گویند که : امیرکبیر در کودکى (هنگامى که ) ناهار اولاد قائم مقام (فراهانى ) را مى آورد، در حجره معلمشان ایستاده براى بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها مى آموخت او هم فرا مى گرفت ، تا روزى قائم مقام به آزمایش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسید ندانستند و امیر جواب داد.
قائم مقام از وى پرسید: تقى ، تو کجا درس خوانده اى ؟ عرض نمود: روزها که غذاى آقازاده ها را مى آوردم ، ایستاده گوش مى کردم . قائم مقام انعامى به او داد. نگرفت و گریه کرد. بدو گفت : چرا گریه مى کنى چه مى خواهى ؟
عرض کرد: به معلم امر فرمائید درسى را که به آقازاده ها مى دهد به من بیاموزد قائم مقام دلش به حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نیز بیاموزد.
نامه اى که سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش میرزا اسحاق نوشته حد مراقبت او را در تعلیم کربلایى تقى آن روز و امیرکبیر سالهاى بعد مى رساند، در حقیقت کربلایى تقى (امیرکبیر) را (امثال کامل شاگردى درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزاده اش سرکوفت مى زد. بخشى از این نامه چنین است :
دیروز از کربلایى تقى کاغذى رسید موجب حیرت حاضران گردید همه تحسین کردند و آفرین گفتند. الحق (یکاد زیتها یضى ء) در حق قوه مدرکه اش صادق است یکى از آن میان سر بیرون آورده تحسینات او را به شاءن شما وارد کرد که در واقع ریشخندى به من بود گفت :
درخت گردکان با این درشتى
درخت خربزه اللّه اکبر
نوکر این طور چیز بنویسد آقا جاى خود دارد…
بارى حقیقتاً من به کربلایى قربان (پدر امیرکبیر) حسد بردم و بر پسرش مى ترسم … خلاصه این پسر خیلى ترقیات دارد. و قوانین بزرگ به روزگارم مى گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.
میرزا تقى خان در حدود سال ۱۲۲۲ ه، ق در (هزاوه فراهان ) متولد شد. پدرش کربلایى محمد قربان آش پز میرزا عیسى قائم مقام اول بود و پس از او همین شغل را در دستگاه پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى داشت .
داستانهای از فضیلت علم //علی میر خلف زاده