زندگینامه امام خمینی قسمت اخر

امام خمینی

بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )

فصل اول : دهه مبارک فجر و…

پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)

با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .

امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.

امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .

وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.

امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.

هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش ‍ کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.

دیدار با مردم

در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس ‍ دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.

دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام

نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.

بیست و یکم بهمن

ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .

مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…

بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.

جشن پیروزى

مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.

مراجعت امام به قم

در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ‍ ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.

یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.

در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.

پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.

خانه امام در جماران

این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .

با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.

برنامه روزانه امام

امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس ‍ از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.

زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.

دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش ‍ کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .

یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.

خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.

فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها

امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.

ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد

امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.

ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.

مهریه و جهیزیه

به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.

مراسم عقد و عروسى

در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .

امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .

از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.

رفت و آمد با عروس و دامادها

رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.

جایگاه تربیت فرزندان

امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .

ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :

آزادى

دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس ‍ مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش ‍ هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟

امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.

تحصیل

امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .

اشتغال و فعالیتهاى سیاسى

درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.

امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.

امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.

امام و نوه ها

امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.

توجه به آزادى بچه ها

امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .

یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش ‍ خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش ‍ نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس ‍ به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .

مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.

فطرت پاک بچه ها

امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.

یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .

توجه به همه بچه ها

یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.

توجه به فرزندان شاهد

درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.

امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.

روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .

تربیت مذهبى

یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .

یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.

هدیه امام به نوه ها

یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش ‍ تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.

توصیه احترام به پدر و مادر

دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .

و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.

توصیه به نظارت بر کار بچه ها

امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟

حساسیت نسبت به محرم و نامحرم

از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .

پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.

حجاب و پوشش

یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.

تفریح جوانان

امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

توصیه به نوشتن شعر و مقاله

امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .

فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام

ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.

دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش ‍ از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.

حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب

چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.

گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.

یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.

سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.

در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.

در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.

جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران

شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.

حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.

ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.

در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش ‍ کسى نمى رسید.

در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.

در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .

امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.

هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .

قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.

بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.

همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.

حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام

منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.

بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.

شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.

در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.

در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.

ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…

در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس ‍ کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.

در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.

اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.

نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.

حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.

امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .

پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.

بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز

سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.

بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.

اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .

یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.

یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.

آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.

البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .

صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .

آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.

پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.

در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .

با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.

مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.

ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .

ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .

عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.

هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .

یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .

پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.

یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .

عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.

یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .

روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .

صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.

امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .

گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.

ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .

روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.

ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.

ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.

حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.

امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.

پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .

بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .

تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .

عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .

آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .

ماه تابان//حسن کشوردوست

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *