شعرا-مشعرای قرن هفتمعرفا-معرفای قرن هفتم

زندگینامه مولانا جلال الدین محمد مولوی(به قلم استاد بدیع الزمان فروزانفر) قسمت اخر

فصل نهم- آثار مولانا

از فصول گذشته دانسته آمد که مولانا زندگانى خود را از آغاز تا به انجام در کسب معرفت و تکمیل نفس و خواستارى فضائل و خدمتگزارى سرمستان و واصلان این راه یا دعوت ناقصان و ارشاد طالبان و نشر حقائق مصروف مى‏داشت و ایام عمر او سراپا نمودار فعالیت و جهد و کوشش و بروز آثار معنوى بود و بدین جهت احصاء آثار و تشخیص درجه تأثیر اعمال و اقوال او در معاصرین خود و علماء و صوفیان متأخر کارى بس دشوار است که شاید بصرف اوقات چندین‏ساله هم به حقیقت آن دست نتوان یافت ولى چون تمام اقوال و تعلیمات شفاهى مولانا را ضبط نکرده‏اند و احتمال دارد که اکثر بقید کتابت در نیامده و از میان رفته باشد بدین جهت بحث و تحقیق ما بدان قسمت از آثار که باقى‏مانده منحصر مى ‏گردد.

آثار کتبى مولانا را بدو قسمت (منظوم- منثور) تقسیم توان کرد، اما آثار منظوم عبارتست از:

غزلیات‏

این بخش از آثار مولانا معروف بکلیات یا دیوان شمس است چه مولانا در پایان و مقطع پیشتر آنها (یعنى بجز غزلهائى که بنام صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبى ساخته و مجموعا صد غزل بیش نیست یا آنچه تنها لفظ خاموش یا خمش کن و مرادفات آن به ندرت در مقطع ذکر شده) بجاى ذکر نام یا تخلص خود و برخلاف معمول شعرا بنام شمس تبریزى تخلص مى‏کند، چنانکه هرگاه کسى از روابط مولانا و شمس مطلع نباشد گمان مى‏کند که شمس یکى از غزل‏سرایان فارسى بوده و این ابیات نغز نظم کرده اوست، درصورتى‏که هیچ‏کس او را بسمت شاعرى نمى ‏شناسد.

بى‏گمان سبب این قضیه آنست که شور و بى‏قرارى مولانا و در حقیقت‏[۱] شاعرى‏ و غزل‏سرائى او بر اثر عشق و ارادتى که بشمس داشت آغاز شده و آن عالم دین در پرتو عنایت وى زبانى گیرا و نفسى گرم یافته و به شاعرى آشنا گردیده بود و مولانا که پیوسته چشم از سبب دوخته و بمسبب گماشته داشت اشعار خویش را که نتیجه تلقین شمس و الهام عشق اوست بنام وى یا بنام دیگر خود که شمس باشد آراسته گردانید.

عده ابیات دیوان را متقدمان به ۳۰۰۰۰ رسانیده ‏اند[۲] و نسخ خطى محتوى ۵۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ و دیوان چاپى بالغ بر ۵۰۰۰۰ بیت مى‏باشد و به‏طورى‏که گفته آمد دیوان مزبور مشتمل است بر غزلیاتى که مولانا بنام یاران خود شمس الدین و صلاح الدین و چلبى حسام الدین به رشته نظم کشیده با این تفاوت که سهم شمس بحسب ذکر از آن دو افزونتر و بهره چلبى از همه کمتر است چه او باثر و یادگارى نفیس‏تر و گران‏بهاتر اختصاص یافته و آن مثنویست.

بر حسب اشارات‏[۳] خود مولانا و به گفته دولتشاه‏[۴] این غزلیات نتیجه وجد و حالست و اغلب از سرمستى و در حالت بى‏قرارى گفته شده و یاران و مریدان آنها را مى‏نوشته‏اند و همین معنى از گرمى و سوزندگى و پستى و بلندى اشعار که حاکى از عدم التفاتست محسوس و مشهود مى ‏گردد.

باوجود آنکه مولانا اشعار بسیار سروده و باصطلاح از مکثرین بوده ولى بطور قطع بسیارى از آنچه در دیوانهاى بزرگ خطى و چاپى بدو نسبت داده‏اند نتیجه‏ خاطر تابناک و پرداخته طبع فیاض او نیست، چه اولا اشعار بعضى از شعرا را که در انتساب آن بدیشان هیچ شک نیست در دیوان شمس آورده و گاهى در پایان غزل بیتى متضمن نام شمس افزوده‏اند تا نسبت آن بوى مقطوع گردد و تردیدى دست ندهد چنانکه ابیاتى از جمال الدین اصفهانى و شمس طبسى و انورى‏[۵] و ۲۷ غزل از سلطان ولد فرزند مولانا که تخلص ولد در همه مذکور است در دیوان چاپى و بعضى از نسخ خطى کلیات ثبت نموده‏اند. ثانیا در ضمن غزلهاى منسوب به مولانا اشعار شاعرى که غالبا شمس تنها و گاهى شمس مشرقى تخلص مى‏کند درج شده و بر حسب احصاء دقیق متجاوز از ۲۳۰ غزل که ساخته خیال این شاعر است در کلیات شمس موجود و نشانه آنها بدین قرارست:

۱- عده ابیات آنها کم و مطابق عده‏ایست که ادبا غزل را بدان محدود مى ‏نمایند درصورتى‏که اشعار مولانا غالبا از حد مقرر مى‏گذرد و به سرحد قصیده‏هاى طولانى مى‏رسد،

۲- مضامین اشعار تازه نیست و تکراریست از افکار گذشتگان برخلاف غزلهاى مولانا که متضمن معنیهاى بدیع و مضمونهاى جدید است،

۳- در این غزلها گوینده سروکار با اصطلاحات عرفانى از قبیل کثرت و وحدت و جمع و فرق و مطلق و مقید و تعین و نظائر آن دارد و اساس افکار او مبتنى بر طریقه محیى الدین و شبیه گفتار مغربى‏[۶] شاعر است با آنکه مولانا در غزلهاى خود گرد اصطلاح کمتر مى ‏گردد و حقائق عشق و عرفان را در صورت امثال و عبارات شاعرانه مخصوص به خود جلوه‏گر مى ‏سازد،

۴- از جهت لفظ این غزلیات یکدست و منقح و طریقه ترکیبى آنها نزدیک به سلیقه متأخرین است و هیچ شور و گرمى در گفته شاعر نیست، بعکس اشعار مولانا که غث و سمین بسیار دارد و ترکیبات آن به روش متقدمان نزدیک مى‏باشد و خواننده را حالتى شگرف و وجدى عجیب مى‏بخشد،

۵- اوزان این غزلها خفیف و سبک و مناسب لطفى است که باید در غزل منظور داشت و بدان ماند که پس از سیر و تحول اوزان و تفکیک وزن غزل از قصیده (که در نتیجه دقت ذوق و لطف خاطر شعراء قرن هفتم و هشتم بخصوص سعدى و حافظ بحصول پیوسته) سروده شده است درصورتى‏که غزلهاى مولانا داراى اوزان سبک و سنگین و کوتاه و دراز است که بعضى درخور غزل و قسمتى مناسب با قصیده تشخیص داده مى‏ شود،

۶- در مقطع هر غزل شاعر تنها تخلص شمس مى‏آورد (مگر در سه مورد[۷] با اضافه عنوان مشرقى)، با آنکه در اشعار مولانا لفظ شمس به تنهائى مذکور نیست و همواره شمس الدین یا شمس الحق یا شمس الحقائق با ذکر تبریز مستعمل است و در بیت اخیر یا ابیات مقدم غالبا لفظ خمش کن یا خاموش و بس کن و خمش کردم و آنچه مفید این معانى تواند بود مذکور افتاده است.

گذشته از همه این‏ها هر خواننده با ذوقى پس از مطالعه چند ورق سخن مولانا را از گفتار این شاعر شمس تخلص باز تواند شناخت و ما اینک براى نمونه یک غزل از آن مولانا و غزلى دیگر ازین شاعر ذکر مى‏کنیم.

غزل مولانا:

چه نزدیک است جان تو بجانم‏ که هر چیزى که اندیشى بدانم‏
ازین نزدیکتر نبود نشانى‏ بیا نزدیک و بنگر در نشانم‏
به درویشى بیا اندر میانه‏ مکن شوخى مگو اندر میانم‏

 

میان خانه‏ات همچون ستونم‏ ز بامت سر فرو چون ناودانم‏
منم همزاد تو در حشر و در نشر نه چون یاران دنیا میزبانم‏
میان بزم تو گردان چو خمرم‏ گه رزم تو سابق چون سنانم‏
اگر چون برق مردن‏[۸] پیشه سازم‏ چو برق خوبى تو بى‏زیانم‏
همیشه سرخوشم فرقى نباشد اگر من جان دهم یا جان ستانم‏
به تو گر جان دهم باشد تجارت‏ که بدهى بهر جانى صد جهانم‏
درین خانه هزاران مرده شستند تو بنشسته که اینک خان و مانم‏
یکى کف خاک گوید زلف بودم‏ یکى کف خاک گوید استخوانم‏
یکى کف خاک گوید پیر بودم‏ یکى کف خاک گوید نوجوانم‏[۹]
یکى کف خاک گوید دم نگهدار که من ابن فلان ابن فلانم‏
یکى کف خاک گوید چشم بودم‏ یکى کف خاک گوید ابروانم‏
یکى کف خاک گوید جسم بودم‏ یکى کف خاک گوید نه که جانم‏
شوى حیران و ناگه عشق آید که پیشم آ که زنده جاودانم‏
بکش در بربر سیمین ما را که از خویشت همین‏[۱۰] دم وارهانم‏
خمش شو خسروا کم گو ز شیرین‏ که شیرینى همى‏سوزد دهانم‏
ز نور آفتاب شمس تبریز مثال ذره پیدا و نهانم‏

غزل شمس مشرقى:

من آن طیار عرشى آشیانم‏ که در جسم جهان چون جان نهانم‏
من آن مرغم که در دام تو بودم‏ همانم من همانم من همانم‏
بیا یک جرعه بر خضر دلم ریز دل از ظلمات حیوان وارهانم‏
چرا پربسته بر ملکم فتاده‏ که از مرغان عرشى آشیانم‏
وراى این بیانم من همانم‏ کزین هر دو نبیند کس نشانم‏
مسلمانان من آن نور بسیطم‏ که در اجزاى اجرامى نهانم‏
ندانم تا چه کرد او با دل من‏ که من دل را ز گل اکنون ندانم‏

 

جهان از من پر و من خالى از وى‏ درین صورت مگر جان جهانم‏
گهى در ظلمت تن ناپدیدم‏ گهى در دیده اعیان عیانم‏
تعالى اللّه نمى‏دانم چه چیزى‏ مگر من شمس ملک جاودانم‏

علت اختلاط و درآمیختگى غزلهاى شمس مشرقى با اشعار مولانا همان مناسبت تخلص مى‏باشد که نظیر آن در دیوان عده کثیرى از شعرا بسبب وحدت یا نزدیکى نام دو شاعر یا ممدوحان آنان واقع شده است‏[۱۱]،

گاهى هم اتفاق افتاده که جمع‏کنندگان دیوان شاعرى از باب عدم اطلاع یا حسن اعتقاد بسابقین و رواه هرچه در سفینه‏اى دیده یا از دیگران بنام شاعرى شنیده‏اند بدون آنکه در سبک یا سائر مشخصات ادبى یا زمانى آن شاعر تامل نمایند در دیوان او نوشته و ارباب تتبع را برنج افکنده‏اند[۱۲] تا بدانجا که سنائى با همه استادى و مهارت ادبى وقتى دیوان مسعود سعد را گرد آورد اشعارى از دیگران بنام وى مدوّن ساخت و ثقه الملک طاهر بن على او را بدین اشتباه واقف گردانید. ثالثا در سائر غزلها هم اگر چند بظاهر حال اشکالى نمى‏توان کرد لیکن حدس صائب حاکم است که در آن قسمت نیز تخلیط فراوان دست داده و بتدریج اشعارى متفرق از اشخاصى نامعلوم بکلیات شمس ملحق گردیده که گرچه باحوال و نام گویندگان آنها واقف نیستم ازآن‏جهت که با مقتضیات عهد مولانا و مسلک و طریقت عرفانى او موافقت ندارد در بطلان انتساب آنها بدان استاد عظیم تردیدى هم نداریم.

باید متوجه بود که چون انتساب مردان بزرگ و علماء مشهور بمذهب یا طریقتى از وسائل رواج و انتشار آن در میان عامه و خاصه بشمار مى‏رود بدین جهت طرفداران و پیروان هر کیش و آئین به‏ویژه آنان که اقلیت دارند مى‏کوشند تا بهر وسیله باشد بزرگان روزگار را از هواخواهان و هم‏کیشان خود معرفى نمایند و این خود مقدمه تحریف و اضافه و تأویل در اقوال و کتب و شرح احوال این طبقه مى‏گردد و ممکن است حس مذهبى بعضى آن‏قدر تند باشد که این خیانت را جائز و مباح و موجب اجر اخروى و ثواب جزیل انگارند.

گمان مى‏رود که از این راه تحریفات و اضافات بسیار در اشعار مولانا روى داده باشد، مثلا مى‏دانیم که مولانا[۱۳] از علماء حنفیه و در فروع مذهب از پیروان امام اعظم ابو حنیفه بود و تربیت وى در مدارس حنفیان دست داد و خاندانش هم مذهب حنفى داشتند و اگر هم فرض کنیم که وى شیعه بوده ناچار تصدیق داریم که شهر قونیه با اظهار تشیع و طریقه تولا و تبرّا متناسب نبوده و مولانا از روى ضرورت مى‏بایست اصل تقیه را کار بندد نه آنکه مانند شعراء عهد صفویه روش تولا و تبرّا را موضوع شعر قرار دهد و بنابراین غزل ذیل:

اى سرور میدان على مردان سلامت مى‏کنند اى صفدر میدان على مردان سلامت مى‏کنند

اگر بالتمام ساختگى نباشد قسمتهاى اخیر آنکه متضمن اسامى ائمه اثنى عشر علیهم السلام است و علاوه بر ضعف و سستى با مذاق مردم آن عصر سازگار نمى‏نماید به قوى‏ترین احتمال‏[۱۴] جعلى و الحاقى خواهد بود یکى دیگر از علل و اسباب تغییر و تبدیل غزلیات مولانا آنست که درویشان آنها را حفظ کرده و در کوى و برزن مى‏خوانده‏اند و گاهى بمناسبت مقام یا اقتضاء وقت از کاستن و افزودن ابیات و تغییر و تحریف روگردان نبوده ‏اند و اکنون در اشعار مولانا[۱۵] آثار آن را بزودى و آسانى مى‏توان یافت. قطع نظر از همه این‏ها وجود غزلهاى متعدد[۱۶] در یک وزن و ردیف و قافیه که بمولانا منتسب کرده‏اند اشکال دیگر در صحت نسبت همه آنها بوى ایجاد مى‏نماید چه سرودن غزلهاى بسیار که از جهت وزن و ردیف و قافیه یکسان باشند موجب ملال خاطر خواننده مى‏شود تا چه رسد به گوینده و این اشکال ممکن است بدین‏طریق قابل حل باشد که فرض کنیم این غزلها را مولانا تماما بنظم نیاورده بلکه یاران و حوزه او به پیروى شیخ و پیر خود آنها را ساخته و پرداخته و بنام شمس کرده ‏اند.

اختلاف این نوع از غزلیات در جهت فصاحت و متانت سبک گواه این دعوى تواند بود، لیکن چون این هر دو احتمال چندان قوى نیست و شاید گفت که اختلاف اشعار نتیجه احوال مختلفى است که بر شاعر گذشته درباره این قسمت باید تأمل نمود و براى تشخیص صحیح از سقیم انتظار نسخه قدیمى داشت که از روى این سرّ مبهم پرده بر تواند گرفت.

تا وقتى که نسخه صحیح و کهنه از کلیات بدست نیامده مى ‏توان به یکى از این دو راه در تشخیص اشعار مولانا توسل جست: یکى کتب قدیم مانند فیه ما فیه و معارف سلطان ولد و مثنویهاى ولدى و مناقب افلاکى و شرح مثنوى کمال الدین حسین خوارزمى که اشعار مولانا باقتضاء حال در ضمن آنها آورده شده و ما بیشتر روایات افلاکى را که متضمن سبب نظم یکى از غزلیات بوده در این تألیف مندرج ساخته ‏ایم.

دیگر تتبع دقیق در غزلیات و تطبیق مضامین‏[۱۷] و تعبیرات آنها با مثنوى که اثر مسلم مولانا مى ‏باشد و تصحیف و تغییر نسبت به غزلیات در آن کمتر راه یافته است،

هرچند مؤلف اکنون در صدد آن نیست که از خصایص و مزایا و سبک و درجه اهمیت غزلیات مولانا بحث کند و این موضوع را باجمال مى‏گذارد تا آنگاه که مجالى فسیح‏تر بدست آرد و درین باب به‏طورى‏که شایسته باشد سخن راند لیکن در اینجا لازم است یادآورى نماید که غزلیات مولانا اگرچه غث و سمین و پست و بلند است و از جنبه لفظى یکدست و یکنواخت نیست با این‏همه متضمن ابیات لطیف و معانى بلند و مضامین نادر است که در فصاحت و ظرافت الفاظ هم پاى کم ندارد و نظیر آن در دیوان بزرگترین غزل‏سرایان به ندرت یافت مى‏ شود.

بخصوص چون مولانا در اطوار عشق و منازل بى‏پایان آن سیرى کامل و توأم با معرفت داشته و از آن حالات‏[۱۸] که بر عاشقان جگرسوخته و گرمروان این راه مى‏گذرد نیک باخبر بوده و آن لطیفه‏ها را که دل مى‏یابد و در بیان نمى‏گنجد در کسوت عبارتى بلیغ یا اشارتى فصیح جلوه داده است ازین‏روى مى‏توان گفت که او خود هم‏زبان جانها و هم‏آواز دلها و اشعار او ترجمان احوال عشاق و مخزن اسرار عشق مى ‏باشد.

مثنوى‏

مثنوى در اصطلاح ادبا اطلاق مى ‏شود بر اشعارى که هر دو مصراع آن یک قافیه داشته و مجموع بحسب وزن متحد و از جهت روى مختلف باشد و این‏گونه شعر از قدیم‏ترین عهد در زبان فارسى معمول بوده و از همان تاریخ که شعر فارسى رواج گرفته شعرا به مثنوى سرائى زبان گشوده‏اند مانند کلیله و دمنه رودکى‏[۱۹] و آفرین‏نامه ابو شکور[۲۰] ولى امروز هرجا مثنوى گفته شود بى‏اختیار مثنوى مولانا جلال الدین بخاطر مى‏گذرد.

باعث ظهور این نغمه آسمانى و نواى یزدانى چنانکه گذشت‏[۲۱] حسام الدین چلبى بود که از مولانا درخواست تا بوزن حدیقه سنائى یا منطق الطیر عطار کتابى که جامع اصول طریقت و حاوى اسرار عرفان باشد منظوم سازد و مولانا بخواهش وى همت بنظم مثنوى که ۱۸ بیت اول آن را سروده و نوشته بود برگماشت و ما بین سنه ۶۵۷ و ۶۶۰ دفتر اول را بهم پیوست و پس از آنکه جزء دوم را به سال ۶۶۲ آغاز نمود بى‏هیچ فترتى تمام شش دفتر را بسلک نظم درکشید و تا آنگاه که فرصتى در وقت و نشاطى در دل بود خاطر بدین کار مصروف مى‏ داشت.

دفتر ششم از جهت مطلب بریده و مقطوع است و قصه شاهزادگان بسر نیامده، سخن قطع شده و بدان ماند که ناطقه سخن‏پرداز گوینده بسبب ناتوانى جسد یا ملال جان خموشى پیش گرفته و از گفتگو تن زده است.

از اشعارى‏[۲۲] که در خاتمه مثنویها بسلطان ولد نسبت مى ‏دهند برمى ‏آید که مولانا مدتى پس از نظم دفتر ششم زنده بوده و بنابراین روایت‏[۲۳] صحیح احمد دده که گوید مثنوى به سال ۶۵۹ آغاز شده و به سال ۶۶۶ به پایان رسیده دور از صواب نخواهد بود ولى چون مسلم نیست که آن اشعار از سلطان ولد باشد حکم قطعى نتوان کرد. مطابق روایات پیشینیان و اشارات مثنوى مولانا جز همان ۱۸ بیت اول مثنوى را بخط خود ننوشته‏[۲۴] و حسام الدین چلبى و دیگر یاران مثنوى را مى‏نوشته و نزد او خوانده و تصحیح مى‏نموده‏اند و آن مثنوى که نوشته حسام الدین است و بر مولانا خوانده شده امروز در دست نیست.

بعضى پنداشته‏اند که نام مثنوى «صیقل الارواح» است بدلیل این بیت:

مثنوى که صیقل ارواح بود بازگشتش روز استفتاح بود

و این غلط است چه مولانا در دیباچه و هرجا مقتضى ذکر کتاب است آن را مثنوى مى‏خواند و لفظ (صیقل ارواح) تنها در همین بیت آنهم توأم با مثنوى دیده مى‏آید و مى‏رساند که مقصود وصف مثنوى است نه بیان اسم آن و متقدمان نیز هیچیک مثنوى را بدین نام نشناخته‏اند و در منابع قدیمى مولویه این نام مذکور نیست.

مثنوى داراى شش دفتر است و آخرین دفتر که از حیث بیان حکایت ناتمام مى‏باشد انجام سخن مولاناست و او از همان آغاز نظم دفتر ششم در نظر داشته که سخن را در همین جزو تمام کند و به پایان آرد بدان امید که اگر فیما بعد دستورى رسد گفتنى ها را با بیانى نزدیکتر بگوید چنانکه در مقدمه فرموده است:

اى حیات دل حسام الدین بسى‏ میل مى‏جوشد بقسم سادسى‏
گشت از جذب چو تو علامه‏اى‏ در جهان گردان حسامى نامه‏اى‏
پیشکش بهر رضایت مى‏کشم‏ در تمام مثنوى قسم ششم‏
پیشکش مى‏آرمت اى معنوى‏ قسم سادس در تمام مثنوى‏

 

بو که فیما بعد دستورى رسد رازهاى گفتنى گفته شود
با بیانى کان بود نزدیک‏تر زین کنایات دقیق مستتر

دفتر هفتم که بر مثنوى افزوده و به مولانا بسته‏اند تابش آفتاب فکر وى نیست و نسبت این نظم ناپایدار بدان بزرگ سهوى فاحش است به ادله ذیل:

اولا هرگاه این دفتر را مولانا ساخته بود مى‏بایست رشته سخن را از آنجا که در دفتر ششم قطع کرده درین دفتر آغاز کند و پیوند دهد و حکایت شاهزادگان و آن مرد را که وصیت کرده بود میراث او را به کاهل‏ترین فرزندان دهند بسر آرد و درین دفتر ذکرى ازین دو حکایت نیست و مطالب آن با دفتر ششم مثنوى‏[۲۵] هیچ‏گونه ارتباط ندارد،

دوم درین دفتر الفاظ غلط و استعمالات تازه و ترکیبات مستحدث و عبارات سستى بکار رفته که هرکس اندک‏مایه ذوق و اطلاع در زبان فارسى داشته باشد استعمال آن را نمى ‏پسندد و روا نمى‏ دارد تا چه رسد به مولانا که در دواوین و آثار پیشینیان تصفح و تتبعى هرچه وافى‏تر داشته و خود یکى از استادان آگاه و متصرف این زبان بشمار است، اینک نمونه‏اى از اغلاط صریح:

چیست آن روحانى اخلاق حسن‏ آن ددیت خود رذائل در زمن‏
این‏چنین بر دولت آگه زدى‏ از تقلد بر تحقق ره زدى‏
روستائى در قرایا و ضیاع‏ با خر و گوساله گشته هم‏رضاع‏
اوزرالوزراى تو شیطان شده‏ اوستاد منجنیقت آمده‏

کلمه «ددیت» و «تقلد» بجاى تقلید و «قرایا» بمعنى قرى جمع قریه و «اوزر» افعل تفضیل از ماده وزارت غلطهاى بین است که طفلان دبستان از استعمال آن شرم دارند.

مثال عبارات سست و استعمالات تازه و عامیانه:

شیر گفت این باشد البت آدمى‏ کش در اعضا نیست از زفتى کمى‏
چون شود تدبیر با تقدیر یار صاف گردد من جمیع الوجه کار
هرکسى بر قدر استعداد خود استفاده مى‏کند از نیک و بد

 

لرزه‏اى بر دست و پایش اوفتاد از سر وضع و اصول آن قباد

استعمال «البت» بجاى البته و «صاف گردد من جمیع الوجه» و «استفاده مى‏ کند» و «از سر وضع و اصول» تازه و عامیانه و به گفته ادبا استعمالى سوقى و سخت سست و بى‏مزه افتاده و بخصوص «از سر وضع و اصول» ترکیبى پست و رکیک و بارد و به گفته شمس قیس‏[۲۶] «ژاژیست که هیچ خر نخاید».

سوم گوینده این مثنوى به فخر رازى معتقد بوده و او را یکى از سران دین و مردان یقین مى‏دانسته و در ثناء وى گفته است:

فخر رازى رحمه اللّه علیه‏ آن امین اللّه و موثوق الیه‏
غیر این جمله براهین و دلیل‏ بر کمال ذات خلاق جلیل‏
از کمال عقل فرد کم علیل‏ کرده اخراج او هزار و یک دلیل‏

با اینکه مولانا و پدرش فخر رازى را بیرون از طور حقیقت شناخته و در آثار خود بوى طعنها زده‏اند و هرگز ممکن نبود که با اختلاف مذاق و روش او را «امین اللّه» خوانند و راجع بدین مطلب در فصل نخستین‏[۲۷] بحثى مستوفى به میان آمد.

چهارم وجود الفاظى مانند مولوى و مولاى روم که مولانا در هیچیک از آثار ثابت خود به کنایت از خویش نمى‏آورد و همچنین ذکر فصوص و نصوص و تمسک باسرار اعداد که برخلاف طریقه استدلال و روش اثباتى اوست درین کتاب بر بطلان‏[۲۸] نسبت این‏ منظومه بدو گواه دیگر تواند بود.

پنجم اینکه هیچیک از متقدمان و صنوف متأخران مثنوى را بیش از شش دفتر نشناخته‏اند و تنها شیخ اسماعیل انقروى‏[۲۹] در ۱۰۳۵ از روى نسخه‏ اى که در ۸۱۴ نوشته شده به اتکاى حدس خود مدعى شده است که این ابیات هم از مولانا و هفتمین دفتر مثنوى است دلیلى قاطع و برهانى مبرم است که بستن این اشعار سست و پست بدان استاد جلیل تهمتى عظیم و ذنبى لا یغفر است که منشاء آن قلت اطلاع و سرمایه در زبان فارسى و آشنائى بطراز کلام و طرز سخن بزرگان مى‏باشد و چگونه تصور توان کرد که با اهتمام خاندان مولانا و طبقات مولویه بدین نامه آسمانى (که در مجالس سماع و بر سر تربت مقدس پیوسته مى‏خوانده و زیب بر و دوش داشته‏اند) دفتر هفتم مثنوى متروک و مهجور مانده و ۳۶۵ سال هیچ‏کس از آن آگاهى نیافته باشد[۳۰]. آنچه به قوى‏ترین حدس درباره این دفتر بنظر مى‏رسد اینست که آن را یکى از مردمان آسیاى صغیر که از مریدان و معتقدان مولانا بوده و بزبان فارسى آشنائى چندان نداشته بقصد تقلید بهم پیوسته و از فرط ناهوشیارى و دورى از مجارى استعمالات زبان فارسى مرتکب اغلاط شنیع گردیده حتى یک بیت هم که متضمن فکرى لطیف یا لفظى شریف باشد نظم نداده است.

شرح چگونگى سخن و سبک شعر مولانا و بیان عظمت مثنوى که یکى از بزرگترین کتب ادبى ایران و عالى‏ترین بیان و نظم عرفانى و خلاصه سیر فکرى و آخرین نتیجه سلوک عقلانى امم اسلامى است از حوصله این مختصر بیرونست و در قسم دوم که بتحقیق آثار و افکار مولانا اختصاص دارد بشرح و تفصیل مذکور خواهد شد.

اینجا سخن کوتاه کرده وصف مثنوى را بدان حقیقت‏ شناس راستین باز مى‏گذاریم که‏

«شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت»

مولانا فرمود[۳۱] «مثنوى ما دلبریست معنوى که در جمال و کمال همتائى ندارد و همچنان باغى است مهیّا و درختى است مهنّا که جهت روشن‏دلان صاحب‏نظر و عاشقان سوخته‏ جگر ساخته شده است، خنک جانى که از مشاهده این شاهد غیبى محظوظ شود و ملحوظ نظر عنایت رجال اللّه گردد تا در جریده نعم العبد انه اواب منخرط شود».

و گویند[۳۲] بر پشت مثنوى خود نوشته بود «مثنوى را جهت آن نگفته‏ام که حمائل کنند و تکرار کنند بلکه [تا] زیر پا نهند و بالاى آسمان روند که مثنوى نردبان معراج حقائقست نه آنکه نردبان را بگردن گیرى و شهر بشهر گردى هرگز بر بام مقصود نروى و بمراد دل نرسى:

نردبان آسمانست این کلام‏ هرکه زین بر مى‏رود آید به بام‏
نى به بام چرخ کو اخضر بود بل به بامى کز فلک برتر بود
بام گردون را ازو آید نوا گردشش باشد همیشه زان هوا»

پیداست که ادراک اسرار و فهم رموز سخن بزرگان و درجه فصاحت آن تنها به دستیارى ذوق شعرى و تفحص و تتبع سطحى در فنون لفظى ادب میسر نیست، بلکه آشنائى جانى شرط عمده این راه است و تا کسى روان خود را بلطائف معنوى نیاراسته و هم‏زبان آن لطیف‏طبعان و پاک‏دلان نشده باشد به دریافت رقائق گفتار و دقائق بیان آنان توفیق نیابد.

جهت وصول بحقائق مثنوى و مرام گوینده آن و ادراک ظرافت‏هاى ادبى آن دیباى خسروانى هم علاوه بر لطف ذوق و وسعت اطلاع بى‏شک صفاى روح و جلاء ذهن و قرابت روحى شرط حتمى است چنانکه مولانا فرماید[۳۳] «ادراک غوامض اسرار پرانوار مثنوى را در ضبط تلفیقات و تقریبات و تقریرات و توفیقات احادیث و آیات و بسط امثال و حکایات و بینات رموز کنوز و دقائق حقائق او را اعتقادى باید عظیم و صدقى باید مستقیم و قلبى باید سلیم و همچنان ذکاوت و فنون علوم و درایت مى ‏باید تا در ظاهر آن سیرى تواند کرد و بسر سرّى تواند رسیدن و بى‏این همه آلات اگر عاشق صادق باشد عاقبت عشق او را رهبر شود و بمنزل برسد و اللّه الموفق و المرشد و هو المعین و المسدد».

مثنوى گذشته از اشتمال بر تبیین حقائق ادیان و اصول تصوف و شرح رموز آیات قرآنى و اخبار نبوى نموداریست از مراتب و مقامات مولانا و یاران برگزیده او بلکه غرض اصلى مولانا[۳۴] از نظم مثنوى بیان احوال معنوى خود و آن برگزیدگان در لباس امثال و حکایات و قصه موسى و عیسى و مشایخ طریقت و گفتن سرّ دلبران‏[۳۵] در حدیث دیگران بوده است.

دیباجه‏هاى‏[۳۶] دفاتر ششگانه که مانند نثرهاى پراکنده در اوائل امثال و حکایات بتحقیق انشاء خود مولاناست گاهى به اغراض و غایات افکار او اشاره‏اى خفى و تلمیحى دقیق مى‏نماید و در تدبر مثنوى از این نکته غافل نباید شد.

این نامه غیبى از همان وقتى که به حلیت عبارت آراسته شده و بسلک نظم درآمده تا به امروز معشوق سالکان و طالبان حقیقت و مکمل و راهنما و مونس و پناه ارباب معرفت و سرمایه شادمانى جان و دل اصحاب ذوق و حال بوده و نیز عده‏اى از ظاهریان و آنان که از نعمت معرفت و شناسائى حق و یقین بى‏بهره مانده و در ظلمات طبع و جهل محبوس افتاده یا براى خشنودى جمعى از عوام خشک‏مغز به ننگ نادانى و هواپرستى تن در داده‏اند در همان عهد[۳۷] و دورهاى‏[۳۸] واپسین مثنوى را نظمى پست و سست و از جمله کتب ضلال پنداشته ‏اند و حکایاتى ظریف در این باب معروف است.

کتاب مثنوى هم مانند غزلیات (ولى نه بدان حد) از تصحیف و تحریف و کسر و اضافه ابیات مصون نمانده و نسخ قدیمى خطى و چاپى در روایت اشعار و عده‏[۳۹] آنها مختلف است و از مناقب افلاکى‏[۴۰] مستفاد است که در عهد مولانا یکى از کتاب مثنوى به سلیقه خود اشعار را دستکارى مى ‏نموده است.

صحیح‏ترین نسخ مطبوع نسخه ‏ایست که استاد نیکلسن با کمال دقت و مراقبت از روى نسخه‏هاى کهن (خطى و چاپى) بطبع رسانیده و چاپ طهران (معروف به علاء الدوله) نیز در حد خود محل اعتماد تواند بود.

نظر باشکال و صعوبت فهم اسرار مثنوى علما و متصوفه در حل معضلات و توضیح مشکلات آن جهد و سعى و اهتمام داشته و شروح بسیار به فارسى و عربى و ترکى بر تمام دفاتر و قسمتهاى مختلف آن بنظم و نثر تألیف نموده ‏اند.

انتقادى که بر همه آنها مى‏توان وارد شمرد، آنست که اغلب از روى معلومات و بمیزان افکار خود عقائد مولانا را سنجیده توضیح مى‏دهند و برخى هم براى ایضاح مبهمات مثنوى دست به دامان کتب حکمت و فلسفه زده و به طریقه حکما مثنوى را شرح کرده‏اند، درصورتى‏که اگر بجاى این زحمت در همان کتاب تتبع و مطالعه دقیقى کار مى‏بستند بهتر از عهده شرح برمى‏آمدند.

بهترین شروح فارسى مثنوى کتاب جواهر الاسرار است تألیف کمال الدین حسین خوارزمى که خود یکى از کاملان عرفا بوده و باصطلاحات و مجارى افکار این طبقه آشنائى داشته است. لب لباب تصنیف ملا حسین کاشفى اگرچه عنوان انتخاب دارد و بصورت شرح نیست، اما از آن جهت که منتخبات مثنوى را بحسب مرام مرتب ساخته و در آغاز هر قسمت بمقصود اشارتى کرده آن را مى ‏توان از مرغوب‏ترین شروح دانست.

رباعیات‏

این قسمت از آثار مولانا در مطبعه اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجرى قمرى بطبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعى یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضى از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و درباره قسمتى هم تردید قوى حاصل است و معلوم نیست که انتساب آن بوى درست باشد.

معانى بلند و مضامین نغز درین رباعیها دیده مى‏آید که با روش فکر و عبارت‏بندى مولانا مناسبتى تمام دارد ولى روى‏هم‏رفته رباعیات به پایه غزلیات و مثنوى نمى ‏رسد.

اما آثار منثور مولانا عبارتست از:

فیه ما فیه‏

این کتاب مجموعه تقریرات مولاناست که در مجالس خود بیان فرموده و پسر او بهاء الدین معروف بسلطان ولد یا یکى دیگر از مریدان یادداشت کرده و بدین صورت درآورده است.

غالب فصول کتاب جواب سؤال مطالبى است که باقتضاء حال شروع شده و بدین جهت ارتباطى بسوابق خود ندارد و قسمتى هم خطاب است بمعین الدین سلیمان پروانه.

موضوع فصول و مجالس و نتیجه آنها على العموم مسائل اخلاق و طریقت و نکات تصوف و عرفان و شرح و تبیان آیات قرآن و احادیث نبوى و کلمات مشایخ است که با همان روش مخصوص مولانا یعنى بوسیله ضرب امثال و نقل حکایات توضیح یافته است.

داستانها و مثلهاى فیه ما فیه و وجوه بیان مقاصد در موارد کثیر با مثنوى مشابهت دارد، منتهى با این فرق که مطالب مثنوى از کنایات و تعبیرات دقیق مجرد نیست و تا حدى فهم آن بسبب آنکه دست و پاى گوینده در شعر پایبست قوافى و اوزان و بحدود شعر و نظم محدود است دشوارتر مى‏باشد و فیه ما فیه از این قیود عریان و بر کنار است خصوصا که مولانا در تقریرات خود مقصودى جز ادراک مستمعین و حضار مجلس ندارد و بر حسب استعداد و بوفق تحمل آنان ببیان معارف و حقایق زبان مى‏گشاید و بقصد آنکه از خود اثرى باقى گذارد سخن نمیراند و بدین جهت گفتار او ساده و بفهم نزدیک مى‏نماید لیکن قصد او از انشاء مثنوى تخلید اثر و ابقاء نام خود یا حسام الدین چلبى در زمانى بى‏انجام است و ازین‏روى استعداد معاصرین خود یا مردم زمان معین را منظور ندارد بلکه روى سخن در این کتاب با صاحبدلان هر عهد و زمان است و مخاطب او افراد کامل بشرند در زمانه بى‏نهایت و مثنوى بهمین علت مشتمل بر کنایات دقیق و جوامع الکلم مى‏باشد و ادراک اسرار آن به‏آسانى میسر نمى‏شود و هرکجا که مطالب آن با فیه ما فیه مناسبت پیدا مى‏کند زودتر فهمیده و معلوم مى‏گردد چنانکه گوئى این قسمت از فیه ما فیه شرحیست که مولانا بر مثنوى نوشته است.

در ضمن کتاب مولانا از پدر خود سلطان العلماء (درین کتاب با عنوان مولاناى بزرگ) و شمس الدین تبریزى و برهان محقق و صلاح الدین زرکوب اسم مى‏برد و گاه معرفتى از قول آنان روایت مى‏ کند.

این اثر را متقدمین بدین نام نمى‏شناخته و در منابع تاریخ مولانا اسمى از آن به میان‏ نیاورده ‏اند ولى مؤلف بستان السیاحه آن را بنام (فیه ما فیه) یاد کرده است.

هرچند لفظ (فیه ما فیه) و ذکر آن بدین عنوان در کتب متقدمان مضبوط نیست ولى از روى تحقیق مى‏توان نسبت آن را بمولانا قطعى دانست زیرا علاوه بر قرائنى که در خود کتاب وجود دارد ارتباط آن با مثنوى از جهاتى که مذکور شد دلیل دیگر بر صحت این گفتار تواند بود.

پیشتر گفتیم که میان صوفیان معمول بوده است که مجالس و بیانات مشایخ خود را یادداشت مى‏نموده‏اند بخصوص در تاریخ خاندان مولانا بدون استثنا مى‏بینیم که آثار بزرگان این طریقه محفوظ شده است و معارف بهاء ولد و مقامات شمس و معارف سلطان ولد که ذکر آن بیاید همان تقریرات و سخنان ایشانست که مریدان گرد کرده یا خود بقید کتابت درآورده‏اند، درین صورت هیچ دلیل ندارد که گفته‏هاى مولانا با شهرت و عظمتى که داشته مضبوط و محفوظ نشده باشد، نهایت آنکه تصور مى‏رود اسم این کتاب هم مقالات بوده و مراد مولانا درین ابیات:

بس سؤال و بس جواب و ماجرا بد میان زاهد و رب الورى‏
که زمین و آسمان پرنور شد در مقالات آن‏همه مذکور شد

از مقالات همین کتاب مى‏باشد زیرا به‏طورى‏که دانسته مى‏شود غرض مولانا آنست که این مطلب در تألیف دیگر بیان شده با آنکه جز فیه ما فیه اثرى که شایسته نام مقالات باشد از وى در دست نداریم به‏ویژه اگر بخاطر بیاوریم که تقریرات شمس تبریز را هم مقالات مى‏نامند.

فیه ما فیه پس از مقابله و تصحیح بالنسبه دقیقى به سال ۱۳۳۳ در طهران بطبع رسیده ولى چون کاتب نسخه اصلى به عللى که در آخر کتاب ذکر شده تغییر مى‏یافته اغلاط فاحشى در طبع آن رخ داده و محتاج باصلاح جدید است.

مکاتیب‏

این نسخه مجموعه مکتوبات مولاناست به معاصرین خود و دو نسخه آن در کتابخانه دار الفنون اسلامبول موجود است و یکى از معتقدان مولانا (بنام محمد فریدون نافذ) در صدد طبع آن مى‏باشد.

از جمله این نامه‏ ها سه نامه در مناقب افلاکى نقل شده و یکى از آنها نامه ‏ایست‏ که مولانا بعنوان احوال‏پرسى در موقع بیمارى به صلاح الدین نوشته و در فصل چهارم این کتاب مندرج است. اما دو نامه دیگر، مولانا وقتى نوشته است که میانه سلطان ولد و زوجه او فاطمه خاتون دختر صلاح الدین رنجش خاطرى بوجود آمده بود و مولانا بدست خود نامه‏اى در عذرخواهى به فاطمه خاتون و نامه دیگر مشتمل بر اندرز به سلطان ولد فرستاد.

نامه اول از مولانا به فاطمه خاتون‏

روحى و روحک ممزوج و متصل‏ فکل عارضه تؤذیک تؤذینی‏

خداى را جل جلاله بگواهى مى‏آورم و سوگند مى‏خورم بذات قدیم حق‏تعالى که هرچه خاطر آن فرزند مخلص از آن خسته شود ده چندان غم شما غم ماست و اندیشه شما اندیشه ماست و حقوق احسان و خداوندى‏هاى سلطان المشایخ مشرف انوار الحقائق صلاح الحق و الدین قدس اللّه روحه بر گردن این داعى وامى است که به هیچ شکرى و خدمتى نتوان گزاردن شکر آن را هم خزینه حق‏تعالى تواند خواستن توقع من از آن فرزند آنست که ازین پدر هیچ پوشیده ندارد از هرکه رنجد تا منت دارم و بقدر امکان بکوشم ان شاء اللّه هیچ تقصیر نکنم اگر فرزند عزیز بهاء الدین در آزار شما کوشد حقا و ثمّ حقا که دل ازو برکنم و سلام او را جواب نگویم و به جنازه من نیاید نخواهم و همچنین غیر او هرکه باشد اما خواهم که هیچ غم نخورى و غمگین نباشى که حق‏تعالى جل جلاله در یارى شماست و بندگان خدا در یارى شمااند هرکه در حق شما نقصان گوید دریا بدهان سگ نیالاید و تنگ شکر به زحمت مگس بى‏قیمت نشود و یقین دارم که اگر صد هزار سوگند بخورند که ما مظلومیم من ایشان را ظالم دانم که در حق شما محب و دعاگوى نباشند ایشان را مظلوم ندانم سوگند و عذر قبول نکنم و اللّه باللّه تاللّه که هیچ عذرى و غدرى‏[۴۱] و سوگند و مکرى و گریه‏اى از بدگویى قبول نکنم مظلوم شمائید یا آنکه شما را حرمت دارند خداوند و خداوند زاده خوانند پیش‏رو و پس پشت عیب بر خود نهند که مجرم مائیم تا ایشان ظالم باشند و شما مظلوم زیرا حق شما و آن سلطان صد چندانست که ایشان کنند و اللّه که چنین است و باللّه که چنین است و تاللّه که چنین است من اگر در روى جماعتى بسبب نزدیکى‏[۴۲]و خویشى زهر خند کنم حق‏تعالى آن روشنائى داده است بحمد اللّه و بدل راست نباشم و بجان راست نباشم تا آنگه که ایشان به دل‏وجان و آشکار و نهان با حق و بندگان حق راست نشوند و مکر را در آب سیاه نیندازند و کارها بازگونه ننمایند و خاک پاى و غلام بندگان حق سبحانه و تعالى نشوند پیش‏رو و پس پشت و اعتقاد این پدر اینست که برین بمیرم و برین در گور روم ان شاء اللّه. اللّه اللّه ازین پدر هیچ پنهان مدارید و احوال را یک‏به‏یک بمن بگوئید تا بقدر امکان به یارى خدا معاونت کنم شما هیکل امان حقید در عالم از آثار آن سلطان که به برکت شما روح پاک او از آن عالم صد هزار عنایت کند بسبب شما بر اهل زمین هرگز خالى مباد آثار شما و نسل شما منقطع مباد تا روز قیامت و غمگین مباد دل شما و فرزندان شما آمین یا رب العالمین. بیت:

انوار صلاح دین برانگیخته باد در دیده و جان عاشقان ریخته باد
هر جان که لطیف گشت و از لطف گذشت‏ با خاک صلاح دین برآمیخته باد

نامه دوم از مولانا به سلطان ولد وصیت مى‏کنم جهت شاهزاده ما و روشنائى دل و دیده ما و همه عالم که امروز در حباله و حواله آن فرزند است و کفلها زکریا جهت امتحان عظیم امانت سپرده شد توقع است که آتش در بنیاد عذرها زند و یکدم و یک‏نفس نه قصد نه سهو حرکتى نکند و وظیفه مراقبتى را نگرداند که در خاطر ایشان یک‏ذره تشویش بى‏وفائى و ملالت درآید خود ایشان هیچ نگویند از پاکى گوهر خود و عنصر شاهزادگى و صبر و مروت بر رسته که، شعر:

بچه بط اگرچه دینه بود آب دریاش تا به سینه بود

اما حذر از مرصاد و اشهاد و مشهود ارواح الهى که مراقب ذریات‏[۴۳] طیبات ایشانست که الحقنا بهم ذریاتهم اللّه اللّه اللّه اللّه اللّه اللّه اللّه و از بهر سپیدروئى ابدى این پدر و از آن خود که همه قبیله ایشان را عزیز دارد و هر روز و هر شب را چون روز اول و شب گردک‏[۴۴] داند در صید کردن مدام دل‏وجان و نپندارد که صید شده است و محتاج صید نیست که آن مذهب ظاهربینانست‏ یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا که‏ ایشان نه آن عنصرند که گفته شوند تصرف عنایت ازلى از آن وافرترست که در و دیوار ایشان منور و معطر نباشد که و الطور و الزیتون و طور سینین‏[۴۵] قسم به جماداتى است که روزى قدم ایشان بدانجا رسیده است تا مرتبه‏

یا على لو رایت کبدى تجرّ على الارض ایش تصنع به قال لا استطیع الجواب یا رسول اللّه اجعل جفن عینى مأواه و حشو فؤادى مثواه و اعدّ[۴۶] نفسى فیه من المجرمین المقصرین فقال النبى صلى اللّه علیه و سلم فاطمه بضعه[۴۷] منى اولادنا اکبادنا تمشى على الارض‏ آزار آن ارواح یکى نیست و صد نه‏[۴۸] و هزار نه، بیت:

برخاستن از جان و جهان مشکل نیست‏ مشکل ز سر کوى تو برخاستنست‏
ما ذا الفراق فراق الوامق الکمد هذا الفراق فراق الروح و الجسد
من خود دانم کز تو خطائى ناید لیکن دل عاشقان بداندیش بود

و این وصیت را مکتوم دارد و محفوظ و با هیچ‏کس نگوید و اللّه اعلم بالصواب.

مجالس سبعه‏

و آن عبارتست از مجموعه مواعظ و مجالس مولانا یعنى سخنانى که بوجه اندرز و بطریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است.

نسخه خطى این کتاب در کتابخانه سلیم آقا در اسگدار محفوظ و تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ مى‏باشد و محمد فریدون نافذ بطبع آن اقدام نموده و در تاریخ ۲۴ فروردین امسال سه جزو از اجزاء کتاب به حلیه طبع درآمده است.

فصل دهم- خاندان مولانا

به گفته افلاکى سلطان العلماء بهاء ولد دو پسر و یک دختر داشت. پسر مهین به علاء الدین محمد و فرزند کهین به جلال الدین محمد و دختر به فاطمه خاتون موسوم بود و او پیش از هجرت بهاء ولد بشهر بلخ درگذشت و علاء الدین هنگام ارتحال پدر از بلخ هفت‏ساله و جلال الدین پنج‏ساله بود و این تخمین به‏طورى‏که در فصول گذشته بحث شد مورد تأمل و معرض اشکالات بسیار است.

از علاء الدین مذکور و خاندان او (اگر داشته) اطلاعى نداریم، اما جلال الدین محمد که شرح حال او موضوع این تألیف است چهار فرزند داشت:

۱- بهاء الدین محمد معروف بسلطان ولد،

۲- علاء الدین محمد[۴۹] (۶۲۴- ۶۶۰) که بنا بر مشهور در خون شمس تبریز شده و از نظر پدر افتاده بود و فرزندانش هم بدین جهت شهرتى حاصل نکردند.این دو پسر از یک مادر بودند و مادر آنان گوهر خاتون دخت شرف الدین سمرقندى است،

۳- مظفر الدین امیر عالم که به روایت افلاکى خزینه‏دار سلطان وقت بود و او در ششم جمادى الاولى سال ۶۷۶ وفات یافت،

۴- ملکه خاتون (المتوفاه ۱۲ شعبان ۷۰۳) که مادرشان گرا خاتون قونوى در ۱۳ رمضان ۶۹۱ رخت از جهان بربست و افلاکى از او روایات کثیرى نقل مى‏ کند.

در تاریخ مولویان از میانه فرزندان مولانا شهرت نصیب مهین فرزندان او سلطان ولد است و دیگران مشهور نیستند.

بهاء الدین محمد معروف به سلطان ولد ولادت او در شهر لارنده به سال ۶۲۳ اتفاق‏ افتاد و مولانا او را به یاد بود[۵۰] پدر خود سلطان العلماء به بهاء الدین محمد ملقب و موسوم گردانید و سلطان ولد عنوانیست که بعدها بدان مشهور شده است.

وقتى‏[۵۱] سلطان ولد شایستگى تحصیل یافت مولانا او را به همراهى برادرش علاء الدین روانه دمشق کرد تا در آن شهر به فرا گرفتن علوم اشتغال ورزد و بنا بر بعضى روایات خود هدایه فقه را (تألیف برهان الدین ابى بکر مرغینانى) بدو درس داده بود.

گذشته از آراستگى بعلوم نقلى سلطان ولد تمام دوره زندگانى را به خدمت مشایخ تصوف و نشر معارف الهى و ذکر مقامات پدر و تدریس مصروف مى‏کرد و آغاز کار بصحبت برهان محقق رسیده و از دل‏وجان بندگى شمس الدین کرده و یک ماه راه در رکاب وى پیاده دوید و دست ارادت در دامن صلاح الدین و حسام الدین استوار داشت.

و «چون مولانا از عالم صورت سفر فرمود چلبى حسام الدین بعد از هفتم روز برخاست و با جمیع اصحاب بحضرت سلطان ولد آمد گفت مى‏خواهم که بعد الیوم بر جاى پدر بنشینى و شیخ راستین ما باشى و من در رکاب تو غاشیه بر دوش گرفته بندگى و لالائى کنم، همانا که سلطان ولد سر نهاده فرمود الصوفى اولى بخرقته و الیتیم احرى بحرقته چنانکه در زمان پدرم خلیفه بودى خلافت و تخت از آن شماست و چندانکه با یکدگرشان ملاقات افتادى سلطان ولد دست‏بوس چلبى مى‏کرد و آن بندگیها که سلطان ولد با خلفاى پدرش کردى از هیچ شیخ‏زاده منقول نیست».

چلبى حسام الدین یازده سال خلافت مى‏راند و قواعدى را که مولانا نهاده بود از ترتیب سماع و قرائت قرآن و مثنوى بقرار مى‏داشت و رواتب سلطان ولد و دیگران را بترتیب مى ‏رسانید و پانصد فرجى‏ پوش متمول حلقه بندگى او در گوش کشیده بودند تا آنکه او را وفات در رسید و روز چهارشنبه ۲۲ (یا ۱۲) شعبان ۶۸۳ زندگى این جهانى را بدرود گفت. بعد از وفات چلبى مریدان روى به سلطان ولد آوردند و درخواستند تا بر جاى پدر نشیند و بساط ارشاد و معرفت بگسترد و چراغ این خاندان بزرگ را از دم مشعل‏کشان محفوظ دارد. سلطان ولد این تقاضى بپذیرفت و بتخت پدر برآمد و آداب طریقت مولوى بنیاد نهاد و مولوى‏خانه‏ها برقرار کرد و مشایخ در اطراف بلاد نصب فرمود و اسرار زندگانى پدر خویش را شرح مى‏داد و بیخ انکار از دل‏هاى منکران برمى‏کند و شرح این اعمال در ولدنامه بدین‏طریق مذکور است:

خلق جمع آمدند پیر و جوان‏ همه شافع شدند لابه‏کنان‏
کاى ولد جاى والد آن تو بود زانکه پیوسته مهربان تو بود
کردیش با حسام دین ایثار زانکه بد پیش والدت مختار
چونکه رفت او بهانه‏ایت نماند حق‏تعالى چو این قضا را راند
بعد او کن قبول شیخى را خلق را شو امام و راهنما
سر این قوم شو که بى‏سرور هیچ کارى نیاید از لشکر
همچنین این سخن دراز کشید کرد از ایشان ولد قبول و شنید
بر سر تخت رفت بى‏پائى‏ در جهانى که نیستش جائى‏
مدت هفت سال گفت اسرار بر سر تربه پدر بسیار
شرق تا غرب رفت آوازه‏ که شد آئین حق ز نو تازه‏
مشکلاتى که بسته بود گشاد این‏چنین تحفه هیچ شیخ نداد
دشمنان جمله دوستان گشتند از سر خشم و کینه بگذشتند
چونکه بنشست بر مقام پدر داد با هر گدا دفینه زر
بى‏عدد مرد و زن مرید شدند همه اندر هنر فرید شدند
خلفا ساخت در طریق پدر کرد در هر مقام یک سرور
زانکه از دور اهالى هر شهر همه بودند تشنه این نهر
مانده بودند در وطن ناکام‏ همچو مرغان بسته اندر دام‏
خویش و فرزند گشته مانعشان‏ این طرف آمدن نبود امکان‏
واجب آمد کزین طرف هرجا برود یک خلیفه‏اى از ما
خلفا پر شدند اندر روم‏ تا نماند کسى ز ما محروم‏
ره بریدند جمله مردان‏ همه برخاستند از تن و جان‏

 

تا نبشتیم بهرشان شجره‏ باغشان داد بى‏عدد ثمره‏
گرچه بد والدش قوى مشهور نبد او همچو شمش دین مستور
همه او را ز جان مرید بدند در زمان ولد مزید شدند
اولیا را که والدش بگزید نه ز تقلید بل ز غایت دید
بعد والد شد از ولد پیدا که چسان داشتند کار و کیا
شرحشان کرد از دل و از جان‏ برملا تا شنید پیر و جوان‏
یک دمى کرد شرح طاعتشان‏ یک دمى عزلت و قناعتشان‏
یک دمى شرح قال جانیشان‏ یک دم از حالت نهانیشان‏
هریکى را کرامتش چون بود در نماز استقامتش چون بود
هریکى را چه شکل صحبت بود هریکى را ز حق چه رتبت بود
حاصل احوال جمله را یک‏یک‏ بنمود و رهید خلق از شک‏

مدت خلافت سلطان ولد تقریبا سى سال طول کشید و در این مدت کار وى نشر طریقت پدر و وضع آداب آن بود و اکنون این نکته مسلم است که اکثر آئینهاى مولوى در سماع و طرز لباس بنیادیست که سلطان ولد نهاده و او یکى از اقطاب تسعه‏[۵۲] یا سبعه مولوى بشمار است.

وفات سلطان ولد در شنبه دهم رجب سال ۷۱۲ واقع گردید و ولادت او در ۲۵ ربیع الآخر سنه ۶۲۳ اتفاق افتاده بود.

مولانا به سلطان ولد محبت بى‏اندازه ابراز مى ‏فرمود و مى‏ گفت «انت اشبه الناس بى خلقا و خلقا» و بر دیوار مدرسه نوشته بود «بهاء الدین ما نیکبخت است خوش زیست و خوش میرد».

سلطان ولد بتقلید[۵۳] و اقتداء پدر آثارى بنظم و نثر انشا کرده و موجود است و از جمله آثار منظوم او یکى دیوان قصائد و غزلیاتست که قبل از شروع بنظم ولدنامه‏ آن را تمام ساخته بود و پیشتر یادآورى کردیم که ۲۷ غزل از گفتار سلطان ولد در کلیات شمس درج کرده‏اند. این اشعار عموما بسبک و پیروى مولانا گفته شده ولى چندان لطافت و متانتى ندارد.

ولدنامه مشتمل است بر سه جزء: بخش نخستین منظومه‏ایست بوزن حدیقه سنائى و موضوع اصلى آن ذکر حالات و مقامات مولانا و همنشینان او (شمس الدین و صلاح الدین و حسام الدین) و بیان احوال مولاناى بزرگ بهاء ولد و برهان الدین محقق مى‏باشد. نهایت آنکه تاریخ مولانا مفصل‏تر و از آن بهاء ولد مختصر است.

در خلال روایات و اخبار تاریخى سلطان ولد همواره بشرح دقائق عرفانى و نتائج اخلاقى مى‏پردازد و روش زندگانى و اسرار حیات پرآشوب و انکارخیز پدر خود را با سخنان و حالات مشایخ پیشین وفق مى‏دهد و ازین‏روى توان اندیشید که سلطان ولد این کتاب را بمنظور دفاع از مقام پدر خود و دفع شبهات معاندان بنظم آورده است. عده ابیات آن مطابق نسخه‏اى که این ضعیف در دست دارد روى‏هم‏رفته به ۱۰۰۰۰ مى‏رسد.

مؤلف مطابق اظهار خود این مثنوى را اول ماه ربیع الاول در سال ۶۹۰ آغاز کرد و در جمادى الاخرى از همان سال به پایان آورد، چنانکه در تاریخ نظم آن گوید:

مطلع این بیان جان‏افزا بود در ششصد و نود یارا
گفته شد اول ربیع اول‏ گر فزون گشت این مگو طوّل‏
مقطعش هم شده است اى فاخر چارمین شنبه جمادى آخر

و بنابراین مدت چهار ماه صرف وقت در انشاء این مثنوى نموده و شاید یکى از علل سستى اشعار و سخافت تراکیب آن شتاب و عجله گوینده در سرودن این منظومه که مستلزم عدم دقت مى‏باشد بوده است.

جزو دوم و سوم از مثنوى ولدى منظومه‏اى است ببحر رمل مسدس مقصور یعنى همان وزن مثنوى مولانا که قسمت اولین را مصنف از رباب شروع نموده بعد بمطالب خود پرداخته و قسمت دومین نیز دنباله مطالب جزو اول مى‏باشد و علت شروع بانشاء مثنوى مزبور خواهش یکى از مریدان بوده است که سلطان ولد کتابى بر وزن مثنوى مولانا بسراید.

این دو قسمت را سلطان ولد على التحقیق بعد از فراغ از مثنوى سابق الذکر برشته نظم کشیده و موضوع آنها نیز مسائل پراکنده تصوف و شرح کلمات و مقاصد مولاناست و ازین جهت مثنویهاى ولدى حائز اهمیت مى‏شود، هرچند بنظر ادبى چندان مهم نیست. اکثر امثال و اصول مطالب سلطان ولد درین منظومات بر روى سخنان مولانا در مثنوى و دیگر آثار خود دور مى‏زند و اقتباسى است از آنچه او با بیان عالى خود بصورت عبارت آورده است، لیکن چون غرض سلطان ولد شرح و حل آن مبهمات و مشکلات بوده و در غالب موارد پرده از روى آن رازها برداشته براى کسانى که مى‏خواهند مطابق اصطلاح معروف آب از سرچشمه بردارند و حل اغراض مولانا را از کسى که در دامن او تربیت شده بشنوند ارزش این کتاب مجهول نخواهد بود.

از سلطان ولد رساله‏اى منثور که موضوع آن هم عرفان است بانضمام فیه ما فیه در طهران بطبع رسیده و بنام (فیه ما فیه) مشهور گردیده و به‏طورى‏که تحقیق شد ناشر از روى قیاس این اسم را بر روى کتاب گذارده و ظاهرا نام اصلى کتاب‏[۵۴] (معارف سلطان ولد) مى‏باشد و آن خلاصه تقریرات و مجالس اوست که خود تحریر کرده و شرائط بلاغت را حتى الامکان مرعى داشته است.

سلطان ولد چهار پسر داشت: عارف چلبى، عابد چلبى، زاهد چلبى، واجد چلبى. جلال الدین عارف چلبى فریدون از فاطمه خاتون دخت شیخ صلاح الدین در سنه ۶۷۰ بوجود آمد و مولانا در ولادت او این غزل که در نسخه کلیات طبع هند دیده نمى‏شود بنظم آورد:

 

مبارک باد بر ما این فریدن‏ که گردد پادشاه دین فریدون‏
چو ماه آسمان تابان و روشن‏ چو قند و چون شکر شیرین فریدون‏
بمیدان سعادت گوى بازد کند شبدیز دولت زین فریدون‏
برآید همچو مه از برج اقبال‏ همه مهر و صفا بى‏کین فریدون‏
ببرّد گردن ضحاک غمرا بتیغ رفعت و تمکین فریدون‏
بحمد اللّه کنون در قصر دولت‏ فزاید رتبت و آئین فریدون‏
ز مادر روز یکشنبه بزاده‏ بتاریخ سنه سبعین فریدون‏
مه ذى‏القعده و در هشتم او بده ساعت پس از پیشین فریدون‏
چو از پشت (و) نژاد خسروانست‏ بود مجنون چون شیرین فریدون‏
ز مادر وز پدر شاه اصیلست‏ ز خلد آمد چو حور العین فریدون‏
چو گردد هوشیار و سر فرازد بدین شعرم کند تحسین فریدون‏
هزاران سال عمرت باد و افزون‏ تو هم از جان بگو آمین فریدون‏

در سنه ۷۱۲ بعد از وفات سلطان ولد عارف چلبى خلافت یافت و او[۵۵] براى ارشاد خدابنده بمذهب سنت و ترک تشیع به ایران سفر گزید و ورود او به سلطانیه مصادف گردید با مرگ خدابنده و عارف چلبى نیز در سنه ۷۱۹ وفات کرد و احمد افلاکى از مریدان وى بود و بامر او در سنه ۷۱۸ بتألیف مناقب العارفین همت گماشت.

عابد چلبى (۶۸۲- ۷۲۹) چهارمین خلیفه مولاناست و دو تن از فرزندان وى هم بدین منصب نائل شدند، یعنى چلبى امیر عالم ثانى و چلبى پیر امیر عادل چارم که هشتمین و دهمین خلیفه بشمارند،

واجد چلبى اکبر (۶۸۵- ۷۳۳) سومین پسر سلطان ولد و پنجمین خلیفه مولانا است که از نژاد او (اگر نژادى داشته) هیچ‏کس خلافت نیافت،

زاهد چلبى اکبر (۶۸۶- ۷۳۴) به خلافت ننشست،

سلطان ولد دخترى داشت بنام (مطهره سلطان عابد خاتون) که شانزدهمین خلیفه مولانا چلبى محمود عارف ثالث قره‏حصارى از نژاد او بود،

خاندان مولانا در بلاد روم (ترکیه امروز) به نهایت حرمت مى‏زیستند و ناشر زبان و ادبیات فارسى و اصول تصوف بودند و تاکنون سى تن از این خاندان بتخت خلافت و مسند ارشاد جلوس کرده‏اند که باستثناء آنچه ذکر شد بالتمام از خاندان اولو عارف چلبى بن سلطان ولد مى‏باشند و آخرین پوست‏نشین درگاه مولانا شیخ محمد بهاء الدین (برهان الدین) ولد چلبى افندى است که ازین شغل معزول گردید و مسند این خاندان در دور او برچیده شد.

پایان جلد اول‏

اضافات و توضیحات‏

ص ۴- درباره تخلّص مولانا (خاموش) حدس دانشمند مکرم جناب آقاى الفت تأیید مى‏شود بدینکه در تذکره نصرت مولانا با همین تخلص یاد شده است. تذکره نصرت محفوظ در کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار به شماره ۲۷۳۰ این مطلب را دانشمند محترم آقاى مدرس رضوى استاد دانشگاه طهران بدین ضعیف یادآورى فرموده‏ اند.

ص ۶- استنباط این ضعیف در شرح عبارت مولانا در دیباچه دفتر اول مثنوى مبتنى بر آنست که صدیق بطور مطلق لقب ابو بکر خلیفه اول است و جمله المنتسب الى- الشیخ المکرم بیان جهت انتساب حسام الدین چلبى است بوى که به عبارت (بما قال امسیت کردیّا) تأیید شده است ولى استاد علامه فقید محمد قزوینى در حواشى شد الازار چنین استنباط فرموده‏اند که مقصود از (الشیخ المکرم) ابو بکر حسین بن على بن یزدانیار ارموى است که بنا ببعضى روایات قائل جمله: امسیت کردیا و اصبحت عربیّا وى بوده است و نسبت حسام الدین حسن بن محمد چلبى که بنص مولانا ارموى الاصل بوده بدو پیوسته مى‏گردد و این استنباط مبتنى برآنست که عبارت: المنتسب الى الشیخ المکرم- صفت بعد از صفت و توضیح (الارموى الاصل) باشد نه (صدیق ابن الصدیق) و جمله: بما قال- بیان مکرم بودن ابن یزدانیار فرض شود نه مبین جهت انتساب حسام الدین به ابو بکر صدیق از باب انحلال نسب و تبدیل گوهر و پیداست که بر این فرض (صدیق) بمعنى وصفى عام خواهد بود نه معنى شایع و مصطلح عرفى.

رجوع کنید به: حواشى شد الازار، طبع طهران، ص ۵۱۶- ۵۱۱.

ص ۶- درباره لقب سلطان العلماء آنچه در ذیل صفحه از ولدنامه و مناقب افلاکى نقل شده ظاهرا مأخذ آن گفته بهاء ولد باشد در معارف بدین‏گونه: قاضى محو مى‏کرد سلطان العلمایى مرا … تو چگونه محو کنى سلطان العلمایى مرا که عزیزى از عزیزان و گزیدگان حق در خواب دید که پیرى نورانى از خاصان حق بر بالاى بلندیى ایستاده‏ بود و مرا مى‏ گفت که اى سلطان العلماء بیرون آى زود تا از تو همه عالم پرنور شود و از تاریکى غفلت بازرهد، خواجه‏اى بود مروزى خدمت بزرگان بسیار کرده بود مرا گفت که من هم دیدم که بندگان خداى عز و جلّ در حق تو گواهى مى‏دادند که سلطان العلماء براى تو رسول فرموده است و حکم اوست که ترا چنین گویند. درین جهان و در آن جهان، کسى چگونه تواند آن را محو کردن، باز گفت که قومى را دیدم به آواز بلند مى‏گفتند که رحمت بر دوستان سلطان العلماء بهاء الدین ولد باد مرا ازین سخن معلوم مى‏شد که لعنت بر دشمن‏دارانش باد. جزو دوم معارف بهاء ولد نسخه عکسى متعلق به نگارنده که از روى نسخه خطى محفوظ در اونیورسیته کتابخانه سى استانبول به شماره ۶۰۲ عکس‏بردارى شده است، نیز رجوع کنید به: رساله فریدون بن احمد سپهسالار، چاپ طهران، ص ۱۱.

ص ۷- درباره تاریخ ولادت سلطان العلماء آنچه در متن نوشته ‏ایم حدس و استنباطى است که از مقایسه سخنان افلاکى نموده‏ایم و از واقع هم چندان بدور نیست ولى خود سلطان العلماء تصریح مى‏کند که او در غره رمضان سنه ۶۰۰ نزدیک به پنجاه و پنج سال داشته و بنابراین باید در اواخر سال ۵۴۵ یا اوائل سال ۵۴۶ متولد شده باشد. اینست گفته بهاء ولد: چون عمر من نزدیک شد به پنجاه و پنج سال در غره ماه رمضان سنه ستمائه و اندیشیدم که غایت حیات من تا ده سال دیگر باشد و یا نباشد که حصاد امتى ما بین ستین الى سبعین و حیات تا این غایت از آن مردمان قوى و جسیم تن باشد و حساب کردم ده سال را بروز سه هزار و ششصد روز باشد الکیس من دان نفسه گفتم سه هزار و ششصد روز را به چیزى صرف کنم که بهتر بود. (جزو سوم از معارف بهاء ولد).

ص ۱۴- درباره مسافرت بهاء ولد توجه بدین نکته مفید است که در موقع فتح سمرقند و قتل عام آن شهر بامر علاء الدین محمد خوارزمشاه بهاء ولد در آن شهر اقامت داشته است چنانکه مولانا جلال الدین به صراحت این مطلب را در کتاب فیه ما فیه بیان کرده است بصورت ذیل: در سمرقند بودیم و خوارزمشاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لشگر کشیده جنگ مى‏کرد در آن محله دخترى بود عظیم صاحب جمال چنانکه در آن شهر او را نظیر نبود هر لحظه مى‏شنیدم که مى‏گفت خداوندا کى روادارى که مرا بدست ظالمان دهى و مى‏دانم که هرگز روا ندارى و بر تو اعتماد دارم چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسیر مى‏بردند و کنیزکان آن زن را اسیر مى‏بردند و او را هیچ المى نرسید و با غایت صاحب جمالى کس او را نظر نمى‏کرد. (فیه ما فیه طبع طهران، بتصحیح نگارنده، ص ۱۷۳) و این واقعه مطابق نقل ابن الاثیر تقریبا در حدود سال ۶۰۷ (کامل ابن الاثیر، حوادث سنه ۶۰۴) و بتصریح عطا ملک جوینى (جهانگشا، طبع لیدن، ج ۲، ص ۱۲۵) در سال ۶۰۹ اتفاق افتاده است و مولانا در آن هنگام در حدود چهار یا شش سال از عمر داشته و باحتمال قوى با پدر و خاندان خود مقیم سمرقند بوده است و بنابراین مى‏توان احتمال داد که بهاء ولد بر اثر رنجش از خوارزمشاه و سعایت فخر رازى و هواخواهان او از بلخ مهاجرت گزیده و بسمرقند رفته و در آن شهر که ساکنان و پادشاه آن (سلطان عثمان) با خوارزمیان نظر خوب نداشتند و عاقبت هم به آتش بیداد و نیران قهر و غضب محمد خوارزمشاه گرفتار آمدند اقامت جسته و بار دیگر از بیم حمله مغول بکلى از دیار بلخ و خراسان در حدود سال ۶۱۷، رخت بربسته باشد و بر این فرض تناقض واضح و تباین عجیبى که در سخنان افلاکى و دیگران ملاحظه مى‏شود از میان خواهد رفت نیز رجوع کنید به: حواشى نگارنده بر فیه ما فیه، ص ۳۳۳.

ص ۱۶- بیت ذیل را این‏طور بخوانید:

کرد تاتار قصد آن اقلیم‏ منهدم گشت لشگر اسلیم‏

به اماله اسلام مطابق قواعد مقرر در علم صرف زیرا تلفظ اسلام بصورت (اسلیم) رواست ولى اقلیم را نمى‏توان (اقلام) خواند.

ص ۱۷- درباره شیخ عطار سند بسیار معتبر و مهمى که پس از طبع اول این تألیف بدست آمده ترجمه حالى است که کمال الدین ابن الفوطى (متوفى ۷۲۲) در کتاب نفیس و مفید و ممتع خود موسوم بمعجم الالقاب آورده و زندگانى این استاد بزرگ را از پرده غموض و ابهام بیرون کشیده است و نظر به اهمیت مقام عین آنچه ابن الفوطى در جزو چهارم معجم الالقاب نوشته است در این تعلیقات ذکر مى‏کنیم.

«فرید الدین سعید بن یوسف بن على النیسابورى العطار العارف یعرف بالعطارکان من محاسن الزمان قولا و فعلا و معرفه و اصلا و علما و عملا رآه مولانا نصیر الدین ابو جعفر محمد بن محمد بن الحسن الطوسى بنیسابور و قال کان شیخا مفوها حسن الاستنباط و المعرفه لکلام المشایخ و العارفین و الائمه السالکین و له دیوان کبیر و له منطق الطیر من نظمه المثنوى و استشهد على ید التتار بنیسابور قال سمعت ان ذا النون المصرى کان یقول الصوفیه آثر و اللّه على کل شیئى فآثرهم على کل شیئى».

و از گفته ابن الفوطى مسلم است که عطار در نیشابور بدست تاتار و مغول شربت شهادت چشیده و بنابراین شهادت او در سال ۶۱۷ (که به گفته مورخان نیشابور بدست مغول افتاد و مردم آن به تمامت شربت هلاک چشیدند و آن شهر که ام البلاد خراسان و مرکز و مجمع طبقات مختلف علما و اصحاب هنر بود چنان ویران گشت که اثرى از آن بر جاى نماند) وقوع یافته است و احتمال وقوع آن قبل از این تاریخ یعنى سال ۵۸۷ یا ۵۹۷ باوجود ملاقات خواجه نصیر (متولد ۵۹۷) با وى که مستلزم محالى واضح و بین است (ملاقات خواجه نصیر عطار را قبل از آنکه متولد شود) و همچنین بعد از تاریخ مذکور در فوق با تصریح ابن الفوطى (و استشهد على ید التتار) بکلى مردود و باطل است.

ناگفته نگذاریم که از بیت ذیل در منطق الطیر:

از گنه رویم نگردانى سیاه‏ حق همنامى من دارى نگاه‏

که خود شیخ عطار در مدح حضرت رسول (ص) مى‏گوید جاى شبهه نیست که نام او محمد بوده و گفته ابن الفوطى مخالف اشاره بسیار روشن صاحب ترجمه و از صحت بدور است بخصوص که در کلیه منابع معتبر دیگر او را با لقب و نام فرید الدین محمد ذکر کرده‏اند و احتمال اینکه شاید تذکره‏نویسان شیخ عطار گوینده منطق الطیر را به ابو بکر محمد بن ابراهیم اصفهانى عطار که از زمره محدثین و شرح حال او در تذکره الحفاظ ذهبى، ج ۲، ص ۲۲۲ مذکور است اشتباه کرده باشند هم مورد ندارد.

توضیح آنکه جزو چهارم معجم الالقاب محفوظ است در کتابخانه ظاهریه دمشق و استاد دانشمند دکتر مصطفى جواد از افاضل محققین عراق آن کتاب را تصحیح و تنقیح و در حقیقت احیا و جهت طبع آماده نموده‏اند و ترجمه حال شیخ عطار را از روى نسخه‏ تصحیح کرده خود جهت این ضعیف بوسیله آقاى حسین على محفوظ دانشجوى عراقى در دانشگاه طهران فرستاده‏اند و استاد دانشمند آقاى عباس اقبال هم از روى نسخه کتابخانه ظاهریه نسخه عکسى فراهم ساخته و اخیرا در اختیار این ضعیف گذاشته ‏اند.

ص ۲۰- مدت اقامت بهاء ولد در بغداد سه روز بیش نبود به روایت افلاکى ولى فریدون سپهسالار نقل مى‏کند که بهاء ولد یک ماه تمام تفسیر بسم اللّه تقریر مى‏فرمود و تمامت اکابر بغداد طرفى النهار به حضرتش مى‏آمدند و معانى بدیع و حقایق غریب استماع مى‏کردند همچنین مدت توقف او در نواحى ارزنجان به گفته افلاکى و جامى چهار سال بوده و پس از وفات ملک فخر الدین (۶۲۲) عزم لارنده کرده است درصورتى‏که بنقل فریدون سپهسالار «یک سال کمابیش آن جایگه ساکن بودند» رساله فریدون سپهسالار طبع طهران، ص ۱۵- ۱۴.

ص ۲۱- شرح و تفصیل ازدواج عز الدین کیکاوس با سلجوقى خاتون دختر ملک فخر الدین بهرام شاه در کتاب الاوامر العلائیه فى الامور العلائیه معروف بتاریخ ابن بى‏بى که تمام آن بدون اختصار در استانبول چاپ عکسى شده مى‏توان دید (ص ۱۸۲- ۱۷۲).

همچنین روایت او را درباره نظامى و نظم مخزن الاسرار که در مختصر سلجوقنامه باختصار نقل شده از روى چاپ عکسى (ص ۷۲- ۷۱) مى‏آوریم:

«مبدع الکلام خواجه امام نظامى گنجه رحمه اللّه کتاب مخزن الاسرار را بنام بارگاه همایون او (فخر الدین بهرام شاه) در سلک نظم چون در مکنون کشید و به خدمت حضرتش هدیه و تحفه فرستاد پنج هزار دینار و پنج سر استر رهوار و پنج سر اسب با طوق و سر افسار و ما یلیق بها و یناسبها تشریف فاخر و ملبوس گرانمایه اجرت اتعاب فکرت و ترصیع جواهر زواهر درباره او انعام فرمود بعضى از نواب و حجاب جناب کریمش که مرتبه مکالمت و انبساط داشتند در آن اتحاف استشراف نمودند فرمود که اگر میسر شدى دفاین و خزاین در قضیه عطیه فرمودمى زیرا که نام من بدین کتاب منظوم چون لئالى مبدد در جهان مخلد ماند».

ص ۲۳- از مکتوبات مولانا چنین مستفاد مى‏شود که او با یکى از افراد و بازماندگان‏خاندان فخر الدین بهرام شاه ارتباط قوى و دوستى خالص داشته و نامه‏هایى که بعنوان «فخر آل داود- تاج آل داود» نوشته حاکى از کمال و داد و اتحاد و یگانگى و پیوستگى قلبى است و از جهت فصاحت و اشتمال بر حقایق و دقایق معرفت بهترین مکتوبات مولانا بشمار تواند رفت. (مکتوبات مولانا طبع استانبول، ص ۴۰، ۴۳، ۶۲، ۹۴، ۹۶، ۱۰۴، ۱۰۶).

و محتمل است که این دوستى و یکرنگى یادگار عهد قدیم و نمودار پیوستگى مولانا با این خاندان در مدت اقامت ارزنجان باشد.

ص ۲۶- ابن بى‏بى درباره فضائل و کمالات نفسانى رکن الدین سلیمان شاه اطلاعاتى بدست مى‏دهد که بجهت اهمیت و تأیید مطالب متن نقل مى‏شود:

«که از رشک خط او ابن هلال در خط شدى و چون بدر در محاق و چون عطارد در احتراق افتادى.

فى خطه من کل قلب شهوه حتى کان مداده الاهواء

شهاب الدین مقتول را مقبول و مقرب خاطر و انیس خلوت و مفید حضرت فرموده بود و اجزاء حکمت را بکلى برو اشتغال کرده و در آن باب تحقیق واجب داشته و تعمق و تنوق لازم شمرده تا بحظى اوفر و قسطى اجزل محظوظ شد و در مبادى تحصیل مولانا شهاب الدین پرتونامه را بنام همایونش تصنیف و تألیف کرد سلطان آن را در بحث و محاققه (کذا) آورد و بر کل رموز و اشارات آن مهارت یافت و نفس علیلش در وقت حصول شفاء علمک ما لم تکن تعلم از ورطه جهالت نجات محصل گردانید و بر ضوابط قانون و اصطلاح آن زمره واقف- چنانک از وى به رشک آمد روان بو على سینا- تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى. ص ۲۵- ۲۴.

و اگرچه جاى نام (رکن الدین سلیمان شاه) در نسخه اصل سفید مانده ولى چون مؤلف در صفحه ۵۹ که مخصوص بتقریر مناقب سلیمان شاه است به صراحت مى‏گوید «و پیش ازین از فضائل بزرگوارش که در علوم حکمت و خط و بلاغت داشت تقریر رفته است اعادت آن سبب اطناب کتاب باشد اما دو بیتى که در حق برادرش قطب الدین ملکشاه ملک قیصریه بسبب معادات و مکاشحتى که باهم داشتند گفته است ایراد افتاد.

 

اى قطب فلک‏وار ز تو سر نکشم‏ تا چون نقطت به دایره درنکشم‏
بر کوس کشیده باد کیمخت تنم‏ گر پرچمت از کاسه سر برنکشم»

هیچ شبهه‏یى باقى نمى‏ماند در اینکه مقصود مؤلف در صفحه ۲۵- ۲۴ هم رکن الدین سلیمان شاه است نه کس دیگر.

»»؟؟؟ درباره صلت و جائزه قصیده ظهیر الدین فاریابى گفته ابن بى‏بى بدون اختصار چنین است: جائزه این قصیده که در حلق جان مغاص عصیده دارد دو هزار دینار سلطانى و ده سر اسب و پنج سر استر و ده شتر بیسراک و پنج نفر غلام و پنج نفر کنیزک خوب‏روى رومى و پنجاه قد جامه از زربفت و اطلس و قطنى و عتابى و سقرلاط بدو فرستاد و مثالى موقع بایصال مدیح او بموقع احماد و تحسین فصاحت الفاظ و براعت عبارت و بلاغت معانى این قصیده غراء عذراء و وقوع آن بمحل استحسان ارسال فرمود و در مبادرت و مسارعت او به خدمت بارگاه تحریض و مبالغت ارزانى داشت چون جوایز و صلات بدو وصول یافت او را از مومات فقر و مفاوض (ظ: مفاوز) افلاس بریاض استغنا و حدائق استیناس رسانید و گفت هر مدحت و محمدتى که جز در وصف فضائل این شاه شاهزاده گویند دریغ و دروغ باشد. ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۶۲.

»»؟؟؟- قصیده دختر حسام الدین سالار ترکیب‏بندى است مشتمل بر نه بند هر بند متضمن هشت بیت در نهایت فصاحت و لطافت که محض نمونه بند نخستین منقول افتاد.

تا طره آن طره طرار برآمد بس آه کزین سینه غمخوار برآمد
در عشق هرآن‏کس که بدین کوى فروشد جانش بغم و حسرت و تیمار برآمد
خوبان جهان را همه بازار شکستند آن روز که او مست به بازار برآمد
شمشاد خجل شد چو ز بستان زمانه‏ آن قامت چون سرو سمن‏وار برآمد
شد عارض زیباش گل باغ لطافت‏ کان سوسن نورسته ز گلزار برآمد
اى چرخ مکن قصد به خون ریختن خلق‏ زیرا که به یک غمزه او کار برآمد
اى ماه کنون دمدمه حسن تو بنشست‏ چون کوکبه شاه جهاندار برآمد
شاهى به لطافت چو دم عیسى جان‏بخش‏ جمشید دوم شاه جوان‏بخت جهان‏بخش‏

و تمام این قصیده در تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۱۲۶- ۱۲۲ مى‏توان یافت.

ص ۲۷- نظام الدین احمد ارزنجانى: از افاضل کتاب و شعراء عهد عز الدین کیکاوس و علاء الدین کیقباد بشمار است و در روزگار علاء الدین کیقباد یک‏چند مورد خشم سلطان واقع شده بود و آخر بسبب فتح‏نامه‏یى که هنگام پیروزى علاء الدین بر جلال الدین خوارزمشاه در قلم آورد مقبول حضرت سلطنت شد و منصب طغرا بدو مفوض گشت و ابن بى‏بى در ذکر رجال دوره علاء الدین کیقباد وصف فضائل او بدین‏گونه مى‏آورد: و ملک الساده ولى الافضال و السیاده شعبه السرحه الطاهره و زهره الدوحه الزاهره مالک البراعه و العباره نظام الدین احمد امیر عارض معروف به پسر محمود وزیر که بعد از سلطان ممالک کلام فردوسى طوسى رقاه اللّه مراقى الجنان و لقاه مراضى الغفران تلفیق قوافى مثنوى پهلوى را مبدع‏تر و ملفق‏تر ازو متصدى نشده و درج در ردرى درى [را] ماهرتر ازو نظامى اتفاق نیفتاده رباعى سؤال و جواب چون لؤلؤى خوشاب از نتائج طبع سلیم و قریحه مستقیم او تا بر نقاء لطف طبع و ملاء ظرف ظرف او بدان اعتقاد ازدیاد یابد اثبات افتاد.

گفتم غم زلف تو دگر نتوان خورد وز مشک تو بیش ازین جگر نتوان خورد
گفتا غم چشم و لب من نیز مخور کآخر همه بادام و شکر نتوان خورد

(ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۲۰۲) و ازین سخن چند نکته روشن مى‏گردد یکى آنکه نظام الدین احمد از سادات و ذریه رسول (ص) بوده دیگر آنکه بسبک و طریقه فردوسى ببحر متقارب شعر نیک مى‏سروده سوم آنکه در آغاز سلطنت علاء الدین کیقباد هم سمت عارضى (وزیر لشگر) داشته است و قصیده او در مدح عز الدین کیکاوس بدین بیت آغاز مى‏شود:

از رنگ برآمیختن غمزه جادو هرگز نشود شاد دل من ز غم تو

ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۱۲۷- ۱۲۶

»»-؟؟؟ کمال الدین کامیار: از اکابر امراء روم بود و در روزگار دولت علاء الدین کیقباد (۶۳۴- ۶۱۷) پس از آنکه مدت دو سال در زاویه عطلت بسر مى‏برد مورد نظر و عنایت سلطان گردید و به اوج اعتلا و ارتقا رسید، فتوح ارمنستان و گرجستان وبلاد شام بحسن کفایت و صرامت راى و شهامت وى بحصول پیوست و همو علاء الدین کیقباد را پس از آنکه به سفارت نزد جلال الدین خوارزمشاه رفته و بازآمده بود بحرب و منازعت خوارزمشاه برانگیخت، در فضائل نفسانى و کمالات معنوى نیز سرآمد اقران و صاحب السیف و القلم بود و عاقبت در آغاز سلطنت غیاث الدین کیخسرو (۶۴۴- ۶۳۴) بقتل رسید. رجوع کنید بتاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى صفحات ۴۷۳- ۲۷۱.

»»-؟؟؟ نظام الدین حصیرى: مشهور است بدین لقب و نسبت نظام الدین احمد ابن جمال الدین ابو المحامد محمود بن عبد السید البخارى متولد در سنه ۶۲۹ که در سال ۶۶۵ پس از وفات برادر خود قوام الدین محمد (متولد در یازدهم شعبان ۶۲۵ و متوفى در چهارم شوال ۶۶۵) بتدریس مدرسه نوریه دمشق (منسوب بنور الدین محمود بن زنگى) از مدارس مهم حنفیه منصوب گردید و تا پایان عمر یعنى دوم محرم سال ۶۹۸ بدین سمت باقى بود و او مطابق گفته ذهبى در وقت وفات نزدیک به هفتاد سال داشت و اینکه ابن خلکان او را از جمله شاگردان رکن الدین محمد بن محمد بن محمد العمیدى السمرقندى متوفى ۶۱۵ شمرده و گفته است که نظام الدین حصیرى در قتل عام نیشابور به سال ۶۱۶ بقتل رسید اگر مقصود نظام الدین احمد بن محمود حصیرى باشد چنانکه صریح عبارت اوست بدون هیچ شک و شبهتى آن سخن سهوى واضح و غلطى آشکار و رسواست زیرا چنانکه گفتیم او سیزده سال بعد از تاریخى که ابن خلکان در مورد قتل او نقل مى‏کند ولادت یافته است.

و از آنچه گفتیم بوضوح تمام مسلم مى‏گردد که گفته ابن بى‏بى درباره کمال الدین کامیار «و در فقه از مقتبسان نظام الدین حصیرى» نیز درست نیست چه کمال الدین کامیار در آغاز شهریارى غیاث الدین کیخسرو (حدود ۶۳۴) بقتل رسیده و نظام الدین حصیرى در این هنگام شش‏ساله بوده است و توان گفت که ابن بى‏بى نظر به شهرت نظام الدین در موقع تألیف کتاب (تقریبا سنه ۶۸۰ زیرا کتاب بنام عطا ملک جوینى است متوفى ۶۸۱ و آخرین حادثه مذکور در آن واقع در سنه ۶۷۹ بوده است) دوچار اشتباه شده و بجاى جمال الدین محمود حصیرى نام او را آورده است.

اما جمال الدین محمود بن احمد بن عبد السید الحصیرى البخارى از بزرگان و و مشایخ فقهاء حنفیه است ولادت او به سال ۵۴۶ و وفاتش در یکشنبه هشتم صفر سال ۶۳۶ در دمشق اتفاق افتاد و جنازه او را بتکریم تمام در «مقابر صوفیه» دفن کردند و او از شاگردان مبرّز قاضى خان حسن بن منصور اوزجندى است (متوفى ۵۹۲) که صحیح مسلم را از او سماع داشته است.

ملک معظم عیسى بن ابى بکر بن ایوب (۶۲۴- ۵۷۶) و ابو الثناء تاج الدین محمود بن عابد بن حسین بن محمد بن على صرخدى (۶۷۴- ۵۸۲) و سبط ابن الجوزى یوسف بن قزاوغلى (متوفى شب سه شنبه ۲۱ ذى‏الحجه سال ۶۵۴) از جمله مستفیدان محضر وى بوده‏اند و او در سال ۶۱۱ بتدریس مدرسه نوریه منصوب گردید و مدت ۲۵ سال به افاضه و افاده اشتغال داشت و ابن خلکان را بارها با وى در دمشق اتفاق دیدار افتاد و اینکه بعضى اشتغال او را بتدریس در مدرسه نوریه به سال ۶۲۳ شمرده‏اند و همچنین گفته مؤلف الفوائد البهیه که وفات او را در سال ۶۳۷ مى‏شمارد سهو است از مؤلف یا متصدى طبع کتاب و جاى شگفت است که ابن خلکان با آنکه به گفته خود «و اجتمعت به عده دفوع» معاشر جمال الدین حصیرى بوده درباره اشتغال نظام الدین احمد بر رکن الدین عمیدى چنین گفته است: و اشتغل علیه خلق کثیر و انتفعوا به من جملتهم نظام الدین احمد بن الشیخ جمال الدین ابى المحامد (ابى المجاهد، طبع ایران و آن سهو است) محمود بن احمد بن عبد السید بن عثمان بن نصر بن عبد الملک البخارى الناجرى الحنفى المعروف بالحصیرى صاحب الطریقه المشهوره و غیره- و بعد به فاصله کمى گوید: و نظام الدین الحصیرى قتلته التتر بمدینه نیسابور عند اول خروجهم الى البلاد و ذلک فى سنه ست عشره و ستمائه رحمه اللّه تعالى و کان والده من اعیان العلماء و اجتمعت به عده دفوع- بدمشق الخ.- و چنانکه گفتیم نه اشتغال نظام الدین احمد بن جمال الدین محمود (متولد ۶۲۹) بر رکن الدین عمیدى (متوفى ۶۱۵) قابل تصور است و نه قتل او در واقعه نیشابور سال ۶۱۷ که از ظاهر عبارت ابن خلکان وقوع آن در سال ۶۱۶ مستفاد مى‏شود و آن نیز خلاف روایات مورخین است که حدوث آن وقعه هائله را در سنه ۶۱۷ ضبط کرده‏اند مگر آنکه مقصود ابن خلکان از «و ذلک فى سنه ست عشره و ستمائه» اول خروج تتار باشد نه قتل عام نیشابور و تصور مى‏رود که جد این نظام الدین مبحوث عنه یعنى احمد ابن عبد السید هم ملقب بنظام الدین بوده و بر حسب معمول که نام و لقب جد و پدر را به فرزند مى‏دهند نظام الدین احمد بن محمود را بدین نام و لقب خوانده‏اند و هموست که نزد رکن الدین عمیدى بتحصیل پرداخته و در وقعه نیشابور شربت شهادت چشیده است منتهى ابن خلکان نبیره را به نیا از جهت وحدت نام و لقب اشتباه کرده و مؤید این احتمال آنست که در وفیات الاعیان، طبع جدید مصر این عبارت چنین آمده است:

و کان ولده من اعیان العلماء، و اجتمعت به عده دفوع- (این نکته از افادات دانشمند محقق آقاى مجتبى مینوى است که نسخه مذکوره را بدست دارند) و بنابراین کلیه اشکالات ما درباره نظام الدین حصیرى از تلمذ کمال الدین کامیار و تناقض گفته ابن خلکان با نصوص سائر مورخین مرتفع خواهد گردید.

ناگفته نماند که مؤلف الجواهر المضیئه و الفوائد البهیه که هر دو در بیان طبقات فقهاء حنفیّه است از نظام الدین حصیرى بدین‏گونه یاد کرده‏اند: احمد بن محمود بن عبد السید همام الدین الحصیرى‏[۵۶] که ظاهر آن دلالت دارد بر اینکه احمد بن محمود ملقب به همام الدین بوده است درصورتى‏که مؤلف الجواهر المضیئه گوید: و احمد هذا یلقب بنظام الدین- پس شبهه نیست که عنوان «همام الدین» اشتباه ناسخ است و یا آنکه عبد السید جد جمال الدین ملقب بهمام الدین بوده و مؤلف الفوائد البهیه بدون توجه بذیل ترجمه این مطلب را از کتاب الجواهر المضیئه نقل کرده و تناقض آن را با عنوان صاحب ترجمه در وفیات الاعیان در نیافته و مطالب آن کتاب را در شرح حال احمد بن محمود (نظام الدین) آورده است و با اندک تأمل در تاریخ ولادت نظام الدین حصیرى (۶۲۹) و وفات پدر او جمال الدین حصیرى (۶۳۶) معلوم مى‏گردد که سخن مؤلف- الجواهر المضیئه در ترجمه حال نظام الدین که: تفقه على ابیه- بقوت مورد تردید است چه نظام الدین بوقت مرگ پدر تقریبا هفت‏ساله بوده و در آن مرحله از عمر تحصیل فقه که جزو علوم نهایى مدارس اسلامى است بحسب معمول و عادت میسر نبوده است.

حصیرى نسبت است بحصیر یکى از قراى بخارا یا محله حصیربافان در آن شهر که ممکن است ابو بکر حصیرى ممدوح فرخى و یکى از رجال دوره محمود و مسعود غزنوى‏ هم منسوب بدان موضع باشد:

براى اطلاع از احوال جمال الدین و نظام الدین حصیرى رجوع کنید به: تاریخ ابن خلکان، طبع ایران، ج ۲، ص ۵۲ و دول الاسلام ذهبى، طبع حیدرآباد، ج ۲، ص ۱۰۷ و تاریخ ابن کثیر، طبع مصر، ج ۱۳، ص ۱۵۲ و ج ۱۴ ص ۴ و الجواهر المضیئه طبع حیدرآباد، ج ۱، ص ۱۲۴ و ص ۴۰۲ و ج ۲، ص ۱۵۵، و ص ۱۵۸ و ص ۲۹۹ و الدارس فى تاریخ المدارس، طبع دمشق، ج ۱، ص ۶۲۱- ۶۱۹ و الفوائد البهیه فى طبقات- الحنفیه، طبع مصر ص ۴۱ و ص ۲۰۵ و شذرات الذهب، طبع مصر، ج ۵، ص ۱۸۲ و ص ۴۴۰

تکمیلا للفائده چون در موقع تحقیق و مطالعه احوال نظام الدین حصیرى نگارنده تناقض واضحى در گفتار ابن خلکان با منابع دیگر که ذکرى از حصیرى کرده‏اند ملاحظه مى‏نمود این مطلب را با دانشمند محقق آقاى مجتبى مینوى کثر اللّه امثاله به میان گذارد و آن دانشمند گرامى وقت عزیز خود را مصرف کرده مطالبى درباره خاندان حصیرى بطریق یادداشت آماده ساخته و جهت این ضعیف فرستاده‏اند که مؤید مطالبى است که در قلم آورده‏ایم و اضافه بر آن متضمن نکات ذیل است.

۱- حدس زده‏اند و بسیار بجاست که عبارت ابن خلکان چنین باشد: من جملتهم نظام الدین احمد ابو الشیخ جمال الدین- نه ابن الشیخ جمال الدین.

۲- جمال الدین محمود سال ۶۱۰ در مجلس سبط ابن الجوزى در دمشق حاضر بوده است (مرآه الزمان، ج ۸، ص ۴۹۰)

۳- جمال الدین در سنه ۶۱۹ سفرى بحج کرده است.

۴- نظام الدین احمد تا سال ۶۶۹ مدرس مدرسه فتحیه بود (الدارس،- ج ۱، ص ۶۱۹).

ص ۲۸- شمس الدین محمد اصفهانى صاحب دیوان: از اکابر کتاب و شعراء دولت سلجوقى روم بشمار است یک قصیده بمطلع ذیل:

کشید رایت دولت بدین دیار انگور فکند سایه همت هماى‏وار انگور

مشتمل بر هفده بیت و قصیده دیگر بدین مطلع:

چون مهر ز یک نیمه خرچنگ گذر کرد جرمش سوى بهرام بتربیع نظر کرد

مشتمل بر شانزده بیت و یک رباعى از نتائج خاطر وى در تاریخ ابن بى‏بى نقل شده که گواه قوت فکر و قدرت طبع تواند بود، علاوه بر شعر فارسى او بعربى نیز شعر نیکو مى‏ساخت و ابن بى‏بى یک قطعه از اشعار عربى وى که بسیار جزل و قوى ترکیب است در تاریخ خود مى‏آورد و آن قطعه بدین بیت آغاز مى‏شود:

یا حاکما سمحا جلت فضائله‏ عن ان یمیل الى زور و بهتان‏

شمس الدین در فن انشاء مراسلات دیوانى و انواع فضائل سرآمد اقران و به گفته ابن بى‏بى با تاج الدین تبریزى همه روز در انواع علوم بحثها فرمودى و نزد خواجه ولى الدین على خطاط تبریزى به جودت خط اشتغال نمودى و دو نامه از وى در تاریخ ابن بى‏بى درج است که یکى را پس از شکست جلال الدین خوارزمشاه و پیروزى علاء الدین کیقباد انشا کرد و اتفاقا مطلوب خاطر آن سلطان نکته‏سنج نیفتاد و بر او خرده‏ها گرفت و منصب طغرا از وى فروگشود و صدر الدین ارزنجانى را که فتحنامه فصیح و درخورى انشا کرده بود بنواخت و آن حلیت بر وى بست و نامه دیگر را در جواب نامه جلال الدین ورکانى قاضى اماسیه و از وعاظ و مذکران نغز گفتار و وسیع الاطلاع آن عهد (به گفته- ابن بى‏بى) نوشته است و این هر دو نامه با نهایت تکلف و تعقید انشا شده و از زیور فصاحت و سلاست و انسجام عارى افتاده است.

شمس الدین در روزگار علاء الدین کیقباد (۶۱۷- ۶۳۴) و غیاث الدین کیخسرو (۶۴۳- ۶۳۴) و عز الدین کیکاوس (۶۵۵- ۶۴۳) مناصب مهم از قبیل طغرا و نیابت وزارت و نیز وزارت را بتدریج و ترتیب متصدى گردید و در اداره کشور و لشگرکشى و ضبط امور و برقرارى روابط با امراء مغول از خود حسن تدبیر و کفایت بسیار بظهور آورد ولى سرانجام از وزارت معزول شد و در حبس بقتل رسید (حدود ۶۴۷).

براى اطلاع از احوال وى رجوع کنید به: تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، صفحه ۵۹۷- ۲۰۲.

ص ۲۹- مدرسه التونیه: ظاهرا مراد شمس الدین التونیه است از امراى دولت علاء الدین کیقباد اول که «کاروان‏سراء التونیه» مذکور در تاریخ ابن بى‏بى، ص ۶۴۲ على الظاهر باید بدو منسوب باشد.

ص ۳۱- بدر الدین گهرتاش معروف به زردار: این کلمه را دزدار بخوانید بتقدیم دال مهمله بر زاء منقوطه چنانکه صریحا و واضحا در نسخه خطى مناقب افلاکى متعلق به نگارنده مکتوبست و دزدار مرادف کوتوال از دارندگان مشاغل مهم بوده و نام (دزدار- علائیه) در تاریخ ابن بى‏بى (ص ۴۱۷) آمده است و اشتباه واقع در طبع اول ناشى بود از نسخه خطى مناقب افلاکى متعلق بمرحوم سید عبد الرحیم خلخالى از اخیار و آزاده مردان عصر رحمه اللّه تعالى.

و این بدر الدین گهرتاش ظاهرا همان بدر الدین گهرتاش امیر سلاح است که در حدود سال ۶۶۶ با عده‏یى از امراى سلجوقى بقتل رسید (ابن بى‏بى، ص ۶۴۲) و ممکنست که افلاکى او را با امیر بدر الدین مصلح لالا (ابن بى‏بى، ص ۶۰۸) اشتباه کرده باشد.

ص ۳۲- معارف بهاء ولد: چنانکه در متن گفته آمد این کتاب مجموع مواعظ و مجالس و نیز تقریر خواطر و اندیشه‏هاى سلطان العلماء بهاء الدین ولد است که بسیارى از مطالب آن از نظر و تفکر او در ملک و ملکوت بمناسبت عروض حالتى جسمانى یا سانحه‏اى روحانى از قبیل بى‏خوابى یا درد سر و انقباض و انبساط قلب و روح یا بر اثر سؤالات مریدان منبعث گردیده و چون طرز تفکر و حدوث خطرات او را نمودار مى‏سازد بسیار مهم بلکه در زبان فارسى بى‏نظیر است و گاه نیز موجب هیجان روح و فیضان طبع وى تأمل در اسماء پاک خداوند و آیات قرآن کریم و احادیث نبوى است و توان گفت که هم در کشف اسرار اسماء الهى و شرح رموز آیات قرآنى و بیان نکات اشارات محمدى ص نظیر او در میان این طبقه کمتر کس شناخته شده است.

چنانکه از خود کتاب استفاده مى‏ شود اکثر یا همه فصول آن در خراسان انشا و تقریر شده و قرائن و امارات از قبیل ذکر اشخاص و اماکن و ذکر بعضى سنوات و حوادث این نظر را باثبات مى‏رساند و بنا به گفته درویش فریدون بن احمد سپهسالار بهاء ولد این مطالب را در مجالس تقریر مى‏کرده و ملازمان باقلام مى ‏نوشته ‏اند اینک گفته او: اما از کلمات مبارک او که در میان جمع بر زبان مبارک مى‏آمد و ملازمان باقلام مى ‏نبشتند اندکى جهت انموذج بر سبیل تبرک آورده شود. (رساله فریدون سپهسالار، طبع‏ طهران، ص ۲۰).

در هر صورت چه آنکه مطالب کتاب را مؤلف خود بقید کتابت درآورده و یا آنکه ملازمان نوشته باشند بدون شک و تردید انشاء عبارت و تقریر مطلب از خود مؤلف است که بر حاضران مجلس و ملازمان املا کرده و آنان هم بى‏هیچ تصرف چنانکه درین موارد معمول قدما بوده بصورت کتابت درآورده‏اند و طرز عبارت و بیان مطلب حاکى از اینست که گفتیم و لا غیر.

مولانا به مطالعه این کتاب اهتمام بسیار داشته و بنا بنقل فریدون سپهسالار سید برهان الدین محقق «معارف سلطان العلماء را رضى اللّه عنه هزار نوبت به خداوندگار اعادت کردند» و بدیهى است که ذکر (هزار) در این مورد براى بیان کثرتست نه ضعف تقریر برهان محقق یا کم‏هوشى مستمع و مطابق روایت افلاکى همواره معارف بهاء ولد را مطالعه مى‏فرمود و در آستین خود مى‏داشت تا آنکه شمس تبریز او را منع کرد و از مطالعه نهى فرمود.

این کتاب از جهت اشتمال بر نوادر لغات و تعبیرات بى‏همتا و به مثابه دریایى است که پایانش پدید نیست و بغور آن نتوان رسید و بحق یکى از خزائن لغات فارسى بشمار تواند رفت.

تمثل و استشهاد باشعار عربى و فارسى در معارف بسیار کم است و تنها یک بیت عربى و نزدیک به هیجده بیت پارسى (غیر مکرر) در آن دیده مى ‏شود.

هنگام تدوین رساله شرح حال مولانا جز یک قسمت از معارف در اختیار نگارنده نبود ولى بعدها در نتیجه فحص و تحقیق معلوم گردید که از این کتاب چندین نسخه در کتابخانه‏هاى استانبول و قونیه وجود دارد و اکنون که این حواشى تألیف مى‏گردد نسخ عکسى ذیل در اختیار نویسنده است:

۱- نسخه عکسى از روى نسخه خطى محفوظ در کتابخانه فاتح استانبول به شماره ۱۷۱۶ و آن مشتملست بر دو جزو از این کتاب و آغاز جزو اول چنین است: اهدنا الصراط المستقیم، گفتم اى اللّه هر جزو مرا الخ.

و بدین عبارت ختام مى‏پذیرد: و محرومى بى‏ادب را دهند و اللّه اعلم بالصواب‏ و الیه المرجع و المآب.

و این قسمت همانست که در موقع تألیف متن در دسترس نگارنده بوده است و جزو دوم شروع مى‏شود بدین جمله: یادم آمد که‏ وَ هُوَ مَعَکُمْ‏- و ختام آن چنین است:فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و اللّه اعلم.

نسخه مذکوره مشتمل است بر ۲۳۲ ورق بقطع کوچک و هر صفحه ۱۵ سطر بخط نسخ واضح و پخته و اغلاط آن انگشت‏شمار است و کاتب در جمادى الآخره سال ۷۴۷ از استنساخ آن فراغت یافته است اطلاع از این نسخه و عکس‏بردارى از آن مرهون هدایت و اهتمام دانشمند محقق آقاى مجتبى مینوى است که ازین بابت بر نگارنده حقى شگرف دارند.

۲- نسخه عکسى از روى نسخه کتابخانه اونیورسیته در استانبول به شماره ۶۰۲ مشتمل بر سه جزو از معارف بهاء ولد و ۲۷۸ ورق بقطع متوسط هر صفحه ۲۱ سطر بخط نسخ واضح و جزو اول بدین عبارت آغاز مى‏شود: اهدنا الصراط المستقیم گفتم اى اللّه هر جزو مرا الخ- و بدین عبارت تمام مى ‏گردد: و محرومى بى‏ ادب را دهند و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب- و این جزو در اواسط ربیع الآخر سال ۹۹۴ کتابت شده است.

جزو دوم آغاز مى‏شود بدین جمله: أ لم نجعل الارض مهادا اجزاى زمین را به همدگر پیوستیم- و به عبارت ذیل ختام مى‏یابد: و تازه و تر باشى اگرچه خاک شوى و اللّه اعلم- و این جزو در اوائل جمادى الآخره سنه ۹۹۴ استنساخ شده است.

جزو سوم که ابتداش اینست: بخواب مى‏دیدم که مرغان کلان کلان از قاز کلان‏تر مى‏پریدند- و ختامش این: تبرى آن علوم دیگر معلوم مى‏شود و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب- و تاریخ کتابت آن سال هزارم هجرت است.

مزیت این نسخه بر نسخه کتابخانه فاتح فقط به‏واسطه داشتن جزو سوم معارف است و الا از حیث صحت با آن نسخه قابل مقایسه نیست در آخر جزو دوم هم چندین فصل علاوه دارد و این نسخه بسعى و اهتمام دوست عزیز فاضل آقاى دکتر تقى تفضلى معاون محترم کتابخانه مجلس شوراى بوسیله مستشرق دانشمند دکتر ریتر عکس‏بردارى‏ شده و نگارنده از مجاهدت و مساعدت فاضلین مشار الیهما نهایت امتنان دارد.

۳- نسخه عکسى از روى نسخه دیگر کتابخانه مذکور به شماره ۱۲۷۴ که مشتمل است بر جزو سوم معارف و ۱۰۸ ورق بقطع کوچک هر صفحه ۱۷ سطر بخط نسخ روشن که در شب جمعه دهم شهر صفر سال ۹۶۵ استنساخ آن پایان پذیرفته و این نسخه هم بهدایت و سعى دانشمند محقق آقاى مجتبى مینوى فراهم آمده است.

چنانکه از پایان نسخه مشار الیها برمى‏آید جزو دوم و سوم معارف مشهور نبوده بلکه جمع نیز نشده و در اطراف بلاد متفرق بوده ولى جزو اول نزد پیروان مولانا شهرت داشته و بر سر تربت پاک مؤلف آن را مى‏خوانده‏اند علائى بن محبى شیرازى که مطابق تحقیق دانشمند محقق آقاى مینوى شاگرد سراج الدین مثنوى‏خوان (از معاصرین سلطان ولد و افلاکى و مذکور در مثنوى ولدى موسوم به ابتدانامه و مناقب العارفین) بوده بجمع جزو دوم و سوم همت گماشته و پس از پراکندگى صورت جمع و تدوین بخشیده است.

نگارنده کتاب معارف را از روى نسخ مذکوره تصحیح کرده و تاکنون نزدیک بدو جزو آن به نفقه وزارت فرهنگ بطبع رسیده است.

ص ۳۹- برهان الدین ابو الحسن بلخى: مقصود برهان الدین ابو الحسن على بن حسن بن محمد بن ابى جعفر یا جعفر بلخى جعفرى است مشهور ببرهان بلخى که از شاگردان عبد العزیز بن عمر بن مازه بود (از افراد آل برهان و خاندان صدر جهان) و یکى از فقهاء بزرگ حنفیه بشمار مى‏رفت و اولین مدرس مدرسه حلاویه حلب و مدرسه بلخیه و صادریه و خاتونیه و امینیه دمشق بود و مدتى دراز بتدریس علوم مذهب اشتغال مى‏ورزید تا اینکه در شعبان سال ۵۴۸ در دمشق وفات یافت و در (مقابر الشهداء) او را دفن کردند.

رجوع کنید به: الجواهر المضیئه، ج ۱، ص ۳۶۰- ۳۵۹، تاریخ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۲۲۹ که در آنجا وفات او به سال ۵۴۶ ضبط شده، دول الاسلام ذهبى، ج ۲، ص ۴۵، شذرات الذهب، ج ۴، ص ۱۸۴، الفوائد البهیه، ص ۱۲۰، الدارس، ج ۱، ص ۴۸۱، ۵۰۴، ۵۳۷، ۵۳۰، ۵۴۰.

»» احمد بن على اصولى سلفى: وى از اکابر حفاظ و محدثین است و اصلا از اهل اصفهان بود ولى بر سنت و عادت محدثین آن روزگار به بسیارى از شهرها در طلب حدیث سفر گزید و از عده کثیرى از مشایخ اجازه روایت گرفت و سرانجام در اسکندریه اقامت اختیار کرد و سالیان دراز مرجع طلاب حدیث و فقه بود. ولادت او به سال ۴۷۲ یا ۴۷۵ و وفاتش روز جمعه از ماه ربیع الآخر سنه ۵۷۶ اتفاق افتاد و اینکه در متن با لقب برهان الدین یاد شده مبتنى است بر نقل مؤلف نهر الذهب ولى ابن خلکان او را بلقب صدر الدین یاد مى‏کند و در هیچ مأخذى تاکنون بجهت گفته مؤلف نهر الذهب سندى نیافته ‏ام.

رجوع کنید به: ابن خلکان، ج ۱، ص ۳۳- ۳۲، ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۳۰۸- ۳۰۷ طبقات الشافعیه، ج ۴، ص ۴۸- ۴۳، دول الاسلام، ج ۲ ص ۶۵، شذرات الذهب، ج ۴، ص ۲۵۵ روضات الجنات، ج ۱ ص ۸۲.

ص ۴۱- ملک الادبا بدر الدین یحیى: ظاهرا مقصود بدر الدین یحیى ترجمان از افاضل نویسندگان و شعراء و از همکاران صاحب شمس الدین اصفهانى است که ابن بى‏بى درباره او چنین نوشته است: و بدر الدین یحیى ترجمان رحمه اللّه که از اماثل افاضل ممالک روم بود و در وقت منظوم و جزالت منثور قس فصاحت و حسان بلاغت اگر چه مولد و منشأ شهر قونیه داشت اما به نژاد قدیم و تربت اصلى به خطه جرجان منتسب شدى و به فخرى جرجانى ناظم قصه ویس ورامین انتما و اعتزا کردى و بیمین و یسار خط منسوب آبدار چون لؤلؤى شاهوار نوشتى و در جمله علوم حظى تمام و قسطى وافر سیما در انشاء مکاتبات و مراسلات دیوانى ید بیضا و دم مسیحا و درجه علیا یافته بود.

اذا اخذ القرطاس ضلت (ظ: شلت) یمینه‏ یفتق نورا او ینظم جوهرا

در انشا و تربیت این ضعیف تقربا الى اللّه تعالى بر مقتضاء اخلاق‏ إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً از دقایق الطاف و اصناف احسان هیچ باقى نگذاشت اللهم ارحمه و اجزه عنى افضل ما جزیت سیدا عن تلمیذه و استاذا عن خریجه».

(تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۵۶۹- ۵۶۸) و از مطالب فوق دو نکته مهم بدست مى‏آید یکى آنکه بدر الدین یحیى خود را از نژاد فخر الدین گرگانى مى‏دانسته و بنابراین بقایاى نسل آن شاعر بزرگ تا قرن هفتم باقى بوده‏اند دیگر آنکه ابن بى‏بى‏ دست‏ پرورده و تربیت‏یافته بدر الدین یحیى بوده و مى‏توان حدس زد که طریقه وى در انشا چه مختصاتى داشته است.

ص ۴۳- مدرسه مقدمیه: از مدارس مهم حنفیانست در دمشق و بدین نام دو مدرسه در آن شهر بوده است.

۱- مقدمیه جوانیه (داخلى و اندرونى) که بانى و مؤسس آن شمس الدین محمد بن عبد اللّه بن مقدم بود از امراء معتبر و نامور در روزگار صلاح الدین یوسف بن ایوب متوفى در سنه ۵۸۳ که پس از تأسیس آن مدرسه فخر الدین القارى از فقهاء حنفیه و بعد از وى بترتیب نجم الدین محمد و عماد الدین پسران وى و سپس صدر الدین سلیمان بن ابى العزوهیب اذرعى و پسران وى شمس الدین محمد و تقى الدین تا سال ۶۸۴ بسمت تدریس منصوب شده‏اند.

۲- مقدمیه برانیه (خارج و بیرونى) که بانى و مؤسس آن فخر الدین ابراهیم بن شمس الدین محمد مذکور است متوفى سنه، ۵۹۷ و اولین مدرس آن مدرسه نجم الدین پسر فخر رازى بود (الدارس، ج ۱، ص ۶۰۰- ۵۹۴).

و این مطلب که درباره اولین مدرس برانیه گفته‏اند ظاهرا سهو است زیرا بنص مورخین از قبیل ابن خلکان (ج ۲، ص ۴۹) و ابن ابى اصیبعه (طبقات الاطبّاء، ج ۲، ص ۲۶) فخر رازى دو پسر بیشتر نداشته که بزرگین ملقب بضیاء الدین و کوچکین ملقب بشمس الدین بود و این هر دو در هرات مقیم بودند و پس از هجوم مغول و ویرانى هرات بسمرقند هجرت گزیدند و بنقل مؤلف الفوائد البهیه (ص ۱۹۲) بقایاى فرزندان فخر الدین تا قرن نهم بجاى مانده و در شمار علما بوده‏اند و همو تصریح کرده است که امام فخر دو پسر داشته است بنام محمد و محمود و هیچیک از مؤرخین فرزندى بنام نجم الدین جزو فرزندان وى محسوب نداشته‏اند.

و تصور مى‏رود که مولانا در مقدمیه جوانیه بتحصیل اشتغال مى‏ورزیده زیرا چنانکه از الدارس مستفاد مى‏شود مقدمیه برانیه مدتها پس از تدریس نجم الدین در تصرف اولاد واقف و دچار وقفه و تعطیل بوده است ولى فریدون سپهسالار تصریح مى‏کند که وى در مدرسه برانیه حجره داشت (مناقب فریدن سپهسالار، ص ۲۴) و از مجموع گفته‏ او و افلاکى این نتیجه بدست مى‏آید که مولانا در «مقدمیه برانیه» باید بتحصیل اشتغال ورزیده باشد و اگر چنین فرض نکنیم محل ورود و مدرسه مولانا در دمشق معلوم و مشخص نخواهد بود چه آنکه بعنوان (برانیه) مدارس بسیار در دمشق شهرت یافته از قبیل خاتونیه برانیه، رکنیه برانیه، شبلیه برانیه، عزیه برانیه و این همه متعلق به حنفى مذهبان بوده است و چنانکه گفتیم سخن فریدون سپهسالار خالى از اشکال نیست.

ص ۴۵- کتب و اجزاء سید: مقصود کتابها و جزوها و یادداشتهاى اوست نه تألیفات و مصنفات وى چه از برهان محقق جز مجموعه‏یى مختصر بنام «معارف محقق ترمذى» اثرى به یادگار نمانده است.

اما معارف محقق ترمذى مجموع کلمات و سخنان اوست در بیان مطالب متفرق از اسرار عبادات و تأویل آیات و احادیث و رموز فقر و دقائق سلوک که از حیث اسلوب و طرز تعبیر بکلمات قصار شباهت دارد و جمله‏هاى دراز و مطول در آن کمتر دیده مى‏شود و در شرح مطالب جانب ایجاز و اختصار را رعایت کرده است نه طرف بسط و تفصیل را و ازاین‏رو با روش گفتار متقدمان تصوف که آن را «اشارت» مى‏گویند مناسب و مشابه است و غالبا هر عبارت متضمن مطلبى مستقل و جداگانه است و با سابق و لاحق خود پیوستگى ندارد و بهمین جهت تقسیم بفصول و ابواب هم نمى‏شود ولى باوجود ایجاز و اختصار بسیار شیوا و دلکش و فصیح و جمله‏بندى و ترکیب عبارت محکم و قوى افتاده و مانند گفتار اغلب صوفیان سحرآمیز و دلربا و مؤثر است.

گوینده در ضمن بیان خود از آیات قرآن و احادیث و آثار و کلمات مشایخ استفاده کرده و در ایراد اشعار لطیف بمناسبت مقام نهایت ذوق و حسن سلیقه بکار برده است.

اشعارى که درین کتاب بمناسبت آورده بیشتر از سنایى و نظامى است و از گفته خاقانى نیز کم‏وبیش استشهاد مى‏کند چنانکه بر خواننده انس و علاقه او بآثار حکیم غزنوى و سخن‏پرداز گنجوى پوشیده نمى‏ماند و در دو مورد از این کتاب نام بهاء الدین ولد با احترام تمام آمده است بدین‏گونه:

«بعد از احمد مرسل علیه افضل الصلاه و التحیه بسیار اولیا بودند هیچ‏کس را این رتبه و مقام نبوده است که مولانا بهاء المله و الحق و الدین را قدس اللّه سره العزیز و درین ریایى نیست- مى‏گویند ما مؤمنیم کلوخ بر لب مال چنانکه خداوندم و شیخم مولانا بهاء المله و الحق و الدین قدس اللّه» و با تعبیر گوینده از بهاء الدین ولد به «خداوندم و شیخم» نسبت آن کتاب ببرهان محقق مسلم مى‏گردد.

