حکایات عرفاحکایت علمای متاخرعلاّمه سیدمحمد حسین طباطبایی

وضع تحمّل و بردبارى علّامه طباطبائىّ در شدائد و گرفتارى ‏ها ومخالفت باتدریس دروس فلسفه از جانب آیت الله بروجردی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

و أمّا وضع معيشت ايشان، چنانچه از شجره آنان پيداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربايجان بوده‏اند؛ و ممرّ معاش ايشان و برادرشان از كودكى منحصر به زمين زراعتى كه در قريه شادآباد تبريز بوده و از نياكان بعنوان ارث منتقل شده بود؛ و چنانچه از نوشتجات ايشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت براى ممرّ معاش در تبريز پيداست. آن رساله ‏هاى خطّى (كتاب توحيد و كتاب انسان و رساله وسائط و رساله ولايت) را در قريه شادآباد نوشته ‏اند.

ايشان مى ‏فرمودند: اين ملك، دويست و هفتاد سال است كه ملك طلق آباء و اجداد ما بوده است و يگانه وسيله ارتزاق از راه كشاورزى مى‏باشد؛ و چنانچه مورد غصب و تعدّى واقع مى‏شد، بطور كلّى رشته معاش ايشان مختل مى‏گشت؛ و در مضيقه واقع مى‏شدند.

چون علّامه طباطبائىّ با وجود داشتن مقام فقاهت و علميّت و واجديّت مقام مرجعيّت بعلّت اهتمام به امور علميّه و تربيت طلّاب، از نقطه نظر معنويت و اخلاق و تصحيح عقيده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حريم تشيّع؛ ديگر مجالى و حالى براى تدوين رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند. و از بدو امر عمدا مسير خود را در غير اين طريق قرار داده بودند.

و چون از اين‏طرف اين امور بكلّى مسدود بود؛ و از طرف ديگر ايشان به هيچ‏وجه سهم امام را قبول نمى‏كردند؛ معلومست كه وضع معيشت و زندگى ايشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت كه عايدشان مى‏شد؛ از يك طلبه ساده پائين‏تر خواهد بود؛ چون آن طلبه، و اگر چه از شهر و يا ده براى او مقرّرى نرسد لا اقلّ از سهم امام استفاده مى‏كند.

و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى امرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ اقل بود.

و طبعا رجال علم و دانش از قديم الايّام بدين محذور مبتلا بودند:

مرحوم آيت الله شيخ جواد بلاغىّ نجفىّ كه فخر اسلام بود؛ و علوم و مؤلّفات او جهان دانش را روشن كرد در نجف اشرف در خانه محقّرى روى حصير زندگى مى‏كرد؛ و براى طبع كتابهاى خود بر عليه ماديّين و طبيعيّين و يهوديان و مسيحيان؛ كه حقّا سندمباهات و افتخار عالم اسلام بود؛ مجبور مى‏گردد خانه مسكونى خود را بفروشد.

استاد استاد ما: مرحوم قاضى رضوان الله عليه در نجف اشرف با وجود عائله سنگين، چنان در ضيق معيشت زندگى مى‏نمود كه داستان‏هاى او براى ما ضرب المثل است.

در خانه او غير از حصير خرمائى چيزى نبود؛ و براى روشن كردن چراغ نفتى در شب بجهت نبودن لامپا و يا نفت در خاموشى چه بسا بسر مى‏بردند.

مرحوم آيت الله علّامه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانىّ؛ هيچ ممرّ معاشى نداشت؛ و از حال ايشان كسى با خبر نبود؛ صدسال بعلم و اسلام و تشيّع خدمت كرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفيس و بى‏نظيرى از خود به يادگار گذاشت كه امروز مورد استفاده تمام اهل تحقيق و تتبّع و محور مراجعات نويسندگان است.

اين مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت كشيدن و جمع‏آورى اسناد و مدارك نوشتجات بود.

وضع خانه او عينا مانند يك طلبه معمولى ساده و بلكه پائين‏تر؛ و شدائدى كه تحمّل نموده است فوق تصوّر است.

علّامه امينى صاحب الغدير تا قبل از مشهوريّت و معروفيّت؛ در تنگى معاش بسر مى‏برد؛ و حتّى براى طبع اوّل دوره الغدير با مشكلاتى مواجه شدند.

