شیخ الاسلام ابو نصر احمد بن ابى الحسن بن احمد بن محمد النامقى الجامى ملقب و مشهور بژندهپیل (زندهپیل) احمد جام صوفى بزرگى است که حیات و آثارش تاکنون چندان مورد اعتنا قرار نگرفته و نوشتههایش که تماما بزبان فارسى است و علاوه بر ارزشى که از نظر شناختن عقاید متصوفه دارد از جهت زبان و لغت نیز در خور توجه و به علت قدمت ۸۵۰ تا ۹۰۰ ساله خود سند و یادگارى گرانبها از نخستین روزگاران ادبیات فارسى است هنوز از کنج فراموشى بیرون نیامده و روى طبع به خود ندیده است.
زندگانى احمد: احمد به سال ۴۴۱ هجرى در ده نامق نزدیک ترشیز خراسان در خاندانى که از نژاد عرب بود بجهان آمد. جدّ اعلاى او جریر بن عبد اللّه بجلى از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازى در میان عرب مانند نداشت[۱]. احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برترى داشت. موى سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روى هم رفته رنگ و روى ظاهر وى به عربان شباهتى نداشت. لقب ژندهپیل گویا مناسب با همین اندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشمآلود وى بود و ناچار باید در زمان زندگانى شیخ توسط کسانى که وى را مى دیده و مىشناختهاند وضع شده باشد. این لقب در قدیمترین منابع اطلاع ما یعنى مقامات غزنوى موجود نیست و نخستین بار در دو کتاب حمد اللّه مستوفى و اشعار شاه قاسم انوار (متوفى در ۸۳۷ هجرى) ذکر شده است[۲].
راجع بدوران کودکى و زندگانى خانواده احمد اطلاعى در دست نیست.والدین و خویشان او مردمى ساده و زراعت پیشه بودند و شیخ احمد مدعى است که حتى خواندن و نوشتن را هم بدو نیاموختهاند. پدر شیخ تا دم مرگ به فرزند خود اعتقادى نداشت، ولى در بستر مرگ توبه کرد و بدو ایمان آورد[۳].
جوانى احمد تا هنگام توبه به مىخوارى و عیش و طرب گذشت. وى با گروهى از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقهاى داشت که بهنوبت گرد هم مىآمدند و بادهگسارى مىکردند، و این یاران در سالهاى پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وى را منغّص عیش خود مى دانستند[۴].
توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگسارى و هوسرانى هنگامى آغاز شد که کرامتى مشاهده کرد و شبى در حلقه یاران شراب مبدل به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روى به دیندارى و عبادت نهاد. وى بیست و دوساله بود که به گوشهنشینى و تزکیه نفس پرداخت و به کوهها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام[۵] یعنى روىهمرفته هژده سال در خلوت و انزوا بسر برد[۶]. پس از آن ترک عزلت گفت و براى ارشاد مردم و توبه دادن مىخواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضى شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولى پس از ابراز کراماتى چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانى بهم زد[۷].
از سرخس به استاد و زورآباد[۸] و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونى است[۹] رفت و در آنجا مقیم شد و بتعلیم شاگردان و تألیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک خانقاه بنا نمود. احمد بهرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولى جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانى خود را در همان محیط خویش گذرانید. وى باتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجرى درگذشت و در موضعى بیرون دروازه معدآباد که معین کرده بود به خاک سپرده شد. باید دانست که همه منابع آرامگاه احمد را در جام ذکر مىکنند ولى قدیمترین منابع یعنى مقامات غزنوى بتفصیل حکایتى نقل نموده که چگونه یکى از شاگردان شیخ موضع قبر وى را در خواب دید و خواب خویش بدو باز گفت و شیخ همان نقطه را براى قبر خویش برگزید و همانجا نیز مدفون گشت[۱۰]. معدآباد در روزگار احمد دهى بوده است در نزدیکى جام که ذکر آن در هیچ منبعى نیست ولى بعدها بر اثر وجود آرامگاه شیخ و نفوذ خاندان و بازماندگانش و تردد زوار و ارادتمندان هر روز بر اهمیت آن افزوده گشت و تدریجا جاى جام را گرفت و باسم جام که در اصل در کنار آن واقع بود شهرت یافت[۱۱].
روابط شیخ احمد با معاصرانش و سخنى درباره عقاید او
درباره عقاید و افکار و رفتار احمد جام چندان سخنى نمىتوان گفت زیرا آثار او یا مفقود است یا هنوز بطبع نرسیده و در دسترس نیست. مقامات محمد غزنوى هرچند ارزش بسیار دارد و نمودارى از هیبت و نفوذ و پارهاى از حالات شیخ بدست مىدهد ولى چون بیشتر جنبه افسانهاى دارد منبع صحیحى براى تحقیق در عقاید احمد نیست. محمد غزنوى در شخص استاد خویش مظهر و نمونهاى از یک صوفى مرشد که داراى کرامات و قادر بخرق عادات است مىدیده و چون شخصا گویا مردى ساده و کممایه بوده نتوانسته نظرش را از حدود تصورات عوام تجاوز دهد و بتحقیق افکار و شخصیت خاص شیخ احمد بپردازد. لهذا داستانهائى که وى نقل نموده هرچند معرف پایه و مرتبه شیخ است و ابهت او را در انظار شاگردان و مردم شهر و دیارى که در آن مىزیسته نشان مىدهد ولى پرده از حقیقت عقاید و اندیشهها و مسلک او برنمىدارد و نسبتش را به مکتبهاى عارفان بزرگ ماضى و معاصر وى روشن نمى سازد.
بو طاهر کرد
شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابو طاهر کرد، که خود عارفى گمنام است، بوده، ولى بجز او استاد و مکتب دیگرى ندیده، زیرا گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامى به دیداربزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.
ابو سعید ابو الخیر
محمد غزنوى مى کوشد که او را جانشین ابو سعید ابو الخیر معرفى کند و مدعى است که ابو سعید آمدن او را بیاران خود وعده داده و خرقه خویش را براى او به یادگار گذاشته است[۱۲]. ولى شک نیست که داستان خرقه و نسبت احمد با بو سعید ساختگى است و ارزش تاریخى ندارد. این موضوع که پیرى پیش از مرگ نشانههاى ولى یا صوفى بزرگ پس از خود را بدهد و خرقه خویشتن به شاگردانش سپارد که بدو برسانند اصلى است که در نوشتههاى اهل تصوف فراوان پیش مىآید و جنبهاى افسانه اى دارد.
محمد غزنوى با استفاده از این اصل کوشیده است که احمد را نیز از تنهائى برهاند و با سلسله مشایخ بزرگ پیوند دهد. ولى در اسرار التوحید ابدا اشارهاى بدو نیست و قصهاى هم نمىتوان یافت که آن را بزور تأویل، بتوان بر این روایت محمد غزنوى تطبیق نمود[۱۳].
خواجه مودود چشتى
بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بىاندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبد اللّه انصارى واقع گردید. خواجه مودود چشتى که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنى داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولى سرانجام به بزرگى و برترى او پى برد و دست از کینه جوئى برداشت[۱۴].
امام محمد منصور سرخسى
دیگر از مردانى که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافتهاند مفتى شرق امام محمد منصور سرخسى عالم مشهور است که سنائى بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتى بزرگ از مثنوى سیر العباد الى المعاد را در ذکر او پرداخته است[۱۵].
شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر باظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت. این حکایت مقامات از شخصیت و مقام علمى امام محمد سخنى نمى گوید و پایه او را کوچک مى کند[۱۶].
سنجر و قراجه ساقى و احمد
از مردان نامدارى که با شیخ رابطه داشتهاند یکى سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقى است. حفظ جان سنجر بقول مقامات به دست احمد سپرده شده بود و احمد چندین بار وى را از خطر کشته شدن نجات داد. یکبار قراجه ساقى که از سرداران بود به همدستى زنش زهر در جام شربت سنجر ریخت و بر بالین وى نهاد. احمد بالهام الهى از این تمهید با خبر شد و به خوابگاه سلطان رفت و جام زهر را خالى کرد و وارونه نهاد و جان سلطان را برهانید. فرداى آن روز قراجه ساقى از بیم گرفتار شدن از نزد سنجر بگریخت و طغیان نمود و لشکر کشید ولى مغلوب گردید. این خلاصه حکایتى است که محمد غزنوى آن را بشرح آورده ولى در تواریخ معتبر ذکرى و اشارهاى که دلالت بر آن نماید نیست. در تاریخ ابن اثیر دو بار از قراجه ساقى یاد مىشود: دفعه اول در شمار سرداران محمود برادرزاده سنجر در جنگ میان این دو تن در ساوه به سال ۵۱۳ هجرى، و دفعه دوم در جنگ سنجر در نزدیکى همدان به سال ۵۲۶ هجرى، و این هر دو جنگ با پیروزى سنجر خاتمه مىیابد. در جنگ اخیر بنا بقول ابن اثیر سلطان سنجر قراجه ساقى را که اسیر شده بود به نزد خود مىخواند. عبارت ابن اثیر در این موضع چنین است:
«فلما حضر قراجهسبه و قال له: یا مفسد، أى شىء کنت ترجو بقتالى؟ قال:
کنت ارجو أن اقتلک و اقیم سلطانا احکم علیه»[۱۷]. این روایت ابن اثیر اندکى شباهت دارد با قول صاحب مقامات در پایان این حکایت که مى گوید:
«سلطان … قراجه را طلب کرد و گفت: تو چرا عصیان آوردى؟ گفت: در خدمت شما خلاف نتوانم گفت: مرا سنجرى آرزو کند و زن مرا ترکان خاتونى، من داروى بوى دادم تا بر شربت انداخت، ندانم تا ترا که خبر کرد»[۱۸].
سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردى در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بىهیچ مانعى به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛ جهانگشاى جوینى (ج ۳ ص ۲۱۴) و حبیب السیر (ج ۲ ص ۴۸۶) نیز مندرج است. ولى صاحب مقامات که خرد معاصر سنجر بوده مدعى اطلاع از جزئیات بیشترى است. وى کیفیت کارد نهادن زیر بالش سنجر را با ذکر اسامى اشخاص مفصل شرح مىدهد و مىنویسد که شیخ احمد از همه این دسایس باخبر بود و چون کار اسماعیلیان در خراسان بالا گرفت شیخ دیگر تاب سکوت نیاورد، روى بمرو نهاد و حقیقت داستان کارد و غدر و حیله اسماعیلیان و خیانت جامهدار سلطان را بر سنجر آشکار ساخت و طرد و دفع آنان را خواستار و باعث شد که سنجر گروه اسماعیلیان را در مرو دستگیر کرد و هژده تن از آنان را که توبه ننمودند بکشت[۱۹].
طغرل تکین
دیگر داستان مردى است طغرل تکین نام مقطع ایالت جام که مىخواست در قصبه صاغو نزدیک جام براى خود بارگاهى بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد براى ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بناى بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوى وى بدنبال آنان شتافتند و تن بىسرش را در بیابان یافتند. چون خبر این واقعه بسلطان سنجر رسید خشمگین شد و مردم جام را تهدید بکشتن کرد. اهالى جام پناه بشیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامهاى در اثبات بىگناهى مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین بسلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند بسزاى بىادبى خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رأى سابق برگشت و اهالى جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجرکه لحنى تند و عارى از تملق دارد و مؤاخذهآمیز است در کتاب مقامات نقل شده است[۲۰]. شرح این داستان را گردآورنده کتاب فرائد غیاثى، که مجموعهایست از مکاتیب و منشآت، نیز نقل کرده و متن نامه شیخ را در آغاز کتاب قرار داده است[۲۱].
ملاقات سنجر احمد را مؤلف مقامات مدعى است که سنجر یکبار نیز براى دیدار شیخ احمد به قریه معدآباد آمده است[۲۲]. روىهمرفته بعید نیست بلکه قویا محتمل است که سنجر نسبت بشیخ احمد ارادت مىورزیده و او را احترام مىنهاده و رابطهاى نیز با او داشته است. بهترین گواه این امر حکایت مزبور که آلوده به مبالغه مىباشد نیست بلکه متن نامهایست که شیخ احمد در جواب سلطان سنجر راجع بنشان دوستان حق نگاشته و این سؤال و جواب ضمیمه نسخه حاضر مقاماتست و بچاپ مىرسد[۲۳].
اما درباره رفتار و زندگانى یومیه شیخ احمد مع الاسف در مقامات ذکرى نیست. محمد غزنوى با آنکه سالیان متوالى با احمد بسر برده و شاهد زندگانى روزمره او بوده، در این خصوص ذکرى به میان نیاورده است. از حکایات کتاب چنین برمىآید که شیخ احمد مردى بسیار مقتدر و پرنفوذ، چنانچه از لقب ژندهپیل برمىآید، دمان و خروشان بوده و از قدرت معنوى خود براى پیشرفت مقاصدش استفاده کامل مىکرده است.
تمتع از زندگانى
احمد زاهدى گوشهنشین و تارک لذّات دنیوى و گرفتار اندوه و رنج و باصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشىهاى زندگى ظاهرى بهره مىگرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت در تمتع از نعمتهاى این جهان آزاد مىگذاشت. وى هشت زن داشت که یکى از آنها را در هشتاد سالگى گرفت[۲۴].
خم شکنى
یکى از خصائص شیخ احمد دشمنى سخت او با مى و مىخوارى است و در تمام عمر کوشیده است که میگساران را توبه دهد و خمهاى شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتى است که این صفت او را مى رساند و نظر بهمین صفت شیخ است که حافظ مى گوید:
حافظ غلام جام مى است اى صبا برو | وز بنده بندگى برسان شیخ جام را[۲۵] |
و بابا فغانى شیرازى گفته است:
مستان اگر کنند فغانى به توبه میل | پیرى باعتقاد به از شیخ جام نیست[۲۶] |
سختگیرى بر مردم
دیگر از مشخصات شیخ احمد سختدلى و قساوت اوست.
براى رسیدن بهدف خویش که ترویج شریعت و توبه دادن گناهکاران است از هیچ وسیله و هیچگونه مجازات که اجراى آن در قدرت اوست رو گردان نمىباشد. عفو و گذشت بهویژه نسبت به جوانان، که باقتضاى سن بیشتر گرفتار لغزشاند و گرد گناه مىگردند و سزاوار مهر و رأفت و عفو و عطوفت پدرانهاند، در بساط او بسیار نایاب است و بقول مقامات گاه جوانى را تنها باین گناه که اندیشه توبهشکنى و کامجوئى از بهار زندگى را بدل خویش راه داده محکوم به بیمارى و خانهنشینى و حتى مرگ مىکرده است.
رفتارش با فرزندان خود
ولى در مورد فرزندان خود پدرى عطابخش و خطاپوش بوده و چندان صبر مىکرده تا دست از معاصى بردارند و براه پدر بازگردند. چنانکه کتاب مفتاح النجاه را بمناسبت توبه یکى از پسرانش نجم الدین ابو بکر، که سالیان دراز بعیش و نوش و بادهپرستى گذرانده بود، نوشت[۲۷].
وقتى یکى از پسرانش بنام برهان الدین زیر بار قرض رفته و نیازمند دستگیرى پدر بود. شیخ احمد به طرزى که دور از آئین بزرگى و بلند نظرى و غناى طبع است هزار دینار از یاران خویش براى تأدیه قروض و دو هزار دینار دیگر جهت معاش وى تهیه کرده[۲۸].
رفتار او با زنانش
نسبت به زنانش سختگیر و بسیار خشن بود یکى از آنها را بجرم آنکه یکبار بىاجازت شیخ با خویشى به تاکستان رفته بود مفلوج و دو دیگر را چون به گاه خلوت شیخ از شکاف در بدرون اطاق نگریسته بودند کور کرد[۲۹].
رفتارش با غیر مسلمانان
شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیاى دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانى را در کمال خداپرستى و نوعدوستى سپرى نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ مىدانست و در رفتار خویش با آنها بجاى محبت و احترام زور و تعصب بکار مىبرد و مىکوشید که آنان را بدین اسلام درآورد[۳۰].
غرور و خودپسندى
دیگر از خصائص شیخ بنا بر روایات مقامات غرور و خودپسندى بى حساب اوست. خود را قطب اولیاء مى شمرد و داراى همه کرامات و آیاتى که مشایخ پیشین هرکدام جزئى از آن را داشتهاند مىداند. یکى از شاگردانش در خواب مىبیند که رسول اکرم پشت سر شیخ نماز مىگزارد. دیگرى در خواب مىبیند که احمد با پیغمبر در گفتگوست و ناگهان متوجه مىشود که بجاى پیغمبر شیخ احمد نشسته است. دچار حیرت مىگردد، ناگهان آوازى مىرسد که «او ماست و ما اوئیم چندین تعجب چیست!»[۳۱].
البته باید تأکید نمایم که این قضاوت درباره شیخ احمد مبنى بر روایات کتاب مقامات و تماما مأخوذ از آنست. این تصویریست که محمد غزنوى طرح کرده، ولى گمان نمىرود که تماما با حقیقت وفق دهد. صوفى بلند آوازهاى که این همه نفوذ ظاهرى و شهرت داشته و هنوز هم در شهر خود دارد، بعید است که در رفتارش تا این پایه بدوى و کوتهبین و عوامپسند باشد. این حکایات دلیل بر کممایگى و سادگى محمد غزنوى است که معتقدات و تصورات خود را قالب خاطراتى ساخته که از روزگار استادش داشته و آنچه مناسب با این قالب تنگ بوده در آن گنجانده است و مطالب اساسى را که امروز براى تحقیق علم لازمست بکلى از قلم انداخته. بحث صحیح نهائى درباره شخصیت روحانى و عقاید شیخ روزى میسر خواهد بود که نوشتههاى خود او پیدا شود.
خانقاه
شیخ احمد جام داراى خانقاهى بوده که خرابههاى آن هنوز باقى است. ولى از فعالیت او و شاگردانش در این خانقاه و نحوه تعلیم و تدریس یا گذران وى و آمد و شد صوفیان اطلاعى نداریم.چیزى که مسلّم مىباشد اینست که شیخ احمد مخالف باسماع بوده و آن را به شدت انتقاد و رد کرده است[۳۲]. خانقاه بیشتر گویا جنبه مذهبى صرف داشته و مرکز موعظه و تدریس بوده است.
توبه[۳۳]
توبه در نظر احمد بزرگترین و مهمترین شرط وصول بحق است زیرا همه مردمان گناهکارند و تا قلبا توبه نکنند و در عمل دست از گناه نشویند به بهشت رضاى الهى نخواهند رسید. و این توبه حقیقى نصیب کمتر کسى مىشود و در واقع حاصل کوشش انسان نیست بلکه ناشى از فضل و عنایت پروردگار است.
فضل
شاهد فضل و موهبت حق زنبور عسل است که با وجود خردى و ناچیزى خداوند وى را بالهام خویش مخصص فرمود (قرآن، سوره نحل، ۶۸) نه مرغان مغرور و خوشآواز یا زیبا چون بلبل و شاهباز و طاوس را. زنبور از بیان این فضل و درک علت آن عاجز است ولى شهد او که داروى رنجها و شیرینى کامهاست بهترین گواه و فصیحترین برهان این فضل است.
