تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-بعرفای قرن ششم

۳۲۳- شیخ روزبهان بقلى، قدّس اللّه تعالى روحه‏(نفحات الانس)‏

کنیته ابو محمّد بن ابى نصر البقلى الفسوى، ثمّ الشّیرازى. سلطان عرفا بوده و برهان علما و قدوه عشّاق. در بدایت حال سفر عراق و حجاز و شام کرده است. با شیخ ابو النّجیب سهروردى در سماع صحیح بخارى در ثغر اسکندریّه شریک بوده است، و خرقه از شیخ سراج الدین محمود بن خلیفه بن عبد السّلام بن احمد بن سال به پوشیده است. و اشتغل بالرّیاضات الشّدیده فى أطراف شیراز و جبالها. کان صاحب ذوق و استغراق و وجد دایم لا تسکن لوعته و لا ترقأ دمعته و لا یطمئنّ فى وقت من الأوقات و لا یسلو ساعه من الحنین و الزّفرات یتأوّه کلّ لیله بالبکاء و العویل.

و مر او را سخنان است که در حال غلبه وجد از وى صادر شده است که هر کسى به فهم آن نرسد. و از سخنان وى است:

آنچه ندیده است دو چشم زمان‏ و آنچه بنشنید دو گوش زمین‏
در گل ما روى نموده است آن‏ خیز و بیا در گل ما آن ببین‏

وى را مصنّفات بسیار است، چون تفسیر عرایس و شرح شطحیّات عربى و فارسى و کتاب الانوار فى کشف الاسرار و غیر آن.

در کتاب الانوار فى کشف الاسرار آورده است که: «قوّال باید که خوبروى بود، که عارفان در مجمع سماع به جهت ترویح قلوب به سه چیز محتاج‏اند: روایح طیّبه، و وجه صبیح و صوت ملیح.» بعضى گفته‏اند: «از این قول اجتناب بهتر است، زیرا که این چنین کار عارفى را مسلّم آید که طهارت قلب او به کمال رسیده باشد و چشم او از دیدن غیر حق پوشیده شده.»

گویند که پنجاه سال در جامع عتیق شیراز تذکیر کرد و وعظ گفت. اول که به شیراز درآمد و مى‏رفت تا مجلس گوید، شنید که زنى دختر خود را نصیحت مى‏کرد که: «اى دختر! حسن خود را با کسى‏ اظهار مکن! که خوار و بى‏اعتبار مى‏گردد.» شیخ گفت: «اى زن! حسن به آن راضى نیست که تنها و منفرد باشد. او همه آن مى‏خواهد که با عشق قرین باشد. حسن و عشق در ازل عهدى بسته‏اند که هرگز از هم جدا نباشند.» بر اصحاب از استماع آن چندان وجد و حال عارض شد که بعضى در آن برفتند.

شیخ ابو الحسن کردویه گوید که: «در دعوت بعض صوفیه با شیخ روزبهان جمع شدم، و هنوز وى را نمى‏شناختم. در خاطرم آمد که من در علم و حال از وى زیاده‏ام. بر سرّ من مطلع شد و گفت: [اى بو الحسن!] این خاطر را از خود نفى کن! که امروز هیچ کس با روزبهان برابر نیست، و وى یگانه زمانه خود است.» و به این معنى اشارت کرده در این شعر:

در این زمانه منم قاید صراط اللّه‏ ز حد خاور تا آستانه اقصى‏
روندگان معارف مرا کجا بینند که هست منزل جانم به ماوراى ورى‏

وى صاحب سماع بود، و در آخر عمر از آن باز ایستاد. با وى در این معنى سخن گفتند، گفت: «إنّى أسمع الآن من ربّی- عزّ و جلّ- فاستعرض ممّا سمعت من غیره.»

و گویند که در آخر عمر وى را فلجى دریافت، بعضى از مریدان بى‏آنکه با وى بگوید به مصر رفت، و از خزاین سلاطین قدرى روغن بلسان خالص آورد براى مداواى وى. چون پیش وى آورد، گفت: «جزاک اللّه نیّتک! از در خانقاه بیرون رو آنجا سگکى است گرگین خسبیده، آن روغن را بر وى مال! و بدان که روزبهان به هیچ روغن به نمى‏شود. این بندى است از بندهاى عشق که خداى- تعالى- بر پاى وى نهاده است تا آن زمان که به سعادت لقاى وى برسد.»

شیخ ابو بکر بن طاهر، که از اصحاب شیخ بوده است، گفته است که: «هر سحر به نوبت‏

با شیخ قرآن مى‏خواندم، یک عشر وى و یک عشر من. چون‏ وى فوت شد، دنیا بر من تنگ شد.

آخر شب برخاستم و نماز گزاردم. پس بر سر تربت شیخ بنشستم، و بنیاد قرآن خواندن کردم، و گریه بر من افتاد که از وى تنها مانده بودم. چون عشر تمام کردم، آواز شیخ شنیدم که از قبر مى‏آمد و عشر دیگر مى‏خواند، تا آن زمان که اصحاب جمع شدند آواز منقطع شد، و مدّتى حال بدین گونه بود. روزى با یکى از احباب آن را باز گفتم، بعد از آن دیگر نشنیدم.

صاحب فتوحات مکّیه- رضى اللّه تعالى عنه- مى‏آورد که: شیخ روزبهان در مکّه مجاور بود. و کان کثیر الزّعقات فى حال وجده فی اللّه بحیث انّه کان یشوّش على الطّائفین بالبیت، فکان یطوف على سطوح الحرم و کان صادق الحال.

ناگاه به محبّت زنى مغنیّه مبتلا شد، و هیچ کس نمى‏دانست و آن وجد و صیحه‏هایى که در وجد فى اللّه مى‏زد همچنان باقى بود. اما اوّل از براى خداى- تعالى- بود و این زمان از براى زن مغنیّه. دانست که مردم را چنان اعتقاد خواهد شد که وجد و صیحات وى این زمان نیز از براى خداى است، عزّ و جلّ. به مجلس صوفیّه حرم آمد و خرقه خود بیرون کرد و پیش ایشان انداخت، و قصه خود را با مردم بگفت و گفت: «نمى‏خواهم که در حال خود کاذب باشم.» پس خدمت مغنیّه را لازم گرفت. حال عشق و محبّت وى را با مغنیّه گفتند، و گفتند که: «وى از اکابر اولیاء اللّه است.» مغنیّه توبه کرد و خدمت وى پیش گرفت. محبّت آن مغنیه از دل وى زائل شد، به مجلس صوفیّه آمد و خرقه خود در پوشید. توفّى- رضى اللّه عنه- فى منتصف محرّم الحرام سنه ست و ستمائه.

 [۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

خطا: فرم تماس پیدا نشد.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=