فصل چهل و هفتم : تدارک

۱- جلوگیرى از دو دفعه قصاص

مردى مرد دیگرى را کشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وى دستور داد قاتل را بکشد، برادر مقتول قاتل را به قدرى زد که یقین کرد او را کشته است .

اولیاى قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقى در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتى حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستى باید تو را بکشم ، مرد فریاد برآورد تو یک بار مرا کشته اى و حقى بر من ندارى .

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بکشند، ولى نزاع ادامه یافت تا این که به نزد حضرت امیر علیه السلام رفته و از او داورى خواستند. على علیه السلام به قاتل فرمود: شتاب مکن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وى فرمود: حکمى که درباره آنان گفته اى صحیح نیست .
عمر گفت : پس حکمشان چیست ؟

على علیه السلام : ابتدا قاتل شکنجه هایى را که برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص مى گیرد و آنگاه برادر مقتول مى تواند او را بکشد.
برادر مقتول با خود فکرى کرد که در این صورت جانش در معرض خطر است پس از کشتن او صرفنظر کرد .
و همین خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندک اختلافى نقل کرده و در آخر آن مى گوید: عمر دست به دعا برداشت و گفت : سپاس خداى را، یا اباالحسن ! شما خاندان رحمتید، و آنگاه گفت : اگر على نبود عمر هلاک مى شد.

 


۲- اتهام به قتل

مردى را در خرابه اى دیدند که کارى خون آلود در دست داشت ، و در همان نزدیکى نیز کشته اى بود که در خون خود مى غلتید، مرد را دستگیر کرده و نزد حضرت امیر علیه السلام بردند.
آن حضرت به متهم فرمود: چه مى گویى ؟
متهم گفت : من آن مرد را کشته ام ، على علیه السلام طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگیرند.
ناگهان مردى شتابزده نزد آن حضرت آمده و گفت : من آن شخص را کشته ام .
امیرالمومنین به مرد اول فرمود: چطور شد بر علیه خودت اقرار کردى ؟
متهم : زیرا توانایى انکار نداشتم ، بدان جهت که افرادى مرا در خرابه اى با کاردى خون آلود بر بالین کشته اى دیده بودند، و بیم آن داشتم که اگر اقرار نکنم مرا بزنند.

حقیقت مطلب این است که من در نزدیکى آن خرابه گوسفندى را ذبح کرده ، پس در حالى که کارد خون آلودى در دست داشتم به منظور قضاى حاجت داخل در خرابه شدم ناگهان کشته اى را دیدم که در خون خود مى غلتید، بالین او رفته حیرت زده به او نگاه مى کردم که ناگهان این گروه وارد خرابه شده مرا به آن حال دیده دستگیرم نمودند.

امیرالمومنین علیه السلام به حاضران فرمود: اینها را به نزد فرزندم حسن ببرید و از او حکم مساءله را بپرسید. حضرت امام حسن علیه السلام در پاسخ آنان فرمود: به امیرالمومنین بگویید اگر این مرد مسلمانى را کشته ، ولى جان دیگرى را از مرگ نجات داده است ، و خداوند مى فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا ؛ هر کس جانى را احیا کند مثل این است که همه مردم را احیا کرده است .
هر دو آزاد مى شوند. و خونبهاى مقتول از بیت المال پرداخت مى گردد.

 


۳- جبران

گفتار خلافى از بشر بن عطارد به امیرالمومنین علیه السلام گزارش شد. امام شخصى را مامور دستگیرى او نمود، مامور آن حضرت ، بشر را در طایفه بنى اسد یافت ، در این موقع نعیم بن دجاجه ، بشر را فرارى داد، امیرالمومنین علیه السلام دستور داد نعیم را دستگیر کرده نزد آن حضرت ببرند، پس ‍ هنگامى که نعیم را نزد امام آوردند به آن حضرت چنین گفت :

همانا به خدا سوگند که بودن با تو ذلت ، و جدایى از تو موجب کفر است !
امام علیه السلام چون این را شنید به او فرمود: تو را بخشیدم ؛ همانا خداى تعالى مى فرماید: ادفع بالتى هى احسن السیئه ؛ بدیها را به آنچه که بهتر است دفع کن .

اما این که گفتى بودن با تو ذلت است گناهى است که مرتکب شده اى ، و این که گفتى جدایى از تو موجب کفر است حسنه اى است که انجام داده اى و سبب جبران آن گناهت شد، پس او را آزاد نمود .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *