تذكره الأولياء ونفحات الانس

۴۸ ذکر [ابو] محمّد رویم، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

 

آن صفىّ پرده شناخت، آن ولىّ قبّه نواخت، آن زبده بى‏زلل، آن بنده بى‏ بدل، آن آفتاب بى‏غیم، امام عهد [ابو] محمّد رویم- رحمه اللّه علیه- از جمله مشایخ کبار بود و ممدوح همه؛ و به امامت و بزرگى او همه متّفق بودند؛ و از صاحب‏سرّان جنید بود و در مذهب داود فقیه الفقهاء؛ و از علم تفسیر نصیبى تمام داشت و در فنون علوم حظّى به کمال؛ و مشار الیه قوم و صاحب همّت و صاحب فراست بود، و در تجرید قدمى راسخ [داشت‏] و ریاضت بسیار کشیده و سفرها بر توکّل کرده؛ و تصانیف بسیار دارد در طریقت.

نقل است که گفت: «بیست سال است تا بر دل من هیچ طعامى گذر نکرده است الّا که در حال به ظهور پیوست و حاضر شد». و گفت: «روزى در بغداد گرمگاهى مى‏گذشتم. تشنگى بر من غالب شد. از خانه‏یى آب خواستم. کودکى کوزه‏یى آب بیرون آورد. چون مرا دید، گفت: صوفى به روز آب خورد؟ بعد از آن هرگز به روز روزه نگشادم».

نقل است که یکى پیش او آمد و گفت: «حال چون است؟». گفت: «چگونه باشد حال کسى که دین او هواء او باشد و همّت او در دنیا. [نه‏] نیکوکارى از خلق رمیده و نه عارفى از خلق گزیده، نه نقى نه تقى».

پرسیدند که: «اوّل چیزى که خداى- تعالى- بر بنده فرض کرده است، چیست؟».گفت: «معرفت. و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدون». [و گفت‏]: «حق- تعالى- پنهان‏گردانیده است چیزها در چیزها: [رضاء خویش در طاعت‏ها، و غضب خویش در معصیت‏ها]، و مکر خویش [در علم خویش و خداع خویش در لطف خویش، و عقوبات خویش در کرامات خویش‏]».

و گفت: «حاضران بر سه وجه‏اند: حاضرى است شاهد وعید، لاجرم در هیبت بود، و حاضرى است شاهد وعده، لاجرم دایم در رغبت بود، و حاضرى است شاهد حق، لاجرم دایم در طرب بود». و گفت: «حق- تعالى- تو را گفتار و کردار روزى کناد.

آن‏گه گفتار بازگیراد و کردار به تو بازگذاراد که این نعمتى بود؛ و چون کردارت بازگیرد و گفتار به تو بازگذارد، مصیبتى بود. و چون هر دو بازگیرد، آفتى بود». و گفت: «گشتن تو با هرگروه بود از مردمان؛ سلامت‏تر بود که با صوفیان. که همه خلق را مطالبت از ظاهر شرع بود مگر این طایفه، که مطالبت ایشان به حقیقت ورع بود و دوام صدق؛ و هر که با ایشان نشیند و ایشان را در آنچه محقّق آن‏اند، خلافى کند خداى- تعالى- نور ایمان از دل او بازگیرد؛ و حکم حکیم این است که حکم‏ها بر برادران فراخ کند و بر خود تنگ گیرد. که بر ایشان فراخ کردن، ایمان و علم بود و بر خود تنگ گرفتن از حکم ورع بود».

گفتند: «آداب سفر چگونه باید؟». گفت: «آن که مسافر را اندیشه از قدم در نگذرد و آنجا که دلش آرام گرفت، منزلش بود». و گفت: «آرام گیر بر بساط، و پرهیز کن از انبساط، و صبر کن بر ضرب سیاط تا وقتى که بگذرى از صراط». و گفت: «تصوّف مبنى است بر سه خصلت: تعلّق ساختن به فقر و افتقار، و محقّق شدن به بذل و ایثار، و ترک کردن اعتراض و اختیار». و گفت: «تصوّف ایستادن است بر افعال حسن».

و گفت:«توحید حقیقى آن است که فانى شوى در ولاء او از هواى خود، و در وفاء او از جفاى خود، تا فانى شود کلّ به کلّ». و گفت: «توحید، محو آثار بشریّت است و تجرید الهیّت». و گفت: «عارف [را] آینه‏اى است که چون در آن نگرد، مولاى او بدو متجلّى شود». و گفت: «تمامى حقایق آن بود که مقارن علم بود». و گفت: «قرب، زایل شدن متعرّضات است». و گفت: «انس آن است که وحشتى در تو پدید آید از ماسوى اللّه، و از نفس خود نیز». و گفت: «انس سرور دل است از حلاوت خطاب».

و گفت: «انس خلوت‏ گرفتن است از غیر خدا».

و گفت: «همّت ساکن نشود مگر به محبّت [و ارادت ساکن نشود مگر به دورى از منیت‏] و منیت کسى را بود که گام فراخ نهد». و گفت: «محبّت وفاء است با وصال و حرمت است با طلب وصال». و گفت: «یقین مشاهده‏اى است». و پرسیدند از نعت فقیر، گفت: «فقیر آن است که نگه دارد سرّ خود را و گوش دارد نفس خود را و بگذارد فرایض خداى، تعالى».

و گفت:«صبر ترک شکایت است و شکر آن بود که آن چه توانى نکنى». و گفت: «توبه آن است که توبه کنى از توبت». و گفت: «تواضع ذلیلى قلوب است در خلیلى علّام الغیوب». و گفت: «شهوت خفى است، که ظاهر نشود مگر در وقت عمل». و گفت: «لحظت، راحت است و خطرت امارت و اشارت اشارت».

و گفت:«نفس زدن در اشارت حرام است و در خطرات و مکاشفات و معاینات حلال».

و گفت: «زهد حقیر داشتن دنیاست و آثار او از دل ستردن». و گفت: «خایف آن است که از غیر خدا نترسد». و گفت: «رضا آن است که اگر دوزخ را بر دست راستش بدارند، نگوید که: از چپ مى‏باید». و گفت: «رضا استقبال کردن احکام است به دل‏خوشى». و گفت: «اخلاص در عمل آن بود که در هر دو سراى، عوض چشم ندارد».

نقل است که ابو عبد اللّه خفیف- رحمه اللّه علیه- وصیّتى خواست از وى، گفت:«کمترین چیزى در این راه بذل روح است. اگر این نخواهى کرد به ترّهات صوفیانه مشغول مشو».

نقل است که در آخر عمر، خود را در میان دنیاداران پنهان کرد و معتمد خلیفه شد به قضا، و مقصود او آن بود که خود را سترى سازد و محجوب گردد. تا حدّى که جنید گفت- رحمه اللّه- که: «ما عارفان فارغ مشغولیم و رویم مشغول فارغ است». رحمه اللّه.

تذکره الأولیاء//فریدالدین عطار نیشابوری

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=