تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-الف

۵۰ ذکر ابو عبد اللّه بن الجلا، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

آن سفینه بحر دیانت، آن سکینه اهل متانت، آن بدرقه مقامات، آن آینه کرامات، آن آفتاب فلک رضا، ابو عبد اللّه بن الجلا- رحمه اللّه علیه- از مشایخ کبار شام بود، و محمود و مقبول این طایفه بود و مخصوص به کلمات رفیع و اشارات بدیع؛ و در حقایق و معارف و دقایق لطایف بى‏نظیر بود. و ابو تراب و ذو النّون را دیده بود و با جنید و نورى صحبت داشته؛ و ابو عمر و دمشقى گفت: از او شنیدم که گفت: «در ابتدا مادر و پدر را گفتم: مرا در کار خدا کنید. گفتند: کردیم. پس از پیش ایشان برفتم مدّتى. چون بازآمدم، به در خانه رفتم و در بزدم. پدرم گفت: کیستى؟ گفتم: فرزند تو.

گفت: ما را فرزندى بود و به خداى بخشیدیم و بخشیده بازنستانیم. و در به من نگشاد».

و گفت: روزى جوانى ترسا دیدم صاحب جمال، و در مشاهده او متحیّر شدم و در مقابله او بایستادم. شیخ جنید مى‏گذشت. گفتم: «یا استاد! این چنین روى به آتش دوزخ بخواهد سوخت؟». گفت: «این بازارچه نفس است و دام شیطان که تو را بدین مى‏دارد، نه نظاره عبرت. که اگر نظر عبرت بودى، در هر ذرّه‏یى از هژده هزار عالم اعجوبه‏یى موجود است. امّا زود باشد که بدین بى‏حرمتى و نظر در وى معذّب شوى».

گفت: «چون جنید برفت مرا قرآن فراموش شد. تا سالها استعانت خواستم از حق- تعالى- و زارى کردم و توبه. تا حق- تعالى- به فضل و کرم خود قرآن باز عطا کرد.اکنون چند گاه است که زهره ندارم که به هیچ‏چیز از موجودات التفات کنم. تا وقت خود را به نظر کردن در اشیاء ضایع نگردانم».

نقل است که سؤال کردند از فقر. خاموش شد. پس بیرون رفت و بازآمد. گفتند:«چه حال بود؟». گفت: «چهار دانگ سیم داشتم. شرمم آمد که در فقر سخن گویم، تا آن را صدقه کردم». و گفت: «به مدینه رسیدم رنج دیده و فاقه کشیده. تا به نزدیک تربت مصطفى- علیه الصّلاه و السّلام- گفتم: یا رسول اللّه! به مهمانى تو آمده‏ام پس در خواب شدم. پیغمبر را- علیه السّلام- دیدم که گرده‏یى به من داد. نیمه‏یى بخوردم. چون بیدار شدم، نیمه دیگر در دست من بود».

پرسیدند که: «مردکى مستحقّ اسم فقر گردد؟». گفت: «آن‏گه که از او هیچ باقى نماند». گفتند: «چگونه ثابت گردد؟». گفت: «آن‏گه که بیست سال فرشته دست چپ بر وى هیچ ننویسد». و گفت: «هر که مدح و ذمّ پیش او یکسان بود، او زاهد بود، و هر که بر فرایض قیام نماید به اوّل وقت، عابد بود، و هر که افعال همه از خداى بیند، موحّد بود». و گفت: «همّت عارف حق باشد و از حق به هیچ بازنگردد». و گفت: «زاهد آن بود که در دنیا به چشم زوال نگرد تا در چشم او حقیر شود، تا دل به آسانى از وى بر تواند داشت».

و گفت: «هر که تقوى با وى صحبت نکند در درویشى، حرام محض خورد» و گفت:«صوفى فقیرى است مجرّد از اسباب». و گفت: «اگر نه شرف تواضع استى، حکم فقیر آن است که [به زودى مى‏لنجیدى‏]». و گفت: «تقوى شکر معرفت است و تواضع شکر عزّ و صبر شکر مصیبت». و گفت: «خایف آن بود که از غم‏ها او را ایمن کنند».

و گفت:«هر که به نفس خویش به مرتبه‏یى رسد، زود [از] آنجا بیفتد، و هر که را به مرتبه‏یى برسانند در آن مقام ثابت تواند بود». و گفت: «هر حق که باطلى با او شریک تواند بود، از قسم حق به قسم باطل آمد، به جهت آن که حق غیور است». و گفت: «قصد کردن توبه رزق، تو را از حق دور گرداند و محتاج خلق گرداند».

نقل است که چون وفاتش نزدیک آمد، مى‏ خندید و چون بمرد، هم چنان مى ‏خندید. طبیب گفت: «مگر زنده است». چون بدیدند، مرده بود.

تذکره الأولیاء//فریدالدین عطار نیشابوری

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=