تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-خعرفای قرن سوم

۶۵- ابو سعید خرّاز، قدس الله تعالى سرّه‏(نفحات الانس)

از طبقه ثانیه است. نام وى احمد بن عیسى است، و لقب وى خرّاز. و گفته‏اند که وى روزى خرز موزه مى‏ کرد و بازمى‏گشاد. گفتند: «این چیست؟» گفت: «نفس خود را مشغول مى‏کنم، پیش از آنکه مرا مشغول کند.»

وى بغدادى الاصل است، و در محنت صوفیان به مصر شده، و در مکّه مجاور بوده. از ائمه قوم و اجله مشایخ است، یگانه و بى‏نظیر. شاگرد محمد بن منصور طوسى است، و با ذو النّون مصرى و ابو عبید بسرى و سرى سقطى و بشر حافى و غیر ایشان صحبت داشته.

گفته‏ اند وى پیشین کسى است که در علم فنا و بقا سخن گفت.

شیخ الاسلام گفت که: «وى خویشتن را به شاگردى جنید فرا مى‏نمود، اما بار خداى جنید بود.» از یاران و اقران وى است، لیکن مه از وى است. پیش از وى برفته، در سنه ست و ثمانین‏و مأتین، و قیل فى الّتى قبلها، و قیل فی الّتى بعدها. کذا فی تاریخ الامام عبد اللّه الیافعى، رحمه اللّه تعالى. جنید گفته: «لو طالبنا اللّه- تعالى- بحقیقه ما علیه ابو سعید الخرّاز، لهلکنا.» و سئل عن راوى هذه الحکایه عن الجنید: «ایش کان حاله؟» قال: «أقام کذا و کذا سنه یخرز ما فاته الحق بین الخرزتین.»

خراز گوید که: «در اوایل حال ارادت محافظت سرّ و وقت خود مى‏کردم. روزى به بیابانى درآمدم، و مى‏رفتم. از قفاى من آواز چیزى برآمد. دل خود را از التفات به آن، و چشم خود را از نظر به آن نگاه داشتم. به سوى من مى‏آمد تا به من نزدیک شد. دیدم که دو سبع عظیم به دوشهاى من بالا آمدند. من به ایشان نظر نکردم، نه در وقت برآمدن و نه در وقت فروآمدن.»

شیخ الاسلام گفته که: «آن که مى‏گویند که بایزید سید العارفین است، سید عارفین حق است، سبحانه. و اگر از آدمیان مى‏گویى احمد عربى- صلى اللّه علیه و سلّم- و اگر از این طایفه ابو سعید خرّاز.»

مرتعش گوید: «همه خلق وبال‏اند بر خرّاز چون در چیزى از حقایق سخن گوید.»

شیخ الاسلام گفته که: «از مشایخ هیچ کس مه از وى نشناسم در علم توحید. همه بر وى وبال‏اند. هم واسطى، و هم فارس عیسى بغدادى، و غیر ایشان.»

و هم وى گفته که: «دنیا از خرّاز پر بود و نیز به سر مى ‏آمد.»

و هم وى گفته که: «نزدیک است که خرّاز پیغمبر بودى از بزرگى خویش، امام این کار او است.»

و هم وى گفته که: «در بو سعید خراز ریزگکى لنگى درمى‏ بایست، که کسى با او نمى‏تواند رفت. و در واسطى ریزگکى رحمت درمى‏بایست. و در جنید ریزگکى تیزى درمى‏بایست که [وى‏] علمى بود.»

و هم وى گفته که: «خراز غایتى است که فوق او کسى نیست.»

و هم وى گفته که خراز گوید: «اول این کار قبول است که روى فرا مرد کند، و آخر یافت.»

و هم شیخ الإسلام گفته: «توحید و یافت آن است که او جاى بگیرد و دیگران را گسیل‏کند. کسى گفت که: اهل غیب با من گفتند که: شناخت و یافت نه آموختنى است و نه نوشتنى.»

و هم وى گفته: «روزگارى او را مى‏جستم خود را مى‏یافتم، اکنون خود را مى‏جویم او را مى‏یابم. چون بیابى برهى، چون برهى بیابى. کدام بیش بود؟ او داند. چون او پیدا شود تو نباشى، چون تو نباشى او پیدا شود. کدام بیش بود؟ او داند.»

بایزید گوید: «به او نپیوستم تا از خود نگسستم، و از خود نگسستم تا به او نپیوستم، کدام بیش بود؟ او داند.»

