*مفسرانعرفا-سعرفا-گعرفای قرن چهاردهم(معاصرشمسی)

عالم عارف جلیل مولى حاج سلطان محمّد گنابادى«سلطان على شاه طاب ثراه»

تاریخ ولادت او آن‏چنان‏که پدرش مرحوم ملّا حیدر محمد با خطّ خود در پشت قرآن نوشته ‏اند و عکس فتوگراف آن در کتاب «نابغه علم و عرفان» آمده است؛ ۲۸ جمادى الاولى سال ۱۲۵۱ قمرى مى‏باشد.

چون آن جناب به سنّ سه سالگى رسید؛ پدرش به بعضى از شهرهاى ایران و سپس به هند مسافرت کرد و از او خبرى نشد. آن‏ جناب به فراق پدر مبتلا گشت و برادرش ملّا محمد على، او را سرپرستى نمود. چون به سن ۶ سالگى رسید؛ بنا به امر مادر و برادر آموزش قرآن مجید و کتابهاى فارسى را آغاز کرد؛ و در مدّت پنج ماه توانست در آموختن آنها توفیق حاصل کند. ولى به ادامه تحصیل موفق نشد، و بنا به امر برادرش به کارهاى دنیوى مشغول گشت تا ۱۷ ساله شد؛ دوباره به تحصیل علوم دینى متداول مشغول گردید.

ابتدا در وطن خود به تحصیل علوم ادبى پرداخت، سپس به مشهد مقدّس رضوى (ع) شتافت؛ جهت تکمیل علوم دینى به نجف اشرف و آنگاه جهت درک علوم عقلى و فلسفه به سبزوار رفته و از محضر حکیم عارف و زاهد متألّه، حاج ملّا هادى سبزوارى بهره‏مند شد. مدّتها بطور پیوسته و ناپیوسته در خدمت استاد به تحصیل پرداخت.

پس از آنکه در علوم ظاهرى کامل شد و در آن برترى و مهارت کامل پیدا کرد؛ جذبه‏اى از جذبات حقّ بوسیله حاج ملّا هادى و راهنمائى او در وى پدید آمد و جهت یافتن مقصود خویش به اصفهان مسافرت نمود و خدمت عارف جلیل محمّد کاظم سعادت على شاه (تغمّده اللّه بغفرانه) رسید. و موفّق به گرفتن ذکر قلبى از آن جناب و دخول در طریقت نعمت ‏اللّهى شد.

در بازگشت به گناباد بنا به امر مرشد در مورد اطاعت از فرمان مادرش (که او را به ازدواج ترغیب مى‏نمود) با دختر حاج ملّا على بیدختى ازدواج کرد و بعد از مدّت کمى شوق تجدید دیدار شیخ را بر آن داشت که بار دیگر به اصفهان مسافرت کند.

در سال ۱۲۸۴ از طرف سعادت على شاه به اجازه ارشاد و تلقین ذکر قلبى و اوراد مأثوره مفتخر و در طریقت به لقب- سلطان على شاه- ملقّب گردید.

در سال ۱۲۹۳ شیخ او، رحلت کرد؛ آن جناب در جاى او نشست و شیخ سجّاده‏نشین در طریقه نعمت‏اللّهى گردیده، و مورد توجّه سالکان الى اللّه قرار گرفت.

مقرّ آن جناب بیدخت (از روستاهاى گناباد) محلّ اقامت روى‏آورندگان به آنجا شد، و نام گناباد که تا آن زمان معروف نبود بعد از اینکه، ایشان در آنجا اقامت گزیدند بتدریج در تمام ایران شهرت یافت؛ و این خود یکى از برکات وجود آن عالم و عارف بزرگوار در آن شهر بود.

سلطان على شاه «طاب ثراه» در سال ۱۳۰۵ قمرى به حج مشرّف شد و زیارت خانه خدا را انجام داد. او در بازگشت به زیارت عتبات مقدّسه (در عراق) نائل گردید و با علما و فقهاى شیعه آن بلاد، ملاقات نمود که از جمله آنان: مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانى و فرزندان او و مرحوم مغفور حاج میرزا حسن شیرازى و دیگران بودند که همگى، آن جناب را تجلیل و تعظیم کرده با احترام با ایشان روبرو شدند.