پاره‏اى از مطالب کتاب با اشعار مثنوى نزدیک است و گمان مى‏رود که مولانا نظرى به سخن برهان محقق داشته است مانند:

از على میراث دارى ذو الفقار بازوى شیر خدا هستت بیار

(مثنوى، علاء الدوله، ص ۴۹۹) که مقتبس است از این جمله: «و تیغ ذو الفقار را هم بازوى على باید تا گردن کفار زند» و این بیت:

گر بریزى بحر را در کوزه‏یى‏ چند گنجد قسمت یک روزه‏یى‏

(مثنوى، ص ۱) که مناسب این عبارت است: «همچنانک آفتاب بقدر روزن و آب دریا بقدر کوزه» و این بیت:

قلعه ویران کرد و از یاغى ستد بعد از آن برساختش صد برج و سد

(مثنوى، ص ۸) که ظاهرا ماخوذ از عبارت ذیل است:

«اکنون گرد قلعه وجود خود درآ و جنگ کن و هیچ محابا مکن در خرابى او چون شهر دیگرانست، هر دروازه که استوارتر است بسوزان و چون قلعه تو شود و ملک مسلم شود آنگاه عمارت مى‏کن» و مثل ابیات ذیل:

گفت فرعونى انا الحق گشت پست‏ گفت منصورى انا الحق و برست‏
آن انا را لعنه اللّه در عقب‏ و این انا را رحمه اللّه اى محب‏

(مثنوى، ص ۴۸۴)

آن انا بى‏وقت گفتن لعنت است‏ و این انا در وقت گفتن رحمت است‏
آن انا منصور رحمت شد یقین‏ و آن انا فرعون لعنت شد ببین‏

(مثنوى، ص ۱۶۰) که اقتباسى است از این عبارت: «فرعون علیه اللعنه انا ربکم گفت لعنه اللّه شد منصور انا الحق گفت انا گفت رحمه اللّه شد».

از این کتاب تاکنون دو نسخه شناخته شده است:

۱- نسخه سلیم آغا به شماره ۵۶۷ که مشتمل است بر: الف ۱- معارف بهاء ولداز ورق ۱ تا ۶۸ رو. ب- مجالس سبعه مولانا از ص ۶۸ پشت تا ۹۸ رو. ج- فیه ما فیه ۹۹ رو تا ۱۹۰ پشت. د- معارف سلطان ولد- ۱۹۱ پشت تا ۳۰۲ رو ه- مقالات برهان محقق- ۳۰۲ پشت- تا ۳۱۵ روى. و- مقالات شمس ۳۱۵- پشت تا ۳۲۳.

این مجموعه به سال ۷۸۸ بخط محمود بن حاجى سونج بک الحاج ترخانى (کذا) کتابت شده و آغاز معارف محقق در آن چنین است: همه کافران همین گفتند که ما را مال و حسب و نسب و جمال و قد و قامت زیبا بیشتر است از محمد علیه السلام- و خاتمه کتاب این: خنک آنکه چشمش بخسبد و دلش نخسبد واى بر آنک چشمش نخسبد و دلش بخسبد و اللّه ولى الارشاد.

عکس این نسخه چند سال پیش باهتمام دوست فاضل آقاى دکتر تقى تفضلى و به‏وسیله دکتر ریتر از مستشرقین دانشمند فراهم گردیده و نزد نگارنده موجود است.

۲- نسخه موزه قونیه به شماره ۲۱۲۷ که مجموعه‏ایست از رسالات مختلف و دومین آنها معارف برهان محقق است از ورق ۱۸ رو تا ۵۴ پشت و بخط ارغون بن ایدمر بن عبد اللّه المولوى بتاریخ پنجم محرم سال ۶۷۸ تحریر شده است.

درین نسخه علاوه بر آنچه گفتیم در دو موضع دیگر نام بهاء الدین ولد مذکور است و از مقایسه مطالب آن با نسخه سلیم آغا معلوم مى ‏شود که این نسخه کامل‏تر و تمام‏تر است و بى‏گمان نسخه سلیم آغا قسمتى از اواسط کتابست و شاید از روى نسخه‏یى که اول و آخر آن افتاده بوده کتابت شده و این نسخه و نسخه سلیم آغا را دانشمند محقق آقاى مجتبى مینوى ملاحظه فرموده‏اند و مختصات مجموعه اولین و نسخه دومین از یادداشتهاى آن دانشمند مستفاد گردیده است.

و چنانکه گفته آمد نام این کتاب در مجموعه سلیم آغا «مقالات برهان محقق» و در مجموعه موزه قونیه «معارف برهان محقق» ضبط شده و کتب مشایخ مولویه بعضى بنام «معارف» و بعضى بنام «مقالات» شهرت یافته ولى ما باستناد نسخه موزه قونیه که کامل‏تر و قدیم‏تر و چهل سال پس از وفات برهان محقق نوشته شده آن را بنام «معارف- برهان محقق» یاد نمودیم.

ص ۵۰- درباره ابتداء زندگانى شمس الدین از مطالعه مقالات شمس این نکته روشن مى‏گردد که وى از آغاز عمر داراى نبوغ و استعدادى بیرون از حد عادت و در ریاضت‏و عبادت سخت به نیرو بوده است چنانکه گوید: هنوز مراهق بودم بالغ نبودم که از این عشق سى چهل روز گذشتى آرزوى طعامم نبودى.

(مقالات شمس، نسخه ولى الدین، ورق ۱۰۹) و احوال و اطوار او در سلوک موافق مذاق پدر وى و بر وفق روش همعصران نبوده و پدر بر وى خرده مى‏گرفته است و او جواب دندان‏شکن داده و پدر را متوجه ساخته که اگرچه بحسب ظاهر و ولادت جسم پدر است و شمس الدین پسر از جهت ولادت روح و گوهر جان میان آن دو نسبتى نیست و پیوستگى و خویشاوندى صورت نمى‏پذیرد. اینک گفته شمس: از عهد خردکى این داعى را واقعه عجب افتاده بود پدر من از من واقف نى، مى‏گفت تو اولا دیوانه نیستى، نمى‏دانم چه روش دارى ترتیب ریاضت هم نیست و فلان نیست، گفتم یک سخن از من بشنو تو با من چنانى که خایه بط را زیر مرغ خانگى نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد، بط بچگان کلان ترک شدند با مادر بلب جو آمدند، در آب درآمدند، مادرشان مرغ خانگى است، لب‏لب جو مى‏رود، امکان درآمدن در آب نى، اکنون اى پدر من دریا مى‏بینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست، اگر تو از منى یا من از توم درآ درین دریا و اگرنه برو بر مرغان خانگى و آن ترا آویختن است گفت: با دوست چنین کنى با دشمن چه کنى (مقالات شمس، نسخه ولى الدین، ق ۱۱) و چون حالات درونى و اطوار قلبى او بیرون از فهم پدر (که نیک‏مرد بود و رقت قلب و گرمى داشت ولى از عشق بو نمى‏برد و اسرار درون عشاق را فهم نمى‏کرد) واقع مى‏شد ظاهر تطوع و عبادت و رسوم پارسایى را بر وى آشکار مى‏ساخت ولى احوال باطن و جلوه‏هاى درون را هرچه نهفته‏تر مى‏داشت چنانکه فرماید:

من ظاهر تطوعات خود را بر پدر ظاهر مى‏کردم، باطن را و احوال باطن را چگونه خواستم ظاهر کردن نیک‏مرد بود و گرمى داشت، دو سخن گفتى آبش از محاسن او فروآمدى، الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر (مقالات شمس، نسخه، ولى الدین، ق ۵۱).

و اینکه افلاکى شمس را از مریدان ابو بکر سله‏باف تبریزى مى‏شمارد تأیید مى‏شود به روایت فریدون سپهسالار که گوید: در شهر تبریز مرید شیخ ابو بکر تبریزى زنبیل‏باف بود (رساله فریدون سپهسالار، ص ۱۷۶) و در مقالات شمس (نسخه موزه‏ قونیه، ق ۳، ۴۳، ۸۰) ذکر شیخ ابو بکر به میان مى‏آید که گمان مى‏رود مراد همین شیخ ابو بکر سله‏باف باشد.

ص ۵۱- رکن الدین سجاسى: ابو الغنائم رکن الدین سجاسى از مشایخ صوفیه بود در آخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم و وفات او بعد از سال ۶۰۶ (که بتصریح شیرازنامه ص ۱۱۹ عز الدین مودود زرکوب در این سال با او و اوحد الدین کرمانى دیدار کرد) اتفاق افتاد از مریدان اوست شیخ شهاب الدین محمود اهرى از شیوخ سلسله شیخ- صفى الدین اردبیلى و دیگر اصیل الدین محمد شیرازى متوفى در سنه ۶۱۸ و همچنین اوحد الدین حامد بن ابى الفخر کرمانى بتصریح تاج الدین على بن عبد اللّه بن حسین اردبیلى تبریزى شافعى متوفى در سنه ۷۴۶ از مریدان رکن الدین سجاسى بوده است و تاج الدین این مطلب را در ترجمه احوال خود قید کرده و در کتاب منتخب المختار تألیف ابن رافع حورانى مصرى متوفى در سنه ۷۷۴ نقل شده است. اینک گفته تاج الدین: و ادرکت الشیخ کمال الدین احمد بن عربشاه الاوحدى باردبیل دعا لى و لقننى الذکر عن الشیخ اوحد الدین الکرمانى عن رکن الدین السجاسى بسنده (منتخب المختار، طبع بغداد، ص ۱۴۸- ۱۴۷) و این سخن منافاتى با آنچه در مصباح الارواح از اظهار ارادت مؤلف بمعین الدین صفار مى‏بینیم ندارد زیرا در نسبت آن کتاب به اوحد الدین کرمانى تردیدى حاصلست و در خاتمه بعضى از نسخ آن را بشمس الدین محمد بن ایلطغان بردسیرى کرمانى مذکور در لباب الالباب (ج ۱، ص ۲۷۹) منتسب شمرده‏اند و در صورت صحت هم اشکال نتوان کرد ازآن‏جهت که بعضى از روندگان و سلاک در طى طریق گاه بیشتر از یک پیر اختیار کرده و گاهى نیز به اشارت پیر خود دست ارادت در دامن شیخ دیگر استوار مى‏ساخته‏اند.

و از ترجمه حال تاج الدین به صراحت استفاده مى‏شود که سلسله ارادت شمس الدین نیز برکن الدین سجاسى مى‏رسیده و عبارت او اینست: و البسنى خرقه التصوف و لقننى الذکر الشیخ الامام السالک الربانى تاج الدین ابراهیم المشهور بالبلاد بالشیخ الزاهد عن شمس الدین محمد التبریزى عن رکن الدین السجاسى عن قطب الدین الابهرى عن ابى النجیب السهروردى عن احمد الغزالى اخى محمد الغزالى.

و باوجود این سند تردید نیست که شمس الدین تبریزى از تربیت ‏یافتگان‏ رکن الدین بوده ولى در مقالات تصریح شده که او تا از تبریز برون آمده کسى که شایسته شیخى و پیشوایى چنان مرید باشد ندیده است چنانکه گوید: من خود تا از شهر خود بیرون آمده‏ام، شیخ ندیده‏ام م (مولانا) شیخى را شاید اگر بکند، الا خود نمى‏دهد خرقه، اینکه مى‏آیند بزور که ما را خرقه بده، موى ما ببر، بالزام او بدهد، این دگر است و آنکه گوید بیا مرید من شو دگر، (مقالات نسخه موزه قونیه، ق ۸۰) و در ولدنامه و کتب مناقب بتأکید یاد کرده‏اند که شمس در شهرها سفر بسیار کرده و در آفاق بطلب اکملى مى‏گردیده تا اینکه مولانا را دریافته است و چنانکه گفتیم متصوفه در سلوک به خدمت مشایخ بیشمار مى‏رسیده‏اند و بهمین نیت سفر و سیاحت از جمله وظائف آنان بوده و ممکن است که شمس هم ابتدا نزد شیخ ابو بکر سله‏باف و پس از آن در خدمت رکن الدین مذکور به طى مدارج سلوک اشتغال ورزیده و آیین عشق و گزیدن یار الهى را بعد از آن اختیار نموده و برگزیده باشد و از سخنان تاج الدین اردبیلى هم به آشکار مى‏توان یافت که نسبت ارادت بچندین پیر امرى معمول و متداول بوده است.

و از انتساب شیخ زاهد گیلانى بشمس تبریزى که این سند مهم افاده مى‏کند حدس ما درباره شمس و اینکه او در موقع ورود به قونیه مردى تمام‏عیار و کامل‏نهاد بوده تأیید و تقویت مى‏شود و نیز بطلان و هم کسانى که شمس را وجودى وهمى و مفروض پنداشته‏اند واضح و آشکار مى‏ گردد.

و سند مهم دیگر نیز هست که صلاح الدین حسن البلغارى متوفى در سنه ۶۹۸ خرقه از دست شمس الدین تبریزى پوشیده و آن روایتى است که در مجمل فصیح خوافى در ذیل حوادث سال ۶۹۸ مى ‏خوانیم بدین‏گونه:

«وفات شیخ المشایخ صلاح المله و الدین حسن البلغارى هم در این سال بتبریز و او را در سرخاب دفن کردند و گویند در نخجوان و او نخجوانى الاصل است و به اسیرى ببلغار افتاد و سى سال در بلغار بود و از آنجا گریخته ببخارا آمد و از آنجا بتبریز رفت و خرقه از دست شیخ الکامل المکمل الواصل شیخ شمس الدین التبریزى که بخوى مدفونست و مولاناى روم تخلص اشعار خود بنام او کرده پوشید».

اطلاعاتى که درباره رکن الدین سجاسى بدست داده‏ایم مقتبس است از تحقیقات علامه قزوینى رحمه اللّه علیه در حواشى شد الازار ۳۱۴- ۳۱۱.

ص ۵۴- چنانکه از مقالات شمس استنباط مى‏شود میانه وى و اوحد الدین کرمانى رابطه دوستى برقرار بوده و با یکدیگر دیدار کرده و آمیزش داشته‏اند و قصه‏اى که درباره ملاقات آنان نوشته‏اند اصل داشته منتهى آنکه افلاکى آن را شاخ و برگ داده و به روش مناقب‏نویسان و قصه‏پردازان مطالبى اضافه نموده است.

در مقالات شمس راجع به اوحد الدین نکات ذیل دیده مى ‏شود:

«مرا آن شیخ اوحد بسماع بردى و تعظیمها کردى باز به خلوت خود درآوردى، روزى گفت چه باشد اگر بما باشى گفتم بشرط آنکه آشکارا بنشینى و شرب کنى پیش مریدان و من نخورم گفت تو چرا نخورى گفتم تا تو فاسقى باشى نیکبخت و من فاسقى باشم بدبخت، گفت نتوانم بعد از آن کلمه گفتم سه بار دست بر پیشانى زد» مقالات شمس، نسخه کتابخانه فاتح، ق ۳۴.

و بى‏ شک مأخذ روایت افلاکى که دیگران هم از وى گرفته‏اند همین حکایت مختصر است که از مقالات شمس در اینجا مذکور افتاد و این مطلب بطریق اشاره در دو مورد دیگر هم آمده است «مرا اوحد الدین گفت چه گردد اگر بر من آیى بهم باشیم بیا که بیاورم یکى من یکى تو مى‏گردانیم آنجا که گرد مى‏شوند بسماع گفت نتوانم گفتم پس صحبت من کار تو نیست» مقالات شمس، نسخه کتابخانه فاتح، ق ۵۹.

«مرا آن شیخ اوحد بسماع بردى و همه ترتیبها بجاى آوردى» همان مأخذ، ق ۸۱ و چون شمس الدین بنقاط بسیار مسافرت کرده و اوحد الدین نیز اهل سیر و سیاحت بوده محل ملاقات آن دو را بتحقیق معلوم نتوان کرد و از این عبارت «کسانى را هلاک کرده است که شیخ اوحد پیش ایشان آمدى همچنین سجود کردى» همان مأخذ، ق ۹۸ مى‏توان دانست که اوحد الدین مقام مهمى داشته و شمس بنظر احترام در وى مى‏نگریسته است.

ص ۶۶- جلال الدین قراطاى: وى از امراء بزرگ سلاجقه روم بود و از آغاز سلطنت علاء الدین کیقباد تا روزگار پادشاهى عز الدین کیکاوس و رکن الدین قلج ارسلان مناصب مهم را از قبیل امارت و خزانه‏دارى خاص و طشت‏دارى و دوات‏دارى و نیابت وزارت و اتابکى سلطان تصدى مى‏کرد و کلیه امور مملکت در ایام سلطنت عز الدین و رکن الدین به کفایت و کاردانى و خیرخواهى و نیک‏اندیشى وى باز بسته بود وفات او در حدود سنه ۶۵۲ اتفاق افتاد (مختصر الدول، ص ۴۶۱).

جلال الدین قراطاى علاوه بر مناصب ظاهرى در مدارج باطنى و مقامات روحانى هم مرتبتى ارجمند داشت و از زهاد عصر بشمار مى‏رفت و مبتتل و منقطع مى‏زیست، زن نگرفت و گوشت نخورد و جمع صورت و معنى وى را مسلم شده بود و بدین مناسبت در فرمان او را «ولى اللّه فى الارض» مى‏خواندند و او بمولانا ارادت مى‏ورزید و افلاکى چندین حکایت که رابطه او را با مولانا مى‏رساند نقل کرده و در مکتوبات مولانا چندین نامه بنام او دیده مى ‏شود.

ابن بى‏بى و محمود بن محمد آقسرایى از نیکوکارى و حسن اخلاق و اهتمام جلال الدین قراطاى بانشاء مساجد و خانقاهها و مدارس و اعطاء جوائز و صلات بسالکان و طالب علمان و درویشان و نیازمندان سخن بسیار گفته‏اند رجوع کنید به: تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، میانه صفحات ۶۱۸- ۲۲۶، مسامره الاخبار، چاپ انقره، ص ۳۸- ۳۶.

ص ۷۳- پشم عسلى: مقصود پشم زردفام و همرنگ عسل است و عسلى چیزى را گویند که به رنگ عسل باشد و «عسلى» که شعار یهودیان بوده است بهمین مناسبت موسوم بدین نام شده است خاقانى گوید:

خوش‏خوش چو یهود پاره زرد بر ازرق آسمان زند صبح‏
گردون یهود یا نه بکتف کبود خویش‏ آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند

»»؟؟؟ هندبارى: از گفته افلاکى «و از برد یمانى و هندى فرجى ساخت» که در صفحه ۸۰ از این کتاب نقل شده واضح مى‏گردد که هندبارى نوعى از برد بوده است که از هندوستان مى‏آورده‏اند و آن پارچه‏اى بوده است راه‏راه و خطدار که زمخشرى آن را به الاجه تفسیر کرده (مقدمه الادب) و ظاهرا همان پارچه‏اى باشد که تا چندى پیش پوشیدن آن معمول و بنام الیجه مشهور بود و نیز گلیم سیاه چهارگوشه را برد خوانند.

»»؟؟؟ شکرآویز: گوشه و سر دستار که از پشت سر به میان دو کتف مى‏آویخته‏اند و همین معنى مراد است در بیت ذیل از خواجه حافظ:

ترا رسد شکرآویز خواجگى گه جود که آستین به کریمان عالم افشانى‏

و لفظ شکرآویز بدین معنى در کتب لغت ضبط نشده و مستفاد است از موارد استعمال آن در حکایت ذیل از مناقب افلاکى:

«روزى جوانى معتبر از سادات مدینه حضرت رسول (ص) به زیارت سلطان ولد آمده بود و جماعتى از سادات قونیه با او بودند تعریفش کردند که خدمتش فرزند تربه‏دار مصطفى است (ص) همانا که بوالعجب دستارى بسته بود چنانکه عذبه در پیش تا بناف فروگذاشته و کنار دیگر را شکرآویز مولوى کرده …

بعد از آن حضرت سلطان ولد از او پرسید که این شیوه شکرآویز سنت مولاناى ماست و منسوب به مولویانست و مشایخ دیگر را این قسم نیست و سادات دیگر این شیوه را نکرده‏اند شما را این ینگ از کجاست سید جواب داد که از اجداد ما منقولست و در کتاب اسرار معراج مسطور که چون حضرت رسول (ص) بمعراج عروج کرد بر کنگره عرش مجید تمثال صورتى را مشاهده فرمود دید که دستارى بر سر نهاده با شکرآویز و جامه‏هاى برد یمنى پوشیده به‏غایت اهتزاز و اضطراب مى‏نمود از خدمت ناموس اکبر کیفیت حال آن پیکر را باز پرسید جبرئیل علیه السلام گفت این صورت کسى است از نسل صدیق اکبر که در آخر زمان میان امت تو ظهور خواهد کردن و نام او هم محمد باشد و لقب او جلال الدین بود در آن حال حضرت رسول (ص) از غایت شادى بشاشت عظیم نموده چون به مبارکى بمقر عز خود رسید دستار مبارک خود را بهمان شیوه که تفرج کرده بود بازبست و فرمود که‏ذنبوا عمائمکم فان الشیطان لا یذنب و العمائم تیجان العرب‏ و مقدار یک شبر تمام بر سر پستان خود ارسال کرد و کنار دیگر را در پس قفا شکرآویز بست از آن زمان تا الى یومنا هذا ما قریشیان متابعت سنت رسول کرده همان مى‏ورزیم و آن سنت قبیله ماست و گویند علما و مشایخ خراسان بر همین سنت مى‏روند. (باختصار نقل شد) و از جمله «در پس قفا شکرآویز بست» بطور واضح مفهوم مى‏گردد که شکرآویز گوشه و سر دستار است که پس از پیچیدن عمامه از پس سر و میان دو کتف مى‏آویخته‏اند و باین معنى مرادف عذبه است در لغت عرب و ظاهرا ارسال عذبه نوعى از تبختر و شعار روز حرب بوده است چنانکه از روایت ذیل بدست مى‏آید:

عن ابى عبد اللّه علیه السلام ان ابا دجانه الانصارى اعتم یوم احد بعمامه له و ارخى عذبه العمامه بین کتفیه فقال رسول اللّه (ص) ان هذه لمشیه یبغضها اللّه عز و جلّ الا عند القتال فى سبیل اللّه‏(سفینه البحار، ماده عمم) و از حدیث ذیل:

عمم رسول اللّه (ص) علیا صلوات اللّه علیهما و آلهما بیده فسدلها من بین یدیه و قصرها من خلفه اربعه اصابع‏(سفینه البحار همان ماده) هم روشن است که عذبه و شکرآویز را کوتاه‏تر از سر و گوشه دیگر دستار که از روى سینه آویخته مى‏شده قرار مى‏داده‏اند و مفاد حدیث مطابق است با هیئت دستار تمثالى که به روایت افلاکى حضرت رسول (ص) بر کنگره عرش ملاحظه فرموده بود و چون بستن عذبه و شکرآویز نشانه تبختر و خودآرایى بشمار مى‏رفته خواجه حافظ «شکرآویز خواجگى» تعبیر نموده و به‏طورى‏که از تفسیر لغت (اعتذاب) استنباط مى‏کنیم گاهى هم دستار را با دو عذبه و شکرآویز مى‏بسته‏اند (و الاعتذاب ان تسبل للعمامه عذبتین من خلفها- قاموس) و تذنیب عمامه در لغت عرب نیز بمعنى بستن شکرآویز مى‏آید و ترکیب «شکرآویز» از نوع ترکیبات تشبیهى است یعنى آویزى مطبوع و شیرین مانند شکر و نظیر آن ترکیب «شکرسماع و شکرسوار» است درین بیت از سنایى:

در رود زدن شکرسماعى‏ در گوى زدن شکرسوارى‏

و «شکرخواب» در شعر حافظ

مانعش غلغل چنگست و شکرخواب صبوح‏ ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید

و «شکربه» نوعى از به بسیار شیرین.

