تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-م

۵ ذکر محمّد بن واسع، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

آن مقدّم زهّاد، آن معظّم عبّاد، آن عالم عامل، آن عارف کامل، آن توانگر قانع، محمّد واسع- رحمه اللّه- در وقت [خود] نظیر نداشت و بسیار تابعین را خدمت کرده بود و مشایخ مقدم را یافته و در شریعت و طریقت حظّى وافر داشت. و در ریاضت چنان بود که نان خشک در آب مى‏زدى و مى‏خوردى. و مى‏گفتى: «هر که بدین قناعت کند، از خلق بى‏نیاز شود». و در مناجات گفتى: «الهى مرا گرسنه و برهنه مى‏دارى، چنان که دوستان خود را. آخر، این مقام به چه یافتم که حال من چون حال دوستان تو باشد؟». و گاه بودى که از غایت گرسنگى با اصحاب خود به خانه حسن بصرى شدى، و آنچه یافتى بخوردى. چون حسن بیامدى، بدان شاد شدى و گفتى: «خنک آن که بامداد گرسنه خیزد و شبانگاه گرسنه خسبد و در این حال از خداى- عزّ و جلّ- خشنود باشد».

یکى از وى وصیّتى خواست. گفت: «وصیّتى کنم تو را، که پادشاه باشى در دنیا و آخرت». آن مرد گفت: «این چگونه بود؟» گفت: «چنان که در دنیا زاهد باشى- یعنى به هیچ‏کس طمع نکنى. و همه خلق را محتاج بینى- لاجرم تو غنى و پادشاه باشى! و هر که چنین کند پادشاه دنیا باشد و در آخرت نیز پادشاه باشد».

و یک روز مالک [را] گفت: «نگه‏داشتن زبان، بر خلق سخت‏تر از نگه داشت درم و دینارست». یک روز پیش قتیبه بن مسلم آمد با جامه صوف؛ گفت:«چرا صوف‏ پوشیده‏اى؟». خاموش شد. گفت: «چرا جواب ندهى؟». گفت: «خواهم که بگویم از زهد، امّا بر خود ثنا گفته باشم. و اگر گویم از درویشى، از خداى- عزّ و جلّ- گله کرده باشم».

یک روز پسر خود را دید، خرامان. گفت: «هیچ مى‏دانى که تو کیستى؟ مادرت را به دویست درم خریده‏ام و من که پدر توام، چنانم که از من بتر در میان مسلمانان کسى نیست. این خرامیدن تو چراست؟».

پرسیدند که «چگونه‏ اى؟». [گفت‏]: «چگونه باشد حال کسى که عمرش مى‏کاهد و گناهش مى‏افزاید؟».و در معرفت چنان بود که گفتى: «ما رأیت شیئا، الّا و رأیت اللّه فیه». گفت:

 

هیچ‏ چیز ندیدم، الّا که خداى- تعالى- در آن چیز دیدم. از او سؤال کردند که «خداى را مى‏شناسى؟». ساعتى سر در پیش انداخت. پس گفت: «هر که او را شناخت، سخنش اندک شد و تفکّرش دایم گشت». و گفت: «سزاست کسى را که خداى- تعالى- به معرفت خودش عزیز کرده است، که هرگز از مشاهده او به غیر بازننگرد و هیچ‏کس را بدو اختیار نکند». گفت: صادق هرگز صادق نبود، تا بدان که اومید مى‏دارد، از او بیمناک نبود». یعنى خوف‏ورجاش برابر بود. تا صادق و مؤمن حقیقى بود، که خیر الامور اوسطها.

و السّلام.

 تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابورى

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=