در سال ۱۱۹۶ هجرى قمرى در دهکده ((خور بیابانک)) از توابع ((جندق)) (از استان اصفهان ) کودکى به دنیا آمد، که او را رحیم نامگذارى کردند . دوران کودکى رحیم با رنج و محنتى فراوان گذشت، از شش هفت سالگى کار مىکرد و در بیرون ده، شترچرانى مىنمود، تا معاش خانواده خود را تأمین کند .
گویند رحیم با گله خود به دشت آمده بود، که ((امیر اسماعیل خان عرب عامرى)) یکى از مالکان عمده و فرمانرواى آن منطقه بر او گذشت و او را نزد خود خواند و پرسشهاى زیادى از وى کرد، رحیم همه سؤالات را پاسخ گفت و امیر اسماعیل خان از حاضر جوابى و ادب او خوشش آمد و او را نزد خود برد و پسر خود خواند و به تربیت او همت گماشت .
رحیم با استعداد خوبى که داشت، خواندن، نوشتن، سوارى و تیراندازى و دیگر کمالات مرسوم را آموخت و در شمار نامه بران پدر خوانده خود در آمد . چندى نگذشت که امیر اسماعیل خان، به استعداد فوق العاده رحیم در نویسندگى پى برد و او را منشى مخصوص خود نمود. در این هنگام رحیم براى نخستین بار با تخلص ((مجنون)) سرودن شعر را آغاز کرد .
در سال ۱۲۱۶ هجرى قمرى مناسبات اسماعیل خان با ذوالفقار خان سمنانى فرمانرواى قومس (سمنان، دامغان، بسطام و جندق ) تیره شد و بین آنها جنگ در گرفت و اسماعیل خان شکست خورد و به خراسان گریخت و دارائى او به دست فاتحان جنگ افتاد .
سپس از سوى ذوالفقار خان شخصى بنام جعفر سلطان به فرمانروائى جندق گمارده شد.
جعفر سلطان، رحیم را به کار سربازى و سپاهیگرى وا داشت، اما رحیم به این کار تن در نداد و به سمنان عزیمت کرد و با جماعت برادر زن ذوالفقار خان به منشى گرى او منصوب شد . شش سال در این سمت ماند و به تدریج کارش بالا گرفت، اما این ترقى براى او مایه بدبختى و گرفتارى شد، زیرا همکاران رحیم بر او حسد ورزیدند و نزد ذوالفقار خان از وى سخن چینى کردند. ذوالفقار خان بر او خشمگین شد و دستور داد او را به چوب بستند و زدند و سپس در سیاهچال زندانى گردید. ذوالفقار خان بعدا افرادى را براى ضبط اموال و دارائى رحیم و همچنین سرکوب خویشاوندانش به جندق فرستاد .
رحیم پس از رهائى از زندان نام خود را به ((ابوالحسن)) و تخلص خود را به ((یغما)) تبدیل کرد . او جامه درویشى پوشید و سالها در شهرهاى مختلف ایران آواره و در به در بود . در این میان سفرى به بغداد و کربلا کرد، تا اینکه ذوالفقار خان با او بر سر مهر درآمد و او جرأت یافت، آزادانه به ((جندق)) برود .
یغما بیش از شش ماه در جندق اقامت نکرد و سرانجام بر اثر تأثر روحى از وضع زادگاه و خویشاوندانش به تهران آمد و بر حسب تصادف با ((حاجى میرزا آقاسى)) صدر اعظم مقتدر وقت ملاقات کرد، آقاسى به زودى مرید یغما شد و ستاره اقبال یغما از نو اوج گرفت و به زودى در دربار محمد شاه قاجار داراى عزت و احترام و صاحب نام و نشان گردید .
اما یغما از این قدرت و نفوذ خود استفاده نکرد و تنها چیزى را که پذیرفت، وزیرى حکومت در کاشان بود، در مدت اقامت در کاشان واقعه اى رخ داد، که یغما ناگزیر کاشان را ترک کرد و به سیر و سیاحت پرداخت و مدتى در هرات زندگى کرد و سرانجام در سن هشتاد سالگى به زادگاه خود بازگشت و در سال ۱۲۷۶ هجرى قمرى در دهکده خور بیابانک از دنیا رفت و همانجا نزدیک مقبره ((سید داوود)) به خاک سپرده شد . کلیات اشعار یغماى جندقى تاکنون چندین بار در تهران به چاپ رسیده است . آخرین چاپ آن به کوشش سید على آل داوود، در دو مجلد و در فاصله سالهاى ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ شمسى از طرف انتشارات ((((طوس)))) در تهران چاپ و منتشر شده است از اشعار اوست:
دل اگر شاد بود، خانه، چه دوزخ چه بهشت // رنج اگر دور ز تن، جامه چه پشمینه چه برد
تا توان کاست غم، از بهر چه جان باید کاست؟ //تا توان خوردن غذا، بهر چه غم باید خورد؟
شعرنگین سخن، ج ۷، ص ۲۲۲
فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۶۳۹