شیطان وجن

فرعون


مردى از اهل مصر خوشه انگورى نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مروارید نماید.
فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در این اندیشه بود که چگونه خوشه انگور را مى توان جواهر نمود! در این میان شیطان به در خانه فرعون آمد و در را کوبید. فرعون صدا زد کیست ؟ شیطان گفت : خاک بر سر خدائى که نمى داند در پشت در چه کسى است ، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمى از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گردید.
آنگاه گفت : اى فرعون انصاف ده من با این فضل و کمال شایسته بندگى نبودم ولى تو با این جهل و نادانى ادعاى خدایى مى کنى و مى گوئى (من خداى بزرگ مردمم )؟!
فرعون پرسید: چرا آدم را سجده نکردى تا از درگاه قرب خدا رانده شوى ؟ گفت : زیرا مى دانستم که از صلب او مانند تو عنصر پلیدى بوجود مى آید

 

پند تاریخ ۱/۲۳ – انوار النمانیه ص ۸۰ در کتاب جوامع الحکایات ص ۲۱ این قضیه را با کمى اختلاف ، نقل کرده است .

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=