پس از بازگشت به ایران، مدّتى در تهران توقّف نمود. در این موقع بیشتر رجال علم و فقه و سیاست به حضور ایشان رسیدند پادشاه قاجار ناصر الدّین شاه که در آن زمان در جاجرود بسر مى‏برد؛ و چون شنید آن حضرت به تهران وارد شده است؛ پیکى به تهران فرستاد و اظهار علاقه نمود که با وى ملاقات نماید و خبر داد که بزودى جهت ملاقات حضرتشان به تهران خواهد آمد. ولى حضرت سلطان على شاه وقتى این سخن را شنید در حرکت از تهران شتاب نمود تا قبل از اینکه شاه وارد تهران شود، از تهران برود و گفت: ما فقیریم و همنشینان فقرائیم ما را با پادشاهان چه کار![۱] پس به گناباد بازگشت. او بعد از چند سال اقامت در گناباد؛ بار دیگر جهت زیارت مشهد مقدّس رضوى به آن آستان مشرّف گردید، و در آنجا مسموم گردید، ولى او را علاج نمودند و خطر رفع شد؛ لیکن تندرستى نخستین را باز نیافت.

حضرت سلطان على شاه جهت تحصیل وسائل معاش به امور کشاورزى مى‏پرداخت. زیرا او معتقد بود؛ براى تأمین وسایل زندگى و معیشت باید به کسب و کار پرداخت؛ همان‏طور که شاه سیّد نعمت اللّه ولى، پیروان و مریدانش را به کسب و ترک بیکارى امر مى‏فرمود:

در عین حال که کار مى‏کرد از مطالعه و تدریس و تألیف و ارشاد مردم و کمک به مساکین و بر آوردن نیازهاى محتاجان، غفلت نداشت.

بلکه او به مداواى بیماران نیز مى‏پرداخت تا جائى که به مهارت و توانائى در طبّ مشهور گشت. آن حضرت بسیار زاهد و عابد بود، و هیچ‏گاه تهجّد در سحر، از او ترک نشد.

او در بپا داشتن شعائر دینى و مذهبى مانند نماز جماعت، و مجلس ذکر و قرائت قرآن و مراسم سوگوارى اهل بیت (ع) بسیار علاقمند و مشتاق بود و در امور دنیا مانند خوراک و پوشاک به حدّ اقل قانع بود و پیروان و مریدان خویش را نیز به محافظت از آداب دینى امر مى‏فرمود، و هرگاه مى‏دید یا مى‏شنید که بعضى از مریدانش خلاف نموده‏اند؛ نمى‏توانست در امر دین خشم خود را فروبرد و پنهان دارد؛ بلکه به آنان تشدّد کرده با خشونت برخورد مى‏کرد، تا آنجا که بعضى از مریدانش را که آداب شرع را رعایت نکرده بودند پس از تذکّر و یاد آورى آنها به رعایت و عدم تأثیر یاد آورى طرد نمود. حال که سخن بدینجا رسید اگر بخواهیم جهت تکمیل مطلب و بطریق ضمنى و استطراد خصوصیاتى از طریقه نعمت‏اللّهى را در اینجا ذکر کنیم جاى تعجّب نخواهد بود:

۱: سیّد نعمت اللّه ولى، و جانشینان او، تا کنون همه مریدان را به‏ محافظت آداب شرع مقدّس نبوى از قبیل عمل به واجبات و ترک محرّمات، بلکه مکروهات امر نموده‏اند، چه تخلیه دل از غیر خدا، مستلزم اطاعت از خدا و رسول خدا و اولی‏الامر و پیروى از احکام آنان مى‏باشد. زیرا جائز، بلکه ممکن نیست کسى که محبّ و دوستدار است؛ خلاف امر محبوب انجام دهد.

هر که ادّعاى دوستى خدا مى‏کند؛ لازم است از اوامر او، و اوامر رسول او اطاعت نماید. چه اینکه خدا فرمود: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏[۲] زیرا مادام که ظاهر و اعضاء و جوارح انسان به حفظ حدود الهى زینت نیابد؛ دل به آداب روحانى مؤدّب نمى‏شود. ازاین‏رو، هر چه، مخالفت با شرع شریف داشته باشد از قبیل اعتقادات باطل و بدعت‏ها و اعمال نهى‏شده «حتى سماع» در این طریقه راه نداشته؛ باطل و ممنوع است. مجالس ذکر هم از همه این امور پاک و منزّه مى‏باشد.