ص ۷۵- باید دانست که یکى از عقبات سلوک ترک مال و صرف‏نظر از معلوم است و بدین جهت اکثر صوفیان در آغاز کار مجردوار بترک ملک و مال گفته و از تعلق برهنه و عریان مى‏شده‏اند و بخصوص هرگاه یکى از روندگان را دلبسته مال مى‏یافته‏اند بترک مال فرموده و بحکم‏ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ‏ وادار بانفاق مال و برانداختن اسباب دنیوى مى‏نمودند و اصرار شمس به مریدان که شکرانه بدهند بالقطع و الیقین از باب تمرین بر قطع علاقه از محبوب و مطلوب دنیوى و ریاضت نفس در مقام ترک دنیا و توجه بمولى بوده است ولى مریدان خام‏اندیش ظاهربین مصلحت‏اندیشى شمس را بحب دنیا متهم مى‏داشتند و قیاس از خویش مى‏گرفتند چنانکه یکى از اسباب آشوب و شورش و مخالفت آنان همین پندار باطل نفس آلوده بود و این مطلب چنان شیوع یافته بود که شمس بصدد دفاع از خود چندین بار آن را طرح کرده و جهت دفع توهم‏ مریدان سخن گفته است از آن جمله:

«همه‏تان مجرمید گفته‏اید که مولانا را این هست که از دنیا فارغست و مولانا شمس الدین تبریزى جمع مى‏کند، زهى مؤاخذه که هست و زهى حرمان».

«دنیا را چه زهره باشد که مرا در حجاب کند یا در حجاب رود از من» مقالات شمس، نسخه ولى الدین، ق ۱۳.

«گفتند که مولانا از دنیا فارغست و مولانا شمس الدین تبریزى فارغ نیست از دنیا و مولانا گفته باشد که این از آنست که شما مولانا شمس الدین را دوست نمى‏ دارید که اگر دوست دارید شما را طمع ننماید و مکروه ننماید» همان مأخذ ق ۳۳.

ص ۷۸- درباره مدفن شمس تبریز علاوه بر آنچه در متن نوشته‏ایم در مجمل فصیح خوافى آمده (حوادث ۶۷۲ و ۶۹۸) که او در خوى مدفونست و هم‏اکنون محلى در خوى هست که مردم این شهر آن را مدفن شمس تبریز مى‏دانند و اهل تبریز هم قبر او را در تبریز نشان مى ‏دهند و هیچ‏یک از این روایات مستند بدلیلى که مقنع باشد نیست.

ص ۸۹- در موقع تألیف رساله شرح احوال مولانا تنها نسخه‏یى از مقالات که در دسترس نگارنده بود همانست که وصف آن بتفصیل ذکر شده و چنانکه خواهیم گفت قسمتى است از مقالات و اکنون عکس نسخ ذیل بحمد اللّه تعالى نزد این ضعیف وجود دارد:

۱- نسخه موزه قونیه به شماره ۲۱۵۴ مشتمل بر ۷۷ ورق بقطع ۵/ ۱۳* ۵/ ۲۸ هر صفحه ۳۳ سطر بخط نسخ که اگرچه تاریخ کتابت آن قید نشده از آثار و علائم موجود استنباط مى‏شود که در عهدى نزدیک بقرن هفتم تحریر شده است اول این نسخه به جمله «پیرمحمد را پرسید همه خرقه کامل تبریزى» شروع مى‏شود و آخرش اینست «زیر زر خالص برون کرد و گفت و اللّه زرست» و این نسخه بر دو رساله اشتمال دارد که در صفحه ۱۱۹ قسمت نخستین به این عبارت «اما این قرآن که براى عوام گفته است جهت امر و نهى و راه نمودن ذوق دگر دارد و آنک با خواص مى‏گوید ذوق دگر و اللّه اعلم» ختم مى‏شود و این جزو همانست که در موقع تألیف در دسترس نگارنده قرار گرفته بود.

جزو دوم این نسخه از صفحه ۱۲۰ با عبارت «من مقالات سلطان المعشوقین مولاناشمس الدین التبریزى لا اخلى اللّه برکته اگر از جسم بگذرى» آغاز مى‏شود و در صفحه ۱۵۴ بدین جمله «زیر زر خالص برون کرد و گفت و اللّه که زرست» ختام مى‏پذیرد.

و چنانکه در متن گفته آمد اوراق این نسخه در صحافى پس و پیش شده و اوراق جزو اول و دوم درهم آمیخته است.

۲- نسخه موزه قونیه به شماره ۲۱۵۵ مشتمل بر ۱۹۳ ورق بقطع ۱۶* ۵/ ۲۳ هر صفحه ۲۲ سطر بخط نسخ روشن که ظاهرا بعد از نسخه اول نوشته شده و عین همان نسخه است منتهى با این تفاوت که رساله دوم را در اول قرار داده و بعضى مکررات دارد.

۳- نسخه ولى الدین به شماره ۱۸۵۶ مشتمل بر ۵۸ ورق بقطع ۱۷* ۵/ ۲۳ هر صفحه ۲۱ سطر بخط نسخ متوسط خوانا که به عبارت «من مقاله مولانا شمس الدین التبریزى لا اخلى اللّه برکته اگر از جسم بگذرى» ابتدا مى‏کند و بدین جمله «و آنک با خواص مى‏گوید ذوق دگر جهت اینست که مى‏فرماید» خاتمه مى‏یابد و اول این نسخه آغاز قسم دوم و آخرش ختام قسم اولین از نسخه قونیه است در صفحه اول قید «المجلد الاول» را دارد و گویا این نسخه ناقص است ولى قرائن گواهى مى‏دهد که در قرن هفتم نوشته شده و در صفحه اول نوشته‏اند «وقف مولانا شمس الدین الفنارى» و در صفحه ۴ مى‏خوانیم «من الکتب التى وقفها المرحوم شمس المله و الدین الفنارى تغمده اللّه بغفرانه» که معلوم مى‏شود این نسخه متعلق بوده است بشمس الدین محمد بن حمزه بن محمد الفنارى که معاصر بایزید اول و خود از عرفاء بزرگ بود متوفى ۸۳۳ و کتاب مصباح الانس که شرح مفتاح الغیب است از تألیفات مهم صدر الدین محمد بن اسحاق قونوى ریخته خامه اوست.

و در صفحه دوم عبارات ذیل دیده مى‏شود «قرأ على هذا المجلد الاخ العزیز العالم العامل السالک الکامل الفاضل حاجى یوسف بن حاجى امیر عیسى وفقه اللّه تعالى و حصل آماله و اصلح باله (مآله- شانه) و احسن شانى و انا محمود بن محمد بن ابى یزید السیواسى».

و در حاشیه اغلب صفحات مطالبى است در تصوف و تأویل آیات قرآن بمذاق‏عرفا بعربى و فارسى که ربطى با متن ندارد.

۴- نسخه کتابخانه فاتح به شماره ۲۷۸۸ مشتمل بر ۱۲۳ ورق ۵/ ۱۷* ۵/ ۲۶ هر صفحه ۲۲ سطر که در صفحه (۱) آغاز مى‏شود به عبارت «تاکنون بى‏غصه و رنج بود کارکى مى‏کرد» و در صفحه ۴۷ به جمله «در صورت ظاهر نماز وقتى کاهلى مى‏کنم مرا چنین مى‏گویند و اللّه اعلم» پایان مى‏پذیرد و در صفحه ۴۸ بدین جمله «وا شوقاه الى لقاء اخوانى» شروع و در صفحه ۱۱۷ به عبارت «آن ثقل اوست و ثقل آلت» ختم مى‏گردد و در صفحه ۱۱۸ ابتدا مى‏شود به «که او را مسند تدریس بود» و منتهى مى‏شود به «مرا چنین دوستى داد زهى شادى شما هریره مى‏دانید کرد».

در صفحه اول پشت جلدى هست که در درون آن خوانده مى‏شود «المجلد من کلمات سلطان المعشوقین مولاناش تبریزى اعلى شانه» و در صفحه ۴۸ پشت جلدى دیگر است که در داخل آن نوشته‏اند «المجلد من معارف سلطان المعشوقین مولاناش تبریزى عظم اللّه ذکره» و در صفحه ۱۲۴ قید شده است «انتقل الى العبد مستنجد بن ساتى المولوى عفا اللّه عنه فى شهور سنه تسع و ثمانین و سبعمائه اما تحریر این کتاب را استاد و استادزاده حقیقى مولانا جلال الدین محمد منجم بن مرحوم سعید مولانا حسام الدین حسن المولوى که از خلفاء حضرت سلطان ولد قدس اللّه سره العزیز بوده بقلم درربار گوهر نثار مرقوم گردانیده است و السلم» و این نسخه بهترین و کامل‏ترین نسخ مقالات شمس است و اطلاعات مهم از زندگانى شمس و معاصرین وى و بسیارى از عرفا و متصوفه گمنام بدست مى‏دهد و فوائد تاریخى بسیار را متضمن است.

۵- نسخه خطى متعلق به نگارنده مشتمل بر ۳۹۶ صفحه بقطع ۱۴* ۲۰ هر صفحه ۱۵ سطر در متن و ۱۰ سطر در حاشیه بخط نستعلیق روشن که در سنه ۱۲۴۳ تحریر شده و در کتابخانه مرحوم شعاع شیرازى بدست آمد در سال ۱۳۲۴ شمسى که این ضعیف را اتفاق سفر بشیراز افتاد و دانشمند معظم جناب آقاى على اصغر حکمت آن نسخه را بتملّک این ضعیف درآوردند، این نسخه در صفحه (۱) آغاز مى‏شود به «من مقالات سلطان- المعشوقین مولانا شمس الدین التبریزى لا اخلى اللّه برکته، و در صفحه ۱۳ ختم مى‏گردد به «نى آن را حامى و معین نباید» و بلافاصله ابتدا مى‏شود به «بسم اللّه الرحمن الرحیم پیر محمد را پرسیدم هم خرقه کامل تبریزى» و انتهاء آن در صفحه ۳۰۲ چنین است‏ «پس من بروم فردا بحمّام گفت این را با خود ببر» و در صفحه ۳۰۳ آغاز مى‏کند به «وا شوقاه الى لقاء اخوانى» و پایان مى‏پذیرد در صفحه ۳۹۵ به «و همچو على علیه السلام که شمشیرزن بود» و بعد از آن یک بیت و رباعى از اضافات کاتب نسخه نوشته شده و این نسخه از حیث تفصیل و ذکر مطالب به نسخه فاتح نزدیک است و گمان مى‏رود که با معارف برهان محقق درهم آمیخته باشد.

بحث درباره فوائد تاریخى و نکات عرفانى و نوادر لغات که از مقالات شمس مى‏توان استخراج نمود و همچنین پیوستگى مطالب آن با سخنان مولانا در مثنوى و فیه ما فیه و سائر آثار وى موکول بوقت دیگر و محتاجست بتدوین رساله جداگانه.

ص ۹۲- نام پدر صلاح الدین در نسخه خطى مناقب افلاکى متعلق به نگارنده چنین است: باغیبشان- و این کلمه که ظاهرا از اعلام متداوله بوده در دو مورد از مسامره الاخبار (ص ۲۹ و ۳۲) صریحا و واضحا بدین‏گونه: یاغى بسان- آمده و در تاریخ ابن بى‏بى (چاپ عکسى، ص ۷۶ و ۷۹) نیز بهمان صورت خوانده مى‏شود.

ص ۹۸- درباره ابن چاوش رجوع کنید بحواشى این ضعیف بر فیه ما فیه، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۳۰۲.

ص ۱۰۴- تاج الدین معتز: وى از اکابر ممالک روم و از نیک‏مردان روزگار بود که در اکرام علما و تشویق شعرا بذل مال دریغ نمى‏داشت و در ابواب خیرات از انشاء مقامات خیر مانند مدارس و خانقاهها و رباطها و عمارت آنها جهد و سعى بلیغ مى‏نمود و در عداد رجال درجه اول از وزرا و امرا محسوب مى‏گشت تا در حدود سال ۶۷۵ وفات یافت.

پدر او مجیر الدین قوام الملک طاهر بن عمر خوارزمى از ارکان دولت جلال الدین خوارزمشاه و قاضى القضاه ممالک خوارزمشاهى بود و در علم کلام و فقه و سائر فنون براعت تمام داشت و سلطان جلال الدین وقتى که در مراغه بسر مى‏برد (حدود سال ۶۲۲) وى را به رسالت نزد علاء الدین کیقباد فرستاد و او حامل پیام سلطان و نامه‏یى از انشاء شهاب الدین کوسوى بود و چون در قیصریه بعلاء الدین کیقباد پیوست آن شهریار مقدم وى را باعزاز و اکرام تلقى کرد و باحترام او به‏پاى خاست و از دست بوسیدن معاف نمود و با وى معانقه کرد و پس از مدتى توقف عزیز او مکرما بازگردانید و مجیر الدین هنگام مراجعت در سیواس بمرضى صعب گرفتار آمد و جان بستاننده جانها سپرد.

پسر تاج الدین معتز مشهور بمجیر الدین امیر شاه که محمد نام داشت هم از رجال بزرگ بود و عنوان نایب‏السلطنه داشت وفاتش ۷۰۱.

تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۶۳۳ و ۶۴۷ و ص ۳۷۳ تا ۴۶۶ مسامره الاخبار ص ۱۱۸- ۶۵ و ۷۳ و ص ۲۹۳- ۱۳۴.

ص ۱۱۴- درباره وفات مولانا و نماز خواند شیخ صدر الدین بر وى بى‏مناسبت نیست که روایت مؤلف مسامره الاخبار را ذکر کنیم زیرا آن کتاب از قدیم‏ترین مآخذ تاریخى است که اطلاعاتى از زندگانى و مقام عرفانى مولانا بدست مى‏دهد. اینک آن روایت:

و نیز سلطان العارفین مولانا جلال الدین محمد بن محمد البلخى قدس اللّه سره- العزیز از دار فنا بعالم بقا پیوست به آرزوى تمام چنانکه التماس کرده است بدعاء مجیب که یا ربى: صلحى بکن میان من و محواى ودود، بجوار رحمت ایزدى پیوست و شیخ الاسلام (مقصود صدر الدین قونوى است) نمازش را گزارده در حال مرضى واقع شده در زیربغل شیخ درآمده به زاویه بردند بعد هشت ماه شیخ نیز تغمده اللّه بغفرانه درگذشت مسامره الاخبار، ص ۱۱۹.

ص ۱۱۵- علم الدین قیصر: از امرا و سالاران سلجوقیان بود و در فتنه جمرى با غیاث الدین کیخسرو بن قلج ارسلان مردانگى بسیار از او بظهور پیوست (۶۷۶) و مولانا را با وى نظر عنایت بود و در مکتوبات مولانا دو مکتوب که حاکى از کمال التفات و توجه است بنام علم الدین وجود دارد.

تاریخ ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۷۲۷ مکتوبات مولانا، ص ۲۶ و ۱۲۷.

ص ۱۲۷- درباره تاریخ مسافرتهاى صفى الدین هندى لازمست یادآورى شود که او تا رجب سال ۶۶۷ در دهلى اقامت داشت و در این تاریخ آهنگ حج کرد و پس از اداء فریضه حج سه ماه در مکه مجاور بود و در اواخر ربیع الاول سال ۶۶۸ بیمن سفر گزید و در سال ۶۷۱ بمصر رفت و مدت چهار سال در سرزمین مصر متوطن بود و از مصر بر طریق‏ انطاکیه بروم شتافت و یازده سال تمام در روم و از این مدت پنج سال در قونیه و پنج سال در سیواس و یک سال در قیساریه بسر مى‏برد و بنابراین صفى الدین در سال ۶۷۵ و سه سال پس از وفات مولانا به قونیه رفته و ملاقات او با مولانا صحت ندارد و گفته افلاکى از درجه اعتبار ساقط است (الدارس، ج ۱، ص ۱۳۰- ۱۳۱).

ص ۱۲۸- اتابکیه و ظاهریه: این هر دو مدرسه از مدارس شافعیه بود در دمشق و مدرسه اتابکیه منسوب است بترکان خاتون دختر ملک عز الدین مسعود بن قطب الدین مودود بن اتابک زنگى بن آقسنقر که زوجه ملک اشرف مظفر الدین موسى بود و وفاتش در ربیع الاول سال ۶۴۰ واقع گردید (الدارس، ج ۱، ص ۱۲۹) و مدرسه ظاهریه که در اینجا مقصود ظاهریه جوانیه مى‏باشد منسوبست به الملک الظاهر رکن الدین بیبرس معروف به بندقدار (۶۷۶- ۶۵۸) از ملوک مصر و شام که در حدود سال ۶۷۰ آن را تأسیس کرد و صفى الدین هندى روز دوشنبه دوم جمادى الاولى سنه ۶۹۱ تدریس خود را در آن مدرسه آغاز کرد (الدارس، ج ۱، ص ۳۴۹ و ۳۵۲).

ص ۱۳۹- ولد صدرو: درباره ولد صدرو که شمس الدین لقب داشت ابن بى‏بى چنین مى‏گوید: و شمس الدین ولد صدرو را که در نفاق و نیرنگ صد رو داشت باعلام این قضیه نزد امراء مغل و یرغوچیان روان کردند.

(ابن بى‏بى، چاپ عکسى، ص ۶۵۵) و چون مراد از قضیه مشار الیها حادثه مخالفت معین الدین پروانه با صاحب فخر الدین على وزیر مى‏باشد و آن واقعه در سال ۶۷۰ واقع شده (مسامره الاخبار، ص ۹۲) پس شمس الدین ولد صدرو بتحقیق تا آن زمان در قید حیات بوده و از گفته ابن بى‏بى ارتباط او با معین الدین پروانه که وى را در مسأله بدان مهمى (یعنى توطئه با امراء مغل در برداشتن و محبوس کردن فخر الدین على وزیر) محرم دانسته نیز مسلم مى‏گردد.

»»؟؟؟- سید شرف الدین: ظاهرا او همان سید شرف الدین است که مؤلف مسامره الاخبار درباره وى گوید: سید شرف الدین که وحید عصر و فرید دهر بود و مقتداء مشایخ و علما و سادات از جمله مقطعات که بدو نوشت یکى اینست قطعه:

دیدم بخواب دوش که روشن ز (ظ: چو) روز بود کز اولیاء ایزدم آمد یکى ولى‏

 

دستم گرفت و گفت که عهدى بمن بکن‏ تا گرددت حقایق کونین منجلى‏
برخیز و رو به خدمت صاحب قران ملک‏ کز یمن اوست باطن آفاق ممتلى‏
گفتم چه نام دست برآورد و پس نمود با آب زر نوشته سلیمان بن على‏

(مسامره الاخبار، ص ۶۴) و این قطعه را در مدح معین الدین پروانه گفته است و در مسامره الاخبار از شخصى دیگر بنام سید شرف الدین حمزه که مردى بدفطرت و ستم پیشه و تباه‏کار و جزو عمال دیوان بود نیز یاد مى‏کند (ص ۲۷۹، ۲۸۰، ۲۸۳، ۲۸۶- ۲۹۰) و او تا سال ۷۰۰ زنده بوده و گمان مى‏رود که جز این سید شرف الدین باشد که مؤلف او را ستوده و «مقتداء مشایخ و علما و سادات» خوانده است:

و در مکتوبى که مولانا بسعد الدین (ظاهرا سعد الدین کوبک از امراء دولت علاء- الدین کیقباد و پسرش غیاث الدین کیخسرو) نوشته سید شرف الدین نامى را توصیه مى‏کند- که ممکن است یکى ازین دو تن باشد که در مسامره الاخبار ذکر آنان آمده است (مکتوبات مولانا، ص ۷۸)

ص ۱۶۶- فیه ما فیه: بجهت اطلاع از نسخ قدیمه و نام آن کتاب رجوع کنید به مقدمه این ضعیف بر فیه ما فیه (انتشارات دانشگاه طهران)

ص ۱۶۷- مکاتیب: این کتاب بنام «مکتوبات مولانا جلال الدین» به سال ۱۳۵۶ قمرى در مطبعه ثبات اسلامبول بهمت دکتر فریدون نافذ از اعقاب مولانا و فضلاء عصر حاضر در کشور ترکیه بطبع رسیده و مطابق احصاء مصحح مشتمل است بر ۱۴۴ مکتوب ولى بدون شک بعضى از این نامه‏ها به همدیگر مخلوط شده مانند نامه ص ۴۷ و ۵۳ و با نظر دقیق دانسته مى‏شود که عدد مکتوبات از این عده بیشتر است.

مکتوبات مولانا از نوع نامه‏هاى حجه الاسلام محمد غزالى و عین القضاه میانجى و قطب بن محیى جهرمى براى حل مشکلات طریقت و توضیح مسائل عرفانى نیست بلکه غالب متضمن مطالب خصوصى و سفارش جهت مریدان و نیازمندان است ولى کمتر نامه‏یى هم دیده مى‏شود که خالى از نکات معرفت و لطائف طریقت باشد و کلیه آنها با عبارت «اللّه مفتح الابواب» یا «اللّه یجمع بیننا» آغاز مى‏گردد و بلافاصله القاب و عناوین کسى است که نامه بنام اوست با الفاظى که در غالب نامه‏ها مکرر مى‏شود چنانکه‏ با یکى دو کلمه اختلاف مى‏توان گفت عین یکدیگر است و عناوین و اوصاف هم عربى است مگر در بعضى موارد که آنها را بترکى یا پارسى مى‏آورد و چند نامه هست (ص ۳ و ۵) که با مقدمه و بیان اخلاقى و صوفیانه شروع شده و از ذکر عناوین و القاب در آنها صرفنظر نموده است.

نامه‏هاى مولانا عموما برجال مشهور آن عهد از قبیل معین الدین پروانه و فخر- الدین مستوفى و تاج الدین معتز و اشخاص دیگر که نامشان در تاریخ ابن بى‏بى و مناقب افلاکى و مسامره الاخبار و رساله فریدون سپهسالار مى‏توان یافت و مجموعا ۳۷ تن مى‏شوند- نوشته شده و از آن جمله ۳۰ مکتوب بنام معین الدین پروانه و بقیه بنام ۳۶ تن دیگر است و چند نامه هم معلوم نیست که بنام چه کسى فرستاده شده و تمام آنها بزبان پارسى است مگر سه مکتوب که عربیست (ص ۱۹، ۴۴، ۷۲).

از لحاظ سبک باید مکتوبات را در عداد نثر مرسل و غیر مقید بسجع و سائر تکلفات منشیانه قرار داد زیرا صرف‏نظر از عناوین که پایبست صنعت است سائر قسمتها ساده و بى‏تکلف انشا شده و گاهى هم بسیار فصیح و مهیج و مؤثر است و تنها یک نامه با رعایت سجع و صنعت‏پردازى نوشته شده که خالى از هرگونه تأثیر است (ص ۷۹).

از لحاظ اهمیت مطالب و لطف بیان هم مکتوبات یکدست و متساوى نیست بلکه بعضى از آنها داراى مطالب عادى و قسمتى هم از حیث اهمیت معنى و پختگى عبارت و تأثیر در خواننده کم‏نظیر است بخصوص نامه‏هاى مولانا بشخصى که او را «فخر آل داود- تاج آل داود» مى‏خواند که همه آنها متضمن نکات لطیف و مضامین عالى و الفاظ رائق و عبارات روان و فصیح است و مى‏توان آنها را در طبقه نخستین از مکتوبات قرار داد.

براى روشن شدن زندگانى مولانا و فهم مثنوى مطالعه مکتوبات ضرورت دارد و بسیارى از خصوصیات زندگانى مولانا و مطالب مبهم مناقب افلاکى نیز بوسیله مکتوبات روشن مى‏گردد. اشعار فصیح عربى و فارسى و آیات قرآنى و احادیث که بمناسبت مطلب در ضمن مکتوبات آمده لطف آن را صد چندان جلوه‏گر ساخته است.

ص ۱۷۰- مجالس سبعه: این کتاب بنام «مجالس سبعه مولانا» به سال ۱۳۵۶ قمرى‏ بهمت دکتر فریدون نافذ شکر اللّه مساعیه بطبع رسید و مشتملست بر هفت مجلس از مجالس مولانا مطابق احصاء مصحح و ناشر آن.

باید دانست که صوفیه مطالبى را که در حضور جمع و بر سر کرسى یا منبر بیان مى‏کرده‏اند «مجلس» و این نوع از وعظ و تقریر کلام را «مجلس گفتن» مى‏نامیده‏اند نظیر منبر و منبر رفتن باصطلاح وعاظ و مقامه و انشاء آن در موضع خود از تعبیرات ادبا و مجلس گفتن در میانه صوفیه از دیرباز معمول بوده و ابتدا بر سطح زمین و از روزگار یحیى بن معاذ رازى (متوفى ۲۵۸) بر سر کرسى مجلس مى‏گفته‏اند (قوت القلوب، طبع مصر، ج ۲ ص ۴۷) و چنانکه معارف بهاء ولد همان مجالس اوست که بصورت کتابت درآمده و جمال تدوین یافته است.

ظاهرا مولانا بعد از اتصال بشمس تبریز دست از وعظ و مجلس گفتن کشیده و به روایت افلاکى بخواهش رجال دیوان و مریدان خود تنها یک‏بار پس از تبدل حال بمنبر برآمد و از گرمى وعظ و تأثیر ارشاد او از مستمعان شور قیامت برخاست و دیگربار بمنبر نرفت و مجلس نگفت پس مجالس سبعه از این جهت مفید است که طرز تفکر و روش بیان مولانا را در دوره نخستین حیات تا حدى آشکار تواند کرد.

ترتیب تقدم و تأخر مجالس از روى کتاب بدست نمى‏آید و هیچ دلیل یا قرینه‏یى وجود ندارد که بتوان آنها را بحسب تاریخ تقریر و زمان ایراد مرتب ساخت ولى بحدس قوى مى‏توان گفت که مجلس دوم بحسب زمان بر دیگر مجلسها مقدم ایراد شده است زیرا در آغاز این مجلس مولانا از استاد و پدر و مادر خود نام مى‏برد و در حق آنان دعاى خیر مى‏گوید و از سیاق مطلب به خوبى واضح است که استاد و پدر و مادر وى در آن هنگام زنده بوده‏اند (مجالس سبعه، ص ۴۹) و چون مولانا از سال ۶۱۷ در مسافرت بوده و احتمال آنکه این مجلس را قبل از این تاریخ که هنوز بحد بلوغ هم نرسیده بود ایراد کرده ضعیف است به درستى نمى‏توان گفت که در چه تاریخ و کدام محل این مجلس را گفته است ولى تقریر آن بى‏شبهه مقدم بوده است بر سنه ۶۲۸ که سال وفات پدر او مى‏باشد.

کلیه این مجالس شروع مى‏شود به خطبه عربى مسجع تکلف‏آمیز که به قوى‏ ترین‏حدس انشاء خود مولاناست و مناجاه فارسى که حکم دعا دارد و در آن توجه باصلاح احوال قلب و باطن مشهود است و پس از آن حدیثى مطرح مى‏شود و در مقدمه حدیث بمناسبت ذکر نام مبارک حضرت رسول اکرم (ص) نعتى مفصل (که گاه تا حدود یک ورق از نسخه چاپ شده را فرامى‏گیرد) با عبارات فارسى و عربى مسجع و مصنوع و آمیخته باشعار تازى و پارسى مى‏آید و پس از آن بشرح حدیث و بیان اسرار آن مى‏پردازد و در تقریر مطلب با مثال و قصص و آیات و اخبار و اشعار بسیار تمثل مى‏جوید و بر عادت اهل منبر به اندک مناسبت و ارتباط ضعیف و یا غیر محسوس از مطلبى بمطلبى منتقل مى‏شود و شاخ به شاخ مى‏پرد چنانکه همین روش را در مثنوى نیز معمول داشته است.

مجالس از حیث خاتمه نیز به یکدیگر شباهت دارد و تمام آنها با مطلبى بالنسبه رقت‏آور و سوزناک تمام مى‏شود و از حیث طول کلام از هم بدور نیست مگر مجلس اول که مفصل است و گمان مى‏رود که از چند مجلس ترکیب شده باشد چنانکه جمله:

همه بر موافقت افضل القراء فلان الدین از میان جان نام الرحمن بگوییم- ص ۱۵ و عبارت: بخوان ملک القرا از کلام ربى الاعلى- ص ۱۸ و مناجاه در صفحه ۴۲ قرینه آنست که پس از آن مجلس دیگر آغاز مى‏گردد و مجلس اول چهار مجلس است نه یک مجلس.

نثر مجالس روى‏هم‏رفته از نوع نثر متکلفانه و مصنوع است و تعبیرات و ترکیبات پیچیده و دور از ذهن بسیار دارد ولى گاه هم فصیح و دلسوز و مؤثر مى‏افتد مطالعه مجالس از جهت ارتباطى که در مطالب آن با مثنوى و سائر آثار مولانا دیده مى‏شود بسیار مفید و بى‏گمان راهنماى خواننده در کشف بعضى از مشکلات مثنوى تواند بود.

بعون اللّه و منه به پایان رسید حواشى و اضافات بر رساله تحقیق در احوال و زندگانى مولانا جلال الدین محمد مشهور بمولوى به خامه این ضعیف بدیع الزمان فروزانفر اصلح اللّه حاله و مآله بتاریخ روز شنبه ۱۵ اسفندماه ۱۳۳۲ شمسى مطابق سى ‏ام جمادى الثانیه ۱۳۷۳ قمرى در منزل شخصى واقع در خیابان حقوقى از محلات شمال شرقى طهران.

_____________________________________________

[۱] ( ۱)- گوید:

مفخر تبریزیان شمس حق دین بگو بلکه صداى تو است این همه گفتار من‏

و ازاین‏قبیل بسیار گفته است.

[۲] ( ۱)- تذکره دولتشاه، طبع لیدن( صفحه ۱۹۷) و در سنه ۱۳۱۲ دست‏فروشى نسخه‏اى خطى از کلیات شمس نزد من آورد و جامع دیوان مقدمه‏اى نوشته بود که من برنج بسیار و تتبع و تحقیق دراز تنها ۳۰۰۰۰ بیت از اشعار مولانا فراهم کردم و بیش ازین بدست نیاوردم.

[۳] ( ۲)- مولانا گوید:

خون چو مى‏جوشد منش از شعر رنگى مى‏دهم‏ نافه خون‏آلوده گردد جامه خون‏آلاییى‏
چون مست نیستم نمکى نیست در سخن‏ زیرا تکلف است و ادیبى و اجتهاد
بهل مرا که بگویم عجائبت اى عشق‏ درى گشایم از غیب خلق را ز مقال‏
همه چو کوس و چو طبلیم دل تهى پیشت‏ برآوریم فغان چون زنى تو زخم دوال‏

و بهمین جهت سینه خود را شرابخانه مى‏خواند:

شرابخانه عالم شده است سینه من‏ هزار رحمت بر سینه جوانمردم‏

و بتأثیر سخن و مستى‏بخشى گفتار خود اشاره مى‏کند که:

گر نهى تو لب خود بر لب من مست شوى‏ آزمون کن که نه کمتر ز مى انگورم‏

[۴] ( ۳)- تذکره دولتشاه، طبع لیدن( صفحه ۱۹۷).

[۵] ( ۱)- چنانکه این غزل از جمال الدین اصفهانى( المتوفى ۵۸۸):

یا ترا من وفا بیاموزم‏ یا من از تو جفا بیاموزم‏

و این غزل از شمس الدین طبسى( المتوفى ۶۲۴):

از روى تو چون کرد صبا طره به یک‏سو فریاد برآورد شب غالیه‏گیسو

و قطعه ذیل از انورى( المتوفى ۵۸۳):

اى بر همه سروران یگانه‏ بحر کرم تو بیکرانه‏

در دیوان شمس آورده‏اند.

[۶] ( ۲)- ملا محمد شیرین مغربى از شعراى قرن هشتم و نهم است و در شعر طریقه‏اى خاص دارد( وفاتش ۸۰۹).

[۷] ( ۱)- در موارد ذیل:

مدتى شد تا بچشم دوست شمس مشرقى‏ ناظر از حسن پرى‏رویان بحسن روى اوست‏
بکنج سینه شمس مشرقى را هزاران گنج پنهان آفریدند
آن‏کس که بشمس مشرقى گفت‏ این رمز بگو بهر زبان کیست‏

[۸] ( ۱)- در نسخه اصل مردان.

[۹] ( ۲)- در نسخه اصل نه.

[۱۰] ( ۳)- در اصل همى.

[۱۱] ( ۱)- مثلا از اشعار ظهیر اصفهانى قسمتى داخل اشعار ظهیر فاریابى و از شاعرى بنام خاقان در غزلیات و رباعیات خاقانى وارد کرده‏اند و در نسخه‏هاى خطى دیوان خاقانى آن ابیات وجود ندارد و چنانکه از اشعار قطران بجهت تناسب نام ممدوح او ابو نصر مملان با ممدوح رودکى نصر بن احمد سامانى( ۳۰۱- ۳۳۱) مقدارى به رودکى منتسب مى‏شمارند و عجب آنست که گاهى کتاب بجهت رواج کار خود در اشعار دخل و تصرف و تبدیل اسم روا مى‏دارند و بعضى تذکره‏نویسان هم ازین کار دورى نجسته‏اند و بعضى هم فقط نظر بجمع و زیاد کردن اشعار شاعرى که مورد نظر است داشته یا از فرط بى‏اطلاعى هرچه از حیث وزن به گفته شاعرى مشابه بوده جزو دیوان او مى‏نوشته‏اند چنانکه در بعضى نسخ خطى شاهنامه چند هزار بیت از گرشاسب‏نامه مندرج شده یا آنکه رباعیات فراوان که صاحبان مسلم دارد به خیام نسبت داده‏اند و این مسئله طولانى است و رشته‏اى است که سر دراز دارد.

[۱۲] ( ۲)- رجوع کنید بحواشى چهار مقاله( صفحه ۱۴۹).

[۱۳] ( ۱)- افلاکى روایت مى‏کند که« چلبى ارموى بود و شافعى مذهب بود، روزى در بندگى مولانا گفت مى‏خواهم که بعد الیوم اقتدا بمذهب ابو حنیفه کنم از آنکه حضرت خداوندگار ما حنفى مذهب است» و ما اکنون درباره مذهب مولانا که به گفته او:

مذهب عاشق ز مذهبها جداست‏ عاشقان را مذهب و ملت خداست‏

بحث نمى‏کنیم و مقصود ما آنست که بدانیم او در فروع مذهب حنفى بوده است و برین سخن ادله بیشمار اقامه توان کرد.

[۱۴] ( ۲)- و از این قبیل است غزلى که مطلعش اینست:

التجاى ما بشاه اولیاست‏ آنکه نورش مشتق از نور خداست‏

[۱۵] ( ۱)- بحسب مثال ابیات ذیل را ذکر مى‏کنیم:

بایزید و سید احمد شمس تبریز و جلال‏ شبلى و معروف و منصور از سر هر دار مست‏
قطب قطبان پیر پیران شیخ لقمان بو سعید پیل حضرت احمد جام است در خمار مست‏
پیر ما مودود چشتى سرور مردان راه‏ شیر غرین گشته است از جام مالامال مست‏

و از ضبط بقیه این ابیات و نظائر آن قلم برکاشتم زیرا دردسر دهد و سود نرساند.

[۱۶] ( ۲)- مثلا ۱۵ غزل بدین ردیف و قافیه و وزن:

ساربانا اشتران بین سربه‏سر قطار مست‏ میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست‏

[۱۷] ( ۱)- چنانکه مضمون این ابیات:

گهى خوش‏دل شوى از من که مبرم‏ چرا مرده‏پرست و خصم جانیم‏
چو بعد مرگ خواهى آشتى کرد همه عمر از غمت در امتحانیم‏
کنون پندار مردم آشتى کن‏ که در تسلیم ما چون مردگانیم‏
چو بر گورم بخواهى بوسه دادن‏ رخم را بوسه ده اکنون همانیم‏

در اشعار ذیل از مثنوى بکار رفته است:

چون بمیرم فضل تو خواهد گریست‏ از کرم گرچه ز حاجت او بریست‏
بر سر گورم بسى خواهى نشست‏ خواهد از چشم لطیفت اشک جست‏
نوحه‏خواهى کرد بر محرومیم‏ چشم خواهى بست از مظلومیم‏
اندکى زان لطفها اکنون بکن‏ حلقه‏اى در گوش من کن زین سخن‏
آنچه خواهى گفت تو با خاک من‏ برفشان بر مدرک غمناک من‏

مثنوى، دفتر ششم، چاپ علاء الدوله( صفحه ۴۱۶).

[۱۸] ( ۲)- گفته مولانا را به یاد آورید:

هر حالت ما غذاى قومیست‏ زین اغذیه غیبیان سمینند

[۱۹] ( ۱)- این منظومه را رودکى باحتمال قوى‏تر به سال ۳۲۵ بتشویق نصر بن احمد و خواهش دستور وى ابو الفضل محمد بن عبد اللّه بلعمى( المتوفى ۳۲۹) به پایان رسانید و وزن او نیز مانند مثنوى مولاناست یعنى رمل مسدس مقصور.

[۲۰] ( ۲)- ظاهرا آفرین‏نامه را ابو شکور بلخى در سال ۳۳۳ شروع کرده و در سنه ۳۳۶ تمام نموده و آن منظومه ببحر متقارب و با شاهنامه فردوسى هم‏وزن بوده است.

[۲۱] ( ۳)- صفحات ۱۰۷- ۱۰۹ از همین کتاب.

[۲۲] ( ۴)- زیرا مى‏گوید:

مدتى زین مثنوى چون والدم‏ شد خمش گفتش ولد کاى زنده دم‏

و این مستلزم فترت و طول مدت است تا وفات و این ابیات سند قطعى ندارد و از این بیت:

وقت رحلت آمد و جستن ز جو کل شی‏ء هالک الا وجهه‏

بدست مى‏آید که مولانا در زمانى نزدیک به مرگ از نظم دست کشیده و این اقوى است.

[۲۳] ( ۱)- مجموعه یادداشتها و مقالات گردآورده آقاى کاظم‏زاده ایرانشهر و چون مسلم نیست که آن اشعار از سلطان ولد باشد و دلالت آن نیز برین مطلب صریح نیست حکم مقطوع نتوان کرد.

[۲۴] ( ۲)- چنانکه فرماید:

اى ضیاء الحق حسام الدین بگیر یک‏دو کاغذ برفزا در وصف پیر
برنویس احوال پیر راه دان‏ پیر را بگزین و عین راه دان‏

[۲۵] ( ۱)- فقط حکایت آب آوردن عرب را تکرار کرده که آنهم در جلد اولینست و به اندازه اى حکایت را بى‏نمک ساخته که مزیدى بر آن متصور نیست و تکرار عین حکایت هم برخلاف روش مولاناست در مثنوى.

[۲۶] ( ۱)- المعجم شمس قیس، طبع طهران( صفحه ۲۳۶).

[۲۷] ( ۲)- صفحات ۹- ۱۴ از همین کتاب.

[۲۸] ( ۳)- زیرا کلمه مولوى تازه است و در عهد مولانا وى را بدان نام نمى‏خوانده‏اند و مولاناى روم هم لقبى است که معاصرین بجهت احترام بر وى اطلاق مى‏کرده‏اند و نیز مولانا در هیچ‏یک از آثار خود نامى از کتب محیى الدین و پیروان وى نبرده است.

و اما ذکر اسرار اعداد که درین دفتر منحول معمولست از روش مولانا بدور مى‏باشد و در هیچ جا ذکرى از آن نکرده است بخصوص که حساب گوینده دفتر هفتم غلط درمى‏آید چنانکه گوید:

سغد الاعداد است هفت اى خوش هوس‏ زانکه تکمیل عدد هفتست و بس‏
گر شمارى حرف شمس الحق هفت‏ آنکه کار ما ازو بالا برفت‏
هم ضیاء الحق هفت اندر علوم‏ همچنین هفتى دگر مولاى روم‏

و ما اگر فرض کنیم( ق) مشدد دو حرفست یا( الف) مکتوب را حساب کنیم آن‏وقت شمس الحق( ۷) حرف و ضیاء الحق( ۸) حرف مى‏شود و با عدم یکى از این دو فرض شمس الحق یک حرف کم مى‏آرد.

[۲۹] ( ۱)- کشف الظنون، جلد دوم، طبع اسلامبول( صفحه ۳۷۷).

[۳۰] ( ۲)- ناظم در تاریخ این دفتر گفته:

مثنوى هفتمین کز غیب جست‏ ششصد و هفتاد تاریخ ویست‏

و از این تاریخ که ممکن است تحریف شده و در اصل( هفتصد و هفتاد) بوده باشد تا موقع اظهار کتاب ۳۶۵ سال فاصله مى‏شود.

نسخه‏اى که سند این ضعیف در نقل این اشعار بوده مثنوى طبع بولاق است که در سنه ۱۲۶۸ هجرى قمرى با ترجمه ترکى بحروف نستعلیق چاپ شده است.

[۳۱] ( ۱)- مناقب افلاکى.

[۳۲] ( ۲)- بر پشت مثنوى جناب آقاى سید نصر اللّه تقوى و نسخه دانشکده معقول و منقول این روایت نقل شده و ابیات را در انجام مثنوى چاپ علاء الدوله بسلطان ولد نسبت داده‏اند.

[۳۳] ( ۳)- مناقب افلاکى.

[۳۴] ( ۱)- این مطلب را سلطان ولد در مقدمه مثنوى ولدى به صراحت مى‏نویسد و افلاکى از گفته مولانا روایت مى‏کند و در مثنوى هم مولانا خود بدین غرض ایما فرموده و گفته است:

مدح حاضر وحشت است از بهر این‏ نام موسى مى‏برم قاصد چنین‏
ورنه موسى کى روا دارد که من‏ پیش تو یاد آورم از هیچ تن‏

مثنوى، دفتر دوم، چاپ علاء الدوله( صفحه ۱۵۹).

[۳۵] ( ۲)- اشاره بدین بیت معروف از مثنویست:

خوش‏تر آن باشد که سر دلبران‏ گفته آید در حدیث دیگران‏

[۳۶] ( ۳)- افلاکى در ضمن روایتى درین‏باره سخن مى‏راند حتى تغییرى که در دیباچه دفتر دوم از طرف مولانا داده شده است نقل مى‏کند و ما آن را بقسم دوم بازمى‏گذاریم.

[۳۷] ( ۴)- رجوع کنید به مثنوى، دفتر سوم، چاپ علاء الدوله( صفحه ۳۰۴).

[۳۸] قطب بن محیى جهرمى که از افاضل و اکابر صوفیه قرن نهم است و مکاتیبى که از او بجاى مانده آیت فصاحت و بلاغت بشمار مى‏رود و در حد خود نظیر ندارد، از جمله معتقدان و متتبعان گفته مولاناست و یاران خود را همواره وصیت بخواندن مثنوى مى‏نمود ولى در همان وقت این کار را خلاف شرع شمرده‏اند و قطب بن محیى مکتوبى درباره حلیت مطالعه مثنوى نوشته است.

[۳۹] ( ۱)- عده ابیات دفترهاى ششگانه مثنوى مطابق احصاء و نسخه مطبوعه باهتمام استاد نیکلسن بدین قرار است:

دفتر اول ۴۰۰۳

دفتر دوم ۳۸۱۰

دفتر سوم ۴۸۱۰

دفتر چهارم ۳۸۵۵

دفتر پنجم ۴۲۳۸

دفتر ششم ۴۹۱۶

و بنابراین مجموع ابیات ۲۵۶۳۲ مى‏باشد و بعضى هم عده ابیات آن را به ۲۶۶۶۰ بیت رسانیده‏اند.

رجوع کنید بکشف الظنون، جلد دوم، طبع اسلامبول، صفحه ۳۷۲ و دولتشاه ۴۸۰۰۰ بیت گفته است.

[۴۰] ( ۲)- افلاکى گوید:« شیخ فخر الدین سیواسى مردى بود ذو فنون و در آن عهد کتابت اسرار و معانى در عهده او بوده از ناگاه جنونى در اوطارى شد، مولانا این غزل را همان روز فرمود:

اى عاشقان اى عاشقان یک لولیى دیوانه شد طشتش فتاد از بام ما نک سوى مجنون‏خانه شد

گویند او مگر در کلام خداوندگار مدخل مى‏کرد و بطریق اصلاح قلم مى‏راند و تحریف کلمات مى‏کرد، مؤلف کتاب بنده خاکى احسن اللّه الیه مى‏گوید که حضرت مولانا سطرى چند خط بدست مبارک خود در صفحه کتابى نوشته بود که شبى مندیل شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره در حمام گشوده شد و اوفتاد گفت اى چراغ رسوام کردى، در حال چراغ نگون‏سر شد و اوفتاد، مردم حمام پیش شیخ دویدند که ما هیچ ندیدیم هیچ ندیدیم شیخ بدان گفت ایشان خشنود شد که دیده را نادیده آوردند اکنون نامبارکت تبدیل مثنوى و تحریف کلمه او انا نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون».

[۴۱] ( ۱)- در اصل: عذرى.

[۴۲] ( ۲)- در اصل: نازکى.

[۴۳] ( ۱)- در اصل در باب.

[۴۴] ( ۲)- حجله است.

[۴۵] ( ۱)- که قسم در اصل.

[۴۶] ( ۲)- در اصل اعز.

[۴۷] ( ۳)- در اصل نصفه.

[۴۸] ( ۴)- در اصل و صد و نه هزارند.

[۴۹] ( ۱)- این تواریخ از روى نقشه‏اى که مدیر موزه قونیه از مدفن مولانا بانضمام اسامى کسانى که با وى دفن شده‏اند تهیه نموده اقتباس شده است.

[۵۰] ( ۱)-

خاص از اخوان چو زادم از مادر لقب آن شهم نهاد پدر( ولدنامه).

[۵۱] ( ۲)- این مطالب از مناقب افلاکى و ولدنامه اقتباس شده و شرح حال سلطان ولد در نفحات الانس و الجواهر المضیئه، جلد ۱ طبع حیدرآباد، ص ۱۲۰ که نام او را احمد گرفته مذکور است.

[۵۲] ( ۱)- عبارتند از: سلطان العلماء، برهان محقق، مولانا جلال الدین، شمس تبریز، صلاح الدین، حسام الدین، شیخ کریم الدین بکتمر( المتوفى ۶۹۰)، سلطان ولد، عارف چلبى و آنان که اقطاب را هفت مى‏شمارند شیخ کریم الدین و عارف چلبى را بحساب درنمى‏آورند.

[۵۳] ( ۲)- در مقدمه ولدنامه بدین مطلب تصریح دارد.

[۵۴] ( ۱)- نسخه‏اى ازین کتاب در کتابخانه دانشگاه لیدن از بلاد هلاند موجود است و در کناره خارجى کتاب نوشته‏اند( معارف سلطان ولد) و دخویه در فهرست آن کتابخانه( جلد ۵ ص ۴۰- ۴۱) عبارت اول کتاب را نقل کرده و درست مطابق است با آغاز این نسخه و احتمال مى‏رود که سلطان ولد بجهت اقتفاء جد خود کتاب را بدین اسم خوانده باشد.

و اطلاع بنده از وجود چنین کتابى در کتابخانه دانشگاه لیدن مرهون عنایت و توجه استاد علامه محمد قزوینى است که در ضمن مراسله‏اى این ضعیف را بدین مسئله متوجه فرموده‏اند.

[۵۵] ( ۱)- مناقب افلاکى.

[۵۶] ( ۱)- الجواهر المضیئه: الحصرى( بدون یا) و آن غلط است و کذا فى تاریخ ابن کثیر:

[۵۷] بدیع الزمان فروزانفر، زندگانى مولانا جلال الدین محمد(مولوى)، ۱جلد، زوار – تهران، چاپ: پنجم، ۱۳۶۶.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=