شعرا-ع

زندگینامه صدرالدین عوفی نیشابوری

نیشابوری عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر المله و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف می کردند.

و از دریای فضل او اغتراف می نمودند و تاریخ خوارزمشاهی نبشت بعبارتی که روان عتبی از خجلت یمینی در عرق غرق می شد واو را اشعار تازی بغایت لطیف است است و مصنوع و بنده گاه گاهی بخدمت او رفتی و از وی اقتباس فوائد کردی چند شعر تازی از وی شنیده آمده است و این دو بیت در قطعه ای می گوید و مثلی معروف را در آن تضمین می کند:

لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب // لم تبتسم فرحاً فی هذه الدار

الست تذکر ما قد قیل فی مثل // العیر یضرط و المکواه فی النار

و از وی سماع افتاد که وقتی باسفراین رفته شد در اثناء راه این رباعی اتفاق افتاد:

تاریخ در این زمانه آئین آمد// گوئی که برای من مسکین آمد

از جور سپهر سبزه وار این دل من // کوبان کوبان به اسفرائین آمد

سبزوار و اسفرائین و کوبان سه ولایت است سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان می کرد و چنان می نمود که او را در این معنی فکرتی نبوده ست اما سخت مطبوع افتاده ست . و هم از وی نقل کرده اند:

گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار// دست درازی مجوی چیره زبانی مکن 

با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف // هر چه بدانی مگوی هر چه توانی مکن

و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت این دو رباعی سیدصدرالدین گفته است در اوائل ایام جوانی :

ای مهر گل عشق تو درکینه ٔ ماست // آماجگه تیر غمت سینه ٔ ماست 

حال دل مستمند بی چاره بپرس // از هجرانت که یار دیرینه ٔ ماست 

ای از من دل سوخته بیزار شده // وی من ز غمت شکسته و زار شده 

بفروخته عالم بجفا بر من و من // سودای ترا بجان خریدار شده 

و در آخر عمر از شغل استیفا استعفا خواست و به مراد دل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل بدر آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجل عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت واو شب و روز بتحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودی و اختلاط افاضل بخدمت او بسیار اتفاق افتادی . وقتی این داعی قطعه ای گفته بود و در اول و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن اینست :

رمانی زمانی بالمصائب والاسی // و قد خرجت حد النبال ببالی 

و در خدمت او انشاد کردم گفت مرا غزلی است اما تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کرده ام استنشاد کردم فرمود:

قامت قیامه قلبی اذرای و ثنا// قدهز من قامه صدع النقا و ثنی 
و قد لوی طرفه السحار ثم رنا// نحوی سبانی و قلبی بالهوی مرنا

و او را اشعار تازی مطبوع مصنوع و فصول منور لطیف بسیارست فاما اشعار پارسی ازو بیشتر روایت نکرده اند بدین قدر اقتصار افتاد (از لباب الالباب ج ۱ صص ۱۴۲ – ۱۴۴).

و رجوع به آتشکده ٔ آذر و قاموس الاعلام ترکی و ریاض العارفین چ سنگی ص ۲۱۹ شود.

 

با سلام خدمت خوانندگان محترم لطفا اگر تاریخی از تولد ورحلت این شاعر گرامی را می دانید اطلاع دهید.متشکرم ادمین

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=