نام وى محمّد بن المؤیّد بن ابى بکر بن ابى الحسن بن محمّد بن حمّویه است. از اصحاب شیخ نجم الدّین کبرى است، قدّس اللّه تعالى روحه.
و فى تاریخ الیافعى: کان صاحب احوال و ریاضات، و له اصحاب و مریدون و کلام.سکن سفح قاسیون مدّه ثمّ رجع الى خراسان، فتوفّى هناک.
در علوم ظاهرى و باطنى یگانه است. مصنّفات بسیار دارد چون کتاب محبوب و سجنجل الأرواح و غیر آن. و در مصنّفات وى سخنان مرموز و کلمات مشکل و ارقام و اشکال و دوایر، که نظر عقل و فکر از کشف و حلّ آن عاجز است، بسیار است. و همانا که تا دیده بصیرت به نور کشف منفتح نشود، ادراک آن متعذّر است.
وى گفته است: «بشّرنى اللّه- سبحانه- و قال: من أصغى کلامک بحسن القبول و الاعتقاد فى ذکرى و تعریفى، فقد اندرجت فیه نطفه العلم و المعرفه، و ان التبس علیه فی الحال فقد ثبت له النّصیب فی طور من أطواره.»
شیخ صدر الدّین قونیوى- قدّس اللّه تعالى سرّه- به صحبت وى مىرسیده است، مىگوید که: «از وى شنیدم که مىگفت: مواثیق هفت است و در میثاق أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ (۱۷۲/ اعراف) منحصر نیست. آن را با شیخ خود، شیخ محیى الدّین- قدّس اللّه تعالى سرّه- باز گفتم، گفت: کلیّات را مىگوید و اگر نه جزئیّات از آن بیش است.»
شیخ مؤیّد الدّین الجندى در شرح فصوص الحکم مىگوید که: «شیخ صدر الدّین روزى در مجلس سماع با شیخ سعد الدّین حاضر بود. شیخ سعد الدّین در اثناى سماع روى به صفّهاى که در آن منزل بود کرد و به ادب تمام مدّتى بر پاى ایستاد، و بعد از آن چشم خود را پوشید و آواز داد که: أین صدر الدّین؟ چون شیخ صدر الدّین پیش آمد، چشم بر روى وى بگشاد و گفت:
حضرت رسالت- صلّى اللّه علیه و سلّم- در آن صفّه حاضر بودند، خواستم که چشمى که به مشاهده جمال آن حضرت مشرّف شده است، اوّل به روى تو بگشایم.»
وى گفته است که: «وقتى روح مرا عروجى واقع شد و از قالب منسلخ گشت. سیزده روز چنان بماند آنگاه به قالب آمد، و قالب در این سیزده روز چون مرده افتاده بود و هیچ حرکت نمىکرد. و روح چون به قالب آمد، و قالب برخاست خبر نداشت که چند روز افتاده است. دیگران که حاضر بودند گفتند: سیزده روز است تا قالب تو چنین افتاده است.»
و ازاشعار وى است- که در کتاب محبوب درج کرده است- این رباعى عربى:
یا راحه مهجتی و نور البصر | استیقظ قلبی بک وقت السّحر | |
ناجیت ضمیر خاطری یا قمری | إنّی أنا فیک و أنت لی فی نظری | |
و این رباعیّات فارسى نیز از آن قبیل است:
کافر شوى ار زلف نگارم بینى | مؤمن شوى ار عارض یارم بینى | |
در کفر میاویز و در ایمان منگر | تا عزّت یار و افتقارم بینى | |
بىتو نظرى نیست مرا در کارى | بىروى تو خوش نیایدم گلزارى | |
در باغ رضاى چون تو زیبا یارى | پیدا و نهان روى تو دیدم بارى | |
بىتو نه بهشت بایدم نى رضوان | نى کوثر و زنجبیل و بحر حیوان | |
با قهر تو دوزخ است دار رضوان | با لطف تو دوزخ همه روح و ریحان | |
و این شعر نیز از آن قبیل است:
أنت قلبی و أنت فیه حبیب | و لسقم القلوب أنت طبیب | |
لیس فی قلب من یحبّک صدقا | غیر ذکراک حاله یستطیب | |
أنت سقمی و صحّتی و شفائى | و بک الموت و الحیاه یطیب | |
و إذا ما نظرت فیّ بلطف | عن فؤادی و أعینی لا تغیب | |
لک سرّی و مهجتی و ضمیری | ساجد شاهد و مالى نصیب | |
عمر وى شصت و سه سال بوده است، و در روز عید أضحى، سنه خمسین و ستّمائه از دنیا رفته است، و قبر وى در بحرآباد است، رحمه اللّه تعالى.
نفحات الأنس، ۱جلد //عبد الرحمن جامى
خطا: فرم تماس پیدا نشد.