از همان زمان طلبگى ما در قم كه من زياد به منزلشان مىرفتم؛ هيچگاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم؛ و اين غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكردهايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب ازاينقرار بوده است؛ تا در ماه شعبان[1] امسال كه بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند؛ تا موقع نماز مغرب شد؛ من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم؛ و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند؛ و سپس من داخل اطاق شوم؛ و به جماعت اقامه شده اقتدا كنم؛ چون مىدانستم كه اگر در اطاق باشم، ايشان حاضر براى امامت نخواهند شد.
قريب يك ربع ساعت از مغرب گذشت؛ صدائى آمد؛ و آن رفيق همراه مرا صدا زد چون آمدم گفت: ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانيد.
عرض كردم: من اقتدا مىكنم! گفتند: ما مقتدى هستيم! عرض كردم: استدعا مىكنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: ما اين استدعا را داريم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام كه يك نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائيد؛ با تبسّم مليحى فرمودند: يك سال هم روى آن چهل سال.
و حقّا من در خود توان آن نمىديدم كه بر ايشان مقدّم شده؛ و نماز بخوانم؛ و ايشان بمن اقتدا كنند؛ و حال شرم و خجالت شديدى بمن رخ داده بود.
بالأخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و به هيچوجه من الوجوه تنازل نمىكنند؛ من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم، و به اطاق ديگر بروم؛ و فرادى نماز بخوانم.
عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم؛ اگر امر بفرمائيد اطاعت مىكنم! فرمودند: امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاى ما اين است! من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم؛ و ايشان اقتدا كردند؛ و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز با ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامى افتاديم.
خدا مىداند آن وضع چهره و آن حال حيا و خجلتى كه در سيماى ايشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسيم لطيف را شرمنده مىساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مىكرد.
خلق يخجل النّسيم من اللّطف | و بأس يذوب منه الجماد |
جلّ معناك أن يحيط به الشّعر | و يحصى صفاته النّقّاد[2] |
[1] ( 1) يعنى آخرين ماه شعبانى كه گذشته است و آن در يكهزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه مىباشد.
[2] ( 1) سفينة البحار ج 1 ص 437 از صفىّ الدّين حلّى شاگرد محقّق حلّى در ضمن قصيدهايست كه درباره امير المؤمنين سروده است و معناى آن اينست: اخلاقهائى دارى كه از شدّت لطافت، نسيم را شرمنده نمايد؛ و بأس و شدّتى كه از آن جماد ذوب گردد معناى تو بزرگتر است از آنكه بتواند شعر او را در بر گيرد؛ و حسابگران نمىتوانند صفات و مزاياى معناى تو را به شمارش آورند.
مهرتابان//محمد حسین طهرانی