ابو عبد الرحمن محمد بن موسى ازدى سلمى نیشابورى( ۴۱۲- ۳۲۵ ه. ق.) صوفى و مفسّر سده چهارم و اوایل سده پنجم هجرى. نسبت او به سلیم بن منصور از قبیله مضر مىرسد که قبیله مشهورى از قبایل عرب بوده است.
شریبه در مقدّمه طبقات الصوفیه، با ذکر این مطلب استنباط کرده است که« با این دلیل، رأى کسانى که مىگویند عقلیّت تازى رشد و نموّ تصوّف را بر نمىتابد، و در حقیقت تصوّف عصیان روح آریایى بر دیانت سامى فاتح بوده»، مردود است. وى از احفاد شیخ ابو عمرو بن نجید سلمى( وفات، ۳۶۶ ه. ق.) بوده است.
اساتید
سلمى براى کسب حدیث و تصوف سفرهاى بسیارى کرد، و به عراق، رى، همدان، مرو، حجاز، و شهرهاى دیگر جهان اسلامى رفت، و سرانجام در نیشابور رحل اقامت افکند.
اساتید
- از شیوخ او ابو الحسن دار قطنى در حدیث و تفسیر،
- و ابو نصر سرّاج طوسى صاحب اللمع،
- و ابو القاسم نصر آبادى( وفات، ۳۷۲ ه. ق.)
- و ابو عمرو اسمعیل بن نجید،
در تصوّف نامبردارند، جز اینها نیز از( ۲۸) عالم و صوفى دیگر نیز کسب علم و معرفت کرده است.
سلمى از دودمانى مشهور و متمکّن در نیشابور بوده است و گفتهاند« او را کتب خانهیى بزرگ بوده که در آنجا کتابهاى زیاد و نادرى جمع کرده بوده که برخى از آنها کمیاب بوده، و دانشمندان نیشابور و شیوخ آن شهر از نفایس کتب آن عاریه مىگرفتند.»
شاگردان
شهرت و محبوبیت سلمى و آثار او، که تقریبا از زمان حیات او آغاز گردید، بیشتر به واسطه شاگردان او بوده است که سخنان استاد و اخبارى را که از وى شنیده بودند در کتابهاى خود نقل کردهاند.
- معروفترین شاگرد او ابو القاسم قشیرى( متوفى ۴۶۵) است که سخنان فراوانى از قول استاد خود در رساله قشیریه نقل کرده است.
- ابو نعیم اصفهانى( متوفى ۴۳۰) نیز، که سفرى به نیشابور کرده و به ملاقات با سلمى نایل شده بود، به اهمیت مقام سلمى به عنوان مورخ و راوى بزرگ صوفیه اشاره کرده است.
- خطیب بغدادى( متوفى ۴۶۳) نیز اخبار فراوانى از قول سلمى در تاریخ بغداد نقل کرده است.
جایگاه علمى
سلمى بیش از هر چیز مورخ و گرد آورنده سخنان مشایخ پیشین و اخبار ایشان است، و از قدیم نیز نویسندگان از او به همین عنوان یاد کرده اند، چنانکه مثلا خطیب بغدادى در تاریخ بغداد مىنویسد:« و کان ذا عنایه باخبار الصوفیه»، و ابو المظفر اسفراینى( متوفى ۴۷۱) در التبصیر فى الدین او را یکى از مشایخ صوفیه و جمع آورنده اشارات و احادیث مشایخ معرفى کرده است.
هجویرى نیز در کشف المحجوب او را« نقال طریقت و کلام مشایخ» نامیده است. نویسنده تاریخ نیشابور( منتخب کتاب السیاق) نیز با این عبارت از او یاد کرده است:« شیخ الطریقه فى وقته، الموفق فى جمع علوم الحقایق و معرفه طریق التصوف، و صاحب التصانیف المشهوره فى علوم القوم»، و سپس افزوده است که« جمع من الکتب ما لم یسبق الى ترتیبه فى غیره حتى بلغ فهرست تصانیفه المأه او اکثر».
حاکم نیشابورى گفت: اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.
آثار
از آثار مهم او نخست باید از حقایق التفسیر نام برد که با نوشتن آن از همان زمان حیات مخالفان و موافقان بسیارى پیدا کرد. ابن جوزى و ابن تیمیّه و واحدى و ذهبى و سیوطى بر او حمله کردهاند. اتّهام مخالفان او از دو جهت بود:( ۱) سلمى حقایق التفسیر را براى صوفیان تألیف کرده؛( ۲) احادیثى براى صوفیان وضع کرده است.
واحدى مىگفت« اگر آنچه را که سلمى در این کتاب گرد آورده تفسیر بداند، کافر شده است». ذهبى مىگفت« در حقایق التفسیر مطالبى هست که اصلا درست نمىنماید، برخى از پیشوایان آنها را از جمله زندقه باطنیّه، و برخى عرفان و حقیقت مىشمارند، به خدا پناه مىبریم از ضلالت و از سخن گفتن به هواى نفس و جهالت». و سیوطى( وفات، ۹۱۱ ه. ق.) آن را تفسیرى« ناپسندیده» قلمداد کرده است.
اما از اهل ظاهر که بگذریم، بسیارى از عالمان دین و بویژه عارفان و صوفیان، آن را پسندیده، و براى مطالب آن محمل تراشیده اند. مثلا سبکى گفته است« ابو عبد الرحمن به ذکر تأویلات صوفیّه بسنده کرده.
و قرآن حامل وجوه بسیار است، و سلمى راوى بوده، و نقل کننده کفر، کافر نباشد». و نیز بر خلاف این مخالفت ها، این تفسیر در زمان خود مؤلّف از اقبال بزرگان و مردم برخوردار بوده، چنانکه ابو حامد اسفراینى آن را استماع کرده است. و امیر نصر بن سبکتگین آن را پسندیده، و ابو نعیم اصفهانى و ابو عبد اللّه حاکم( وفات، ۴۰۵ ه. ق.) هر دو سلمى را بسیار ستوده اند، و حتّى حاکم گفته است« اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.»
یکى دیگر از آثار مهم او طبقات الصوفیّه است. در این راه سلمى نخستین مؤلف نبود چه پیش از او مثلا ابو سعید ابن الاعرابى( وفات، ۳۴۱ ه. ق.) کتاب طبقات النّساک، و ابو بکر محمد بن داوود نیشابورى( وفات، ۳۴۲ ه. ق.) از شیوخ سلمى اخبار الصوفیه و الزهاد را تألیف کرده بودند.
اما از زمانى که سلمى کتاب خود را نوشته، نوشته او مرجع بسیارى از مؤرّخان و ترجمه نویسان قرار گرفته است. مثلا ابو نعیم اصفهانى(- حلیه، ۱۰/ ۴۲) و خطیب در تاریخ بغداد، و ابو القاسم در رساله و عطّار در تذکره الاولیاء( هر چند نامى از سلمى نبرده) و جامى در نفحات الانس از کتاب سلمى استفاده کردهاند و غالبا به تصریح یا تلویح از او نام برده اند.
مؤلّف در این کتاب، از صوفیّه پنج طبقه، و از هر طبقه بیست تن از بزرگان این جماعت را یاد مىکند و از هر یک بیست حکایت- یا بیشتر و کمتر- روایت مىکند. با این شرط که آن حکایات را در آثار دیگر خود یاد نکرده باشد. و این نکته را هم در مقدّمه و هم در مؤخّره کتاب خود قید کرده است.
از آثار دیگر سلمى الإخوه و الاخوات، آداب الصوفیّه، الاربعین در حدیث، رسالهیى در غلطات الصوفیّه، و رساله الملامتیّه را نام مىتوان برد. از شاگردان مهم سلمى یکى ابو القاسم قشیرى است که در رساله مکرّر از او و آثار او یاد مىکند، و دیگرى ابو سعید ابى الخیر میهنى خابرانى خراسانى( وفات، ۴۴۰ ه. ق.) است. که از دست سلمى خرقه پوشیده است.
سلمى در سخن ابن عربى
ابن عربى( وفات، ۶۳۸ ه. ق.) در باب( ۱۶۱) از کتاب فتوحات مکیّه مىگوید که:« دچار وحشت و حیرتى شده بودم( در ماه محرّم سال ۵۹۱ ه. ق.) و به خانه شخصى که میان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سایه شخصى ظاهر شد من از جاى برجستم، سایه آن شخص با من معانقه کرد! چون نیکو نگریستم شیخ ابو عبد الرحمن سلمى بود که روح وى در صورت جسدانى متمثل شده بود. مرا گفت: این حالت تو، حالت قبض است، و من نیز در این مقام از دنیا به عقبى رفتهام، قدر این مقام بدان و خرسند باش که با خضر( ع) در این مقام شریکى. گفتم: نام این مقام نمىدانم. گفت: نام این مقام قرب است در آن پایدار باش!»
عارفانه ها
تاکنون، از تصوّف تقسیماتى را یاد کرده ایم، در اینجا نیز نکته یى را مى افزاییم و آن این است که: بسیارى از صوفیان، طریقت خود را بر کتاب و سنّت عرضه مىکردند، آنچه با شریعت موافق بود مىپذیرفتند و آنچه مخالف شریعت بود ردّ مىکردند. مذهب جنید این بود، و از این جهت مذهب او مقبول عامّه و خاصّه مسلمین بود.
در نیشابور و شهرهاى مجاور خراسان نیز بسیارى از صوفیان این مذهب را اختیار کرده بودند و نویسندگان صوفى نیز بویژه از این شیوه پیروى مىکردند، یعنى از خود چیزى نمىگفتند و تنها به نقل و روایت اقوال صوفیان بسنده مىکردند تا از تعرّض و تهمت شریعتمداران ظاهرى در امان بمانند. از مهمترین نویسندگان این گروه، ابو نصر سرّاج صاحب اللمع، و شاگرد او همین ابو عبد الرحمن سلمى صاحب طبقات، و شاگرد او ابو القاسم قشیرى صاحب رساله را نام مىتوان برد.
این مؤلّفان به ندرت عقیده و احساس و مواجید رأى خودشان را ابراز کردهاند و تنها به تکرار اقوال مشایخ بسنده کردهاند. لذا از مؤلف ما نیز سخن عارفانه و صوفیانه خاصّ خود او توقّع نمىتوان کرد.
اما در بغداد و در خراسان، در همان زمان جنید و اندکى پس از آن، کسانى بودند که پس از فهم و بیان سخنان مشایخ، به ذکر عقاید و مواجید خود نیز مىپرداختند و فهم خود را از تصوّف، بى پروا، به زبان مىآوردند، و کتاب و سنّت را بنابر فهم و استنباط خود تفسیر مىدادند. بایزید بسطامى، حسین منصور حلاّج، شبلى، و ابو سعید ابى الخیر را مىتوان از این گونه مشایخ بشمار آورد.