۲: اینکه برادران این طریقه، مأمورند که بیکارى و گوشه گیرى و رهبانیت را ترک نمایند، و به یکى از شغلهاى دنیوى که مباح باشد جهت تحصیل معاش رو آورند تا در تأمین معاش خود آنها را از دیگران بى‏نیاز سازد؛ چه انسان در دنیا محتاج به خوردن و آشامیدن و پوشش و مسکن است و همه این‏ها از ضروریّات زندگى دنیا محسوب مى‏گردد و رسیدن به آنها با کسب حلال یا با سرقت، یا گدائى و یا اظهار احتیاج به غیر حاصل مى‏شود، و هر چه بدون رضاى مالک باشد مثل غصب در حقیقت جزء سرقت محسوب مى‏گردد و هر چه مربوط به طمع است؛ از نوع سؤال و گدائى، به حساب مى‏آید.

سرقت و گدائى از نظر عقل و شرع و عرف حرام است. تنها کسب حلال و مباح باقى مى‏ماند خواه کشاورزى باشد یا تجارت و یا صنعت یا غیر آنها از کسبهاى مختلف حلال. پس بر همه فقراء این طریقه لازم است که هر یک به کسبى حلال اشتغال ورزند تا سر بار دیگران نشوند، بلکه لازم است کار آنها طورى باشد که به دیگران نیز سود برساند.

چون برادران این طریقه مأمور به ترک انزوا و وارد شدن به اجتماع هستند؛ به اصطلاح صوفیه در آنان بسط بر قبض غالب مى‏گردد[۳] چه غلبه قبض بر بسط در سالک الى اللّه عموما بر اثر گوشه گیرى و کناره جوئى از خلق پدید مى‏آید و داخل شدن در اجتماع و جماعت مردم، موجب بسط مى‏شود، زیرا، براى سالک لازم است که حقّ را در همه مظاهر مشاهده کند و با همه هستى به نیکى معاشرت و همنشینى نماید؛ چه دوست داشتن مظاهر الهى سایه و ظلّ دوستى خداست.

چنانکه شیخ جلیل سعدى شیرازى گفته است:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست‏   عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست‏
 

۳: از جمله خصوصیّات این طریقه، مقیّد نبودن به پوشش مخصوص و لباس مشخّص و معیّنى در ظاهر مى‏باشد، مانند خرقه مخصوص و تاج و امثال آن که در بسیارى از طرق صوفیّه، معمول مى‏باشد، بلکه سیّد نعمت اللّه ولى و جانشینان وى گفته‏اند: براى صوفى تنها لباس تقوى لازم است نه غیر از آن، لذا، تعجّبى ندارد از اینکه آنان در ظاهر لباس معیّن نمى‏پوشند که عبادت خدا و سلوک الى اللّه، با هر لباسى ممکن و جائز است و هیچ تفاوتى بین کسى که در لباس اهل علم یا در لباس حکومتى یا غیر آن باشد؛ نیست. به خلاف بسیارى از سلسله‏هاى صوفیّه که داراى خرقه مخصوص و تاج مشخّصى مى‏باشند. بگونه‏اى که هر کس داخل این سلسله شود حتما باید به لباس مخصوص مقیّد گردد.

در بعضى از طریقه‏ها تقیّد به لباس، مخصوص مجالس ذکر است (که در آنجا، لباس مخصوص مى‏پوشند) ولى در طریقه نعمت‏اللّهى این قید در مجلس ذکر و غیر آن اصلا وجود ندارد.

حضرت مؤلّف جلیل نیز چون به این سیره و روش مقیّد بود؛ و هیچ یک از واجبات بلکه مستحبّات را ترک ننموده؛ و در ترک محرّمات بلکه مکروهات نیز ثابت قدم و استوار بود و خود در دنیا بکار اشتغال داشت لذا پیروان و مریدانش را نیز به این امور فرمان مى‏داد و شدیدا در رعایت و حفظ آنها کوشا بود.

سر انجام ایشان را در شب شنبه ۲۶ ربیع الاول سال ۱۳۲۷ قمرى خفه کرده و غرق ساختند، او شهید از دنیا رحلت فرمود و (در حرم مطهّر که اکنون زیارتگاه فقرا و سایرین مى‏باشد) در انتهاى قبرستان بیدخت بالاى تپه مدفون گشت.

پس از آن حضرت فرزند عارف کاملش مولى حاج ملّا على نور على شاه ثانى که متولّد در ۱۷ ربیع الثّانى ۱۲۸۴ هجرى قمرى مى‏باشد جانشین پدر گردید، و بدین ترتیب او جاى پدر نشست تا ایشان نیز در تاریخ ۱۵ ربیع الاوّل ۱۳۳۷ قمرى در کاشان مسموم شدند و فرزند جلیل ایشان پدر معظّم اینجانب، (سلطان حسین تابنده) مولى حاج شیخ محمّد حسن صالح على شاه که در ۸ ذى‏حجه ۱۳۰۸ قمرى زاده شده بود جانشین آن مرحوم گردید که مسند طریقه نعمت‏اللّهى در این زمان به‏ وجود آن حضرت مزیّن است که خداوند عمر شریفش را طولانى گرداند[۴].

مولى حاج سلطان محمّد تألیفات بسیارى دارد که بیشتر آنها در احکام و آداب شرع و اخلاق است که با اصول عرفان مطابقت مى‏کند؛ مانند: سعادت‏نامه، مجمع السّعاده، بیان السّعاده، ولایت‏نامه، بشاره المؤمنین، تنبیه النائمین، التوضیح و الایضاح.

دو تألیف از آنها که بیان السعاده و ایضاح به عربى مى‏باشد و آثار دیگر به زبان فارسى است. وى غیر از کتب نام برده، تألیفات دیگرى هم دارد که در منطق و نحو مى‏باشد؛ مثل «تذهیب التهذیب» که حاشیه و شرحى است بر تهذیب المنطق، و حاشیه‏هائى بر اسفار که همه آنها به عربى است. مهم‏ترین تألیف آن جناب، تفسیر قرآن مجید است که «بیان السّعاده فى مقامات العباده» نام دارد و آن از مهم‏ترین تفسیرهایى است که در قرن اخیر نوشته شده است تا آنجا که فقیه کامل مرحوم حاج آقا محسن مجتهد عراقى و حکیم جلیل مرحوم مغفور آخوند ملّا محمّد کاشانى درباره آن گفته‏اند:

«تفسیر سلطان، سلطان التّفاسیر است» در این تفسیر نکات دقیق عرفانى و فلسفى و ادبى در بیان آیات ذکر شده است که هیچ کس پیش از او یادآور نشده است؛ همان‏طور که خود وى، در مقدّمه تفسیر نیز به صراحت بیان نموده است.

همه آنچه در تفسیر آیات ذکر شده است کلّا مستند به احادیث و اخبارى مى‏باشد که از مصادر عصمت (ع) روایت شده است.

سلطان على شاه چون به شیخ و مرشدش حاج محمّد کاظم سعادت على شاه، علاقه و ارادت بسیار داشت؛ سه اثر از آثار خود: «سعادت‏نامه، بیان السّعاده، مجمع السّعادات» را به نام ایشان نمود؛ همان‏طور که مولوى بلخى خراسانى، دیوان خویش را به اسم مرشدش شمس تبریزى نام نهاد، مولى محمّد تقى کرمانى- مظفّر على شاه- دیوان اشعارش را به نام مرشدش مشتاق على شاه پایان بخشید- که خدا ایشان را بیامرزاد.

_____________________________________________________________________________________

پاورقی

[۱] رسول خدا( ص) فرمود: همنشینى با فقرا از تواضع است( نهج الفصاحه)

[۲] آل عمران- ۳۱

[۳] قبض نتیجه واردى است که بعد و انذار و حجاب را نزد سالک ظهور دهد و حالت گرفتگى و اندوه دل را سبب شود بسط عکس قبض و نتیجه واردى است که قرب و بشارت و رفع حجاب و شهود را در دل ارائه دهد و شادمانى آن، وجود را گسترده سازد.

[۴] حضرت شیخ محمّد حسن صالح على شاه در تاریخ ششم مرداد ۱۳۴۵ هجرى شمسى مطابق با نهم ربیع الثّانى سال ۱۳۸۶ هجرى قمرى در زادگاهش بیدخت خرقه تهى کرد و دعوت حق را لبیک گفت و فرزند مقدسش حضرت حاج سلطان حسین تابنده نویسنده این مقدّمه با لقب رضا على شاه بر مسند ارشاد نشست- آن جناب نیز در تاریخ هیجدهم شهریور ماه ۱۳۷۱ هجرى شمسى خرقه تهى کرد و عالم عرفان را با رحلت خود عزا دار ساخت و اکنون حضرت آقاى حاج على تابنده( محبوبعلى شاه) بموجب فرمانى که پدر بزرگوارشان حضرت آقاى رضا على شاه قدس سرّه در حیات خود صادر فرموده بود بر مسند هدایت و ارشاد فقراى این سلسله جلوس فرموده‏اند.

مقدمه ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱، ص: ۵۸

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=