فاطمه دختر اسد بن هاشم و همسر ابوطالب (بزرگ قریش) بود. فاطمه تنهاهمسر ابوطالب بـود و بـراى او شـش فـرزنـد آورد؛ چـهـار پـسـر بـه نـامـهـاى طـالب ، عقیل ، جعفر و على و دو دختر به نامهاى فاخته (ام هانى) و جمانه در هنگام ولادت پیامبر، فاطمه بنت اسد در خدمت آمنه مادر آن حضرت ، بود.
وقتى حضرت رسول (ص) به دنیا آمد، نورى پدیدار شد که شرق و غرب عالم را فراگرفت . آمـنه و فاطمه از مشاهده این نور متعجب شدند. ابوطالب که آنها را در این حالت یافت و جریان نور را شنید، به فاطمه گفت :
(مـى خـواهـى تـرا مـژده اى دهـم ؟ آگـاه بـاش . تو نیز در آینده پسرى به دنیا خواهى آورد که (وصىّ) این مولود خواهد بود.(۱۱۴))
وقتى مرگ عبدالمطلب فرا رسید، فرزندان خود را مخاطب ساخت و گفت :(کدام یک از شما کفالت محمد رابه عهده مى گیرد؟)
آنـهـا انـتـخـاب را بـه پـیـامبر وا گذاردند و آن حضرت نیز ابوطالب را برگزید. عبدالمطلب سـفارشات لازم را نمود و محمد به خانه ابوطالب آمد و فاطمه بنت اسد خدمتکارى او را عهده دار شد. او تمام همت خویش را صرف کرد، تا به بهترین صورت از پیامبر مواظبت و مراقبت نموده و به او خدمت کند. امام صادق (ع) فرمود:(فاطمه از نیکوکارترین مردم نسبت به رسول خدا(ص) بود.(۱۱۵))
پیامبر فرمود:
(بااینکه فاطمه بنت اسد چند فرزند داشت ولى آنها را گرسنه مى گذارد و مرا سیر مى کرد؛ در حـالى که آنها برهنه بودند، مرا مى پوشاند و در حالى که آنها غبار آلود و ژولیده بودند مـرا روغـن مـى زد (و نـظـیـف مـى کـرد). بـه خـاطـر هـمـیـن رعـایـتـهـا بـود کـه حـضـرت او را مـادر نامید.(۱۱۶)
مـحـبـت و فداکارى فاطمه ـ همسر ابوطالب ـ به پیامبر به حدّى بود که بعد از وفات حضرت ابوطالب ، پیامبر جاى خالى محبت او را احساس نمى کرد و فاطمه با محبتهایش اجازه نمى داد که پـیامبر فقدان محبت و پشتیبانى ابوطالب را احساس کند و هنگام وفات آن بانوى بزرگ پیامبر احساس کرد که گویا امروز هم عمویش را از دست داده و هم فاطمه را که همچون مادر او بود و به همین جهت فرمود:(اَلْیَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّاَبى طالِبٍ)(۱۱۷)
ایمان فاطمه
گـفـتـیـم کـه در هـنـگام ولادت پیامبر، فاطمه شاهد نورى بود که شرق و غرب را فراگرفت و ابوطالب به فاطمه گفت که این مولود، پیامبر است و تو وصى او را به دنیا خواهى آورد. این بانوى بزرگوار، قبل از بعثت پیامبر، موحّد و معتقد به خداوند یکتابود.
فاطمه گوید:
(در صـحـن خـانه ما درخت خرمایى وجود داشت ، که مدتى از خشک شدن آن مى گذشت . هنگامى که پـیـامـبـر (ص) بـه خـانه ما آمد، روزى با دست درخت خشک خرما را لمس کرد. در همان هنگام ، درخت سبز شد و خرماى تازه بارآورد. من هر روز خرماهایى را که از درخت مى افتاد جمع مى کردم و در ظرفى مى ریختم و پیامبر وقت چاشت مى آمد و آن خرماها را از من مى گرفت و بین بچه ها تقسیم مى کرد.
روزى به منزل آمد و فرمود: مادر! خرماها را بده . من عرض کردم : فرزندم ! امروز درخت خـرمـا نـداشـت . قـسـم بـه نـور چـهـره او، دیـدم بـه طـرف نخل رفت و کلماتى گفت که ناگهان درخت خم شد، بحدّى که سر درخت در دسترس قرار گرفت ، و حـضـرت بـه انـدازه نـیـاز خـرمـا بـرگـرفـت و درخـت بـه حـال اوّل بـازگشت . آن روز، من این دعا بر زبانم جارى شد: خدایا! اى پروردگار آسمانها، مرا فرزند پسرى روزى کن تا برادرى براى محمد (ص) باشد.همان شب خداوند، على را روزى من کرد.(۱۱۸))
فاطمه ، هنگام ولادت على (ع)، به کنار کعبه آمد و به پیشگاه خداوند عرضه داشت :
(پـروردگـارا، مـن بـه تـو و هـمـه پـیـامـبـران و کتابهایى که از سوى تو آمده و گفتار جدّم ، ابراهیم خلیل ، ایمان دارم ؛ او که این خانه را بنا کرد.پروردگارا، به حق او و به حق این نوزادى که در شکم من است ، ولادت او را بر من آسان کن .)
بـه دنـبـال آن ، نـاگـهان دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه درون خانه رفت و نوزادش امام على علیه السلام ، درون خانه خدا به دنیاآمد.(۱۱۹)
این هم فضیلتى براى نوزاد است و هم براى ما در نوزاد. وقتى پیامبر به رسالت مبعوث شد، فاطمه در زمره اولین ایمان آورندگان بود. حضرت براى ملاقات او به خانه اش مى رفت . او را بسیار احترام مى نمود و در خانه او خواب قیلوله مى کرد.(۱۲۰)
وفات فاطمه
چـون آن بـانوى گرامى به بیمارى منجر به موت مبتلا شد، قدرت سخن گفتن را از دست داد. در آن حـال ، بـا اشـاره از رسـول خـدا (ص) درخواست کرد که وصایت او را بپذیرد و کنیزش را از طرف او آزاد کند. حضرت نیز پذیرفت .چند روزى از بیمارى آن بانو نگذشته بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد.
امـام عـلى عـلیـه السـلام گـریـان ، خـدمـت پیامبر رسید و عرض کرد: مادرم از دنیا رفت . حضرت فـرمـود: واللّه ، مـادر مـن نـیـز بـود. آن گـاه بـه زنـان دسـتـور داد تـا آن بـانـو را غـسـل دادنـد و یکى از پیراهنهاى خود را که مى پوشید به آنها داد تا او را در آن کفن کنند، و به مسلمانان فرمود:
(هر گاه دیدید کار نوظهورى انجام دادم ، سبب آن را از من بپرسید.)
پیامبر (ص) جنازه آن مخدره را به دوش گرفت و تا نزدیک قبر زیر جنازه بود. در آنجا، جنازه را بر زمین نهاد؛ ابتدا خود وارد قبر شد و در آن خوابید. سپس جنازه را به دست خود در قبر نهاد. بـعـد سـر خـود را بـه طـرف او خـم کرد و مدت طولانى با او سخن گفت و در ضمن به او گفت : پـسـرت ، پـسـرت . آن گـاه ازقـبـر خارج شد و قبر را پوشانید و در آخر خود را بر روى قبر انداخت و شنیدند که مى گفت : (لااله الا الله) خداوندا، او را به عنوان امانت به تو مى سپارم . سپس از جاى برخاست و بازگشت .
اصحاب از او علت این کارهاى بى سابقه را پرسیدند. در جواب فرمود:
(یـک روز چگونگى روز قیامت را براى فاطمه بیان کردم و اینکه مردم در آن روز برهنه محشور مـى شـونـد. او گـفـت : واى از ایـن رسـوایـى ! مـن ضمانت کردم که خداوند او را بابدن پوشیده محشور گرداند؛ و از فشار قبر گفتم . او گفت : واى از ناتوانى ! و من ضمانت کردم که خداوند او را از فـشار قبر در امان دارد و کفایت کند.
براى همین او را در پیراهن خود کفن کردم و در قبر او خوابیدم . اینکه خم شدم و با او سخن گفتم براى این بود که پرسشهایى که از او مى شد به او تـلقـیـن کـنـم . هـنـگـامى که از او پرسیدند: پروردگارت کیست ؟ جواب داد. وقتى پرسیدند: پـیامبرت کیست ؟ جواب داد و چون پرسیدند: ولىّ و امامت کیست ؟ در جواب در مانده گشت از این رو به او گفتم : پسرت ، پسرت .)(۱۲۱)
در روایت دیگرى آمده است که آن حضرت در قبر فاطمه ایستاد و با صداى بلند فرمود:
(اى فـاطـمـه ! مـن ، مـحـّمـد، سـید فرزندان آدم هستم و فخر نمى ورزم . هنگامى که بر تو وارد شـدند و از خدایت پرسیدند، بگو: اللّه ، پروردگار من است و محمّد (ص)،پیامبر و اسلام ، دین و قرآن ، کتاب و فرزندم ، امام و ولىّ من است . سپس از قبر خارج شد.)(۱۲۲)
پـیـامـبـر (ص) درنـمـازى کـه بـر جـنازه او خواند هفتاد تکبیر گفت . وقتى علّت را از آن حضرت پرسیدند، فرمود:(هفتاد صف از فرشتگان بر او نماز خواندند و براى هر صف یک تکبیر گفتم .)(۱۲۳)
۱۱۴ـ زنـدگـانـى حـضـرت امیرالمؤ منین ، هاشم رسولى محلاتى ، ج ۱، ص ۱۵ و مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۱، ص ۳۲، با دخل و تصرف .
۱۱۵ـ تنفیح المقال مامقانى ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۱ .
۱۱۶ـ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۷۰٫
۱۱۷ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۱٫
۱۱۸ـ مناقب ، ج ۱، ص ۳۷٫
۱۱۹ـ زنـدگـانـى امـیـر المـؤ مـنـیـن ،ج ۱، ص ۱۳٫ عـلامـه امـیـنـى نـام مـدارک و عـلمـاى اهل سنت که این منقبت را ذکر کرده اند بر شمرده است (الغدیر، ج ۶، ص ۱۳).
۱۲۰ـ اعلام النساء، عمررضا کحّاله ، ج ۴، ص ۳۲٫
۱۲۱ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۱ ـ زندگانى امیرالمؤ منین ، ج ۱، ص ۱۷ـ ۲۰٫
۱۲۲ـ قـبـاس بـن الامـام عـلى بـن ابـى طـالب ، عـبـدالرزاق المـوسـوى المقرم ، ص ۳۳، به نقل از مجالس ، صدوق ، ص ۱۸۹٫
۱۲۳ـ زندگانى امیرالمؤ منین ، ج ۱، ص ۱۹٫
بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری