کنیته ابو محمّد بن ابى نصر البقلى الفسوى، ثمّ الشّیرازى. سلطان عرفا بوده و برهان علما و قدوه عشّاق. در بدایت حال سفر عراق و حجاز و شام کرده است. با شیخ ابو النّجیب سهروردى در سماع صحیح بخارى در ثغر اسکندریّه شریک بوده است، و خرقه از شیخ سراج الدین محمود بن خلیفه بن عبد السّلام بن احمد بن سال به پوشیده است. و اشتغل بالرّیاضات الشّدیده فى أطراف شیراز و جبالها. کان صاحب ذوق و استغراق و وجد دایم لا تسکن لوعته و لا ترقأ دمعته و لا یطمئنّ فى وقت من الأوقات و لا یسلو ساعه من الحنین و الزّفرات یتأوّه کلّ لیله بالبکاء و العویل.
و مر او را سخنان است که در حال غلبه وجد از وى صادر شده است که هر کسى به فهم آن نرسد. و از سخنان وى است:
آنچه ندیده است دو چشم زمان | و آنچه بنشنید دو گوش زمین |
در گل ما روى نموده است آن | خیز و بیا در گل ما آن ببین |
وى را مصنّفات بسیار است، چون تفسیر عرایس و شرح شطحیّات عربى و فارسى و کتاب الانوار فى کشف الاسرار و غیر آن.
در کتاب الانوار فى کشف الاسرار آورده است که: «قوّال باید که خوبروى بود، که عارفان در مجمع سماع به جهت ترویح قلوب به سه چیز محتاجاند: روایح طیّبه، و وجه صبیح و صوت ملیح.» بعضى گفتهاند: «از این قول اجتناب بهتر است، زیرا که این چنین کار عارفى را مسلّم آید که طهارت قلب او به کمال رسیده باشد و چشم او از دیدن غیر حق پوشیده شده.»
گویند که پنجاه سال در جامع عتیق شیراز تذکیر کرد و وعظ گفت. اول که به شیراز درآمد و مىرفت تا مجلس گوید، شنید که زنى دختر خود را نصیحت مىکرد که: «اى دختر! حسن خود را با کسى اظهار مکن! که خوار و بىاعتبار مىگردد.» شیخ گفت: «اى زن! حسن به آن راضى نیست که تنها و منفرد باشد. او همه آن مىخواهد که با عشق قرین باشد. حسن و عشق در ازل عهدى بستهاند که هرگز از هم جدا نباشند.» بر اصحاب از استماع آن چندان وجد و حال عارض شد که بعضى در آن برفتند.
شیخ ابو الحسن کردویه گوید که: «در دعوت بعض صوفیه با شیخ روزبهان جمع شدم، و هنوز وى را نمىشناختم. در خاطرم آمد که من در علم و حال از وى زیادهام. بر سرّ من مطلع شد و گفت: [اى بو الحسن!] این خاطر را از خود نفى کن! که امروز هیچ کس با روزبهان برابر نیست، و وى یگانه زمانه خود است.» و به این معنى اشارت کرده در این شعر:
در این زمانه منم قاید صراط اللّه | ز حد خاور تا آستانه اقصى |
روندگان معارف مرا کجا بینند | که هست منزل جانم به ماوراى ورى |
وى صاحب سماع بود، و در آخر عمر از آن باز ایستاد. با وى در این معنى سخن گفتند، گفت: «إنّى أسمع الآن من ربّی- عزّ و جلّ- فاستعرض ممّا سمعت من غیره.»
و گویند که در آخر عمر وى را فلجى دریافت، بعضى از مریدان بىآنکه با وى بگوید به مصر رفت، و از خزاین سلاطین قدرى روغن بلسان خالص آورد براى مداواى وى. چون پیش وى آورد، گفت: «جزاک اللّه نیّتک! از در خانقاه بیرون رو آنجا سگکى است گرگین خسبیده، آن روغن را بر وى مال! و بدان که روزبهان به هیچ روغن به نمىشود. این بندى است از بندهاى عشق که خداى- تعالى- بر پاى وى نهاده است تا آن زمان که به سعادت لقاى وى برسد.»
شیخ ابو بکر بن طاهر، که از اصحاب شیخ بوده است، گفته است که: «هر سحر به نوبت
با شیخ قرآن مىخواندم، یک عشر وى و یک عشر من. چون وى فوت شد، دنیا بر من تنگ شد.
آخر شب برخاستم و نماز گزاردم. پس بر سر تربت شیخ بنشستم، و بنیاد قرآن خواندن کردم، و گریه بر من افتاد که از وى تنها مانده بودم. چون عشر تمام کردم، آواز شیخ شنیدم که از قبر مىآمد و عشر دیگر مىخواند، تا آن زمان که اصحاب جمع شدند آواز منقطع شد، و مدّتى حال بدین گونه بود. روزى با یکى از احباب آن را باز گفتم، بعد از آن دیگر نشنیدم.
صاحب فتوحات مکّیه- رضى اللّه تعالى عنه- مىآورد که: شیخ روزبهان در مکّه مجاور بود. و کان کثیر الزّعقات فى حال وجده فی اللّه بحیث انّه کان یشوّش على الطّائفین بالبیت، فکان یطوف على سطوح الحرم و کان صادق الحال.
ناگاه به محبّت زنى مغنیّه مبتلا شد، و هیچ کس نمىدانست و آن وجد و صیحههایى که در وجد فى اللّه مىزد همچنان باقى بود. اما اوّل از براى خداى- تعالى- بود و این زمان از براى زن مغنیّه. دانست که مردم را چنان اعتقاد خواهد شد که وجد و صیحات وى این زمان نیز از براى خداى است، عزّ و جلّ. به مجلس صوفیّه حرم آمد و خرقه خود بیرون کرد و پیش ایشان انداخت، و قصه خود را با مردم بگفت و گفت: «نمىخواهم که در حال خود کاذب باشم.» پس خدمت مغنیّه را لازم گرفت. حال عشق و محبّت وى را با مغنیّه گفتند، و گفتند که: «وى از اکابر اولیاء اللّه است.» مغنیّه توبه کرد و خدمت وى پیش گرفت. محبّت آن مغنیه از دل وى زائل شد، به مجلس صوفیّه آمد و خرقه خود در پوشید. توفّى- رضى اللّه عنه- فى منتصف محرّم الحرام سنه ست و ستمائه.
[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫
خطا: فرم تماس پیدا نشد.