شیخ ابو على سیاه گوید که: «ماوراءالنّهریان مى‏گویند: تا نرهى نیابى. و عراقیان مى‏گویند: تا نیابى نرهى. هر دو یکى است، خواه سبوى بر سنگ و خواه سنگ بر سبوى، لیکن من با عراقیانم که سبق از او نیکوتر است.»

ابو سعید خراز گوید: «من ظنّ انّه ببذل المجهود یصل، فمتعنّ. و من ظنّ انّه بغیر بذل المجهود یصل، فمتمنّ.»

شیخ الاسلام گفت که: «وى را به طلب نیابند، اما طالب یابد و تا نیابدش طلب نکند.»

و هم خرّاز گوید: «ریاء العارفین خیر من إخلاص المریدین.»

و هم وى گوید: «تدارک کردن وقت ماضى ضایع کردن وقت باقى است.»

و هم وى گوید: «هرگز به هیچ نعمت از وى شاد نبوده ‏ام.»

و هم وى گوید: «روزى در مسجد حرام نشسته بودم. شخصى از آسمان فرود آمد، پرسید که: صدق و علامت دوستى چیست؟ گفتم: وفادارى. گفت: صدقت، و رفت بر آسمان.»

وقتى خراز در عرفات بود. حاجیان دعا مى‏کردند و مى‏زاریدند. گفت: «مرا آرزو آمد که من هم دعایى کنم. باز گفتم: چه دعا کنم؟ یعنى هیچ چیز نمانده که با من نکرده، باز قصد کردم که دعا کنم. هاتفى آواز داد که: پس از وجود حق دعا مى‏کنى، یعنى پس از یافت‏ ما از ما چیزى خواهى؟»

ابو بکر کتانى به ابو سعید خراز نامه‏اى نوشت که: «تا تو از اینجا برفتى، در میان صوفیان عداوت و نقار پدید آمد و الفت برخاست.» وى جواب نوشت که: «از رشک حق است بر ایشان تا با یکدیگر مؤانست نگیرند.»

ابو الحسن مزیّن گوید که: «روزى که در میان صوفیان نقار نبود، آن روز را به خیر ندارند.» شیخ الاسلام گفت: «نقار نه جنگ‏گرى را گویند. نقار آن است که با یکدیگر گویند که:

کن و مکن! یعنى به آنچه موافق طریقت ایشان باشد امر کنند، و از هر چه موافق آن نباشد نهى کنند تا از عهده حق صحبت بیرون آمده باشند.»

و من الأشعار المنسوبه إلى الخرّاز- قدّس اللّه تعالى سرّه-:

الوجد یطرب من فی الوجد راحته‏ و الوجد عند وجود الحقّ مفقود
قد کان یطربنى وجدی فأذهلنى‏ عن رؤیه الوجد من بالوجد مقصود

شیخ ابو عبد الرّحمن سلمى- رحمه اللّه تعالى- در کتابى که در بیان مبادى ارادت مشایخ و اوایل احوال ایشان جمع کرده است، مى‏گوید که ابو عبد اللّه جلّا گفته است که ابو سعید خراز گفت که: «مرا در حداثت سن جمالى صورى بود. شخصى دعوى محبت من مى‏کرد و ابرام مى‏نمود، و من از وى مى‏گریختم. روزى دلتنگ شدم به بادیه درآمدم. چون مقدارى برفتم، باز نگریستم دیدم که آن شخص از عقب من مى‏آید. چون به من نزدیک شد، گفت: گمان بردى که به این از من برستى؟ با خود گفتم: اللّهم اکفنی شرّه! و نزدیک به من چاهى بود. خود را در آن چاه افکندم. خداى- تعالى- مرا در میانه چاه نگاه داشت. آن شخص بر کناره چاه بنشست و مى‏گریست. گفتم: خداوندا! قادرى بر آن که مرا از این چاه بیرون آرى و از شرّ آن شخص نگاه دارى. دیدم که بادى در من پیچید و از چاه بالا انداخت. آن شخص پیش‏ من آمد و دست و پاى مرا ببوسید، و عذرخواهى کرد و گفت: مرا قبول کن که در خدمت تو باشم! و در ارادت خود چنان شد که مرا بر وى حسد مى‏آمد از بس صدق و اخلاص که از وى مى‏دیدم، و همیشه مصاحب من مى‏بود تا از دنیا برفت.»

نفحات الأنس//عبدالرحمن جامی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=