شرح توقّف دوماهه آقا حاج سيّد هاشم در ايران
حضرت آقا غالباً ساكت بودند، مگر مستقيماً كسى از ايشان چيزى را سؤال نمايد، كه هميشه جوابشان مختصر و موجز و مفيد بود. موقع ظهر نماز را بجاى مى آوردند، و در تمام اوقات ايشان امام بودند، به استثناى بعضى اوقاتى كه شخص غريبى احياناً در مجلس بود كه در اين صورت به بنده ميفرمودند تا امامت نمايم؛ زيرا ايشان در حفظ ظواهر شرع بقدرى دقيق بودند كه محال مىنمود از نظرشان چيزى فوت گردد.
و پس از نماز، طعام داده مىشد، و برخى از رفقا براى استراحت به سرداب زير ميرفتند، و برخى در همان اطاق با آقا استراحت مى نمودند. گرچه درها از دو طرف پيوسته باز بود، ولى چون موسم تابستان بود و هوا گرم، و كولر و پنكه هم در منزل نداشتيم و يخچال هم نبود، فلهذا از جهت گرما، به ايشان شايد سخت گذشته باشد.
ولى سيّد هاشمى كه يك عمر پاى كوره آهنگرى، در هواى گرم كربلا آهن تافته را كوبيده است، و خود كوره را برافروخته است، كجا بدين مسائل اهمّيّت ميدهد؛ بخصوص كه طبيعت آن بزرگ مرد به قدرى عفيف و نجيب بود كه در شديدترين مشكلات نفسى و روحى محال بود لب بگشايد و از درونش كسى مطّلع گردد؛ و درباره اين خصوصيّتِ ايشان قضايا و حكاياتى دارم كه اگر بخواهم بيان كنم از وضع اين رساله بيرون مىروم، فلهذا بدين مقدار اجمالًا قناعت شد.
عصرها نيز جمعى به محضرشان ميرسيدند، ولى فرموده بودند كه شبها مجال ملاقات ندارند. فلهذا بعد از نماز مغرب و عشاء و بلافاصله خوردن قدرى شام، مجلس تعطيل مىشد، و ايشان با امّ مهدى براى استراحت به بام ميرفتند.
امّ مهدىّ كه للّه الحمد اينك هم در حال حيات است، زنى پاك و زحمتكش و با محبّت و فداكار، و از اعراب اصيل و نجيب و شجاع و مهماندوست و بدون نفاق بود. به قدرى اين زن پاك و ساده و بى غلّ و غشّ است كه انسان در شگفت مىآيد.
كيفيّت بيتوته حاج سيّد هاشم و امّ مهدى در بالاى بام
امّ مهدىّ به اهل بيت ما گفته بود: سيّد هاشم مرا با خود از كربلا آورده است، و چنان وانموده است كه نزد ايرانيان، خوابيدن مردها و زنهايشان شبها با همديگر گرچه ميهمان باشند قبيح نيست. (بخلاف رسوم اعراب كه اين كار را زشت ميدانند؛ و محال است مردى با زنش كه ميهمان باشند اعمّ از سفر و حَضَر با هم بيتوته كنند؛ مرد در بيرونى نزد مردها، و زن در اندرونى نزد زنها ميخوابد.)
بنابراين ما با هم شبها را بر روى بام ميرويم، و سيّد هاشم در اوّل خواب گويا مرا گول ميزند و ميخواباند، آنوقت خودش ميرود در گوشه بام تا به صبح يا نماز ميخواند، و يا همينطور متفكّر و ساكت رو به قبله مى نشيند.
اوّل اذان صبح در منزل اذان داده مىشد و ايشان از بام به زير مىآمدند و نماز را به جماعت ايشان بجاى مىآورديم. و در نمازهاى مغرب، سورههاى كوچك و در عشاء و صبح سورههاى بزرگتر را قرائت مى نمودند.
مسافرت حاج سيّد هاشم حدّاد از طهران به همدان
چند روزى كه در طهران بدين منوال سپرى شد، رفقاى همدانى از معظّمٌ له دعوت نمودند تا چند روزى به همدان تشريف بياورند. ايشان هم اجابت نموده با آنها بوسيله اتوبوس به همدان وارد شدند، و بنده هم در خدمتشان بودم ورود حضرت حاج سيّد هاشم به منزل مرحوم آية الله انصارى در همدان و توقّف چند ساعته در بيرونى منزل لدى الورود مصلحت اقتضا مي كرد كه در منزل مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى قدّس الله تربتَه وارد شوند، و از آنجا بعداً بجاى ديگر؛ كه اوّلًا احترام آن مرحوم ادا شده باشد، و ثانياً از آقازاده أرشد و اكبر آن مرحوم جناب صديق ارجمند آقاى حاج احمد آقاى انصارى تجليل به عمل آمده باشد.
بنابراين شب را كه تا به صبح در اتوبوس گذرانده بوديم، قريب سه ساعت به ظهر مانده به همدان وارد و يكسره به منزل آية الله انصارى تشريف آوردند. و ساعتى در بيرونى آن مرحوم واقع در خيابان شِوِرين كوچه حاج خدا كرَم توقّف نموده و مورد پذيرائى جناب آقاى حاج احمد آقا حفَظهُ الله تعالى قرار گرفتند؛ و سپس به منزل آقاى حاج محمّد حسن بياتى رفتند.
از منزل آقاى انصارى كه بيرون آمديم، ايشان به من فرمودند: در اين بيرونى از آثار مرحوم انصارى چيزهاى بيشترى را توقّع داشتيم!
رفقاى همدانى بجهت آب و هوا باغى را در بيرون شهر اجاره نموده بودند، روزها بدانجا رفته و شبها به همدان باز مىگشتند. و فرموده بودند نمازهاى جماعت را بنده بجاى آورم، و مطلقاً خودشان اقتدا مىنمودند. در شبها پس از نماز مجالس خوبى تشكيل مىشد. بسيارى از رفقاى طهرانى نيز آمده بودند.
و حضرت آية الله حاج شيخ هادى تألّهى جولانى همدانى أدامَ الله بركاتِه و مرحوم حجّة الاسلام آقاى حاج سيّد مصطفى هاشمى خَرَقانى و مرحوم آقا سيّد ولىّ الله جورقانى رحمة الله عليهما ايضاً تشريف مىآوردند. تمام مذاكرات منحصر بود پس از قرائت مقدار معتنابهى از قرآن كريم، به تفسيرى كه حقير مىگفتم و يا احياناً سخنانى از معارف به ميان مىآمد و حلّ آنها را از ايشان ميخواستند.
تراوشات معنويّه حاج سيّد هاشم بر سر مزار حاج شيخ محمّد بهارى در بهار همدان
تمام مدّت توقّف در همدان نُه روز طول كشيد. يك روز رفقا ايشان را بر مزار أبو علىّ ابن سينا بردند كه شخصيّت او در نظر ايشان چندان مُعْجِب به نظر نيامد. و يك روز براى زيارت اهل قبور و زيارت قبر مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد بهارى رضوانُ الله تعالى علَيه، تقريباً با جميع رفقاى همدانى و طهرانى با دو عدد مينىبوس به بهار همدان تشريف بردند؛ و پس از مدّتى توقّف خودشان با رفقا رو به قبله بر سر مقبره مرحوم بهارى و خواندن فاتحه و درخواست علوّ درجات و مقامات، از آن قبر منصرف، و شروع كردند گردش كردن در ميان قبرها و طلب غفران نمودن، و شايد نيم ساعت تمام طول كشيد كه براى مدفونين آنجا طلب مغفرت مي كردند.
در ميان قبرها كه مى گشتند، بنده با ايشان تنها در جلو بودم و بقيّه رفقا به فاصلهاى از پشت مى آمدند؛ حضرت آقا به من فرمودند: ما شنيده بوديم كه مرحوم انصارى بدين قبرستان سر مزار مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى زياد مىآمده است، و چه بسا از همدان- كه تا بهار دو فرسخ است- پياده مىآمده است. اين آمدنها براى جلب روحانيّت و استمداد از روح او بايد بوده باشد؛ اينك معلوم شد: مرحوم بهارى آن مقدار درجهاى را نداشته است كه مرحوم انصارى از روح او استمداد كند و گمشده خود را بجويد؛ مرحوم انصارى پى من مىگشته است، و براى استشمام اين بو، در اين ساعت و در اين مكان، اين راه را طىّ مى نموده است.
ثبوت اين مطلب كه شيخ محمّد بهارى از زائرين خود پذيرائى ميكند على كلّ تقدير، آن روز روز عجيبى بود؛ دو عدد مينىبوس سالكان پير و كهنسالِ راه رفته در دنبال حضرت آقا منظره عجيبى معنوى و روحانى به قبرستان داده بودند. و معروف و مشهور است كه شيخ محمّد بهارى از زائرين قبر خود پذيرائى ميكند.
حقير اين مطلب را امتحان كردهام. و در ساليان متمادى چه در حيات مرحوم انصارى و چه در مماتشان كه به همدان زياد تردّد داشتهام، هر وقت بر مزار مرحوم شيخ آمدهام به گونهاى خاصّ پذيرائى فرموده است. بسيارى از دوستان هم مدّعى اين واقعيّت مى باشند.
و ليكن در آن روز پذيرائى شيخ از حضرت آقا بطورى بود كه تقريباً تمام بهار همدان را فرا گرفت، و مرد و زن به قبرستان روى آوردند.
روز بى سابقه اى بر مزار حاج شيخ محمّد بهارى أعلى اللهُ مقامَه
حقير پس از گردش ميان قبور، با حضرت آقا در ضلع شمالى قبرستان پاى ديوار روى زمين نشستيم تا قدرى استراحت نموده و با رفقا به شهرمراجعت نمائيم. فوراً زنهاى آن خانههاى پشت، چون ايشان را ديدند فرش آورده و گستردند؛ و چون جميع رفقا از همه قبرستان به دور آقا جمع شدند، براى همه فرش آوردند و بلافاصله جميع آن ضلع شمالى مفروش شد و رفقا همه نشستند.
بعضى از زنها از خانه بيرون دويده مردان خود را خبر كردند. چون هوا گرم بود، بادبزنهاى حصيرى عديده اى براى آقا و بقيّه رفقا آوردند. آنگاه شربت خنك بيدمشك براى همه آوردند. مردان فوراً هندوانه معروف بهارى را قاچ زده و در برابر ميهمانان نهادند؛ و با خود مى گفتند: اين سيّد كيست كه از كربلا آمده است؟!
رفقاى همدانى هم بيش از اين نمى توانستند معرّفى كنند كه: سيّدى است از اهل كربلا، به پابوسى امام هشتم ميرود. اهل شهر كم كم روى آوردند. قبرستان پر شد از جمعيّت، و حالا فقط نيم ساعت به غروب مانده است.
بعضى ميگويند: ميخواهيم قربانى كنيم! بعضى ميگويند: امشب آقا منزل ما باشند و امكان ندارد كه بگذاريم به شهر برگرديد! بالاخره آقا از جاى خود حركت فرموده به سوى درِ قبرستان براى سوار شدن به ماشين رفتند و به همه فرمودند: براى من هيچ مانعى ندارد كه امشب اينجا بمانم و ميهمان شما باشم، امّا اين آقاى محترم ما را امشب در منزلش دعوت كرده و طبخ نموده، و اين جمع و برخى ديگر دعوت دارند و منتظرند. إن شاء الله تعالى اگر خداوند توفيق داد و بار ديگر به بهار آمدم، حتماً خدمت شما مىآيم. و شب هم مى مانم.
و آن آقائى كه آن شب در منزلشان دعوت داشتيم، همشيره زاده مرحوم انصارى: آقاى حاج محمّد بيگزاده چاىفروش بود كه خودش هم در ميان جمعيّت بود. آمد و با مردم اهل بهار گفتگو كرد و بر آنان مسلّم شد كه آقا معذورند.
حالا كه ميخواهند ايشان سوار ماشين شوند، يكى دست مى بوسد، يكى پا مىبوسد، يكى درِ ماشين را مى بوسد؛ پس از آنكه ايشان در ماشين نشستند، از بيرون ماشين شيشه ماشين را مى بوسيدند. بارى، ماشين در ميان انبوه جمعيّت بدين گونه حركت نموده و به سوى همدان آمد.
پس از آنكه رفقاى همدانى مشكلات سلوكى خود را بيان كردند و همگى كامياب و سرشار و شاداب گشتند حضرت آقا به صوب طهران مراجعت فرمودند.
تشرّف حاج سيّد هاشم حدّاد به زيارت مرقد مطهّر حضرت امام ثامن ضامن: علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام و اقامه ده روز در آن بلد مبارك
حضرت آقا حاج سيّد هاشم آماده سفر به صوب خراسان شدند. خودشان ميل داشتند با اتوبوسهاى معمولى مشرّف شوند، ولى زوجه ايشان امّ مهدى كه در مدّت عمرش طيّاره سوار نشده بود اصرار داشت با هواپيما از طهران به مشهد مشرّف شوند، و ايشان هم با عيال موافقت كردند. بنابراين، اين دو نفر با طيّاره، و بقيّه همراهان و رفقا كه مجموعاً از طهران و غيره قريب پانزده نفر بودند با اتومبيل براى زيارت تشرّف حاصل نمودند.
لا يخفى آنكه حقير به همراه خود، بناى آوردن دو طفل بزرگتر خود: اوّلى سيّد محمّد صادق كه 13 سال داشت و دوّمى سيّد محمّد محسن كه 5/ 11 سال داشت را داشتم؛ نه كوچكتر از آنها را كه به نام سيّد أبو الحسن است و 8 سال داشت. زيرا آن دو تقريباً ميتوانستند خود را اداره كنند، و ليكن اين طفل كوچك مشكل بود. فلهذا چون بليط اتوبوس با رفقا تهيّه شد، براى آن دو تهيّه شد نه براى اين.
چون حضرت آقاى حدّاد مطّلع شدند فرمودند: سيّد محمّد حسين! چرا براى سيّد أبو الحسن بليط نگرفتى؟! عرض كردم: اين كوچك است؛ پيش مادرش مىماند! فرمودند: نه سيّد أبو الحسن بزرگ است؛ براى او هم تهيّه بليط بنما!
عرض كردم: چشم! براى او هم بليط تهيّه شد. و ما با رفقا با ماشين، وقتى وارد شديم كه آقا وارد شده بودند. و جناب صديق ارجمند آقاى حاج عبد الجليل مُحْيى أبو أحمد در مشهد با عيالاتشان وارد، و محلّى را مستقلّا براىحضرت آقا و خودشان تهيّه نموده بودند.
آن محلّ گرچه نسبةً واسع بود، امّا براى جميع رفقا قدرى ضيق بود. فلهذا مكان ديگرى را هم ضميمه نمودند و حضرت آقا در اين مدّت ده روز در هر دو محلّ رفت و آمد و تردّد داشتند.
