زندگینامه عباسعلی قزوینی« کیوان»(متوفی۱۳۵۷ه ق)

 مفسر، واعظ، صوفى سابق سلسلۀ گنابادیه و منتقد تصوف. عباسعلی قزوینی، ملقب به کیوان، در ۲۴ ذیحجۀ ۱۲۷۷ در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد. بنا برادعای خودش، وی لقب کیوان را به شیوه ای روحانی از آذر کیوان* دریافت کرده است. پدر کیوان، ملا اسماعیل، از علمای قزوین و امام جماعت بود و کتابی به نام ابناءالانبیاء در نبوت خاصه تدوین کرده‌ بود.

کیوان از هفت سالگی در مدرسۀ التفاتیه قزوین مقدمات و سطح و درس خارج فقه را آموخت. از چهارده سالگی تا شانزده سالگی شرحی بر عوامل ملامحسن نحوی در دو جلد به نام توشیح القواعد، شرحی بر صمدیه، کتابی با عنوان تقریب‌الغرائب در علم نحو، و منظومه‌ای در علم منطق با نام اسرارالمیزان نوشت (کیوان قزوینی،۱۳۰۸،ص ۷۶، ۸۵؛ همو،۱۳۶۳،ص۱۸۲؛ همو،۱۳۷۱،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۱، ۱۴).

پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش، در ۱۳۰۰برای فراگرفتن فلسفه، علوم ریاضی، حکمت و کلام به تهران آمد. وی ضمن تحصیل به منبر می‌رفت و به سبب رونق مجالس وعظش به واعظ قزوینی شهرت یافت(کیوان قزوینی،۱۳۶۳،همانجا؛ سمیعی، ص۱۴۴). در ۱۳۰۶ برای تکمیل علوم اسلامی، به‌ویژه فقه و اصول، به عراق رفت و در سامرا از محضر میرزا محمد حسن شیرازی و در نجف از درس میرزا حبیب الله رشتی و لطف‌الله لاریجانی مازندرانی بهره گرفت (کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۴۴ـ۱۴۶؛ همو،۱۳۶۳، ص۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۴،۱۴۶).

بنا بر گفتۀ خودش(۱۳۱۱،ج۲، ص۹۶)، در همین شهر از میرزا حبیب‌الله رشتی لقب آیت‌الله گرفت. در مدت اقامت در سامرا نیز به امر میرزای شیرازی*، هر شب در صحن حرم عسکریین به منبر می‌رفت و هر روز بر شهرتش افزوده می‌شد(سمیعی، ص۱۴۴).

او پس از دریافت اجازۀ اجتهاد از علمای اصولی و از مشایخ اخباری، به کربلا رفت و روزها به تدریس فقه و اصول، و شبها در صحن سیدالشهدا به موعظه می‌پرداخت و در مسجد پشت صحن نیز امام جماعت کسانی بود که مشرب اخباری داشتند (کیوان قزوینی،۱۳۶۳، ص ۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۷ـ۱۴۸).

وی بر اثر مطالعۀ کتابهای عرفانی، دیگر طریقۀ اصولی و مسلک اخباری را وافی به مقصود خویش نمی‌دانست (سمیعی،ص۱۴۸) و از این رو، به سلسله‌های صوفیان شیعی روی آورد و نخست در تهران دست ارادت به صفی علیشاه* داد و از وی اجازۀ ارشاد گرفت.

پس از چندی نیزعازم خراسان شد و در بیدخت* به طریقت گنابادیه* پیوست و در سلک مریدان سلطان علیشاه* درآمد و بعد از مدتی از او وجانشینش ، نور علیشاه ثانی*، لقب منصورعلی شاه و اجازۀ دستگیری دریافت کرد و با اجازۀ شیخ به سیاحت و تبلیغ طریقت پرداخت و، در اصطلاح اهل تصوف، شیخ سیار شد (کیوان قزوینی ، ۱۳۷۶ ،ص۱۴۰، ۱۴۳،۱۴۶؛ سمیعی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۱،۱۵۳ـ ۱۵۴)، اما به گفتۀ مخالفان وی، لقب او منصورعلیشاه نبود و منصورعلی بود، بنابراین وی از اقطاب و مشایخ نیست و همچنین شیخ سیار نیز نبوده است (رجوع کنید به یادنامه صالح ،ص۸۶، پانویس۱؛ پروین پریشان ‌زاده، ص ۱۹؛ پازوکی ، ص دوازده ، پانویس۱).

کیوان به بیشتر مناطق ایران و کشورهای اسلامی سیاحت کرد و مریدان بسیار یافت . گفته شده که وی در گسترش سلسلۀ گنابادیه نقش مهمی داشته و حتی به سبب تبلیغ عقاید این سلسله چنان شهرتی یافته است که مردم او را قطب سلسلۀ گنابادی می‌پنداشتند (سمیعی، ص ۱۳۴، ۱۵۴ـ۱۵۵).

پس از درگذشت نورعلیشاه، کیوان به گناباد رفت و با صالح علیشاه تجدید عهد نمود، اما دیری نپایید که از طریقت گنابادیه روی برگرداند و در ششم جمادی الاولی ۱۳۴۵ نیز از سوی این طریقت از منصب شیخی عزل شد(تابنده گنابادی، ص۳۵۹؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۶، مقدمۀ عباسی، ص۸۵). مخالفان وی دلایل عزل کیوان را مقاصد دنیوی دانسته اند، از قبیل علاقۀ شدید وی به کسب مقام قطبیت و حسادت به حاج عبدالله حائری( یکی از مشایخ گنابادیه، ملقب به رحمت علیشاه)، و عقایدی برخلاف میل بزرگان سلسله، مانند اعتقاد به تناسخ، تصرف در دستورهای مشایخ مانند دستور نخوردن گوشت و منع کشتن حیوانات (رجوع کنید به تابنده گنابادی، ص۳۵۸ـ۳۵۹؛ پریشان‌زاده، ص۲۶ـ۳۰، ۳۴).

اما به گفتۀ خود کیوان(۱۳۷۶، ص۱۰۷ـ۱۵۷) وی پس از سی سال خدمت به این طریقت، به سبب اعتراض به جانشینی موروثی در طریقت گنابادیه و بی‌عدالتیهایی که دراین طریقت مشاهده کرد، ازآن رویگردان شد و دعاوی مشایخ گنابادیه را باطل و اعتقادات و اعمال آنان را از نظر عقلی و نقلی نادرست دانست و به نقد «تصوفِ مرسوم» پرداخت(رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

گفته شده که کیوان پس از ترک ارشاد هشتاد روز در مدرسۀ سپهسالار قدیم و جدید و دیگر مساجد، دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب به مباحثه پرداخت و پس از آن عزلت گزید و سه سال در منزل خود به تدریس علوم اسلامی برای جمعی از فضلای عصر، از جمله رشید یاسمی*،سعید نفیسی*، علی دشتی*، عباس اقبال آشتیانی* و عبدالله خان معظمی، پرداخت(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۷۱ ، مقدمۀ چهاردهی، ص۱۴؛ برای دیگر شاگردان وی، رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۸۸،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۹ـ۲۰). نور الدین چهاردهی نیز، که از منتقدان تصوف است و آثاری در این زمینه دارد، از جمله شاگردان و مریدان کیوان بود و برخی از آثار وی را پس از او به چاپ رساند(ناصرزاده، ص۵۶ـ۵۷؛ کیوان قزوینی، ۱۳۸۸ ، مقدمۀ چهاردهی، ص ۲۰).

کیوان با زراعت و تجارت امرار معاش می‌کرد و با فروش خانه و زمین، آثار خود را به چاپ می‌رساند و غلط‌گیری کتابهایش را شخصاً انجام می داد. وی هریک از آثار منتشر شده خود را به کتابخانه‌های عمومی ایران و از طریق محمد قزوینی برای کتابخانۀ ملی پاریس و برخی از فضلای مقیم برلین ، از جمله کاظم زاده ایرانشهر، می‌فرستاد. بلوشه، کتابدار بخش زبانهای شرقی کتابخانۀ پاریس، نیز با ارسال نامه‌ای وی را به تدوین آثاری دیگر ترغیب کرده بود(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص ۲۶۶ ـ۲۶۷؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۱، مقدمه چهاردهی، ص۱۵).

رحلت

کیوان قزوینی در ۱۹ شعبان ۱۳۵۷ درگذشت و در سلیمان داراب، نزدیک رشت، به خاک سپرده شد ( سمیعی، ص ۱۵۸).

