حکایت علمای متاخر

هارون و بهلول

هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در کوفه اقامت کرد . روزى از راهى عبور مى کرد ، بهلول که بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام ، او را صدا زد : هارون ، هارون ، هارون ، با تعجب گفت : کیست که مرا با نام صدا مى زند ؟

 

 گفتند : بهلول مجنون . پرده محمل را کنار زد و به بهلول گفت : مرا مى شناسى ؟
 گفت : آرى . گفت : من کیستم ؟ 

 

گفت : کسى هستى که اگر احدى در مشرق ستم کند و تو در مغرب باشى به خاطر این که حاکم کشورى در قیامت از تو بازخواست خواهد شد . هارون گریست و گفت : بهلول حال مرا چگونه مى بینى ؟ گفت : حال خود را بر کتاب خدا عرضه کن :( إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِیم * وَإِنَّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِیم ) .
« قطعاً نیکان به بهشت اندرند . و بى شک بدکاران در دوزخند » .

 

گفت : تلاش و کوشش ما چه مى شود ؟ پاسخ داد :( . . . إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِینَ ) .
« فقط خدا از تقوا پیشگان مى پذیرد » .

 

گفت : نسب و قرابت ما با پیامبر چه مى شود ؟ جواب داد :
( فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذ وَلاَ یَتَسَآءَلُونَ ).
« پس آنگاه که در صور دمیده مى شود ( دیگر ) میانشان نسبت به خویشاوندى وجود ندارد و از ( حال ) یکدیگر نمى پرسند » .

 

گفت : شفاعت رسول خدا چه مى شود ؟ پاسخ داد :( یَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمانُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا ).
« در آن روز شفاعت ( به کسى ) سود نبخشد ، مگر کسى را که ( خداى ) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید » .

 

گفت : حاجتى دارى ؟ بهلول جواب داد : گناهانم را بیامرز و مرا وارد بهشت کن . گفت : مرا چنین قدرتى نیست ولى به من خبر داده اند که به مردم بدهکارى ، مى خواهى بدهکاریت را بپردازم ؟

 

 گفت : بدهکارى را نمى توان با بدهکارى ادا کرد ، آنچه نزد توست مال مردم است و همه آن را به مردم مدیونى ، واجب است به آنان برگردانى .

 

گفت : فرمان دهم مستمرى برایت مقرر دارند که تا پایان عمر به تو بپردازند ؟ گفت : من بنده و روزى خور خدایم ، چنین مى بینى که خدا یاد تو هست و یاد من نیست !

 

عبرت// حسین انصاریان

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=