میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاء لشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال ۱۲۸۸ ه ق ( ۱۲۴۰ ه ش) در تفرش تولد یافته است سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و میرزا علی اصغرخان اتابک سمت دبیری داشت و در ۱۳۱۵ ه ق تذکرهء صدر اعظمی را در شرح حال شعرای معاصر اتابک نوشت بعد از شروع مشروطه در عدلیه و دفتر ایالتی فارس بخدمات دولتی اشتغال ورزید.
دانش در ۱۳۱۹ ه ق کتابی در صورت فکاهت طبع کرد که مشهور به دیوان حکیم سوری است. دیگر از آثار او مثنوی نوشین روان در ذکر سلطنت انوشیروان و فردوس برین بطرز گلستان و مثنوی جنت عدن بشیوهء بوستان و تذکرهء خوش نویسان خطوط هفتگانه و کتابی در علم بدیع فارسی و بحر محیط در دوازده جلد حاوی مباحث اخلاقی و اخبار و غیره است دیوان دانش یکبار در حریق رشت طعمهء آتش شد وی از روی حافظه و یادداشتهای خود بفراهم آوردن اثر از دست رفته پرداخت دانش شاعری پرمایه و بسیارشعرست وفات وی در ۲۵ اسفند ۱۳۲۶ ه ق اتفاق افتاد قسمتی از اشعار وی را در عداد انتشارات دانشگاه تهران بشماره ۴۸۷ در سال ۱۳۳۷ چاپ کرده اند و نمونه را از اشعار وی دو شعر ذیل نقل میشود:
تنگ شد از شش جهت ساحت میدان من // بسته شد از چارسوی عرصه ٔ جولان من
تا نشکافدزمین از سم خاراشکوف // میخ حوادث نشست بر سم یکران من
بس به وغا چشم چرخ دید که مریخ او// بس بتضرع گرفت دامن خفتان من
حال برنج اندرست دست من از آستین // نک بهراس اندرست پای ز دامان من
سر پی فرمان من داشته فرماندهان // نیست کنون دست من در پی فرمان من
زآنهمه سوداگری از پس هفتادواند// غیر خرافات چند نیست بدکان من
بال هما بر سرم سایه فکن بود و حال // جایگه جغد شد شمسه ٔ ایوان من
خرمن فضل مرا اهل ادب خوشه چین // خوان کرم گستران ریزه خور خوان من
مهر خموشی نهاد بر دهن شاعران // تا بسخن لب گشاد طبع سخن ران من
نی بطریق حلول نی بتناسخ ، بفضل // ناصرخسرو منم ری شده یمگان من
سطوت من پیل را رکن و قوائم شکست // نک پی موری دهد لرزه بر ارکان من
من بهنر ذی فنون من ز کجا و جنون // سلسله ٔ زلف اوست سلسله جنبان من
صابی و عبدالحمید، صاحب و ابن عمید// گسترم ار خوان فضل وافد و مهمان من
من متنبی بشعر امت من شاعران // صحف سماوی من دفتر و دیوان من
چرخ دلم را شکست ، راه من از چاره بست // کرد چه جبران آن ، دادچه تاوان من
حلم من و بوقبیس گر که بمیزان نهند// حال دو کفه پدید زین وی و زان من
برگذرد از فلک کفه ٔ میزان او// پشت زمین بشکند کفه ٔ میزان من
گر بسخن آوری چرخ زبان داشتی // در صف مدحتگران بود ثناخوان من
جامه ٔ من گوهریست ملک جهانش بها// کیست که از من خرد گوهر ارزان من
انوری عصر خویش شاعر قطران سخن // شاه جهان پهلوی سنجر و مملان من
برترم از شاعران من بسخن گستری // بر همه شاهان سرست شاه جهانبان من
و نیز از دیوان حکیم سوری او این قطعه نقل میگردد:
از آش رشته است لبالب تغارها// وز سوریان نشسته فرازش قطارها
آن چمچه های پر شده بر دست سوریان // مانند بیلها بکف آبیارها
آن سیخها بدست گروه کبابیان // مانند نیزه ها بکف نیزه دارها
قانع به کنگریم و بکنگر بساختیم // چون اشتران بادیه با نوک خارها
چون بار هندوانه ببینم بر اشتران // خخ میکنم که بگسلد از هم مهارها
اندر خیال آنکه چو بگسسته شد مهار// باشد که هندوانه ای افتد ز بارها
سوری نه خود منم که در این شهر چون منند// نه یک نه ده نه صد نه دوصد بل هزارها
(از کتاب ادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی ص ۴۸)