شریعت
شیخ احمد پیرو شریعت است و اجازه نمىدهد که مرد صوفى بگمان خود احکام دین را چون قشر زائد بشمرد و بدور افکند. مذهب وى بخلاف ادعاى پارهاى از مؤلفان مانند قاضى نور اللّه شوشترى که او را شیعه قلمداد نمودهاند سنّت است[۳۴].
رسول اکرم
اعتقاد و تعلق خاطر احمد برسول اکرم بى نهایت قویست.در یک مورد مىگوید که همه پیامبران روىهمرفته یکصد و هفده صفت دارند و پیغمبر اسلام به تنهائى جامع و داراى همه آن صفات است.
رسول اللّه باین پایه از آن رسید که ترک منى نمود و با فقر محض و انکار هستى خویش به بندگى خداوند یکتا پرداخت.
عشق و غفلت
عشق الهى نظیر عشق ظاهرى است. همچنانکه عاشق با توجه به سرگرمىهاى روزانه زندگى تدریجا سرد مىشود و معشوق را از یاد مىبرد، غفلت از خداوند و اشتغال بامور دنیا هم ممکن است عارف عاشق را از یاد خدا دور کند و او را به زندگانى فانى این جهان دلخوش سازد.
نشان دوست
نشان دوست حقیقى در نظر شیخ احمد پنج است: نخست آنکه لذت او در طاعت و خدمت خداوند است نه در رضاى نفس. دوم آنکه شادمانى او در تسبیح و تهلیل مىباشد نه در تملقگوئى و بندگى دیگران کردن. سیم آنکه ثروت و غناى او در مشاهده جمال حق است نه در نعمت این دنیا. چهارم آنکه زندگانى او در جدائى از خلق است نه در آمیزش با ایشان.
پنجم آنکه خوردن و آشامیدن و جامه پوشیدن با آنکه لازمه زندگانىاند رنج و محنت او مىباشند.
فقر
راجع بفقر حقیقى و مقصود از آن شیخ احمد مىگوید که نشانه آن خواستن و درد طلب داشتن است. اگر فقر نبود رسول اکرم هرگز بمعراج نائل نمىشد. فقر همه صفات زشت و اندیشههاى پلید را نابود مى سازد. فقر آدمى را از هرگونه غرور و توهم مىرهاند. مرد فقیر چون گوى است که هیچ حرکتى را به اراده خود نمىکند. هر ضربتى را که با چوگان بر او مىزنند تحمّل مىنماید و بهر سوى که بخواهند مىچرخد بىآنکه بداند یا بپرسد که چرا مىزنند و چقدر مىزنند و کى مىزنند و کیان مى زنند.
آدمى نیز باید چنین باشد همه هوسها و تمایلات نفسانى را دور بریزد و فقیر محض گردد و سربهسر احتیاج و طلب شود.
این مختصر که درباره عقاید شیخ نوشته شد جنبه کلى دارد و مطلب تازهاى که نمودار افکار و عقاید مخصوصه بشیخ احمد باشد ندارد و کموبیش مشابه گفتههاى دیگران و مشترک میان جمله صوفیان است باید بکتب او دست یافت.
کتب و آثار شیخ احمد جام
در کتاب مقامات محمد غزنوى و خلاصه المقامات و مقاله ذیل که بقلم فرزند احمد یعنى شهاب الدین اسماعیل نوشته شده سیزده کتاب و رساله باحمد نسبت دادهاند.
۱- انیس التائبین، یک جلد داراى چهل و پنج فصل. از این کتاب یک نسخه در کتابخانه انجمن آسیائى بنگال موجود است[۳۵]. حاجى معصوم نایب الصدر آن را دیده و مىنویسد: «انیس مونس خوبى است»[۳۶].
۲- سراج السائرین در سه جلد و هفتاد و پنج فصل که در ۵۱۳ هجرى قمرى تألیف یافته و گویا بزرگترین و مهمترین تألیف شیخ احمد جام مىباشد.
نسخههاى این کتاب در میان درویشان فراوان بوده و شاید هنوز هم هست. حاجى میرزا معصوم خود آن را در دست داشته است. صاحب خلاصه المقامات عبارات زیر را از این کتاب نقل مىکند: «از انواع علوم هیچچیز نمىدانستم، و بیست و دوساله شده بودم الحمد راست بر نمىتوانستم خواند. خداى تعالى از خزانه فضل و جود و کرم خویش این جافى را چندان علوم روزى کرد که در عصر خویش هیچ امام چیزى بر من نتوانستند گرفت و هیچ علم نپرسیدندى که مرا در آن اشکال افتادى. و اگر کسى در مسألهاى با من خلاف کردى همه حق آن بودى که من گفته بودمى. و سیصد تا کاغذ تصنیف کردهام در علوم ظاهرى و باطنى. و هرگیز بر هیچ استادى ورقى نخواندهام از آن، بلکه همه بالهام حق بود. و هرکس کتابى کند آن را از کتابهاى دیگر برگیرد، ما این کتابها از دل بىغش و بىغل و بىحسد و تعصب بکاغذ آوردهایم نه از کاغذ بدل بردهایم. و هر کتاب که چنین باشد آن را رنگ و بوى دیگر باشد که کتابهاى دیگر را نباشد.»[۳۷]
۳- مفتاح النجاه، یک جلد داراى هفت فصل که در ۵۲۲ هجرى نوشته شده. علت تألیف این کتاب توبه پسرش نجم الدین ابو بکر بود که در این سال دست از فساد برداشته و در حلقه «عزیزان درگاه» درآمده است. عبارات زیر نقل از این کتاب است: «این کتاب در بیان اعتقاد نوشتهام و این طریقه را و اعتقاد را در خواب بر حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم عرض کردم، اگر از لفظ دربار او نشنودم که گفت سه بار: هذا مذهبى، خداى را مسلمانى نکرده باشم.»[۳۸] از این کتاب یک نسخه در کتابخانه سلطنتى وین هست[۳۹]، و یکى نیز در کتابخانه اسد در استانبول[۴۰].
۴- روضه المذنبین، یک جلد در ۳۱ باب که شیخ احمد آن را در ۵۲۶ هجرى براى سلطان سنجر تألیف نموده است. شاه قاسم انوار این کتاب را در ابیات ذیل ستوده است:
روضه المذنبین احمد جام | آن نهنگ محیط بحرآشام |
آسمانیست پرمه و پروین | بوستانیست پرگل و نسرین[۴۱] |
۵- بحار الحقیقه، یک جلد داراى هفت باب که در ۵۲۷ هجرى نوشته شده است. این عبارات از آن کتاب است: «نگر تا از سر دانشمندى و [نه] از سر ناشناختگى در این سخنان نگرى که دین خویش و آن دیگران بر باد دهى.
بسیار خواجه و امامان هستند که در این سخنان در اندیشند و ازین هیچ ندانند، آنکه گویند: این هیچ نیست که این سخنان در هیچ کتاب ندیدهایم و نشنوده ایم.
چون بشنیده باشد؟ و دل ایشان این شرح ندارد که این سخنان را برگیرند.
چه کنند، سخن هست در این کتب که هرگیز بر خاطر دل هیچ مدعى گذر نکرده است و بر زبان ایشان نرفته است. اما تو هرچه مىدانى مىخوان و نصیب خویش برمىگیر و هرچه ندانى از سر آن فرا مىگذر تا در رنج و گفتگوى نیفتى. و اگر کسى باول که این کتاب بر خواند سخنى بود که او را معلوم نشود بهتر فرا گیرد تا آنکه معلوم شود.» و نیز گفت: «در کتب ما چندان سخنان بکر پر معنى هست که در عالم بگردى نیابى، و هرجا که بگوئى دست و زبان همه فروبندى. اما نیکو بر باید خواند، آنگه آن سخنان او را در کار کشید و کحل دیده معرفت او شود او را از سمک بر فلک کشد.»[۴۲]
۶- کنوز الحکمه یک جلد داراى بیست باب[۴۳].
این شش کتاب و دیوان در قرن نهم همگى موجود و در دست مردم بوده، ولى باقى آثار شیخ بقول مؤلف خلاصه المقامات در حمله چنگیز از میان رفته است.
۷- فتوح الروح.
۸- اعتقادنامه در یک جلد. اسم این کتاب در فهرستى که شهاب الدین اسماعیل فرزند شیخ احمد بدست داده، مذکور نیست.
۹- تذکیرات در یک جلد.
۱۰- فتوح القلوب نیز در یک جلد.
۱۱- زهدیات در یک جلد.
اسم دو کتاب اخیر در خلاصه المقامات مذکور نیست ولى در مقامات (ص ۱۷) و رساله ذیل مقامات (ص ۸- ۳۲۷) ذکر شده است.
۱۲- رساله سمرقندیه که شامل جواب به پرسشهاى گروهى از مردم است.
یک نسخه از این رساله ضمیمه مجموعه خطى حاضر پیش از متن مقامات قرار دارد.
۱۳- دیوان اشعار که بلحاظ مشکوک بودن اصالت آن محتاج به بحثى دقیق و مفصل است که در این مقدمه کاملا نمىگنجد، ولى اصول مطالب را باید نگاشت.
کلیه منابع دیوانى بشیخ احمد نسبت دادهاند و نسخههائى از دیوان منسوب بدو در کتابخانههاى مختلف موجود است. این دیوان تاکنون چندین بار نیز در هندوستان چاپ شده از جمله چاپ پنجم آنکه در دسترس نگارنده مىباشد در ۱۹۲۳ میلادى در ناوال کیشور انتشار یافته است.
ولادیمیر ایوانف در مقالهاى که بعنوان مقدمه بر خلاصه المقامات در ۱۹۱۷ میلادى در مجله انجمن همایونى آسیائى در انگلستان درج کرده، نخستین کسى است که در اصالت این دیوان اظهار شک نموده است[۴۴].
دو استاد بزرگ هلموت ریتر و فریتز مایر ظن مجعول بودن دیوان حاضر را اظهار کردهاند[۴۵].
براى صدور حکم نهائى قطعى درباره اصالت یا مجعول بودن دیوان منسوب باحمد جام باید نخست چاپى منقح و انتقادى براساس مخطوطات موجود فراهم گردد. سپس باید دید آیا شاعر دیگرى مثلا در میان اعقاب شیخ احمد وجود نداشته که تخلص احمد جام یا احمدى را بکار برده باشد، زیرا بعید نیست که کسى از اخلاف یا شاگردان او این تخلص را از جهت ارادت و اعتقاد بکار برده و در حقیقت دیوانش را خواسته باشد بنام احمد تبرک و تیمن بخشد.
سپس باید دیوان مزبور را با آثار شاعران دیگر بدقت مقایسه کرد و اقتباسات و تأثرات او را معین نمود. مثلا اگر بیت یا غزلى چند از حافظ و سعدى و عطار در دیوان منسوب باحمد تقلید شده باشد و پیوستگى میان آنها مسلم بنظر رسد به عقیده نگارنده باید اصل را از حافظ و سعدى و عطار دانست و گوینده اشعار دیوان مورد گفتگو را کسى دانست که پس از این شاعران مىزیسته است. البته اقتباس گویندگان بزرگ از اشعار احمد جام امرى محال نیست، ولى نکته اینجاست که اگر احمد در شاعرى چنان ماهر و نامور بود که حافظ و عطار را از خود متأثر مىساخت لا بد تذکرهنویسان و مورخین قدیم مانند حمد اللّه مستوفى و دولتشاه سمرقندى و دیگران نیز او را در زمره شاعران بزرگ یاد مىکردند و اشعارش در دیوانها و فرهنگها و کتب تاریخ و ادب راه مىیافت، و حال آنکه چنین نیست و شهرت احمد از جهت صوفى بودن اوست و کسى از متقدمین او را به صفت شاعرى نستوده است.
و اما علت بروز تردید در اصالت این دیوان نخست آن بود که یک نوع از اشعار آن حاوى افکار وحدت وجودى و شطحیات است آنهم با عباراتى پردمدمه و همهمه مانند:
«ما خدائیم و خدا را رهنما- | منم در جمله موجودات پیدا- |
جمال لایزالى طلعت ماست- | چشم خدابین نداشت هرکه یکى را دو دید |
از روز ازل شراب وحدت | در طینت ما شده مخمر |
یک جرعه و صد هزار ساغر | یک قطره و صد هزار کوثر |
ما آیت نص کردگاریم | بر تخت شهود شهریاریم |
من خدا را آشکارا دیدهام | ما جمله بصورت خدائیم |
ما آینه جهان نمائیم |
ما ذات ذو الجلال خداوند اکبریم»
و صدها مانند اینکه دیوان موجود پر است. و این با تصویرى که کتاب مقامات و نیز اخبار منابع دیگر از احمد بدست مىدهند جور نیست!
نوع دیگر اشعاریست در وصف عشق و مى و بهار مانند:
حدیث باده مکن پیش شاهد مغرور | که ذوق باده چه داند اسیر باد غرور |
بیار جام صراحى بنوش باده مدام | که نیست بىمى و مطرب کمال ذوق حضور |
به نیمجرعه میخانه گرد هم ارزانست | نعیم روضه رضوان حظوظ حور و قصور |
یا: (ص ۸۴)
ساقیا جام قربتم در ده | جام قربت به مست عاشق ده |
دامن باغ گیر و باده بنوش | نقل کن نار و سیب و پسته و به |
روى بر روى دلبرى مىدار | لعل بر لعل مهوشى مى نه |
(ص ۱۵۵)
و نظائر اینها که ایضا توافقى با مسلک خشک و دشمنى شدید مشهور شیخ احمد با بادهخواران ندارد.
دلیل دیگرى که این تردید را تأیید و اعتقاد به اصالت دیوان را سخت سست مىکند اینست که در دیوان چاپى موجود حتى یک بیت از همه اشعار نمونهاى که کتب تذکره و تاریخنویسان از احمد نقل کردهاند دیده نمىشود[۴۶]. منابع مذکور همه از قرن دهم ببعد است. البته نمىتوان فرض کرد که نخست یک نفر از احمد اشعارى نقل کرده و نویسندگان بعد همه از آن رونویس کردهاند، زیرا در کتب متأخر گاه ابیاتى هست که در کتب متقدّم نیامده، مانند مجمع الفصحاء و ریاض العارفین که دو رباعى و یک بیت و یک قطعه دو بیتى نقل نمودهاند که در نوشتههاى پیشتر مانند مجالس العشاق و مجالس المؤمنین و هفت اقلیم و آتشکده آذر نیست. پس معلوم مىشود که مؤلفان این کتب همگى به دیوانى دسترس داشتهاند غیر از آنکه چاپ شده و در اختیار ماست.
دلیل دیگر در اثبات آنکه دیوان حاضر یا لا اقل قسمتى از آن اثر طبع شاعرى متأخر است وجود شباهتهاى زیاد میان مقدارى از غزلهاى این دیوان با غزلهاى کسانى است که در قرون پس از احمد مى زیسته اند به طورىکه اقتباس و یا استقبال از این شاعران در آنها هویداست و قطعا رابطهاى میان آنها وجود دارد.
نگارنده محض نمونه دیوان مزبور را با دیوان عطار و دیوان شاه نعمت اللّه ولى مقایسه کردم و مقدارى از این قبیل اشعار بدست آوردم. در اینجا نمونههاى مزبور را نقل مىکنم بدینطریق که از غزلهاى مشابه نخستین ابیات را مىآورم خوانندگان گرامى خود به دیوانهاى مزبور مراجعه و تمام غزل را تطبیق نمایند[۴۷].
۱- عطار ص ۶۹:
دلى کز عشق جانان دردمند است | همو داند که قدر عشق چندست |
احمد ص ۳۵:
دلى کز درد عشقت دردمندست | مر او را درد دائم سودمندست |
۲- عطار ص ۸۱:
عاشقى نه بىوفائى کار ماست | کار کار ماست چون او یار ماست |
احمد ص ۳۹:
عاشقى و بینوائى کار ماست | بینوائى نیست گر او یار ماست |
۳- عطار ص ۶۶:
اى بىنشان محض نشان از که جویمت | گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت |
احمد ص ۳۹:
اى لامکان صرف مکان از که جویمت | در هر دو کون نیست نشان از که جویمت |
۴- عطار ص ۹۱:
چون جمله توئى همه جهان چیست؟ | ور هیچ نیم من این فغان چیست؟ |
مقامات ژنده پیل، مقدمه، ص: ۵۳
احمد ص ۴۰:
گر جمله یقین است این گمان چیست؟ | ور نیست گمان همه فغان چیست؟ |
۵- عطار ص ۹۱:
هرکه در این درد گرفتار نیست | یک نفسش در دو جهان یار نیست |
احمد ص ۴۰:
هرکه در این عشق گرفتار نیست | طالب حق، محرم اسرار نیست |
۶- عطار ص ۸۱:
عشق را گوهر ز کانى دیگرست | مرغ عشق از آشیانى دیگرست |
احمد ص ۴۱:
گوهر عشقت ز کان دیگرست | تیر شوقت از کمان دیگرست |
احمد ص ۴۱:
منزل عشق از مکانى دیگرست | مرد معنى را نشانى دیگرست |
۷- عطار ص ۱۷۷:
پیر ما وقت سحر بیدار شد | از در مسجد بر خمّار شد |
احمد ص ۶۵:
پیر ما در کوى آن دلدار شد | از خدا و مصطفى بیزار شد |
۸- عطار ص ۱۲۷:
دلى کز عشق او دیوانه گردد | وجودش با عدم همخانه گردد |
احمد ص ۶۸:
دلى کز عشق او دیوانه گردد | چو من در عاشقى افسانه گردد |
۹- عطار ص ۱۵۵:
هر گدائى مرد سلطان کى شود | پشّهاى آخر سلیمان کى شود |
احمد ص ۶۷:
هر فقیهى مرد میدان کى شود | مورچه مسکین سلیمان کى شود |
۱۰- عطار ص ۲۳:
جانم ز سرّ کون به سودا دراوفتاد | دل زو سبق ببرد و به غوغا دراوفتاد |
احمد ص ۶۹:
جانم ز سوز عشق به سودا دراوفتاد | سرگشته و شکسته به غوغا دراوفتاد |
۱۱- عطار ص ۲۰۵:
اى عشق تو کیمیاى اسرار | سیمرغ هواى تو جگرخوار |
احمد ص ۸۶:
اى درد تو کیمیاى اسرار | سیمرغ هواى عشق دلدار |
۱۲- عطار ص ۲۰۳:
گر ز سرّ عشق او دارى خبر | جان بده از عشق و در جانان نگر |
احمد ص ۸۶:
گر ز درد عشق او دارى خبر | از همه عالم بکلّى درگذر |
۱۳- عطار ص ۳۲۴:
اى مرقعپوش در خمّار شو | با مغان مردانه اندر کار شو |
احمد ص ۱۴۹:
اى مرقعپوش اندر کار شو | با مغ و ترسا تو در زنار شو |
براى اثبات مطلوب شاید همین مقدار کافى باشد. و اینک نتیجه حاصل از مطابقه دیوان منسوب باحمد جام با دیوان شاه نعمت اللّه ولى ماهانى کرمانى[۴۸]:
۱- نعمت ص ۷۰:
دردمند و دردنوشم روز و شب | عاشقانه در خروشم روز و شب |
احمد ص ۲۱:
مست جام شوق یارم روز و شب | زان خمار اندر خمارم روز و شب |
۲- نعمت ص ۴۰۳:
چشم مستت بخواب مىبینم | لعبتى بىنقاب مىبینم |
احمد ص ۱۰۳:
ماه را در نقاب مىبینم | بحر را در حباب مىبینم |
۳- نعمت ص ۸۱:
عاشقى و بادهنوشى کار ماست | نقل بزم عاشقان گفتار ماست |
احمد ص ۳۹:
عاشقى و بینوائى کار ماست | بینوائى نیست گر او یار ماست |
۴- نعمت ص ۹۸:
آمد ز درم نگار سرمست | رندانه و جام باده بر دست |
صد فتنه ز هر کنار برخاست | او مست درین میانه بنشست |
احمد ص ۴۶:
سرمست رسید جام در دست | در حلقه ما نگار سرمست |
برخاست قیامتى در آن دم | کو آمده در میانه بنشست |
۵- نعمت ص ۲۹۳:
عاشقان اول ز جان باز آمدند | آن گهى در عشق جانباز آمدند |
خون دل در جام جان کردند از آن | با لب معشوق دمساز آمدند |
احمد ص ۷۳:
عاشقان در عشق جانباز آمدند | در هواى جان ز جان باز آمدند |
همدم معشوق گشتند از نواز | باز با معشوق دمساز آمدند |
۶- نعمت ص ۴۳۸:
ما گدایان حضرت شاهیم | پردهداران خاص اللهیم |
احمد ص ۱۰۷:
ما گدایان خیل سلطانیم | بسر ملک عشق سلطانیم |
۷- نعمت ص ۴۷۹:
بقا در عشق اگر خواهى فنا شو | حیات از وصل اگر جوئى چو ما شو |
انا الحق زن چو منصور از سر عشق | برآ بردار و در دار البقا شو |
صدف دریاب و گوهر را طلب کن | درآ در بحر و با ما آشنا شو |
احمد ص ۱۵۱:
بقا در خویش اگر جوئى فنا شو | حیات جاودانى را سزا شو |
انا الحق زن ز همت همچو منصور | برآ بردار جمله پادشا شو |
تو درّ شاهوارى گر بدانى | بیا در بحر وحدت آشنا شو |
۸- نعمت ص ۴۹۵:
نور رویش پرتوى بر ماهتاب انداخته | جعد زلفش سایهبان بر آفتاب انداخته |
ساقى سر مست ما رندانه جام مى بدست | آمده در بزم ما از رخ نقاب انداخته |
سنبل زلفش پریشان کرده بر رخسار گل | بلبل شوریده را در پیچ و تاب انداخته |
احمد ص ۱۶۴:
ماه من چون از جمال خود نقاب انداخته | پرتوى از حسن خود بر آفتاب انداخته |
شاهد لاهوت ما در بزم رندان الست | آمده سرمست از عارض نقاب[۴۹] انداخته |
تا سر زلفش پریشان گشت گرد عارضش | عاشقان را سربهسر در پیچ و تاب انداخته |
۹- نعمت ص ۵۴۱:
کرم بنگر که الطاف الهى | بما بخشید ملک پادشاهى |
بما آیینهاى انعام فرمود | در آن بنموده است اشیاء کما هى |
سخنهاى لطیف نعمت اللّه | گرفته شهرت از مه تا به ماهى |
احمد ص ۱۶۷:
نمودارم من از نور الهى | نه من تنها که از مه تا به ماهى |
ترا آیینهاى بر دست دادند | در آن آیینه بنگر هرچه خواهى |
اگر طالع شود نور حقیقت | ببینى جمله اشیاء را کما هى |
۱۰- نعمت ص ۵۴۳:
اى در میان جانها از ما کنار تا کى | مستان شراب نوشند ما در خمار تا کى |
تو چشمه حیاتى سیراب از تو عالم | ما تشنه در بیابان در انتظار تا کى |
ساقى بیار جامى بر خاک ما فروریز | در مجلسى چنین خوش گرد و غبار تا کى |
نقش خیال بگذار دست نگار ما گیر | نقاش را نظر کن نقش و نگار تا کى |
احمد ص ۱۸۳:
بردار پرده از رخ در انتظار تا کى | بنما جمال معنى نقش و نگار تا کى |
شاهد یکیست پنهان در پرده معانى | هر سوى عاشقانش در انتظار تا کى |
معنى چو نیست ممکن دیدن بغیر صورت | پس بهر چشم احول گرد و غبار تا کى |
دریا و موج هر دو آمد یکى بمعنى | از معنى[۵۰] دقائق از ما کنار تا کى |
نمونه را چند بیت مشابه نیز از یک غزل حافظ و دیوان منسوب باحمد جام نقل مىنمائیم:
حافظ ص ۷۱ (چاپ قزوینى)
جمالت آفتاب هر نظر باد | ز خوبى روى خوبت خوبتر باد |
کسى کو بسته زلفت نباشد | چو زلفت درهم و زیر و زبر باد |
چو لعل شکرینت بوسه بخشد | مذاق جان من زو پرشکر باد |
احمد ص ۷۵:
جمالت منظر اهل نظر باد | ز خاک پاى تو کحل بصر باد |
هر آنکس کو نیاویزد به زلفت | چو زلفت دائما زیر و زبر باد |
به یاد آرم حدیث لعل شیرینت | دهانم زان حلاوت پرشکر باد |
در میان غزلهاى کلیات شمس نیز مشابهت هاى آشکار با پارهاى از اشعار دیوان احمد دیده مى شود و وابستگى یکى از آن دو به دیگرى کاملا پیداست:[۵۱]
۱- دیوان کبیر ۱/ ۱۸۳:
در هوایت بىقرارم روز و شب | سر ز پایت بر ندارم روز و شب |
دیوان احمد ص ۲۱:
مست جام شوق یارم روز و شب | زان خمار اندر خمارم روز و شب[۵۲] |
۲- دیوان کبیر ۱/ ۲۴۹:
عاشقى و بىوفائى کار ماست | کار کار ماست چون او یار ماست |
دیوان احمد ص ۳۹:
عاشقى و بینوائى کار ماست | بینوائى نیست گر او یار ماست[۵۳] |
۳- دیوان کبیر ۲/ ۱۸۰:
لطفى نماند کان صنم خوشلقا نکرد | ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد؟ |
بنماى خانهاى که ازو نیست پرچراغ | بنماى صفهاى که رخش پرصفا نکرد |
این چشم و آن چراغ دو نورند هر یکى | چون آن بهم رسید کسیشان جدا نکرد |
دیوان احمد ص ۶۷:
مهرى نماند کان بت رعنا بما[۵۴] نکرد | ما را گناه چیست اگر با شما نکرد؟ |
بنماى روزنى که درو نیست نور او | بنماى تیرهاى که مر او را صفا نکرد |
آب و حباب جمله یکى دان بالیقین | از اتحاد هیچ کسیشان جدا نکرد |
۴- دیوان کبیر ۲/ ۲۲۴:
مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند؟ | مرا جمال تو باید قمر چه سود کند؟ |
چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب؟ | چو همرهم تو نباشى سفر چه سود کند؟ |
مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم؟ | مرا میان تو باید کمر چه سود کند؟ |
چو یوسفم تو نباشى مرا بمصر چه کار؟ | چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند؟ |
لقاى تو چو نباشد بقاى عمر چه سود؟ | پناه چون تو نباشى سپر چه سود کند؟ |
خبر چو محرم او نیست بىخبر شو و مست | چو مخبرش تو نباشى خبر چه سود کند؟ |
دیوان احمد ص ۵۹[۵۵]:
مرا نسیم تو باید سحر چه سود کند؟ | مرا خیال تو باید دگر[۵۶] چه سود کند؟ |
مرا جمال تو باید به ماه خود چه نظر؟ | مرا کلام تو باید خبر چه سود کند؟ |
مرا حضور تو باید بمال و گنج چه کار | مرا کنار تو باید نظر چه سود کند؟ |
مرا لقاى تو باید به بوستان چه گذر؟ | چو تیر غمزه زدى پس سپر چه سود کند؟ |
اگر بمصر عزیزم، بغیر تو چه صواب؟ | رفیقم ار تو نباشى سفر چه سود کند؟ |
غرض از مجموع این اشعار که از دیوانهاى مختلف نقل شد گرفتن این نتیجه است که دیوان منسوب بشیخ احمد جام تا حدى زیاد زیر نفوذ این شاعران و نیز شاید گویندگان دیگرى که مقایسه اشعارشان با غزلهاى منسوب باحمد در اینجا میسر نبود، پدید آمده است و لهذا از قلم احمد نیست.
علاوه بر این دلیل دیگرى بر نادرست بودن این انتساب هست و آن اینکه در یکى از قصاید دیوان موجود چندین بیت در مدح و ستایش نظامى گنجوى و خمسه او دیده مىشود و این قصیده البته جبرا از احمد جام که یک سال پس از تولد نظامى جهان را بدرود گفته نیست[۵۷]:
هر بنده که شد بنده آن شاه سخنور | اندر قدمش بوسه بسى خسرو جم زد |
منشى سخن، کان خرد، خواجه نظامى | کو خیمه گفتار به بستان ارم زد |
هر در که از آن درج گهربار برون شد | صناع فلک ساخته در گوش نسم زد |
سلطان سخندان و سخنگوى سخنور | کو سکه خود را همه بر ملک عجم زد |
افراشته رایات سخن بر سر عالم | اعلام خرد بر سر نه چرخ نجم زد |
چون خمسه او دفتر اسرار الهى است | هر دم گره عقل بر این خلد امم زد |
یک دلیل بارز دیگر براى اثبات این نظر وجود ابیاتى در ستایش و تعظیم و تکریم شیخ احمد جام است با القابى که البته خود شیخ براى خویشتن بکار نمىبرد و شبهه نیست که این اشعار نیز اثر طبع شاعرى دیگر است. تخلص «احمد» در آخر این اشعار نظر ما را، مبنى بر اینکه شاعرى دیگر این غزلیات را پرداخته و از جهت ارادت بشیخ جام تخلص «احمد» و «احمدى» را بکار برده،تأیید مى کند:[۵۸]
شیخ دین مرشد پناه خلق احمد جرمپوش | آنکه جاهش بر سر گردون مصلا افکند |
مقتداى خلق عالم رهنماى طالبان | آنکه گردون سر به زیر پاش دروا افکند |
آنکه از انفاس پاکش زنده گردد مردهدل | در میان خلق عالم رسم احیا افکند |
پارهاى از جبه پاکش رداى عرشیان | خاک درگاهش بسر بر چرخ خضرا افکند |
طالب از خاک درش کحل بصر سازد همى | واصل از نور جمالش چشم بالا افکند |
و چند بیت دیگر بر همین قیاس و عباراتى مشابه که نقل آن در اینجا زائد است.
حاصل مجموع این بحث البته این نیست که شیخ جام اصلا دیوانى نداشته و شعرى نسروده است. در کتاب مقامات گاه اشعارى نقل شده که روىهمرفته ۸- ۹ بیت آن بدون تردید از خود احمد است و در منابع مختلفه هم روىهمرفته دو غزل و چندین رباعى و قطعه و یک تکبیت که جمعا ۵۲ بیت مىشود از احمد نقل کردهاند. از میان این اشعار غزل هشت بیتى مندرج در مجالس المؤمنین و روضات الجنات و رباعى مندرج در کتاب اخیر ساخته و پرداخته مؤلفان این دو کتاب و براى اثبات شیعى بودن شیخ احمد است. غزل نه بیتى مندرج در مجالس العشاق را هم با آنکه داراى تخلص احمد است مانند همه مطالب و داستانهاى آن کتاب باید با احتیاط تلقى کرد. امید که روزى نسخه صحیحى از دیوان اصلى شیخ بدست آید. اینک براى مزید فایده چند نمونه از اشعاراحمد را که نشانه حسن ذوق و لطف خیال ویست بنقل از منابع تاریخى در اینجا مىآوریم (با رعایت تقدم تاریخى منابع):
چون تیشه مباش جمله بر خود متراش | چون رنده ز کار خویش بىبهره مباش |
تعلیم ز اره گیر در عقل معاش | چیزى سوى خود مىکش و چیزى مىپاش[۵۹] |
عشق آینهایست کش درو زنگى نیست | با بىخبران در آن سخن جنگى نیست |
دانى که کرا عشق مسلم باشد؟ | آن را که ز بدنام شدن ننگى نیست[۶۰] |
با درد بساز چون دواى تو منم | در کس منگر چو آشناى تو منم |
گر بر سر کوى عشق ما کشته شوى | شکرانه بده که خونبهاى تو منم[۶۱] |
نه در مسجد گذارندم که رندى | نه در میخانه کاین خمار خام است |
میان مسجد و میخانه راهى است | غریبم عاشقم آن ره کدام است[۶۲] |
تا یکسر موى از تو هستى باقى است | آئین دکان خودپرستى باقى است |
گفتى بت پندار شکستم رستم | آن بت که ز پندار برستى باقى است[۶۳] |
گه ترک وجود غم فزاینده کنى | گه آرزوى حیات پاینده کنى |
آینده عمر خواهى از رفته فزون | در رفته چه کردى که در آینده کنى[۶۴] |
چون قدر به نیستى است هستى کم کن | هستى بت تست بتپرستى کم کن |
از هستى و نیستى چو فارغ گشتى | مىنوش شراب عشق و مستى کم کن[۶۵] |
از خلق مخواه ار ندهد سوخته شىء | ور زانکه دهد به منت افروخته شىء |
از خالق خواه ار دهد اندوخته شىء | ور مىندهد بر درش آموخته شىء[۶۶] |
مرحوم علامه دهخدا سه بیت ذیل را باحمد جام نسبت داده ولى منبع خود را ذکر نکرده است[۶۷]:
هرکه آمد هرکه آید بگذرد | این جهان محنت سرائى بیش نیست |
دیگران رفتند ما هم مىرویم | کیست کو را منزلى در پیش نیست |
احمد جامى تو را پندى دهد | آخرت را باش دنیا هیش نیست |
خاندان شیخ احمد
حال باید سخنى نیز درباره خاندان و اعقاب شیخ گفته شود زیرا نسلى چنین برومند و دامنهدار بهره کمتر کسى از صوفیان بوده است و سهم این بازماندگان را در ابقاى شهرت و آوازه ژندهپیل نباید خرد و اندک گرفت.
مؤلف خلاصه المقامات درباره یکى از پسران احمد مىنویسد که امروز، یعنى در سال ۸۴۰ هجرى شمار اعقاب او در نیشابور و باخرز و هرات و جام و دو سه آبادى دیگر روىهمرفته به یک هزار تن مىرسد[۶۸]. خانیکف در کتاب خود همین خبر را نقل نموده و مىنویسد که امروز هم دودمان شیخ احمد متنفذترین خانوادههاى بخش جام را تشکیل مىدهد[۶۹].
احمد هشت زن گرفت و از آنها سى و نه پسر و سه دختر بهم رسانید.
پس از مرگ او ۱۴ پسر زنده بودند که نامهایشان در مقاله ذیل مقامات[۷۰] و خلاصه المقامات آمده است: یکى از آنها ظهیر الدین عیسى در ۵۷۷ هجرى کتابى موسوم به سرّ البدائع تألیف و بسلطان غیاث الدین تقدیم کرد. بنا به روایتى که در خلاصه المقامات آمده این ظهیر الدین عیسى با امام فخر رازى رابطه داشت و مورد نهایت احترام و اکرام وى بود[۷۱]. کوچکترین این چهارده پسر شهاب الدین اسماعیل است که رساله کوچکى در اثبات بزرگى و دانشمندى پدرش نگاشته و نسخهاى از آن ضمیمه نسخه حاضر مقامات است.
و اما از دودمان شیخ احمد اسامى چند تن که شهرت و اهمیتى داشتهاند در تواریخ مذکور است. بعض آنها در جنگها همراه موکب شاهان بوده، گاه واسطه صلح و آشتى شده و گاه شهرى را از غارت، و مردمش را از تیغ سپاهیان رهائى دادهاند.
یکى از آنها ملقب بشهاب الدین در قرن هشتم در دهلى مىزیست. وى مردى بسیار زاهد و عارف بود و خانقاهى بساخت که شرح آن را ابن بطوطه در رحله آورده است. این شخص بجرم مناعت طبع و بىنیازى از دربار شاهى، بفرمان سلطان محمد تغلق (متوفى در ۷۵۲ هجرى) کشته شد[۷۲]. دیگر شیخ قطب الدین النامقى الجامى را باید یاد کرد که گویا در اواسط قرن هشتم هجرى درگذشته است. مؤلف شدّ الازار وى را در زمره معلمان مولانا معین الدین احمد بن ابى الخیر صاحب کتاب شیرازنامه ذکر کرده است[۷۳]. علامه قزوینى در حاشیه مىنویسد که راجع باین شیخ قطب الدین خبرى و اطلاعى در کتابى دیگر نیافته است. در تاریخنامه هرات، سخن از مردى بنام خواجه قطب الدین جامى رفته که در سال ۷۲۰ هجرى نزد ملک غیاث الدین براى شاهزاده مقصرى شفاعت کرده است[۷۴]. استاد سعید نفیسى نیز در مقدمه خویش بر کلیات قاسم انوار در شمار همعهدان شاعر خواجه قطب الدین ابو الفضل یحیى جامى را نام مىبرند که از اهل جام و متولد نشابور بوده و در سال ۷۴۰ هجرى در هرات درگذشته است[۷۵]. مىتوان قویا احتمال داد که این هر سه نام و عنوان در سه کتاب مختلف متعلق به یک شخص است که عارفى دانشمند و هم در دستگاه پادشاهى از احترام و نفوذ برخوردار بوده است.
مقامات ژنده پیل//سدید الدین محمد غزنوى
[۱] ( ۱)- رک: ابن سعد ۶/ ۱۳ و انساب سمعانى، ذیل بجیله( ورق ۶۶). قاضى نور اللّه شوشترى روایات مختلفه درباره جریر را از آثار علامه حلى و ابن حجر عسقلانى و ابن اثیر و دیگران یکجا گرد آورده است، رک: مجالس المؤمنین ص ۱۰۲ چاپ سنگى طهران ۱۲۶۸٫
[۲] ( ۱)- تاریخ گزیده، چاپ عکسى، لیدن ۱۹۱۰، ص ۷۹۲٫ نزهه القلوب چاپ لیدن ۱۹۱۵، ص ۱۵۴
[۳] ( ۲)- مقامات، داستان شماره ۱۶۱ ص ۱۹۰٫ بنابراین داستان باید پدر شیخ هنگامى مرده باشد که وى مشهور و قادر باظهار کرامات بوده و دوران شاگردى و ریاضت خود را گذرانده بوده است. ولى از داستان وى با بو طاهر کرد و قصه زردآلو برمىآید که پدر شیخ بهنگام ریاضت و آغاز دوره سلوک شیخ در گذشته است زیرا در این قصه( شماره ۵، ص ۳۳) از زبان شیخ مىخوانیم که به پیر خود بو طاهر مىگوید:« از رزى که مرا از پدر میراث رسیده بود آنجاست». این قصه چون از زبان خود شیخ است و بخلاف داستان ۱۶۱ روایت دیگران نیست البته به حقیقت نزدیکتر مىباشد.
[۴] ( ۳)- مقامات، داستان شماره ۷۴، ص ۱۲۶٫
[۵] ( ۱)- درباره بیزد جام رجوع کنید به حاشیه ص ۴۳٫
[۶] ( ۲)- مقامات ص ۴۳ و ۴۴ و ۴۷٫
[۷] ( ۳)- حکایتهاى ۱۳ و ۱۴ و ۱۵، ص ۴۷ تا ۵۵ مقامات.
[۸] ( ۴)- درباره زورآباد: رک. حاشیه ص ۵۵٫
[۹] ( ۵)- رجوع شود به حاشیه ص ۵۵٫
[۱۰] ( ۶)- فصل الحاقى مقامات ص ۲۹۵٫
[۱۱] ( ۱)- براى اطلاع از جزئیات بناى آرامگاه احمد جام و مسجد و خانقاه مجاور آن رجوع شود به:
- S, dnaB. I, 1918 nilreB, rel? amkneduaB ehcsinasaruhC; zeiD tsnrE
[۱۲] ( ۱)- مقامات، حکایت شماره ۱۶۶، ص ۱۹۳٫
[۱۳] ( ۲)- نمونه کاملتر این قصه را در فردوس المرشدیه فى اسرار الصمدیه مىتوان یافت، چاپ لایپزیک، ص ۱۹٫
[۱۴] ( ۳)- مقامات، شماره ۲۴، ص ۷۶ و شماره ۲۷ ص ۸۳٫
[۱۵] ( ۱)- سیر العباد الى المعاد ص ۷۵ تا ۱۰۹، چاپ کوهى کرمانى، طهران ۱۳۱۶؛ حدیقه الحقیقه ص ۴۸۵ چاپ آقاى مدرس رضوى؛ دیوان سنائى، ص نواز مقدمه مصحح آقاى مدرس؛ در طربخانه تألیف یار احمد رشیدى آمده که وى استاد عمر خیام بود:« تاریخ شریف حکمتمآبى یوم الخمیس ۱۲ محرم سنه ۴۵۵ بمقام دهک از توابع دهستان از نواحى فیروزغند از بلوکات استرآباد، مدت عمرش ۵۸ شمسى و در سن هفده سالگى تمام علوم حکمت را کسب کرده بود. و اول کسب کمال پیش حضرت رئیس الحکماء و المحققین شیخ الاسلام و المسلمین ناصر الدین شیخ محمد منصور نور اللّه مرقده که استاد حکیم سنائىاند و حکیم در حدیقه بتعریف ایشان مىفرماید:
در سیاهى بنور راه طلب | وینچنین نور را ز ماه طلب |
گفتم آن نور کیست؟ گفت آن نور | بو المحامد محمد منصور» |
چاپ استانبول ۱۳۳۲
( بنقل استاد همائى در مصباح الهدایه).
[۱۶] ( ۲)- مقامات، شماره ۱۵ ص ۴۹٫
[۱۷] ( ۱)- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ ج ۱۰ ص ۴۷۷، همچنین ص ۳۸۷ و ۴۷۵ چاپ قاهره، ۱۳۰۳ قمرى.
[۱۸] ( ۲)- مقامات، شماره ۶، ص ۳۵؛ چنانکه گذشت این حکایت در تواریخ مذکور نیست و مخالفت قراجه ساقى با سنجر نیز علل تاریخى دیگرى دارد. سنجر در مکتوب خویش خطاب بشرف الدین زینبى وزیر المستظهر خلیفه عباسى مورخ ۵۲۷ هجرى قمرى عبارات ذیل را درباره قراجه نگاشته است:« قراجه که بنده ما بوده است و پیش از آنکه به خدمت برادر غیاث الدنیا و الدین پیوست در زى ممالیک ما سالها منتظم بوده بود و چون بمراتب اتابکى و ولایت دارى رسید هم در سایه عنایت ما روزگار مىگذاشت و بحکم امثله ما فرزند محمود رحمه اللّه بر وى انعام مىکرد پیوسته معتمدان و کسان خویش را پیش ما فرستاده بود و بندگیها و تضرعها نموده تا وى را در آن منصب همىداشتهایم. ندانیم تا این غرور از کجا در سر او شد.»( رک: وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى تألیف عباس اقبال ص ۳۱۸).
[۱۹] ( ۱)- مقامات، شماره ۲۲، ص ۷۰٫
[۲۰] ( ۱)- مقامات، شماره ۱۷، ص ۵۶٫
[۲۱] ( ۲)- فرائد غیاثى، نسخه ایاصوفیا شماره ۴۱۵۵٫
عکس این نسخه را فاضل گرامى آقاى دکتر عباس زریاب خوئى یکى دو روز در اختیار من گذاشتند و مرا رهین منت خود نمودند.
[۲۲] ( ۳)- مقامات، شماره ۱۶، ص ۵۵٫
[۲۳] ( ۴)- کتاب حاضر، ص ۳۳۷٫
[۲۴] ( ۱)- مقامات، شماره ۱۷۹، ص ۲۰۲٫
[۲۵] ( ۲)- درباره اختلاف نظر دانشمندان درباره صورت اصلى این بیت رجوع شود به مقاله آقاى سید محمد فرزان در مجله راهنماى کتاب شماره چهارم سال دوم، ص ۵۸۰ و جواب آقاى دکتر خانلرى در سخن، شماره ۱۱- ۱۲ سال دهم. بر فرض هم که نظر علامه دهخدا و آقاى دکتر خانلرى درست و این بیت بصورت فوق محرف باشد باز هم همین تحریف دلیل است بر اینکه کاتبان نسخ حافظ شیخ احمد جام را بسمت دشمن مىخواران مىشناختهاند. علاوه بر این اختلاف زمان چنانکه آقاى فرزان نیز نگاشتهاند این روایت را نقض نمىکند، چنانکه بیت بابا فغانى هم مؤید این نظر است و مىبینیم که وى نیز با وجودى که بالنسبه بحافظ از روزگار احمد جام بسى دورتر است باز مستان را براى توبه بشیخ جام دلالت مىکند.
[۲۶] ( ۳)- دیوان بابا فغانى ص ۵۶ چاپ آقاى سهیلى، طهران ۱۳۱۶٫
[۲۷] ( ۱)- رجوع شود به مقاله استاد مایر:
ut? ahafaN s’imaG nov ednuknelleu? Q ruz dnu s’m? aG i- damhA eihpargoiB ruZ. 65- 64. S,( 1943), l tfeH, 97 dnaB, GMDZ, snu- I
[۲۸] ( ۲)- مقامات، حکایت شماره ۲۸
[۲۹] ( ۳)- مقامات، ح شماره ۶۰ و ۶۱ و ۶۲٫
[۳۰] ( ۴)- مقامات، ح شماره ۸ و ۶۵٫
[۳۱] ( ۱)- مقامات، ح شماره ۵۰ و ۶۴ و ۶۹( آخر حکایت) و ۱۴۲ و ۱۷۰ و ۱۴۳٫
[۳۲] ( ۱)- استفاده از یادداشتهائى که استاد فریتز مایر)reieM ztirF ( از نسخه خطى مفتاح النجاه برداشتهاند و آن را در اختیار نگارنده گذاردند.
[۳۳] ( ۲)- درباره مطالبى که در اینجا مختصرا از عقاید شیخ گفته شده رجوع شود بمتن رساله سمرقندیه که بضمیمه همین کتاب مقامات چاپ شده است.
[۳۴] ( ۳)- درباره مذهب شیخ احمد روایتى هست که شاه عباس چون بقندهار مىرفت از جام گذشت و چون گمان مىکرد که شیخ سنى بوده است فرمان بتخریب مرقد او داد. همینکه دست بکار خراب کردن شدند در میان دیوار نوشتهاى یافتند که دلیل بر اعتقاد شیخ بمذهب شیعه بود. شاه عباس فرمان خود را لغو کرد و نذر نمود که اگر پیروز شود آرامگاه شیخ را تعمیر کند و بعهد خود نیز وفا کرد( دیتز،– ابنیه تاریخى خراسان ص ۸۱). مأخذ این روایت بر من معلوم نشد چون در ناسخ التواریخ و روضه الصفا و تاریخ عالمآراى عباسى آن را نیافتم. شیخ بقول پارهاى از منابع دیگر و چنانکه از نوشتههایش برمىآید سنى بوده است. رجوع شود بمقامات، شماره ۶۴، و مقاله استاد مایر در چاپ جدید دائره المعارف اسلام.
[۳۵] ( ۱)- رک: فهرست کتابخانه مزبور تألیف ولادیمیر ایوانف)wonavI ( ج یکم شماره ۱۱۶۹( نقل از مقاله استاد مایر ص ۶۴). و دو مقاله از وى در مجله انجمن آسیائى بنگال مورخ ۱۹۲۲ ص ۳۹۸ زیرنویس ۱ و سال ۱۹۲۳ ص ۲۹۵٫ ایوانف مىنویسد که شیخ هرچند کوشیده به فارسى فصیح کتابى بنویسد ولى گاه اصطلاحات لهجه محلى خود را بکار بوده و کتاب انیس التائبین از این نظر شبیه است بطبقات انصارى.( مجله انجمن آسیائى بنگال، ۱۹۲۳، ص ۶). اسم این کتاب در هفت اقلیم و طرائق الحقائق و کشف الظنون و عدهاى دیگر از منابع بخلاف متن مقامات که« انس» نوشته است« انیس» آمده و این از جهت معنى نیز صحیحتر است.
[۳۶] ( ۲)- طرائق الحقائق چاپ ۱۳۱۸ قمرى، جلد دوم ص ۲۶۱٫
[۳۷] ( ۱)- خلاصه المقامات، ص ۱۵، مندرج در مجله انجمن همایونى آسیائى انگلستان، سال ۱۹۱۷٫
[۳۸] ( ۱)- خلاصه المقامات، ص ۱۶( ص ۳۵۰ از صفحات مجله).