و اين يك نقص بزرگ در دستگاه روحانيّت فعلى از نقطه نظر كيفيّت اداره امور مالى است.

چرا بايد افرادى كه در رشته‏هاى خاصّى چون فلسفه و عرفان و كلام و تفسير و حديث و تاريخ و رجال و غيرها عمرى را مى‏گذرانند؛ و با وجود سرمايه‏هاى سرشار فقهىّ؛ بعلل كمك باسلام، و نياز جامعه بدين علوم و پر كردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسدارى و سنگربانى از حريم مكتب، بايد حتّى از يك زندگى ساده و معمولى محروم؛ و براى امرار معاش و حفظ آبرو و حيثيّت دچار هزار اشكال گردند.

بودجه صندوق مسلمين كه بعنوان سهم امام به حوزه‏ها ارسال مى‏شود، از عطف توجّه به چنين افرادى دريغ؛ و قبول سهم امام براى چنين كسانى بتوسّط متصدّيان و مباشران، موجب قبول ذلّ استخفاف و تحقير و تسليم در برابر دستگاه مديره باشد.

از اجازه و تصديق مقام اجتهاد و فقاهت افراد والامقامى كه داراى مزاياى‏ اخلاقى و روحىّ، علاوه بر جنبه‏هاى علمى هستند، چون ملازم با تصديق شخصيّت و استقلال امور آنهاست؛ خوددارى شود.

و بافراد بى‏سواد و بى‏احتياط و متجرّى، بعنوان جباية و جمع‏آورى سهم امام اجازه‏هاى طويله و مطوّله و ملقّب بالقاب و آداب داده شود؛ كه مركز حكمرانى از مقرّ خود تكان نخورد و در وصول آن بدست افراد غير واجد شرائط، كه در مزاياى روحىّ و اخلاقىّ از سطح معمولى مردم پائين‏ترند، بملاك ادّعاى علم و اعلميّت و فقه و افقهيّت و ورع و اورعيّت خللى پديدار نگردد.

فيا للاسف بهذه السّيرة الرّديّة المردية المبيدة للعلم و العلماء و الفقه و الفقهاء و چون به‏آن‏ها گفته شود: بچه دليل؟ بچه آيه، بچه روايت، شما مى‏گوئيد: سهم امام مقلّد بايد بدست مرجع يا نائب او بخصوصه برسد؟ در كدام كتاب فقه و خبر و تفسير چنين مطلبى را ديده‏ايد؟ اين چه سنّت‏ها و بدعت‏هائى است كه مى‏نهيد؟

مى‏گويند: فلان و بهمان گفته‏اند. شما كه ادّعاى اجتهاد مى‏كنيد! چرا در اينجا فقط مقلّد صرف فلان و بهمان شده‏ايد؟

علّامه استاد، زندگانى بسيار ساده و بى‏تجمّل در حدّ اقل ضرورت زندگى داشتند؛ و با وجود كسالت قلبى و كسالت اعصاب و كبر سنّ، فقطّ و فقطّ بعلّت حمايت از دين، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته يك‏بار بطهران مى‏آمدند؛ و اين رفت و آمد نيز مستلزم رنجهائى بود.

اينست وضع زندگى يك فيلسوف شرق؛ بلكه يگانه فيلسوف عالم با آنكه آن‏طور كه بايد ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده بر نداشتيم؛ زيرا معتقديم بحث در اين گونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نيست.

 

اينست زندگانى اولياى خدا:

صبروا أيّاما قصيرة، أعقبتهم راحة طويلة[1] يكايك از صفات و نعوت متّقيان كه مولى الموالى امير مؤمنان عليه السّلام درباره آنان در خطبه همّام بيان مى‏فرمايند، در اين مرد الهى مشاهده و محسوس و ممسوس و ملموس بود:

أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها؛ و أسرتهم ففدوا انفسهم منها[2]

اينست زندگى وارستگان و آزادگان از اسارت نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حريم قضا و مشيّت الهيّه؛ و سر سپردگان به عالم تفويض و تسليم و رضا؛ چقدر استاد ما از اين شعر خوشايند بودند كه:

منم كه شهره شهرم بعشق ورزيدن‏ منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن‏
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم‏ كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن‏
بمى‏پرستى از آن نقش خود بر آب زدم‏ كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن‏
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات‏ بخواست جام مى و گفت راز پوشيدن‏[3]

و آنگاه با اين مشكلات، و ردّ و ايرادها، يك دنيا از عظمت و وقار و سكينه و آرامش در او متحقّق بود.

اينجاست كه خوب زندگانى ائمّه معصومين ما، رخ خود را نشان مى‏دهد زيرا امثال طباطبائيها مى‏توانند به خوبى روشنگر و آيه و نماينده آن ارواح پاك باشند؛ و چون آينه درخشان و صيقلى، آن ذوات طهارت را حكايت كنند؛ و اينانند كه آيات الهيّه و حجج ربانيّه مى‏باشند.

 

درس اسفار

و بهمين علّت مهاجرت علّامه طباطبائى بقم، و تحمّل اين همه مشكلات، و دورى از وطن مألوف، براى احياى امر معنويّت و اداء رسالت الهى در نشر و تبليغ دين؛ و رشد افكار طلّاب؛ و تصحيح عقائد حقّه و نشان دادن راه مستقيم تهذيب نفس و تزكيه اخلاق؛ و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله؛ و ربط با عالم معنى مى‏باشد؛ چنانكه آن فقيد سعيد فرمودند: من وقتى از تبريز به قم آمدم؛ و درس اسفار را شروع كردم؛ و طلّاب بر درس گرد آمدند؛ و قريب به يك‏صد نفر در مجلس درس حضور پيدا مى‏كردند؛ حضرت آية الله بروجردى رحمة الله عليه أوّلا دستور دادند كه شهريّه طلّابى را كه به درس اسفار مى‏آيند قطع كنند.

و بر همين اساس چون خبر آن بمن رسيد، من متحيّر شدم كه خدايا چه كنم؟

اگر شهريّه طلّاب قطع شود، اين افراد بدون بضاعت كه از شهرهاى دور آمده‏اند و فقط ممرّ معاش آنها شهريّه است چه كنند؟

و اگر من بخاطر شهريّه طلّاب، تدريس اسفار را ترك كنم لطمه بسطح علمى و عقيدتى طلّاب وارد مى‏آيد؟

من همين‏طور در تحيّر بسر مى‏بردم؛ تا بالأخره يك روز كه بحال تحيّر بودم و در اطاق منزل از دور كرسى مى‏خواستم بر گردم چشمم بديوان حافظ افتاد كه روى كرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم كه چه كنم؟ آيا تدريس اسفار را ترك كنم؛ يا نه؟ اين غزل آمد:

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم‏ محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم‏
من كه عيب توبه‏كاران كرده باشم بارها توبه از مى وقت گل ديوانه باشم گر كنم‏
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست‏ كج‏دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر كنم‏
عشق در دانه است و من غوّاص و دريا ميكده‏ سر فروبردم در آنجا تا كجا سر بر كنم‏
لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق‏ داورى دارم بسى يا ربّ كرا داور كنم‏
بازكش يكدم عنان اى ترك شهرآشوب من‏ تاز اشك و چهره، راهت پرزروگوهر كنم‏
من كه از ياقوت و لعل اشك دارم گنجها كى نظر در فيض خورشيد بلنداختر كنم‏
عهد و پيمان و فلك‏رانيست چندان اعتبار عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر كنم‏
من كه دارم در گدائى گنج سلطانى بدست‏ كى طمع در گردش گردون دون‏پرور كنم‏
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم‏ گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏
عاشقان را گر در آتش مى‏پسندد لطف دوست‏ تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم‏
دوش لعلش عشوه‏اى مى‏داد حافظ را ولى‏ من نه آنم كز وى اين افسانه‏ها باور كنم‏[4]

بارى ديدم عجيب غزلى است؛ اين غزل مى‏فهماند كه تدريس اسفار لازم، و ترك آن در حكم كفر سلوكى است.

 

[پيام آية الله بروجردى به علّامه و جواب ايشان‏]

و ثانيا يا همان روز يا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند؛ و بدين گونه پيغام كرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علميّه اصفهان نزد مرحوم جهانگيرخان اسفار مى ‏خوانديم؛ ولى مخفيانه چند نفر بوديم؛ و خفية بدرس ايشان‏ مى‏ رفتيم؛ و امّا درس اسفار علنى در حوزه رسمى به هيچ ‏وجه صلاح نيست؛ و بايد ترك شود!

من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پيغام ببريد كه اين درس‏هاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده‏ايم؛ و از عهده تدريس و تشكيل حوزه‏هاى درسى آن بر خواهيم آمد و از ديگران كمبودى نداريم.

من كه از تبريز بقم آمده ‏ام فقطّ و فقطّ براى تصحيح عقائد طلّاب بر اساس حقّ؛ و مبارزه با عقائد باطله ماديّين و غيرهم مى‏ باشد؛ در آن زمان كه حضرت آية الله با چند نفر خفية به درس مرحوم جهانگيرخان مى‏ رفتند؛ طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقيده پاك بودند؛ و نيازى به تشكيل حوزه ‏هاى علنى اسفار نبود؛ ولى امروزه هر طلبه ‏اى كه وارد دروازه قم مى‏ شود با چند چمدان (جامه ‏دان) پر از شبهات و اشكالات وارد مى‏شود.

و امروزه بايد بدرد طلّاب رسيد؛ و آنها را براى مبارزه با ماترياليست‏ها و ماديّين بر اساس صحيح آماده كرد؛ و فلسفه حقّه اسلاميّه را بدانها آموخت؛ و ما تدريس اسفار را ترك نمى‏كنيم.

ولى در عين حال من آيت الله را حاكم شرع مى‏دانم؛ اگر حكم كنند بر ترك اسفار، مسئله صورت ديگرى به خود خواهد گرفت.

علّامه فرمودند: پس از اين پيام؛ آيت الله بروجردى، ديگر به هيچ‏وجه متعرّض ما نشدند؛ و ما سالهاى سال بتدريس فلسفه از شفا و اسفار و غيرهما مشغول بوديم.

و هر وقت آيت الله برخوردى با ما داشتند بسيار احترام مى‏گذاردند و يك روز يك جلد قرآن كريم كه از بهترين و صحيح‏ترين طبع‏ها بود بعنوان هديه براى ما فرستادند.

بارى من چه گويم از فضائل مردى كه حقّا در اينجا غريب بود؛ در غيبت آمد و در غيبت رفت. و سربسته و مهر كرده كسى او را نشناخت.

علّامه طباطبائىّ كه رضوان خدا بر او باد؛ براى مخلصين از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود كه در حوادث روزگار بدو روى مى‏آوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبيّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود؛ و در كشف مسائل علميّه و رفع مجهولات، دستگير و راهنما بود.

اين حقير نه تنها در همان ايّامى كه در قم مشغول تحصيل بودم از كانون فيض و علمش بهرمند مى‏شدم؛ و تا سرحدّى كه خود را بنده و خانه‏زاد مى‏دانستم؛ بلكه پس از تشرّف بنجف اشرف نيز پيوسته باب مراسلات مفتوح بود؛ و نامه‏هاى جذّاب روشنگر راه بود.

و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد كه خود را بى‏نياز از تعليم و محضر پرفيضش ببينم.

_______________________________________________________________________

[1] 1 و 2 از فقرات خطبه همّام است كه خطبه 191 از نهج البلاغه است: ايّام كوتاهى در دنيا به مشقّت و سختى با پاى راستين و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتيجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنيا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنيا اعراض كردند؛ و دنيا خواست آنان را اسير خود كند، آنها خود را رهانيده و آزاد كردند.

[2] 1 و 2 از فقرات خطبه همّام است كه خطبه 191 از نهج البلاغه است: ايّام كوتاهى در دنيا به مشقّت و سختى با پاى راستين و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتيجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنيا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنيا اعراض كردند؛ و دنيا خواست آنان را اسير خود كند، آنها خود را رهانيده و آزاد كردند.

[3] * از حافظ شيرازى است ديوان حافظ طبع پژمان حرف نون ص 177

[4] ( 1) ديوان حافظ پژمان حرف ميم ص 157

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=