از زمخشرى پرسیدند علّت قطع پاى تو چه بود ؟ گفت بهنگام کودکى گنجشکى را بدست آوردم و پرهایش را کندم و سپس به پایش نخى بستم ، روزى گنجشک فرار کرد و در سوراخى فرو رفت ، از پى او دویدم مقدارى از نخ باقى مانده بود ، آن را گرفتم و آنقدر کشیدم که یک پاى آن حیوان قطع شد ، مادرم چون این داستان را بدید برآشفت و گفت : خداوند پایت را قطع کند چنان که پاى این زبان بسته بى گناه را قطع کردى !
چون به سن جوانى رسیدم در سفر بخارا از اسب فرو افتادم و پایم شکست ، هرچند معالجه کردم فایده نبخشید ناگزیر به قطع پا شدم .
عرفان اسلامی جلد ۱۱//حسین انصاریان