى است، از جهت آنکه هر چیز که در آدمى پیدا آمد، آن جمله در نطفه وى نوشته بودند، و هر چیز که در نطفه آدمى نوشته است، آدمى در آن مجبور است. پس هر سؤالى که در رساله اول مىکردند، یعنى ما قبل این، درین رساله هم مىکنند؛ یعنى اگر آدمى در رنج، و راحت، و سعادت، و شقاوت، و طاعت، و معصیت و توانگرى، و درویشى مجبور است، سعى و کوشش آدمى و پرهیز و احتیاط آدمى از براى چیست، و دعوت انبیا و تربیت اولیا چراست ، و تدبیر عقلا و معالجت حکما را فایده چیست.
(۹) جواب. بدانکه این مسئله همان مسئله است که در رساله ما قبل گفتیم که هر چیز که در عالم علوى، که لوح محفوظ عالم سفلى است، نوشته است بهطریق کلى نوشته است، نه بهطریق جزوى. به این سبب ما را به این چیزها اختیار است، یعنى حاصل کردن آن چیزها خود را، و دفع کردن آن چیزها از خود به سعى و کوشش ما باز بسته است. درین رساله همان مىگوییم، یعنى هر چیز که در نطفه آدمى بهطریق کلى نوشته است، ما در آن چیزها مختاریم، و هر چیز که در نطفه آدمى بهطریق جزوى نوشته است، ما در آن چیزها مجبوریم.
(۱۰) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه در نطفه آدمى جسم و روح آدمى، و استعداد و افعال آدمى نوشته است، و آدمى در بودن جسم و روح خویش مجبور است، و در بودن استعداد خود هم مجبور است: امّا در کردن افعال خود مختار است، از جهت آنکه جسم و روح و استعداد آدمى در نطفه آدمى بهطریق جزوى نوشته است، و افعال آدمى بهطریق کلّى نوشته، یعنى کمّیت و کیفیّت روح و جسم و استعداد در نطفه نوشته است، و جسم و روح و استعداد آدمى مقدّر است، امّا کمیّت و کیفیّت افعال در نطفه ننوشته است، و افعال آدمى مقدّر نیست.
(۱۱) اى درویش! اگر آدمى در افعال خود مجبور است، چرا فاعل خیر مستحقّ مدح است، و فاعل شرّ مستوجب ذمّ است، و چرا عاقلان و دانایان امر معروف و نهى منکر کرده اند و مى کنند، و چرا نصیحت و مشورت را پسندیده داشته اند و مى دارند؟
(۱۲) اى درویش! غرض ازین دراز کشیدن آن است، که تا تو را به یقین معلوم شود که آدمى در استعداد خود مجبور است، و در افعال خود مختار است. و هیچ شکّ نیست که اینچنین است. چون دانستى که آدمیان در اقوال و افعال خود مختاراند، هرچه مىخواهند مىگویند، و هرچه مىخواهد مىکنند، و هرچه مىخواهند مىخورند، پس دعوت انبیا و تربیت اولیا بهجاى خود است، و تدبیر عقلا و معالجت حکما هم به جاى خود است، و سعى و کوشش آدمى و پرهیز و احتیاط آدمى هم به جاى خود است.
(۱۳) اى درویش! گفتن و کردن و خوردن آدمى هر سه برابر است. اگر مقدّر است، هر سه مقدّر است؛ و اگر مقدّر نیست، هر سه مقدّر نیست، اختیار به دست آدمى است.
اگر خواهد، راست گوید، و اگر خواهد دروغ گوید؛ اگر خواهد، بسیار گوید، و اگر خواهد اندک گوید؛ اگر خواهد، طاعت کند، و اگر خواهد معصیت، اگر خواهد، بسیار کند، و اگر خواهد، اندک، اگر خواهد، حلال خورد، و اگر خواهد، حرام خورد، اگر خواهد، بسیار خورد، و اگر خواهد، اندک خورد؛ یعنى قول و فعل آدمى مقدّر است، امّا قول و فعل مطلق، نه قول و فعل مقیّد بهخلاف استعداد.
(۱۴) اى درویش! تقلید مادر و پدر حجابى عظیم است، و هرکس ۲۲۹ که در پس این حجاب بماند، هیچچیز را چنانکه آن چیز است ندانست و ندید. معنى این حدیث که«فرغ الربّ من الخلق و الرزق و الاجل»راست است، و رزق مقدّر است، و اجل مقدّر است، امّا رزق مطلق و اجل مطلق، نه رزق مقیّد و اجل مقیّد. اگر رزق و اجل مقیّدنبودندى، و تقدیر رزق و اجل نکرده بودندى، رزق و اجل در عالم موجود نبودندى. و اینچنین که در رزق و اجل دانستى، در قول، و فعل، و علم، و خلق، و طاعت، و معصیت، و مانند این همچنین مىدان. سخن دراز شد و از مقصود دور افتادم.
فصل چهارم در بیان استعداد و سعى
(۱۵) بدانکه مىگویند که ما را به یقین معلوم شد که آدمى در استعداد خود مجبور است و در افعال و اقوال خود مختار است، امّا برین سخن یک سؤال دیگر مىکنند و مىگویند که چون در نطفه آدمى نوشته است که این فرزند سعید است یا شقى است، عالم است یا جاهل است، توانگر است یا درویش است، فراخروزى است یا تنگروزى است، و مانند این، مىبایست که اینها وى را حاصل بودى ، و نیست؛ یعنى هر چیز که در نطفه این فرزند نوشته است، مىبایست که بىسعى و کوشش این فرزند وى را حاصل بودى، و نیست، و چون به سعى و کوشش وى موقوف است، تا آن چیز که در نطفه وى نوشته است به وى رسد، چه فرق باشد میان وى و دیگر فرزندان که ننوشته است در نطفه ایشان؟
(۱۶) جواب. بدانکه در نطفه آدمى علم و مال و جاه و رزق و مانند این ننوشته است، یعنى در نطفه آدمى ننوشته است که این فرزند علم چند آموزد و چون آموزد، و مال چند حاصل کند و چون حاصل کند، و در جمله چیزها همچنین مىدان. در نطفه آدمى استعداد تحصیل علم و حکمت، و استعداد تحصیل مال و جاه نوشته است. چون استعداد تحصیل علم و حکمت در نطفه این فرزند نوشته است، علم و حکمت نصیب این فرزند است، امّا موقوف است به سعى و کوشش این فرزند؛ و در جمله چیزها همچنین مىدان. و تفاوت میان این فرزند و دیگر فرزندان آن باشد که تحصیل علم و حکمت، یا تحصیل مال و جاه برین فرزند آسان باشد؛ به اندک سعى و کوشش که این فرزند کند به مقصود و مراد برسد، از جهت آنکه نصیب خود مىطلبد، یعنى چیزى مىطلبد که وى را از براى آن چیز آفریدهاند: «کلّ میسّر لما خلق له» بهخلاف فرزندان دیگر که در نطفه ایشان این استعداد ننوشته است. تحصیل علم و حکمت یا تحصیل مال و جاه بر ایشان دشوار باشد، و با آنکه دشوار باشد، بىفایده بود. از جهت آنکه چیزى مىطلبند که ایشان را از براى این چیز نیافریدهاند.
(۱۷) اى درویش! به یقین معلوم شد که آدمى به استعداد و سعى و کوشش به مقصود و مراد مىرسد و در استعداد مجبور است، و در سعى و کوشش مختار است. پس آنکس که مىگوید که همه جبر است، خطا مىگوید، و آنکس که مىگوید که همه قدر است، هم خطا مىگوید؛ و آنکس که مىگوید که جبر هست و قدر هست، جبر بهجاى خود و قدر بهجاى خود، حقّ مىگوید.
(۱۸) اى درویش! طریق مستقیم در میان جبر و قدر است. چنین مىدانم که تمام فهم نکردى. روشنتر ازین بگویم. بدانکه آدمى دو چیز دارد که آن دو چیز او را به مقصود و مراد مىرساند، اوّل عقل، دوّم عمل؛ و آدمى در بودن عقل مجبور است، و در کردن عمل مختار است. پس جبر و قدر دو بال آدمىاند. و اگر این دو بال نباشند، یا یکى ازین دو بال نبود، هرگز به مقصود و مراد نرسد. و عقل دو قسم است، یکى عقل غریزى است، و آن استعداد است، و یکى عقل مستفاد است، و آن کمال عقل است. و عمل هم بر دو قسم است، عمل قلب و عمل قالب.
(۱۹) چون این مقدّمات معلوم کردى، اکنون بدانکه استعداد هر چیزى مناسب حال آن چیز باشد؛ مثلا؛ استعداد تحصیل علم و حکمت قوّت ادراک و قوّت حفظ است:
هر چیز که بشنود، دریابد، و هر چیز که دریابد، نگاه دارد. باز این استعداد در حقّ هر کس بر تفاوت باشد؛ استعدادى باشد که به اندک سعى و کوشش علم و حکمت بسیار حاصل کند، و استعدادى باشد که به سعى و کوشش بسیار علم و حکمت اندک حاصل شود. و اینچنین که در علم و حکمت دانستى، در همه چیزها همچنین مىدان. هر چیزى استعدادى دارد، و در نطفه هر فرزند که استعداد چیزى نوشتهاند، آن چیز نصیب آن فرزند است، و آن فرزند را از براى آن چیز آفریدهاند، و عمل آن چیز بر وى آسان کردهاند. این است بیان جبر و قدر.
(۲۰) ماهیّت آدمى قابلیّت و استعداد دارد، و آن قابلیّت و استعداد عامّ است، و انسان کلّى استعداد بسیار کارها دارد. و چون ماهیّت به نطفه رسید، در آن نطفه به واسطه ازمنه اربعه آن استعداد عامّ خاصّ گشت. و چون آن نطفه فرزند شد، و از مادر بوجود آمد، در آن فرزند به واسطه مادر و پدر و به واسطه همصحبتان آن استعداد خاصّ به نسبت خاصّ خاصّ گشت.
فصل پنجم در بیان نصیحت
(۲۱) اى درویش! عاقلان چون دانستند که حال چنین است که بیشتر کارهاى ایشان را پیش از آمدن ایشان ساختهاند و پرداختهاند، راضى و تسلیم شدند، و با داده خداى تعالى قناعت کردند، و از خود و از دیگران آنچه ننهاده بودند، طلب نکردند، و در هرکه استعداد کارى مشاهده کردند، وى را بر آن کار داشتند، تا مال ایشان و عمر وى ضایع نشود، و سعى هر دو مشکور باشد.
(۲۲) اى درویش! اگر به آنچه دارى راضى شوى، و شکر آن چیز بگذارى، و آن را به غنیمت دارى، همیشه مجموعدل و آسودهخاطر باشى. و اگر به آنچه دارى، راضى نشوى، و طلب زیادت کنى، همیشه پراکندهخاطر و در زحمت باشى، از جهت آنکه با پست نهایت ندارد. و آن عزیز از سر همین نظر فرموده است.
بیت
اگر کنى طلب نانهاده رنجه شوى | و گر بداده قناعت کنى بیاسائى | |
(۲۳) اى درویش! به یقین بدانکه فراغت و جمعیّت در ترک است، هرکجا ترک بیشتر، فراغت و جمعیّت بیشتر. و الحمد للّه ربّ العالمین.تمام شد رساله شانزده
الإنسان الکامل(نسفى)// عزیز الدین نسفى
خطا: فرم تماس پیدا نشد.