۱- اتمام حجت على (ع )
هنگامى که حضرت امیر علیه السلام به جنگ جمل مى رفت ، چون به نزدیکى بصره رسید، بصرى ها کلیب جرمى را نزد آن حضرت فرستادند تا معلوم کند که آیا آن حضرت بر حق است یا نه ؟ تا شک و تردید از آنان برطرف گردد.
امیرالمومنین علیه السلام کلیب را از برنامه ها و هدف خود آگاه ساخت و کلیب دانست که آن حضرت بر حق است . در این موقع على علیه السلام به او فرمود: با من بیعت کن !
کلیب گفت : نمى توانم ؛ زیرا من فرستاده قومى هستم و بدون اجازه آنان نمى شود با شما بیعت کنم .
حضرت امیر به او فرمود: حالا به من بگو اگر این گروه تو را در پى آب و گیاه مى فرستادند و تو سرزمین مناسبى پیدا مى کردى و به آنان خبر مى دادى و ایشان با تو مخالفت نموده به محل خشکى مى رفتند باز هم از آنان پیروى مى کردى ؟
کلیب : هرگز.
على علیه السلام اکنون دستت را براى بیعت به سوى من دراز کن .
کلیب مى گوید: به خدا سوگند پس از آن که حجت را بر من تمام کرد دیگر نتوانستم امتناع ورزم ، پس با آن حضرت بیعت کرد .
۲- زیان زدن به خود
امیرالمومنین علیه السلام مردى را دید که به منظور زیان رساندن به دشمن خود در کارى مى کوشید که ابتدا زیانش به خودش مى رسید. پس به او فرمود: تو مانند کسى هستى که نیزه به پهلوى خود مى کند تا ردیف خود را بکشد .
مؤ لّف :عداوت و دشمنى گاهى به حدى مى رسد که مصداق فرمایش آن حضرت مى شود مانند عداوت عبدالله بن زبیر با مالک اشتر که در مبارزه جنگ جمل ، آنگاه که هر دو بر زمین افتاده و مالک بر روى سینه عبدالله نشست ، عبدالله فریاد برآورد: مرا و مالک را بکشید!
مالک مى گوید: تنها سبب نجات من این شد که عبدالله مرا به مالک معرفى مى نمود و من نزد مردم به اشتر معروف بودم و اگر مرا به اشتر معرفى مى نمود حتما مرا مى کشتند، و سپس مى گوید: به خدا سوگند من از سادگى او بسى در شگفت بودم که کشتن من با کشتن خودش چه سودى برایش داشت .
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری