۱- راهنمایى امیر مومنان (ع )
ایرانیان از اهل همدان و رى و اصفهان و نهاوند و قومس با هم مکاتبه نموده ، نوشتند که محمد پادشاه عرب و آورنده کتاب و آیین تازه از دنیا درگذشته و پس از او ابوبکر بر آنان سلطنت نموده و او پس از اندک زمانى به هلاکت رسیده و پس از او عمر خلیفه شده و خلافتش به درازا کشیده و بر شهرهاى شما دست یافته و سپاهیانش با شما در ستیزند، و دست از شما بر نمى دارند مگر این که با او از در جنگ وارد شده ، لشکریانش را از خانه و کاشانه خود بیرون نموده و به طرف او لشکر کشى کنید.
آنان همه بر این اندیشه ، عهد و پیمان محکم بستند. این خبر به اهل کوفه رسید. آنان عمر را در مدینه از ماجرا مطلع ساختند. عمر از شنیدن این خبر هراسان گردیده به مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شد و به منبر رفت و پس از ثناى الهى چنین گفت : اى گروه مهاجر و انصار!
همانا شیطان ، جمعیتهاى فراوانى را گرد آورده تا بر علیه شما قیام کند و چراغ فروزان حق را خاموش نماید، اینک اهل همدان و اصفهان و… با آن که نژاد و آیین مختلف دارند ولى با هم پیمان بسته اند که برادران مسلمانتان را از شهرهاى خود بیرون کرده و با شما بجنگند. اکنون هر چه زودتر تدبیر و علاج خود را در این باره بگویید و درنگ مکنید که از پس امروز روزهاى دگر هست .
طلحه بن عبدالله که سخنورى از قریش بود برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى خلیفه ! حوادث و پیشامدهاى روزگار تو را آزموده و مجرب ساخته و اتفاقات دوران و سختیهاى زندگى محکم و استوارت نموده ، تو مردى پاک سرشتى ، کارها و اندیشه هایت همه نیکو و خجسته است ، اینک خودت در این زمینه فکر بکن و به اندیشه ات عمل نما.
طلحه نشست . عمر به مردم خطاب کرد: سخن بگویید.
عثمان برخاست و سپاس خداى را به جا آورد و گفت : اى خلیفه ! به نظر من خودت به همراه تمام سپاهیان شام و یمن و مدینه و مکه و کوفه و بصره به سوى مشرکین حرکت مى کنید، این تدبیر که گفتم بخاطر داشته باش و درباره آن فکر کن .
عثمان نشست امیرالمومنین علیه السلام برخاست و ثناى پروردگار به جاى آورد و آنگاه به عمر گفت : اگر بخواهى تمام لشکریان شام را از کشورشان خارج کنى از آن سو رومیان بدان سرزمین هجوم برده زنان و کودکان شامى را به اسارت خواهند گرفت ؛ و اگر لشکر یمن را از یمن خارج کنى حبشیان زنان و کودکان یمنى را اسیر خواهند کرد؛ و اگر لشکر مکه و مدینه را با خود ببرى عرب از گوشه و کنار با تو پیمان شکنى نموده ، بطورى که سرکوبى و مبارزه با آنان به مراتب از جنگ با دشمن خارجیت دشوارتر خواهد بود، پس این نظریه عثمان راى صواب نیست .
اما از جهت انبوهى و کثرت دشمن و هم پیمان شدن آنان با هم ، باک نداشته باش ، که خداوند بیش از تو این پیشامد را کراهت مى دارد و او به تغییر دادن این اتحادیه شوم سزاوارترست . گذشته مگر یادت نیست که ما در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله به اتکاى زیادى لشکر جهاد نمى کردیم ، بلکه تنها به امید نصرت و یارى خداوند، و اما این که خودت به طرف دشمن بروى آن هم صلاح نیست ؛ زیرا آن هنگام که دشمن بفهمد خودت با لشکر هستى ، کمر قتل تو را خواهد بست و بسا دشمنان دیگرت نیز به یارى آنان برخیزند و تو با دست خودت اسباب و مقدمات کشتنت را فراهم نموده اى ، به عقیده من سپاهیان نامبرده را در جاهاى خود بگذار و تنها به لشکر بصره بنویس آنان به سه دسته تقسیم شوند؛ یک دسته براى تمشیت امور و انتظامات داخلى در جاى خود باشند، و دسته دیگر نیز به منظور نگهبانى و پاسدارى از مرزها و مراقبت دشمنانى که با مسلمانان معاهده بسته اند در همان جا بمانند، و دسته سوم براى کمک و یارى رساند به برادران مسلمان خود به طرف دشمنان ایرانى حرکت کنند.
عمر گفت : کاملا صحیح است و دوست دارم از این اندیشه پیروى کنم ، و چند بار با اعجاب ، گفتار آن حضرت علیه السلام را تکرار نموده ، بسى شاد و مسرور گردید .
۲- جنگ رومیان
عمر درباره جنگ با رومیان از حضرت امیرالمومنین علیه السلام نظریه خواست . آن حضرت به او فرمود: خداوند ضامن شده حوزه و حدود مسلمانان را نگهدارى کند، و عیوب آنان را بپوشاند، و آن خدایى که مسلمانان را زمانى که اندک بوده اند یارى نموده ، زنده است ، و هرگز نمى میرد.
تو اگر خودت به جانب دشمن حرکت کنى و در جنگ مغلوب گردى ، براى شهرهاى دوردست مسلمانان پناهى نمى ماند (براى جلوگیرى از فتنه و فساد). صلاح این است که مردى دلیر و آزموده به طرف دشمن بفرستى و سپاهیانش را نیز از رزمندگان صبور و با استقامت و شکیبا و موعظه پذیر انتخاب کنى ، پس اگر به یارى خداوند بر دشمن پیروز شدند و آرزوى تو برآورده شده و اگر شکست خوردند باز هم اهمیتى ندارد؛ زیرا خودت به عنوان پناهگاه و پشتیبان مسلمانان زنده خواهى بود .
۳- اسیران عراقى
عمر تصمیم گرفته بود اسیران عراقى را بفروشد. حضرت امیر علیه السلام به وى فرمود: اینها براى شما مال و ثروتى هستند که دیگر بمانند آن نخواهند یافت ، اگر آنان را بفروشید افرادى که پس از این مسلمان مى شوند از آنها بهره اى نخواهند داشت .
عمر گفت : پس چه کنم ؟
على علیه السلام فرمود: آنها را بگذار تا براى مسلمانان شوکتى باشند. عمر از تصمیم خود برگشت . و آنگاه آن حضرت به عمر فرمود: هر اسیرى از این اسیران که مسلمان شود سهم من از او آزاد است .
۴- ابتداى تاریخ
عمر درباره نوشتن تاریخ با مردم مشورت کرد، امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: مبدا تاریخ را روز هجرت رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار دهید و مانند زمان آن حضرت ، تاریخ بزنید؛ زیرا هنگامى که پیامبر در ماه ربیع الاول وارد مدینه گردید دستور نوشتن تاریخ را داد و مردم تاریخ را از روز ورود آن حضرت مشخص مى کردند و به همین نحو ادامه پیدا کرد .
۵- مصرف از بیت المال
هنگامى که خبر فتح قادسیه و دمشق به عمر رسید، عمر مردم را گرد آورده و به آنان گفت : من پیش از آن که خلیفه شوم ، تاجر بوده ام و اکنون که مرا خلیفه کرده اید نمى دانم براى مصرف ماهیانه خود، چه مقدار از بیت المال تصرف کنم .
هر کدام از حاضران مبلغى گفت ، و حضرت امیر علیه السلام در آنجا ساکت نشسته بود، عمر عرض کرد یا على نظر شما چیست ؟
آن حضرت فرمود: جز به مقدارى که زندگى خود و عائله ات را به نحو شایسته تامین کنى بر تو روا نیست .
حضار همه گفتند: راى راى على بن ابیطالب است .
۶- تقسیم میراث
طلحه مى گوید مالى نزد عمر آوردند تا آن را بر مستحقینش قسمت کند، عمر مال را تقسیم نموده اندکى از آن باقى ماند، عمر با گروهى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در این باره مشورت کرد. آنان همه گفتند: خودت آن را تصرف کن ؛ زیرا اگر بخواهى آن را بر صاحبانش تقسیم کنى به هر کدام مبلغ ناچیزى مى رسد.
حضرت امیر به عمر فرمود: این مقدار را نیز باید بر صاحبانش تقسیم کنى ، کم و زیادش تفاوتى ندارد.
عمر گفت : این راهنمایى شما نعمتى بود بر من به ضمیمه دیگر نعمتهایتان که هیچ کدام را پاداش نداده ام .
۷- بهار کسرى
از جمله غنائم ارزنده اى که در جنگ ایرانیان نصیب مسلمانان شده بود، فرشى بود به نام بهار کسرى و موقعى که سعد بن ابى وقاص خواست یک پنجم غنائم را براى عمر بفرستد از مسلمانان خواست تا از سهم خود از بهار کسرى صرفنظر کنند پس آن را براى عمر فرستاد، و آن فرشى بود که تمام مظاهر تفریح و تفرج در آن تعبیه شده ، مخصوص پادشاهان ایرانى بود تا در فصل زمستان که درختان و گلها و ریاحین خشکیده مى شد بر روى آن مى نشستند و بساط عیش و طرب بر آن مى گستراندند، و هر یک از طول و عرض آن شصت ذراع بود، و با انواع زیور آلات و طلاجات مزین شده بود.
عمر نمى دانست آن را چکار کند، با چند نفر مشورت نموده ، بعضى به او گفتند: براى خودت باشد، و کسانى هم اختیارش را به خود او واگذار کردند. حضرت امیر علیه السلام به عمر فرمود: چرا یقینت را به شک مبدل مى سازى و خود را به جهالت مى زنى ، باید آن را بین مسلمانان تقسیم کنى ؛ زیرا اگر آن را به همین حال بگذارى آیندگان آن را تصرف خواهند کرد با این که مسلمانان کنونى بدان سزاوارترند. عمر گفتار آن حضرت را تصدیق کرد و آن را بین مسلمانان قسمت نمود.
و نیز حضرت امیر علیه السلام صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله را در باره کیفیت نماز خواندن بر جنازه آن وجود مبارک و محل دفن آن حضرت ، ارشاد و راهنمایى نمود و اختلافشان را برطرف ساخت ؛ چنانچه شیخ مفید (ره ) در ارشاد آورده : مسلمانان در مورد این که چه کسى به عنوان امام جماعت بر پیکر مطهر رسول خدا نماز بخواند، و نیز در مدفن آن بزرگوار سخنها مى گفتند، تا این که امیرالمومنین به نزد آنان آمد و فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله در هر حال امام و پیشواى ما مى باشد چه در زمان حیات و چه پس از وفات و نیازى به امام نیست و مسلمانان دسته دسته وارد شده بر جنازه مقدس آن حضرت نماز خوانده باز گردند، و اما مدفن آن حضرت نیز، خداوند هیچ پیامبرى را در هیچ مکانى قبض روح نمى کند جز این که آن محل را به عنوان مدفن او برگزیده است ، و من آن بزرگوار را در حجره اى که در آن وفات نموده دفن مى کنم ، پس مسلمانان ، همه نظر آن حضرت را پذیرفته و راضى شدند.
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری