تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-الف

۶۳ ذکر ابو الخیر اقطع، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

 

آن پیشرو صف رجال، آن بدرقه راه کمال، آن پیک بادیه بلا، آن مرد مرتبه رضا، آن طلیعه فقر را مطلع، شیخ به حق ابو الخیر اقطع- رحمه اللّه علیه- از کبار مشایخ و اشراف اقران، و محمود همه [بود]؛ و او را آیات و کرامات و ریاضات بسیار است که ذکر آن کردن طولى دارد؛ و صاحب فراستى عظیم بود؛ و از مغرب بود و با ابن جلّا صحبت داشته. و سباع و هوامّ با وى انس گرفته بودند و با شیر و اژدها هم‏قرین بودى و حیوانات پیش او بسى آمدندى.

و گفت: «در کوه لبنان بودم. سلطان در آمد. هر که را مى‏دید، دینارى بر دست او مى‏نهاد. یکى به من داد. پشت دست آنجا داشتم و در کنار رفیقى انداختم. پس به شهر آمدم. چنان اتّفاق افتاد که بى‏وضو کراسه‏یى برگرفته آمد. یک روز در میان بازار همى‏رفتم با اصحاب، چون شوریده‏یى. جماعتى دزدى کرده بودند. در میان بازار بگریختند و همه خلق به هم [بر] آمدند. در صوفیان آویختند. من گفتم: مهتر ایشان منم.ایشان را خلاص دهید که رهزن منم». با مریدان گفت: «هیچ مگویید». آخر او را ببردند و دستش ببریدند. گفتند: «تو چه کسى؟». گفت: «من فلانم». امیر گفت: «زهى آتش که در جان ما زدى». گفت: «باکى نیست، که دستم خیانت کرده است. مستحقّ قطع است».

گفت: «چه کرده است؟». گفت: «چیزى به دستم رسیده است که دستم از آن پاک‏تر بود و آن سیم لشکرى بود؛ و دست به چیزى رسیده است که از دست من پاک‏تر بود و آن مصحف است که بى‏وضو برداشته شد». چون به خانه بازآمد دست بریده، عیال فریاد درگرفت. شیخ گفت: «چه جاى تعزیت؟ که جاى تهنیت است؛ که اگر چنان بودى که دست نبریدندى، دل ما ببریدندى، و داغ بیگانگى بر دل ما نهادندى به دست ما چه بودى؟».

و جمعى چنین نقل کردند که: در دست او آکله افتاد. طبیبان گفتند: «دستش بباید برید». او بدان رضا نداد. مریدان گفتند: «صبر کنید تا در نماز شود؛ که در نماز او را از این الم خبر نبود». و چنان کردند. چون نماز تمام کرد، دست را بریده یافت.

و گفت: یکى در بادیه مى ‏رفت، بى‏زاد و بى‏آب و بى‏آلت سفر. با خود اندیشه کردم که: «او را به جان هیچ کار نیست؟». روى باز کرد و گفت: «الغیبه حرام». از هوش بشدم. چون به هوش بازآمدم، با خود توبه کردم. روى بازپس کرد و گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ [وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ‏]».

و گفت: «دل را صافى نتوان کرد الّا به تصحیح نیّت با خداى- تعالى- و تن را صافى نتوان کرد الّا به خدمت اولیا». و گفت: «دل‏ها را در اصل، آفرینش متفاوت است؛ دلى است که جاى ایمان است و علامت آن شفقت است بر جمله مسلمانان و جهد کردن در کارهاى ایشان و یارى دادن ایشان را در آنچه صلاح ایشان در آن بود؛ و دلى است که جایگاه نفاق است و علامت آن حقد و غلّ و غشّ و حسد است». و گفت:

«دعوى رعونتى است که کوه حمل آن نتواند کرد». و گفت: «هیچ کسى به حالى شریف نرسد مگر به موافقت و فرایض و آداب به جاى آوردن و صحبت نیکان و مفارقت بیگانگان».

تذکره الأولیاء//فریدالدین عطارنیشابوری

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=