از طبقه ثانیه است. از اولاد ملوک بود. از رفیقان ابو حفص است. با ابو تراب نخشبى و ابو عبد اللّه ذراع بصرى و ابو عبید بسرى صحبت داشته. استاد ابو عثمان حیرى است. و وى با قبا رفتى، و باب فرغانى و نورى و سیروانى و حیرى با طیلسان رفتندى، و دقّاق با گلیم در زىّ کردان. و شاه پس از ابو حفص برفته از دنیا، مات بعد سنه سبعین و مأتین، و قیل: قبل الثلاثمائه.
و وى را کتابى است ردّ بر یحیى معاذ رازى، در فضل غنا بر فقر که یحیى کرده، و وى آن را جواب باز داده و فقر را بر غنا فضل نهاده، چنانچه (!) هست.
شیخ الاسلام گفت: «از فضل درویشى آن تمام است و کفایت که مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- درویشى بر توانگرى برگزید، و حضرت حق وى را آن اختیار کرد و بپسندید.»
و شاه شجاع بزرگ بود. خواجه یحیى عمّار گفتى: «شاه شاهى بود.»
روزى ابو حفص نشسته بود در نشابور. شاه شجاع بر سر او بیستاد با قبا، و از وى چیزى پرسید. ابو حفص باز نگریست، او را دید با قبا، گفت: «به خداى که تو شاهى.» گفت:
«من شاهم.» در آن سؤال بجاى آورد که شاه است. دانست که آن سؤال جز وى نتواند کرد.
گفت: «با قبا شاه؟» گفت: «وجدنا فی القبا ما طلبنا فی العبا.»
شیخ الاسلام گفت: «شاه چهل سال نخفته بود بر طمع وقتى. وقتى در خواب شد، حق- تعالى- را به خواب دید بیدار شد و این بیت بگفت:
رأیتک فی المنام سرور عینى | فأحببت التّنعّس و المناما |
پس از آن پیوسته همى خفتى، یا وى را خفته یافتندى، یا در طلب خواب.»
للمجنون:
و انّى لأستغشى و ما بی غشیه | لعلّ خیالا منک یلقى خیالیا |
روزى شاه در مسجد نشسته بود. درویشى برپاىخاست و دو من نان خواست. کسى نمىداد. شاه گفت: «کیست که پنجاه حج من بخرد به دو من نان، و به این درویش دهد؟» فقیهى آنجا نشسته بود، آن را بشنید. گفت: «ایّها الشّیخ! استخفاف با شریعت؟» گفت: هرگز خود را قیمت ننهادم، کردار خود را چه قیمت نهم؟»
و هم وى گفته: «من غضّ بصره عن المحارم و أمسک نفسه عن الشّهوات، و عمّر باطنه بدوام المراقبه و ظاهره باتّباع السّنّه لم یخطأ له فراسه.»
نفحات الأنس//عبدالرحمن جامی