کیوان به زبان فارسی، عربی، ترکی و روسی مسلط بود و با زبان عبری نیز آشنایی داشت (کیوان قزوینی ،۱۳۷۱،مقدمه چهاردهی،ص۱۵ـ۱۶). مرتضی کیوان، از نوادگان وی، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود،که در ۱۳۳۳ اعدام شد. میرزا یحیی واعظ کیوانی، از عموزادگان کیوان، نیز مدیر روزنامۀ نصیحت در قزوین و از مشروطه خواهان بود و در ۱۳۰۴ در تهران به ضرب گلوله در آستانۀ مجلس شورای ملی کشته شد (رجوع کنید به سمیعی، ص۱۵۷؛ مسکوب،ص ۳۷،۵۷، ۵۹، ۸۱ ).

آثار

از کیوان قزوینی تألیفات بسیاری به جا مانده است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخته و یک تفسیر عربی، دو تفسیر فارسی و ترجمۀ قرآن و یادداشتهایی درباره تدوین تفسیرنوشته‌است(کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص۲۶۸؛ خانبابامشار،ج۳،س ۶۹۴).

روش کیوان در تفسیر، استناد و استدلال بر دلالت لفظی است نه به حدیث یا مبانی فلسفی و عرفانی یا استناد به دیگر کتابهای تفسیری(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۶۳،ص۹۷). بخشهایی از تفسیر وی بر سوره های قرآن به طور پراکنده تا کنون چاپ شده است، از جمله قصۀ یوسف در ۱۳۷۹ به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی وجلد اول تفسیر کیوان قزوینی شامل سورۀ فاتحه و بقره در۱۳۸۴ به همت جعفر پژوم و جلد ششم تفسیر کیوان قزوینی شامل سوره های رعد ، ابراهیم ، حجر، نحل و بنی اسرائیل در ۱۳۸۷ باز به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی.

کیوان دردوران ارادت به مشایخ گنابادیه آثاری داشته است، از جمله

تصحیح تفسیر بیان السعاده ونوشتن حواشی بر آن تفسیر،

تصحیح شرح کلمات باباطاهر عریان به فارسی تألیف سلطان‌علیشاه* و نیز افزودن حواشی بر آن،

تالیف رسالۀ شهیدیه در ۱۳۳۰ دربارۀ وقایعی که به کشته‌شدن سلطان‌علیشاه انجامید، همراه با مختصری از شرح احوال و کرامات سلطان علیشاه (مدرسی چهاردهی،ص۲۷ـ۲۸؛ پازوکی،ص ده ـ یازده) و

کتاب فریاد بشر در مرثیۀ سلطان‌ علیشاه که پس از رویگردانی از تصوف، قسمتهایی از آن را که دربارۀ سلطان‌ علیشاه بود، حذف کرد(کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۲۹۳). 

اما مهمترین آثار وی پس از جدا شدن از سلسلۀ گنابادیه عبارت اند از:

رازگشا،شامل پاسخ به پنجاه سؤال دربارۀ عقاید و آداب سلسلۀ گنابادیه و نیز اصطلاحات صوفیان و پرسش و پاسخهایی دربارۀ علت فاصله گرفتن کیوان از تصوف مرسوم؛

رسالۀ بهین سخن، در پاسخ به دوازده پرسش در همین موضوعات و نیز توضیح برخی ابداعات او در تصوف (رجوع کنید به همان، ص۲۸۸ـ۲۹۳، ۵۵۸ـ۵۵۹)؛

رسالۀ استوار، در تبیین اساس تصوف، معنای حقیقی آن ، فرق آن با تصوف مرسوم، اصطلاحات تصوف، آداب مرتبط با قطب و مرید و برخی از اسرار سلاسل صوفی (رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶،ص۳۳۹، ۳۶۷، ۴۰۵ـ۴۲۲).این سه کتاب آخرین بار در ۱۳۷۶ در یک مجموعه، با عنوان راز گشا، به چاپ رسیده اند.

عرفان‌نامه دربارۀ حقیقت عرفان از دید مؤلف است وبه خواهش رشید یاسمی نوشته شده است(کیوان قزوینی،۱۳۸۸،ص۲۸). این اثر در ۱۳۰۸ش در تهران، با مقدمۀ رشید یاسمی، به چاپ رسید و در ۱۳۸۸ با نوشتاری از نورالدین چهاردهی و مقاله‌ای از حسین صدرائی تجدید چاپ شد. عرفان نامه شامل ۲۵ فصل است که یک فصل آن دربارۀ عرفان عملی و بقیه دربارۀ عرفان نظری است(کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص۳۸۵).

کیوان نامه در واقع سرگذشت نامۀ مؤلف از دوران کودکی، تحصیل، استادان، شرح سفرها و ملاقاتها و مباحثاتی است که با صوفیان و علما داشته است. وی در ضمن این اثر دیدگاههای خود را در خصوص دین اسلام ، مذاهب اسلامی ، ادیان دیگر و سلاسل صوفیه و آداب و عقاید و مشایخ آن بیان کرده است. جلد اول این کتاب با مقدمۀ رشید یاسمی همراه با دو اثر دیگر وی، حج¬نامه و عرفان نامه، چاپ شده و جلد دوم نیز با مقدمۀ مؤلف، که حاوی وصیت نامه وی است، همراه با اثر دیگر مؤلف به نام اختلافیه به چاپ رسیده است.

کیوان قزوینی به غیر از آثاری که در قبول و نیز رد تصوف و سلاسل صوفی نوشته است،

دیوان شعر و

نیز آثاری دربارۀ برخی مفاخر عرفانی و ادبی دارد، مانند

شرح حال ابوسعید ابوالخیر که همراه با اثر دیگر وی دربارۀ وضعیت بنای صحن شاه نعمت‌الله ولی، در ۱۳۷۱به چاپ رسیده است( آقابزرگ طهرانی، ج۹ قسم ۳، ص۹۲۸ ؛ مدرسی چهاردهی ،ص۲۷ـ۲۸).

شرحی نیز بر رباعیات خیام نوشته که در آغاز آن، خیام را از عارفان مسلمان معرفی کرده و مدعی شده که در طول یک سال، هفته‌ای یک شب روح خیام را احضار کرده و شرح و تفسیرهای خود را به تأیید او رسانده‌ است. کیوان در این اثر با دیدگاهی عرفانی رباعیات دلخواه خود را شرح کرده است(کیوان قزوینی، ۱۳۷۹، ص۱۸ـ۱۹؛ حسام‌پور و حسنلی، ص۱۹۳ ؛ برای دیگر آثار کیوان رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی ج۱۸،ص۱۷۴؛ خانبابا مشار ،ج۳،ستون ۶۹۳ـ۶۹۴؛ کیوان قزوینی،۱۳۶۳،مقدمه چهاردهی،ص۱۹ـ۲۲؛ همو،۱۳۸۸،مقدمه چهاردهی،ص۱۷ـ۱۹).

دیدگاه کیوان دربارۀ تصوف و عرفان.

از دید کیوان قزوینی هر چند ریشۀ تصوف از هند است و ایرانیان آن را با اسلام آمیخته اند، اما تصوف خود به خود بد نیست، زیرا به دنبال قطع ریشۀ آرزو از دل است و این کمال بشر است، اما تصوفی که به معنای سرسپردن و زیر بار مراد رفتن باشد، یعنی همان« تصوف مرسوم»، در واقع نوعی سلب اختیار و از بین بردن فکر و تعقل است و به نقص بشر منتهی می¬گردد. در چنین حالتی دین مرید، سخنان مراد خواهد شد نه سخن خدا و رسول اکرم صلی¬الله علیه و آله.

بدین ترتیب، در حقیقت مخالفت وی با تصوف مرسوم یا سلاسل صوفیه سنی و شیعه مخالفت با تصوف حقیقی یا عرفان نیست( رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۶ـ ۱۲۷). عرفان نیز از نظر او نه موضوع و مبادی و مسائل دارد، نه شعبه ای از حکمت و نه منحصر به اسلام است. بنابراین، ابن سینا که عرفان را داخل حکمت کرد و ابن عربی که برای آن مبادی و مسائل به وجود آورد، حقیقت عرفان را بیان نکرده اند. عرفان از منظر وی نوعی سلیقه یا حالتی در بشر است که در آن دوست می دارد تا همه چیز را نیک ببیند و دوست بدارد و با همۀ جهان در صلح کل باشد.

کسی که به لحاظ نظری به این مقام برسد، به کمال عرفان علمی رسیده است و آنکه در عمل از اختلافات و جنگها و دشمنیها گریزان باشد، غمخوار همه است و چون مادر نسبت به فرزندان و چون خدا نسبت به بنده وچون پیامبر نسبت به افراد امت، به کمال عرفان عملی رسیده است. یافتن چنین مقامی دشوار و با عنایت خاص خداوند میسر است( همو، ۱۳۸۸،ص ۷۱ـ۷۴). با توجه به تعریف کیوان از عرفان و تصوف حقیقی، می¬توان او را خواهان بازگشت به عرفان و تصوف حقیقی دانست که به زعم وی هنوز آلودۀ اقطاب مدعی مقامات و دستگیری از مردم و خواهان سرسپردگی و گرفتار مریدان مقلد و بی‌علم سلاسل تصوف نشده است(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۱۶ـ۱۱۷،۱۲۴ـ۱۲۵؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

