شعرا-عشعرای قرن پنجمشعرای قرن چهارم

زندگینامه عنصری بلخی(متوفی۴۳۱ ه .ق)

ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زندگی وی اطلاع روشنی در دست نیست چنانکه از اشعار او معلوم میشود اطلاعاتش تنها منحصر به ادب و شعر نبود،بلکه وی مخصوصاً از علوم اوایل که در قرن چهارم هجری در خراسان رایج بود اطلاعات کافی داشته است.

عنصری بنابر قول مشهور بوسیلهء امیر نصربن ناصرالدین نزد سلطان محمود تقرب یافت و ظاهراً ورود او به دربار محمود در سالهای نخستین سلطنت آن پادشاه بوده است. و بسبب همین قدمت و سابقه و نیز از آنجا که معرف او برادر سلطان بود.

و همچنین بر اثر تفوق در علم و ادب و شعر، در نزد سلطان تقرب بسیار یافت. و در شمار ندمای سلطان درآمد و بسبب همین تقرب و تقدم بر شعرا، عنصری ثروت بسیار فراهم آورد، چنانکه به مال و نعمت بسیار در میان شاعران بعد از خود مشهور بود.

عنصری در غالب سفرهای جنگی محمود با وی همراه بود و برخی از قصایدش در وصف همین سفرهای جنگی است در دورهء سلطان مسعود نیز عنصری مقام و مرتبهء خود را حفظ کرد و همچنان مقدم الشعرا به حساب می آمد.

وی از میان سایر افراد خاندان سبکتکین به امیر نصر برادر سلطان محمود تعلق بسیار داشت عنصری آن طور که از اشعار او پیداست مردی بلندهمت و بزرگ منش بود وفات او را بسال (۴۳۱ ه ق) نوشته اند.

عنصری را دیوانی است که گویند قریب سه هزار بیت داشت است، اما آنچه در دست است اندکی بیش از دوهزار بیت میباشد وی غیر از دیوان خود منظومه هایی نیز داشته است به نام:

شادبهر و عین الحیاه،

وامق و عذرا،

خنگ بت و سرخ بت عنصری شاعری توانا و هنرمند بود و بر اثر احاطه به ادب عربی گاه مضامین خود را از شاعران بزرگ عرب زبان پیش از خود اقتباس کرده است، لیکن چنان رنگ تازه و هیئت جدید بدان بخشیده است که صورت نخستین در آن دیده نمیشود.

برای توضیح بیشتر راجع به شرح حال این شاعر رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ ص ۵۵۹ و مآخذ ذیل شود: لباب الالباب عوفی تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی مجمع الفصحاء چهارمقالهء نظامی عروضی دیوان عنصری :

گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد// پیری بماند دیر و جوانی برفت زود( ۱)

لبیبی تو همی تابی// و من بر تو همی خوانم بمهر هر شبی

***************

عجب مدار که نامرد، مردی آموزد  // از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سِیَر 

به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه  / که چند روز بماند نهاده با عنبر 

دلی که رامش جوید نیابد آن دانش  // سری که بالش جوید، نباید او افسر 

ز زود خفتن و و از دیر خاستن هرگز //نه مُلک یابد مَرد و نه بر ملوک، ظفر 

 ****************

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد // خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد // به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت // همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد
سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌ رقصی // به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد
 بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد // که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
 
همی‌ زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی // بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
  
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق // که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

تا روز دیوان ابوالقاسم حسن اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشاید بخادمی ناصرخسرو بخوان هر دو دیوان من تا ببینی یکی گشته با عنصری بحتری راناصرخسرو بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است کاندر قصیده هاش زند طعنهای چست خاقانی کو عنصری که بشنود این شعر آبدار تا خاک بر دهان مجارا برافکندخاقانی بر رقعهء نظم دری قایم منم در شاعری با من بقایم عنصری نرد مجارا ریخته خاقانی مرا خود چه باشد زبان آوری چنین گفت شاه سخن عنصری سعدی ( ۱) – این بیت نشان میدهد که لبیبی را با عنصری معاداتی بوده است.

لغت نامه دهخدا

Show More

One Comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=