دکتر علی انصاری بیان می کند: آقای انصاری در شبستان حاج محمد طاهر، در مسجد جامع همدان نماز می خواند و افرادی که با ایشان نماز می خواندند همان افراد خاصی بودند که نسبت به آقا شناخت داشتند.
و بعد از نماز مغرب و عشاء ایشان همراه چند تن از شاگردانشان به منزل می آمدند و من هم همراه پدرم بودم . این ها بعد از نماز طوری حالشان منقلب می شد که هیچ کدام یارای صحبت کردن نداشتند و کاملا در سکوت و خلوت خودشان فرو رفته بودند.
یک بار که از مسجد برمی گشتیم یکی از دوستان آن چنان انقلاب روحی شدیدی پیدا کرده بود که به نفس نفس افتاده بود و بلاانقطاع اشک می ریخت .
هوا هم سرد و زمستانی بود. به منزل که رسیدیم ، همه رفتند زیر کرسی نشستند، ولی ایشان از شدت حرارتی که داشت بیرون کرسی افتاده بود و آن قدر سینه اش حرارت داشت و نفس نفس می زد که مرحوم ابوی فرمود: بروید برف بیاورید و روی سینه اش بگذارید. برف را که روی سینه ایشان گذاشتند، مثل این بود که برف را روی بخاری گذاشته بودند، جیز… این طور صدا می کرد.
آری و آن کس که به معراج می رود می تواند به معراج هم ببرد. باید سبک بال باشی و به دامنش بیاویزی .
و نماز او ورد نبود بلکه سیر بود، و نماز او حضور نبود بلکه فارغ شدن از حضور بود که گفته اند:
بهترین نماز آن است که تو در آن حضور نداشته باشی !
سوخته//موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس