هر چند وى شاگرد فلکى شاعر است و به شعر شهرت تمام یافته است، چنین گویند که وى را وراى طور شعر طور دیگر بوده است که شعر در جنب آن گم بوده، چنانکه حضرت مولوى- قدّس سرّه- گفته است:
شعر چه باشد بر من تا که زنم لاف از او | هست مرا فنّ دگر غیر فنون شعرا | |
و سخنان وى بر این معنى شاهد است، چنانکه مىگوید:
صورت من همه او شد صفت من همه او | لاجرم کس من و من نشنود اندر سخنم | |
نزنم هیچ درى تام نگویند آن کیست | چون بگویند، مرا باید گفتن که منم | |
و در محلّ دیگر مىگوید:
عشق بیفشرد پاى بر نمط کبریا | برد به دست نخست هستى ما را ز ما | |
ما و شما را به نقد بیخودیى درخور است | زان که نگنجد در او زحمت ما و شما | |
و از این قبیل در سخنان وى بسیار است، و از اینها بوى آن مىآید که وى را از مشرب صافى صوفیان- قدّس اللّه تعالى اسرارهم- شربى تمام بوده است.
وى در زمان خلافت المستضیء بنور اللّه بوده، و در قصیدهاى عربى که در مدح بغداد گفته، ذکر وى کرده. و توفّى المستضیء سنه خمس و تسعین و خمسمائه.
وى نیز قصیده رائیّه حکیم سنایى را جواب گفته است و عدد ابیات آن از صد و هشتاد گذشته، و آن را سه مطلع نهاده. مطلع اوّلش این است:
الصّبوح الصّبوح کامد کار | النّثار النّثار کامد یار | |
کارى از روشنى چو آب خزان | یارى از خوشدمى چو باد بهار | |
چرخ بر کار ما به وقت صبوح | مىکند لعبتان دیده نثار | |
و در آخر قصیده مى گوید:
این قصیده ز جمع سبعیّات | ثامن است از غرایب اشعار | |
از در کعبه گر در آویزند | کعبه بر من فشاندى أستار | |
زد قفا نبک را قفایى نیک | و امرئ القیس را فکند از کار | |
[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