هفت شوط طواف حاج سيّد هاشم بر دور ضريح حضرت امام رضا عليه السّلام
قاعده حضرت آقا اين بود كه در هنگام تشرّف به حرم مطهّر غسل ميكردند؛ و در وقت ورود، هميشه درِ صحن را مىبوسيدند و پس از آن، درِ كفشدارى و درِ رواق و درِ حرم را مى بوسيدند؛ و پس از اذن دخول، عتبه مباركه را مىبوسيدند و وارد مىشدند و بدون خواندن زيارت، اوّل هفت شوط طواف از جانب چپ مىنمودند، سپس زيارت مىنمودند، و در بالاى سر و يا هر محلّى كه ممكن بود نماز مي گزاردند.
و حقير هم با جميع رفقائى كه با ايشان مشرّف مى شديم، در معيّت ايشان به همين نحوه و كيفيّت چهارچوب درها را مىبوسيديم، و هفت شوط طواف مىنموديم و سپس زيارت و نماز زيارت را بجاى مى آورديم
ضيافت آية الله العظمى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى از حضرت حدّاد مشهد
براى آخرين شب توقّف حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد در مشهد مقدّس، حضرت آية الله العظمى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى از ايشان ضيافتى در محلّ مدرسه خودشان به عمل آوردند كه چون بعد از نماز مغرب و عشاء بود، تقريباً تا پاسى از شب به طول انجاميد. آن ضيافت بسيار مهمّ بود؛زيرا اوّلًا از جميع همراهان و آشنايان طهرانى و همدانى و اصفهانى و شيرازى ايشان كه جمع كثيرى قريب هفتاد هشتاد نفر بودند، از جمله آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت شيرازى با جميع شاگردان سلوكى و همراهانشان، اين ميهمانى به عمل آمد؛ و اين تعداد از جمعيّت مسأله مهمّى بود.
و ثانياً در موقع شام و گستردن سفره در صحن حياط مدرسه، از هر نوع غذائى به نحو أحسن و أكمل موجود بود و واقعيّتِ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ مشهود. و اين در همان اوقاتى بود كه ايشان در نهايت شدّت كنترل و مراقبت سازمان امنيّت (ساواك) بودند، و مأمورى در وسط كوچه و مأمور ديگرى در سر كوچه دائماً ايستاده بود، و رفت و آمد واردين را زير نظر داشتند و از هويّت افراد وارد بر ايشان سوال مى نمودند. فلهذا تردّد عامّه به منزل ايشان نمى شد، و رفت و آمد منحصر به افراد خاصّ خانواده و أمثالهم بود.
نمازى را هم كه در صحن پائين پا، به جماعت انجام مي دادند تحت مراقبت بود و با مأمور، و راه عبورشان به نماز منحصر بود از صحن موزه كه تماسّى با مردم نداشته باشند.
و آن وقت اين ضيافت با اين خصوصيّات از حضرت آقاى حدّاد براى سازمان أمنيّت سوال برانگيز بود كه اين سيّد كيست؟ و چرا به ضيافت ايشان آمده؟ و اين افراد أهل علم و غير اهل علم كيانند؟ و شايد نظر توطئه اى دارند.
مراقبت شديد مأمورين سازمان امنيّت در آخرين شب توقّف در مشهد
لهذا در همان وقت صرف شام، سازمان امنيّت با مأمورين خود مدرسه را محاصره نمود، و در موقع خروج افراد از مدرسه، جماعت ايشان را در تحت مراقبت گرفتند. حتّى گفته شد: چون مسير حضرت آقاى حدّاد از مدرسه تا مسافرخانه كه در بازارچه حاج آقا جان بود طبعاً از صحن مطهّر ميگذشت، به مجرّد آنكه ايشان وارد صحن مىشوند، مأمورين با دوچرخه بقيّه درهاى صحن را كنترل مىكنند تا خروج ايشان معلوم و محلّشان مشهود شود. و پس از خروج از در بازار سنگتراشها كه پشت به قبله است تا مسافرخانه مىآيند، و تا صبح در مسافرخانه و بقيّه منازل معروفين از همراهان ايشان ميروند؛ و صبح هم كه ايشان با همراهان طهرانى و ضمائم كه تقريباً قريب يك اتوبوس مىشدند و بايد از ترمينال سابق مشهد حركت كنند، در آنجا هم مأمورين بودند.
و خود رئيس سازمان امنيّت مشهد به ترمينال آمده بود، و از جوانان شيرازى كه بدرقه آمده بودند سوال ميكرد كه اين سيّد كيست؟! آنها هم همه مودّب ايستاده و جواب نميدادند. و لهذا بسيار عصبانى شده بود.
وقتى ماشين ما از مشهد به صوب طهران حركت كرد و در خيابان ناصر خسرو گاراژ ميهن تور وارد شد، به مجرّد آنكه من از اتوبوس پائين آمدم، ديدم شخص ناشناسى از كنار محوّطه باربرى نزد من آمد و پرسيد: اين سيّد كيست؟! گفتم: اسمشان حاج سيّد هاشم حدّاد است؛ از زوّار كربلاست و به مشهد مشرّف شده بود، و اينك با همراهان برميگردد.
بارى! حضرت آقا ميفرمودند: آن شب بلاى عجيبى ما را دنبال ميكرد؛ و خداوند به بركت حضرت امام رضا عليه السّلام آن را مرتفع ساخت.
در وقتى كه حضرت آقا در گاراژ ايستاده بودند و منتظر سوار شدن و حركت به طهران، درحالىكه معلوم بود در وداع با حضرت رضا عليه السّلام در باطن چه سر و سرّى دارند، حقير كه در جنب ايشان ايستاده بودم اين بيت را شنيدم كه چند بار آهسته با خود زمزمه مىنمودند
: فَأنتمُ الْمَلُا الاعْلى و عِنْدَكمُ عِلمُ الكِتابِ | وَ ما جاءَتْ بهِ السُّوَرُ | |
و اين از جمله ابيات أبو نواس است كه در مدح حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام سروده است، و در تاريخ «وفيات الاعيان» ابن خَلِّكان، ج 3، ص 271 مسطور مىباشد؛ و تمامش بدين گونه است
: مُطَهَّرونَ نَقيّاتٌ جُيوبُهمُ | تَجرِى الصَّلاةُ عَليهِم أينَما ذُكِروا | |
مَن لَم يَكُن عَلَويًّا حينَ تَنسِبُهُ | فَما لَهُ فى قَديمِ الدَّهْرِ مُفتَخَرُ | |
اللهُ لَمّا بَرا خَلقاً فَأتقَنَهُ | صَفّاكُمُ وَ اصْطَفاكُمْ أيُّهَا الْبَشرُ | |
فَأنتمُ الْمَلُا الاعْلى و عِنْدَكمُ | عِلمُ الكِتابِ وَ ما جاءَتْ بهِ السُّوَرُ | |
و ايضاً درباره آن حضرت سروده است اين ابيات را بنا بر روايت كتاب «نقض» ص 245 و «وفيات الاعيان» أيضاً ج 3، ص
: 072 قيلَ لى: أنتَ أشْعَرُ النّاسِ طُرًّا | إذْ تَفَوَّهْتَ بِالكَلامِ الْبَديهِ | |
لَك مِن جَوهَرِ الكَلامِ قَريضٌ | يُثْمِرُ الدُّرَّ فى يَدىْ مُجْتَنيهِ | |
فَلِما ذا تَرَكتَ مَدْح ابْنِ موسى | و الخِصالَ الَّتى تَجَمَّعنَ فيهِ | |
قلتُ: لا أهتَدى لِمدحِ إمامٍ | كانَ جِبريلُ خَادِماً لِابيه[1] |
رفقا و دوستان بسیار از شخصیّت و کمالات مرحومه مخدّره بانو علویّه هاشمى اصفهانى در نزد ایشان تمجید و تحسین به عمل آورده بودند، بالاخصّ از مکاشفات عرفانى و درجات توحیدى وى داستانهائى بیان نموده بودند، فعلى هذا ایشان میل به دیدار و گفتگوى با او را داشتند. جناب آقاى شرکت وقت گرفتند، و حقیر در معیّت حضرت آقا و آقاى شرکت و آقاى حاج محمّد على خلف زاده که از رفقا و دوستان بود و از کربلا و نجف براى زیارت آمده بود، دو ساعت به ظهر مانده در منزل آن مخدّره جلیله حاضر شدیم و ما را در اطاق پذیرائى وارد کردند. مخدّره محترمه اى عفیفه با چادر سفید که در آن هنگام هشتاد ساله مى نمود، به درون اطاق آمدند و خوش آمد و مرحبا گفتند؛ و پس از پذیرائى، سوال از هویّت و محلّ سکونت آقاى حدّاد نمودند.
حضرت آقاى حدّاد به من فرموده بودند درباره توحید با این علویّه مجلّله گفتگو شود، نه درباره علوم و مسائل فقهیّه و یا اصولیّه و یا تفسیریّه و یا أحیاناً مکاشفات مثالیّه و حالات نفسانیّه و گزارشات ما سبق و ما یأتى. و بالاخره منظورشان این بود که وقت مجلس به بیهوده و سخنهاى معمولى و تعارفات عادى نگذرد؛ و از این مجلس، مقدار درجات و سیر توحیدى و عرفان عملى وى مشخّص گردد.
فلهذا حقیر باب بحث را در باب توحید گشودم، و سوالاتى نمودم که آن مخدّره پاسخ میدادند؛ و پاسخهایشان مناسب و مورد پسند بود. حضرت آقا به من اشاره فرمودند: دقیقتر به میدان بیا!
حقیر در کیفیّت اضمحلال و نیستى سالک پس از فناى اسم در فناى ذات و أصل الوجود، و بالاخره از حقیقت و واقعیّت نُقْطَهُ الْوَحْدَه بَیْنَ قَوْسَىِ الاحَدیَّهِ وَ الْواحِدیَّه مطلب را گسترش دادم، و از کیفیّت حقیقت وحدت مقام ولایت کلّیّه ائمّه معصومین صلواتُ الله علیهم أجمعین با ذات أقدس خداوندى و کیفیّت هو هویّت آن پرسیدم.
آن مخدّره در اینجا گویا تمجمجى نموده، و در پاسخ و جواب، اضطراب مشهود بود. در اینجا باز حضرت آقا به بنده اشاره فرمودند: کوتاه بیا! بنده نیز بحث را دنبال ننمودم و تا همین جا قطع شد.
چون مخدّره میدانست حضرت آقا زائرند و به عتبات عالیات برمیگردند، به ایشان التماس دعا گفت و ایشان هم براى او توفیق و تأیید و حسن عاقبت و ترقّى در معارج و مدارج کمال را مسألت نموده، پس از آنکه درنگمان در آنجا حدود یک ساعت شد خداحافظى نموده بیرون آمدیم.
روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی
دوتا مشکل داشت که
۱-وقتی رفتند سر مزارمرحوم بهاری بعد فرمودند اینکه آقای انصاری میآمدند سر مزار برای کسب بوده ولی حالا معلوم شد آقای بهاری اونجورام نبوده وبخاطر من می آمده…
درفرهنگ ما هم پشت سرم حومه بهاری خرف زده شده وهم لازم نبود مخصوصا تو مقاله ذکر شود
۲-وقتی به دیدار مجتهده علویه اصفهان میروند
چرا آدمی که حالات ودرجات روحی مرحوم بهار را از زیر خاک درک میکند چه نیازی دارد.از بانو علویه سوالات سخت عرفانی بپرسد واصرار بکنند تا حدی که آن بانوبه تشتت مشهود برسند وخجالت زده بشوند…
این دو مطلب در این مقاله با موازین اسلامی سازگار نیست