[۳۹] ( ۲)- فهرست نسخههاى خطى فارسى تألیف گوستاوفلوگل، ج ۳، ص ۱۲۱، شماره ۱۶۷۹٫
[۴۰] ( ۳)- کتابخانه اسد شماره ۱۷۲۸( نقل از مقاله استاد مایر ص ۶۴).
[۴۱] ( ۴)- کلیات قاسم انوار، چاپ استاد نفیسى، ص ۳۵۱٫ این ابیات را دولتشاه سمرقندى نیز در تذکره الشعراء نقل نموده است، چاپ لیدن، ص ۳۴۸٫
[۴۲] ( ۱)- خلاصه المقامات، ص ۱۶( ص ۳۵۰ مجله) و ص ۱۴؛ کشف الظنون حاجى خلیفه ج ۱/ ۱۸۲ چاپ مصر ۱۳۱۱ قمرى.
[۴۳] ( ۲)- خلاصه المقامات، ص ۱۴٫
[۴۴] ( ۱)- رجوع شود به مقاله مزبور، ص ۳۰۵٫
[۴۵] ( ۲)- ریتر در کتاب دریاى جان)eleeS red reeM saD ( ص ۴۸۲ و ۴۸۹، مایر در مقاله احمد جام در چاپ دوم دائره- المعارف اسلام.
[۴۶] ( ۱)- یک میکروفیلم از نسخه خطى دیوان مورد بحث مال کتابخانه دیوان هند نزد بنده است و در آن هم یک بیت و مصراع از اشعار نمونه مندرج در منابع تاریخى دیده نمىشود.
[۴۷] ( ۱)- دیوان قصاید و غزلیات عطار نیشابورى، با تصحیح و مقدمه سعید نفیسى، طهران ۱۳۱۹
[۴۸] ( ۱)- دیوان شاه نعمت اللّه ولى کرمانى، چاپ محمود علمى، طهران ۱۳۲۸٫
[۴۹] ( ۱)- در نسخه دیوان هند« نقاب» است، در متن چاپى« حجاب».
[۵۰] ( ۱)-« از معنى» تصحیح نگارنده است در متن چاپى آمده« اى معنى».
[۵۱] ( ۱)- کلیات شمس تبریزى، جزء یکم و دویم، بهمت استاد فروزانفر، چاپ دانشگاه تهران.
[۵۲] ( ۲)- این مصراع با تفاوتى اندک( خمیر بجاى خمار اول) مصراع دوم بیت هفتم غزل مولانا را تشکیل مىدهد
[۵۳] ( ۳)- از بجاى او که در نسخه چاپى آمده البته خطاست.
[۵۴] ( ۱)-« بما» در متن چاپى از قلم افتاده ولى در نسخه دیوان هند موجود است.
[۵۵] ( ۲)- متن غزل در نسخه چاپى و خطى مغشوش است من آن دو را با یکدیگر تطبیق نموده و آنچه را قطعا صحیح است در اینجا آوردهام.
[۵۶] ( ۳)- بیت اول در متن چاپى اصلا نیست و در نسخه دیوان هند کلمه« دگر» بهمین صورت آمده است.
[۵۷] ( ۱)- دیوان چاپى ص ۶۰٫ این ابیات در نسخه خطى دیوان هند بکلى بنوع دیگرى نقل شده است.
نسخه مزبور ابیات دوم و سوم و چهارم و پنجم را ندارد و در بیت ششم بجاى« خلد»« جلد» آورده است.
[۵۸] ( ۱)- دیوان چاپى ص ۵۹ این غزل نیز مانند سایر غزلهاى دیوان در نسخه مطبوع بسیار درهم و مغلوط چاپ شده و متأسفانه نسخه خطى نیز که در دسترس بنده است چندان پاکیزهتر از متن چاپى نیست ناچار اینجانب پس از مقایسه آن دو، چند بیت را در اینجا نقل مىکنم که صحیحتر بنظر مىرسد و یا خطاى آنچنان آشکار است که تصحیح نگارنده تصرف محسوب نمىگردد و دور از امانت نیست.
[۵۹] ( ۱)- بنقل از کتاب هفت اقلیم، نسخه خطى کتابخانه دیوان هند، ص ۲۶۰( رجوع شود به فهرست مخطوطات کتابخانه مزبور تألیف هرمان اته ص ۳۸۰).
[۶۰] ( ۱)- بنقل از کتاب هفت اقلیم، نسخه خطى کتابخانه دیوان هند، ص ۲۶۰( رجوع شود به فهرست مخطوطات کتابخانه مزبور تألیف هرمان اته ص ۳۸۰).
[۶۱] ( ۱)- بنقل از کتاب هفت اقلیم، نسخه خطى کتابخانه دیوان هند، ص ۲۶۰( رجوع شود به فهرست مخطوطات کتابخانه مزبور تألیف هرمان اته ص ۳۸۰).
[۶۲] ( ۲)- نقل از آتشکده آذر ص ۷۸، چاپ بمبى ۱۲۹۹ هجرى قمرى. قطعه« نه در مسجد» با چهار بیت الحاقى در یکى از نسخههاى دیوان حکیم نظامى گنجوى بدین صورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست | که هر دو بر من مسکین حرامست |
نه در مسجد گذارندم که رندى | نه در میخانه کاین خمار خامست |
میان مسجد و میخانه راهیست | غریبم عاشقم آن ره کدامست |
مرا کعبه خراباتست و آنجا | حریفم قاضى و ساقى امامست |
به میخانه امامى مست خفته است | نمىدانم که آن بت را چه نامست |
جواب آمد نظامى را که گفته است | ره میخانه و مسجد کدامست |
استاد مرحوم وحید دستگردى این غزل را در گنجینه گنجوى( ص ۱۷۰ چاپ دوم) ضمن اشعار مشکوک نظامى آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که« این غزل در سفینه صائب بنام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت مىدهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».
[۶۳] ( ۲)- نقل از آتشکده آذر ص ۷۸، چاپ بمبى ۱۲۹۹ هجرى قمرى. قطعه« نه در مسجد» با چهار بیت الحاقى در یکى از نسخههاى دیوان حکیم نظامى گنجوى بدین صورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست | که هر دو بر من مسکین حرامست |
نه در مسجد گذارندم که رندى | نه در میخانه کاین خمار خامست |
میان مسجد و میخانه راهیست | غریبم عاشقم آن ره کدامست |
مرا کعبه خراباتست و آنجا | حریفم قاضى و ساقى امامست |
به میخانه امامى مست خفته است | نمىدانم که آن بت را چه نامست |
جواب آمد نظامى را که گفته است | ره میخانه و مسجد کدامست |
استاد مرحوم وحید دستگردى این غزل را در گنجینه گنجوى( ص ۱۷۰ چاپ دوم) ضمن اشعار مشکوک نظامى آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که« این غزل در سفینه صائب بنام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت مىدهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».
[۶۴] ( ۲)- نقل از آتشکده آذر ص ۷۸، چاپ بمبى ۱۲۹۹ هجرى قمرى. قطعه« نه در مسجد» با چهار بیت الحاقى در یکى از نسخههاى دیوان حکیم نظامى گنجوى بدین صورت آمده است:
ره میخانه و مسجد کدامست | که هر دو بر من مسکین حرامست |
نه در مسجد گذارندم که رندى | نه در میخانه کاین خمار خامست |
میان مسجد و میخانه راهیست | غریبم عاشقم آن ره کدامست |
مرا کعبه خراباتست و آنجا | حریفم قاضى و ساقى امامست |
به میخانه امامى مست خفته است | نمىدانم که آن بت را چه نامست |
جواب آمد نظامى را که گفته است | ره میخانه و مسجد کدامست |
استاد مرحوم وحید دستگردى این غزل را در گنجینه گنجوى( ص ۱۷۰ چاپ دوم) ضمن اشعار مشکوک نظامى آورده و بعلاوه در حاشیه قید نموده است که« این غزل در سفینه صائب بنام شیخ احمد جام ضبط شده و سبک هم شهادت مى دهد که ازوست و ابیات اخیر هم در آنجا نیست و الحاقیست».
[۶۵] ( ۱)- بنقل از مجمع الفصحاء، ج یکم ص ۶۷، چاپ طهران ۱۲۹۵ هجرى قمرى.
[۶۶] ( ۱)- بنقل از مجمع الفصحاء، ج یکم ص ۶۷، چاپ طهران ۱۲۹۵ هجرى قمرى.
[۶۷] ( ۲)- امثال و حکم ج ۲ ص ۸۴۹٫
[۶۸] ( ۳)- خلاصه المقامات مطبوع در مجله انجمن همایونى آسیائى)SARJ (، سال ۱۹۱۷ ص ۱۱ از متن.
[۶۹] ( ۱)- نیکلا دو خانیکف در
, elartneC eisA I ed elanoidir? em eitrap al rus eriomeM. 116. P, 1861 siraP
[۷۰] ( ۲)- رجوع شود بمتن کتاب حاضر ص ۳۲۸٫
[۷۱] ( ۳)- خلاصه- المقامات ص ۱۲٫
[۷۲] ( ۴)- الرحله، جلد سوم ص ۲۹۳ و ۴۴۴، چاپ پاریس ۱۸۷۴ تا ۱۸۷۹٫
[۷۳] ( ۱)- شد الازار، ص ۳۱۷٫
[۷۴] ( ۲)- تاریخنامه هرات تألیف سیف بن محمد بن یعقوب هروى، ص ۷۷۲- ۷۷۳، چاپ کلکته ۱۹۴۴٫
[۷۵] ( ۳)- کلیات قاسم انوار، ص ۹۹ مقدمه، طهران ۱۲۳۷٫ عبد الرحمن جامى شرح حال این مرد را در نفحات الانس آورده است.
[۷۶] سدید الدین محمد غزنوى، مقامات ژنده پیل، ۱جلد، شرکت انتشارات علمى فرهنگى – تهران، چاپ: سوم، ۱۳۸۴٫