وی مخالفت خود را با تصوف مرسوم – که آن را مؤسسۀ مرید و مرادی نامیده – به نهضت پروتستان تشبیه کرده است که در آن نقش پاپ حذف می شود. از این حیث، به نظر می¬رسد مخالفت کیوان با تصوف مرسوم، از تحولات جهان معاصر و موج نوگرایی و تجدد طلبی در ایران هم متأثر بوده است (رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص ۳۴۲ـ۳۴۳؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

کیوان تصوف مرسوم را به سه طبقه یا بخش( برزخ، بدایت و مرکز) تقسیم کرده و مدعی بود که از هر سه طبقه و مشایخ آن عبور کرده است. طبقۀ اولِ صوفیان یا طبقۀ برزخ کسانی هستند که در برزخ میان قشر و لبّ قرار دارند و فاقد ذکر قلبی و سلسله و القاب طریقتی هستند و از اینکه خود را صوفی بنامند پرهیز می‌کنند. او آخوند ملا حسینقلی همدانی* را، که مدتی در نجف شاگرد وی بود، از این طبقه می دانست. طبقه دوم یا اهل بدایت، ذکر قلبی دارند اما القاب ندارند و درخصوص صوفی نامیده‌شدن، نه از آن پرهیز دارند و نه به آن مقیدند. او حاج ملا جواد اسپهانی را، که در کربلا ملاقات کرده و از او ذکر قلبی گرفته بود، از این طبقه می دانست. این دو طبقه دیدار با امام غائب را ممکن می‌دانستند.

کیوان خود نیز مدعی بود که چند بار امام غائب علیه السلام را دیده است و ادعا می¬کرد که نمایندگان این دو طبقه نیز سخنان او مبنی بر دیدار امام غائب علیه السلام را تکذیب نکرده اند. طبقۀ سوم، یعنی مرکز، هم اهل ذکر قلبی و زبانی هستند و هم دارای القاب و عقاید و آداب مخصوص، ولی درچگونگی آنها با هم موافق نیستند. برای این طبقه لفظ صوفی مقدّس است و هرکسی را لایق این نام نمی‌دانند. در همین طبقه است که، برخلاف دو طبقۀ دیگر، تبلیغ و ارشاد و دستگیری بدون اجازۀ شیخ ممنوع است و همچنین در معرفی قطب و شیخ بعد از خود، اجبار وجود دارد (کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۱۳۴ـ۱۴۲).

او تصوف مرسوم را به مؤسسه ای بزرگ و پرقانون و احکام تشبیه می¬کرد که همواره منتظر آمدن مرید و کسب متاع از آنان و به دنبال رقابت است و در عقاید و آداب خود تعصب دارد. وی با اشاره به مناقشات حیدری ـ نعمتی، یعنی اختلافات و زد و خوردهای مریدان قطب الدین حیدر با مریدان شاه نعمت الله ولی، یکی از ضررهای تصوف مرسوم، بخصوص تصوف مرکز، را ادعای برتری قطب در هر سلسله و نقص مشایخ دیگر و در نتیجه فرقه گرایی و ایجاد تفرقه اجتماعی دانسته، حال آنکه به گمان وی تصوف باید از هرچه دشمنی آور است بپرهیزد (رجوع کنید به همان، ص ۱۴۱ـ۱۴۲، ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۵۹ـ۳۶۰).

مخالفت وی با تصوف مرسوم نه فقط به سبب مقام موروثی شیخیت و قطبیت ، بلکه به طور کلی ادعای قطبیت از سوی مشایخ سلاسل صوفی بود. او تصوف حقیقی را فاقد ناظم ومدیر می¬دانست و عقیده داشت که اگر هم کسی فرضاً به مقامی برسد که بتواند ناظم و مدیر و راهنما باشد باید آن را کتمان کند، بنابراین از نظر او کشتی تصوف ناخدا یا قطب ندارد (همان، ص ۳۲۷، ۳۵۷، ۱۲۸ـ۱۳۰)، زیرا قطب باید در چهار جهت در مرید تصرف کند وگرنه کاذب است و این تصرفات را نیز تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان علیهم-السلام می¬توانند انجام دهند. این چهار تصرف عبارت¬اند از: زائل کردن ارادۀ گناه از دل مرید، تبدیل رذیلت اخلاقی او به فضیلت، محکم ساختن اعتقادات دینی و معرفت به خدا و زدودن شک از دل مرید، و در نهایت ارتقا دادن مرید از عالم ناسوت به عالم ملکوت. البته مرید نیز باید آمادگی این تصرفات باطنی را داشته‌ باشد(همان، ص۱۲۷ـ ۱۲۸). او کلیۀ مشایخ صوفی را که مدعی سه تصرف اول و مشایخ سلسلۀ گنابادیه را که مدعی حتی چهارمین تصرف بودند، تکذیب می¬کرد و همۀ آنان را دنیا خواه و جاه طلب می¬دانست (همان ،ص ۱۲۸ـ۱۳۰).

از نظر کیوان کسانی چون مولوی، سنایی و جنید نیز همچون اقطاب زمانۀ او به حقیقت دست نیافته ‌بودند و مقبولیت ایشان ناشی از توهم مردم دربارۀ آنهاست. در مورد مولوی نیز عقیده داشت که وی هرجا فرصتی یافته بر ضد مذهب سخن گفته‌است (همان، ص۱۳۴).

رویارویی کیوان با تشکیلات تصوف مرسوم بی پاسخ نماند. برخی وی را به مقاصد دنیوی و طالب قطبیت، مبتلا به بیماری روحی و روانی وحتی متمایل به بهائیت و نیز وهابیت متهم کرده اند(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۵۵؛ آذرگشسب، ص۱۱، ۲۶؛ کیوان قزوینی، همان، مقدمۀ عباسی، ص۸۶ـ۸۹).

بعد از درگذشت وی نیز کتابهایی در این زمینه منتشر شد، از جمله:

رساله جوابیه، نوشتۀ شیخ اسدالله آذر گشسب (ناصر علی)، که در۱۳۶۲ش چاپ شد،

و گشایش راز اثر ابوالحسن پروین پریشان زاده که در ۱۳۷۷ش در تهران و در واکنش به تجدید چاپ کتاب رازگشا منتشر گردید.



منابع :

(۱) آقا بزرگ طهرانی؛
(۲) اسدالله آذرگشسب، رسالۀ جوابیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) کاوه بیات، «کیوان‌ قزوینی‌ و نوگرایی‌ صوفیانۀ وی»،‌ اندیشه‌ جامعه‌، ش۸، آذر۱۳۷۸ش؛
(۴) شهرام پازوکی، دو رساله در زندگی و شهادت جناب سلطان‌علیشاه، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۵) ابوالحسن پروین پریشان‌زاده، گشایش راز، تهران ۱۳۷۷؛
(۶) سلطان حسین تابنده گنابادی، نابغه علم و عرفان، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۷) سعید حسام‌پور، کاووس حسنلی، «رویکردهای پنج‌گانه در خیام‌شناسی»، کاوش‌نامه،ش ۱۸،سال دهم، ۱۳۸۸ش؛
(۸) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی (از آغاز چاپ تا کنون)، [بی‌جا] ۱۳۴۱ش؛
(۹) محمد باقر سلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان ،تهران۱۳۷۱ش؛
(۱۰) کیوان سمیعی، «رساله ترجمه حال کیوان قزوینی»، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران ۱۳۷۰؛
(۱۱) عباسعلی کیوان قزوینی، حج نامه کیوان (و) کیوان نامه (و) عرفان نامه، چاپ رشید یاسمی، تهران ۱۳۰۸ش؛
(۱۲) همو، کیوان نامه و اختلافیه، [تهران ۱۳۱۱]؛
(۱۳) همو، گفتارهای کیوان (در هفت رساله)، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) همو، شرح حال ابوسعید ابوالخیر و وضعیت صحن شاه نعمت‌الله ولی، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۵) همو، رازگشا، چاپ محمود عباسی، [بی‌جا] ۱۳۷۶ش؛
(۱۶) همو، اختلافیه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، شرح رباعیات خیام، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۸) همو، عرفان‌نامه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۹) نورالدین مدرسی چهاردهی، «شرح حال کیوان قزوینی به قلم خودش»، وحید، دوره دهم، شماره اول شماره مسلسل۱۰۰، فروردین ۱۳۵۱؛
(۲۰) شاهرخ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۱) محمود ناصرزاده، «صوفی‌شناس قرن ساکت شد»، کیهان فرهنگی، ش۱۳۸، دی ۱۳۷۶ش؛
(۲۲) یادنامه صالح، گردآوری و تدوین هیأت تحریریه کتابخانۀ حسینیۀ امیر سلیمانی، تهران ۱۳۶۷ش؛

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *