تذكره الأولياء ونفحات الانسعرفا-ح

۲۷ ذکر حاتم اصم، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

 آن زاهد زمانه، آن عابد یگانه، آن معرض از دنیا، آن مقبل سوى عقبى، آن حاکم کرم، حاتم اصمّ- رحمه اللّه علیه- از بزرگان مشایخ بود و در خراسان بر سر آمده. و مرید شقیق بود و نیز خضرویه را دیده بود و در زهد و ریاضت و ورع و ادب و صدق و احتیاط بى‏بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ یک نفس بى‏مراقبت و محاسبت از او برنیامده بود و یک‏قدم بى‏صدق و اخلاص برنگرفته. تا حدّى که شیخ جنید گفت- رحمه اللّه علیه- «صدّیق زماننا حاتم». و او را در سخت گرفتن نفس، و دقایق مکر و معرفت رعونات نفس کلمات است و تصانیف معتبر. و نکته و حکمت او نظیر ندارد.

چنان که یاران را گفت: «اگر از شما پرسند که: از حاتم چه مى‏آموزى؟ چه جواب دهید؟». گفتند: «بگوییم: علم». [گفت:] «اگر گویند: او علم ندارد». گفتند: «بگوییم که:حکمت». گفت: «اگر گویند که: او حکمت نمى‏داند [چه گویید؟»]. گفتند: «شما بفرمایید تا چه گوییم». گفت: «بگویید که دو چیز مى ‏آموزیم: یکى خرسندى بدانچه در دست است. دوم نومیدى از آنچه در دست دیگران است».

و روزى یاران را گفت: «عمرى است تا من رنج‏ شما مى‏کشم. بارى، هیچ‏یک‏ چنان که شایسته باشد، شده‏اید؟». یکى گفت: «فلان کس چندین غزا کرده است».

حاتم گفت: «غازى باشد و مرا شایسته مى‏باید». دیگرى گفت: «فلان بسى مال بذل کرده است». گفت: «مردى سخى بود و مرا شایسته مى‏باید». گفتند: «فلان کس چندین حج کرده است». گفت: «مردى حاجى باشد و مرا شایسته مى‏باید». گفتند: «بفرماى که مرد شایسته چون باشد؟» گفت: «آن که از خداى- تعالى- بترسد و به غیر او امید ندارد».

و کرم او تا حدّى بود که زنى پیش او آمد و مسئله‏یى پرسید، مگر بادى از وى رها شد و خجل گشت. حاتم گفت: «آواز بلندتر کن که نمى‏شنوم، گوشم گران است»، تا پیرزن خجل نشود، و آن مسئله جواب داد. تا زن را معلوم گشت که: او نشنید. و تا آن زن در حیات بود، خود را کر ساخته بود و او را اصمّ از آن گویند.

نقل است که روزى مجلس مى‏گفت در بلخ. گفت: «الهى! هر که در این مجلس گناهکارتر است، او را بیامرز». نبّاشى حاضر بود. چون شب درآمد به نبّاشى شد. چون سر گور باز کرد، آوازى شنید که: «شرم ندارى که امروز در مجلس حاتم اصمّ آمرزیده شدى و امشب باز سر گناه مى‏روى؟». نبّاش توبت کرد.

محمّد رازى گوید: چندین سال در خدمت حاتم بودم. هرگز ندیدم که در خشم شد مگر یک‏بار، و آن چنان بود که‏ در میان بازار مى گذشت. شاگرد او را بقّالى گرفته بود و مى‏گفت: «کالاى من گرفته‏اى و خورده. سیم بده». حاتم چون این بدید، گفت:«اى عزیز! مواسا کن». گفت: «نمى‏کنم». حاتم در خشم شد و ردا از دوش برداشت و بر زمین زد. میان بازار پرسیم شد. گفت: «آنچه حقّ توست بردار و زیادت مگیر که دستت خشک شود». بقّال حقّ خویش برداشت و از حرص دست به زیادتى دراز کرد. در حال دستش خشک شد.

نقل است که یکى حاتم را به دعوت خواند. اجابت نکرد. الحاح کرد.حاتم گفت: «به سه شرط بیایم: یکى آن که هرجا خواهم بنشینم. دوّم آنچه خود خواهم بخورم. سیّوم آن که آنچه با تو گویم، بکنى». گفت: «روا باشد».

حاتم چون در آنجا رفت، در صفّ نعال بنشست. گفتند: «این چه جاى توست؟».حاتم گفت: «شرط چنین کرده‏ایم». پس چون سفره نهادند، حاتم قرصى از آستین بیرون کرد و مى‏خورد. گفتند: «شیخ! از این بخور». گفت: «شرط کرده‏ام [که آن خورم که من خواهم»]. پس سفره برگرفتند. میزبان را گفت: «تابه‏یى آهنین را به آتش گرم کن و بیار». هم چنان کرد. حاتم پاى بر آن تابه نهاد- و گفت: قرصى خوردم»- و بگذشت.

پس گفت: «اعتقاد دارید که حق- تعالى- فرداى قیامت از هر چه کرده‏اى و خورده‏اى، حساب خواهد؟». گفتند: «بلى». گفت: «پندارید که: این عرصات است. یک‏یک پاى بر این تابه نهید و هر چه در این خانه خورده‏اى حساب بازدهى». ایشان گفتند: «ما را طاقت این نباشد». گفت: «پس فرداى قیامت چگونه جواب خواهى داد؟ قال اللّه، تعالى: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ». تا جمله به گریه درآمدند و بسیار بگریستند و آن دعوت ماتم شد.

نقل است یکى پیش حاتم شد و گفت: «مالى بسیار دارم و مى‏خواهم که تو را و یاران تو را از آن نصیب کنم». حاتم گفت: «مى‏ ترسم که چون بمیرى، مرا باید گفت که:اى روزى‏ دهنده آسمان! روزى‏دهنده زمین مرد».

یکى حاتم را گفت: «از کجا مى‏خورى؟» گفت: «از خرمنگاه حق- تعالى- که آن نه زیادت شود و نه نقصان گیرد». آن مرد گفت: «مال مردمان به فسوس مى‏ خورى».

حاتم گفت: «از مال تو هیچ خوردم؟». گفت: «نه».

گفت: «کاشکى تو از مسلمانان بودى». گفت: «حجّت مى‏گویى!» [حاتم گفت: «حق- تعالى- روز قیامت از بنده حجّت خواهد». گفت: «این همه سخن است»]. حاتم گفت: «حق- تعالى- سخن فرستاده است و مادر تو بر پدر به سخن حلال گشت». گفت: «روزى [همه شما] از آسمان مى‏آید؟» حاتم گفت: «روزى همه از آسمان مى‏آید. و فى السّماء رزقکم». گفت: «مگر از روزن خانه فرومى‏آید! اکنون ستان بخسب تا در دهن تو آید». حاتم گفت: «دو سال در گهواره ستان خفته بودم و روزى من در دهان مى‏آمد». گفت: «هیچ‏کس را دیدى که بدرود ناکشته؟». گفت: «موى سرت که مى‏دروى، ناکشته است». گفت: «در هوا رو تا روزى به تو رسد». [گفت: «چون مرغ شوم، برسد».

گفت: «به زیر آب شو و روزى‏ بطلب». گفت: «ماهى را روزى در زیر آب مى‏دهد]. اگر ماهى شوم، برسد». آن مرد خاموش شد و توبت کرد. پس گفت: «شیخ! مرا پندى ده». حاتم گفت: «طمع از خلق ببر تا ایشان نیز از تو ببرند، و نهانى میان خود و خداى- تعالى- نیکویى کن، تا خداى- عزّ و جلّ- آشکارا تو را حرمت دارد. و هرجا که باشى خالق را خدمت کن تا خلق تو را خدمت کنند». و یکى او را گفت: «از کجا مى‏خورى؟». گفت: «للّه خزائن السّموت و الارض».

نقل است که حاتم از احمد حنبل پرسید که: «روزى مى‏جویى؟». گفت: «بلى».

حاتم گفت: «پیش از وقت، مى‏جوئى یا پس از وقت یا در وقت؟». احمد اندیشید که:«اگر گویم: پیش از وقت گوید: چرا روزگار خود ضایع مى‏کنى؟ و اگر گویم: پس از وقت گوید: چه جویى چیزى که از تو درگذشت؟ و اگر گویم: در وقت، گوید: مشغول شوى به چیزى که حاضر خواهد بود؟». فروماند در این مسئله. بزرگى گفت: «جواب چنین بایست داد که: جستن بر ما نه فریضه است و نه واجب و نه سنّت. چه جویم چیزى [را] که خود وى تو را مى‏جوید و به قول رسول- علیه الصّلاه و السّلام- او خود بر تو آید». جواب حاتم این است:«علینا ان نعبده کما امرنا، و علیه ان یرزقنا کما وعدنا».

نقل است که حامد لفّاف گفت که حاتم گفت که: «هر روزى بامداد ابلیس [مرا] وسوسه کند که: امروز چه خورى؟ گویم: مرگ. گوید: چه پوشى؟ گویم: کفن. گوید: کجا باشى؟ گویم: در گور. گوید: ناخوش مردى تو! مرا بگذارد و برود».

نقل است که زن وى چنان بود که گفت: «من به غزا مى‏روم تا چهار ماه. نفقه تو چند رها کنم؟». گفت: «چندان که زندگانیم خواهى ماند». گفت: «زندگانى به دست من نیست». گفت: «روزى هم به دست تو نیست». چون حاتم برفت، پیرزنى مر زن وى را گفت: «حاتم روزى چه مانده است؟». گفت: «حاتم روزى‏خواره بود. روزى ده اینجاست».

نقل است که حاتم گفت: «چون به غزا بودم، ترکى مرا بگرفت و بیفگند تا بکشد.

دلم هیچ مشغول نشد و نترسیدم. منتظر بودم تا. چه حکم کرده‏اند؟ کارد مى‏جست. ناگاه تیرى بر او آمد و بیفتاد. گفتم: تو مرا کشتى یا من تو را؟».

نقل است که کسى به سفر خواست رفت. حاتم را گفت: «مرا وصیّتى کن».

گفت:«اگر یار خواهى، تو را خداى- عزّ و جلّ- یار بس. و اگر همراه خواهى، کرام الکاتبین بس. و اگر عبرت خواهى دنیا بس. و اگر مونس خواهى، قرآن بس. و اگر کار خواهى، عبادت خدا بس. و اگر وعظ خواهى، مرگ بس، و اگر این که یاد کردم تو را بسنده نیست، دوزخ تو را بس».

نقل است که حاتم روزى حامد لفّاف را گفت: «چگونه‏اى؟» گفت: «به سلامت و عافیت». گفت: «سلامت بعد از گذشتن صراط است و عافیت آن است که در بهشت آمده باشى». [گفتند: «تو را چه آرزو کند؟». گفت: «عافیت»]. گفتند: «پس همه روز در عافیت نه‏اى؟». گفت: عافیت من آن است که آن روز در او عاصى نباشم».

نقل است که حاتم را گفتند: «فلان مال بسیار جمع کرده است». گفت: «زندگانى با آن جمع کرده است؟». گفتند: «نه». گفت: «مرده را مال به چه کار آید؟». یکى حاتم را گفت: «حاجتى هست؟». گفت: «هست». گفت: «بخواه». گفت: «حاجتم آن است که نه تو مرا بینى و نه من تو را». و یکى حاتم را پرسید که: «نماز چگونه کنى؟». گفت: «چون وقت درآید، وضوء ظاهر بکنم و وضوء باطن بکنم- ظاهر را به آب پاک و باطن را به توبت- و آن‏گه‏ به مسجد درآیم و مسجد الحرام را مشاهده کنم و مقام ابراهیم را در میان دو ابروى خود بنهم و بهشت را بر راست خود دانم و دوزخ را بر چپ و صراط را زیر قدم خود دارم و ملک‏الموت را پس پشت انگارم و دل را به خدا سپارم. آن‏گه تکبیر گویم با تعظیم، و قیامى با حرمت و قرائتى با هیبت و سجودى با تضرّع و رکوعى با تواضع و جلوسى به حلم، و سلامى به شکر بگویم. نماز این چنین بود».

نقل است که یک روز به جمعى از اهل علم بگذشت. گفت: «اگر سه چیز در شماست، و اگر نه شما را دوزخ واجب است». گفتند: «آن سه چیز چیست؟».

گفت:«حسرت دیروز که از شما بگذشت و نتوانستید در آن طاعت زیادت کردن و نه گناهان را عذرى خواستن- اگر امروز به عذر دینه مشغول شویم، حقّ امروز کى گزاریم؟-

دیگر در غنیمت امروز کوشیدن و در صلاح کار خویش، تا امکان باشد به طاعت و خشنود کردن خصمان. و سیّوم ترس و بیم آن که فردا به تو چه خواهد رسید، نجات یا هلاک؟». و گفت: «خداى- تعالى- سه چیز در سه چیز نهاده است: فراغت عبادت [پس از امن مئونت‏] نهاده است و اخلاص در کار [در] نومیدى از خلق نهاده است و نجات از عذاب به آوردن طاعت نهاده است، تا مطیع باشد بر امید نجات». و گفت: «حذر کن از مرگ در سه حال که تو را بگیرد: کبر و حرص و خرامیدن. امّا متکبّر را خداى- عزّ و جلّ از این جهان بیرون نبرد تا نچشاند او را خوارى از کمترین کس از اهل وى. امّا حریص را بیرون نبرد از این جهان مگر گرسنه و تشنه. و [گلوش را بگیرد] و گذر ندهد تا چیزى بخورد. امّا خرامنده [را] بیرون نبرد تا او را نغلطاند در بول و حدث».

و گفت:«اگر وزن کنى کبر زاهدان روزگار ما و علما و قرّاى ایشان، بسى زیادت آید از کبر امرا و ملوک». و گفت: «به خانه و باغ آراسته غرّه نشوى که هیچ جاى خوب‏تر از بهشت نیست. و آدم دید آنچه دید. و دیگر به بسیارى کرامت و عبادت غرّه نشوى که بلعم با چندان کرامت و بارنامه بزرگ خداى- عزّ و جلّ- که او را داده بودند دید آنچه دید [و خداوند در حقّ وى گفت: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ‏] دیگر به بسیارى عمل غرّه نشوى،که ابلیس با آن همه طاعت دید آنچه دید. و دیگر به دیدن پارسایان و عالمان غرّه نشوى که هیچ‏کس بزرگتر از مصطفى- صلّى اللّه علیه و سلّم- نبود، ثعلبه در خدمت وى بود و خویشان وى او را مى‏دیدند و خدمت مى‏کردند و سودى نداشت».

و گفت: «هر که در این راه آید، او را سه مرگ بباید چشید: موت الابیض و آن گرسنگى است. و موت الاسود و آن احتمال است. و موت الاحمر و آن مرقّع داشتن است». و گفت: «هر که به مقدار یک سبع از قرآن و حکایت پارسایان در شبانروزى بر خود عرضه نکند، دین خویش به سلامت نتواند داشت».

و گفت: «دل پنج نوع است: دلى است مرده و دلى است بیمار و دلى است غافل و دلى‏ است منقبه و دلى است صحیح. دل‏مرده دل کافران است. دل بیمار دل گنهکاران است.دل غافل دل برخورداران است دل منقبه دل جهود بدکار است- و قالوا: قلوبنا غلف- دل صحیح دل هشیار در کار است و با طاعت بسیار است و با خوف از ملک ذو الجلال است».

و گفت: «در سه وقت تعهد نفس کن: چون عمل کنى یاد دار که خداى- عزّ و جلّ ناظر است به تو، و چون سخن گویى یاد دار که خداى- عزّ و جلّ- مى‏شنود آنچه گویى، و چون خاموش باشى یاد دار که خداى- تعالى- مى‏داند که چگونه خاموشى». و گفت: «شهوت سه قسم است: شهوتى است در خوردن، و شهوتى است در گفتن و شهوتى است در نگرستن. در خوردن اعتماد بر خداى- عزّ و جلّ- نگه دار، و در گفتن راستى نگه دار، و در نگرستن عبرت نگه دار».

و گفت: «در چهار موضع نفس خود را بازجوى: در عمل صالح بى‏ریا و در گرفتن بى‏طمع و در دادن بى‏منّت و در نگه‏داشتن بى ‏بخل».

و گفت: «منافق آن است که آنچه در دنیا بگیرد، به حرص گیرد و اگر منع کند، به شکّ منع کند و اگر نفقه کند، در معصیت نفقه کند. و مؤمن آنچه گیرد به کم رغبتى و خوف گیرد و اگر نگاه دارد، به سختى نگه دارد- یعنى سخت بود بر او نگه‏داشتن- و اگر نفقه کند، در طاعت بود، خالصا لوجه اللّه، تعالى».

و گفت: «جهاد سه است:جهادى به سرّ با شیطان تا وقتى که شکسته شود. و جهادى است در علانیه و در اداء فرایض تا وقتى که گزارده شود- چنان که گفته‏اند: نماز فرض به جماعت آشکارا و زکات آشکارا- و جهادى است با اعدا در غزو تا کشته شود یا بکشدش». و گفت: «مردم را از همه احتمال باید کرد، مگر از نفس خویش». و گفت: «اوّل زهد اعتماد است بر خداى- تعالى- و میانه آن صبر است و آخر آن اخلاص است». و گفت: «هر چیزى را زینتى است و زینت عبادت خوف است و علامت خوف کوتاهى امل است». و این آیت بر خواند: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.

و گفت: «اگر خواهى که دوست خداى- عزّ و جلّ- باشى، راضى باش به هر چه خدا کند و اگر خواهى که تو را در آسمانها بشناسند، بر تو باد به صدق وعده».

و گفت:«شتاب‏زدگى از شیطان است مگر در پنج چیز: طعام پیش مهمان نهادن و تجهیز میّت کردن و نکاح دختران بالغ کردن و وام گزاردن و توبه از گناه».

نقل است که حاتم را چون چیزى بفرستادندى، قبول [نکردى‏]. گفتند: «چرا نگیرى؟». گفت: «اندر پذیرفتن ذلّ خویش دیدم و در ناگرفتن عزّ خویش». [یک‏بار قبول کرد. گفتند: «چه حکمت است؟». گفت‏]: «عزّ او بر عزّ خویش اختیار کردم و ذلّ خویش بر ذلّ او برگزیدم».

نقل است که چون حاتم به بغداد آمد خلیفه را خبر کردند که: زاهد خراسان آمده است. او را طلب کرد و چون حاتم از در درآمد، خلیفه را گفت: «اى زاهد!». خلیفه گفت: «من زاهد نیم که همه دنیا زیر فرمان من است. تویى زاهد». حاتم گفت: «نه، که تویى. که خداى تعالى- مى ‏فرماید: قُلْ: مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ‏. و تو به اندک قناعت کرده ‏اى.زاهد تو باشى که من به دنیا سر فرونمى ‏آرم. چگونه زاهد باشم؟».

 تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابورى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=