[زندگى مغربى]
ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کردهاند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*
مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مىرود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخههاى کهن دیوان وى آمده نشانهایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مىگردد[۱]
خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.
اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانىنژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آققویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مىکند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مىسازد.
مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مىخواند که.
چنین معشوقهاى در شهر و آنگه دیدنش ممکن | هرآنک از پاى بنشیند به غایت بىبصر باشد |
از شنیدن این شعر حالش دگرگون مىشود درد طلب دامنگیرش مىگردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مىرسد و با آنها نسبتى برقرار مى کند.
در دو غزل نیز نشانههائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مىشود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر(۴۹۳)
این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است | کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است[۲] |
و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مىشود.
به مطلع زیر۸۹۰
شاه بتان ماهرخان عرب رسید | با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید[۳] |
سفر
. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مىشد ۲* و لا بد مىباید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد معهذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراینباره بدست نمىآید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.
مؤلف آنند راج در باب مغربى اشارهاى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مىآمدند و تذکره علم و توحید مىکردند و طرفین فایدهها مىگرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشتهاند و در مکتوبات یکصد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهاننما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.(۶۹۸)
اگر تو طالب سر ولایتى بطلب | ز مغربى که درین روزگار پیدا شد |
و باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*
مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونهایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:
تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط | هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست |
ز اشک عاشقان او به گیتى | در و دریاى عمان آفریدند |
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد | بکرد بحر محیطش به زمان تاراج |
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب | مراست عذب فراست تراست ملح اجاج |
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى | ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم |
درباره جهانگردى و بىترسى از دریا گوید:
آنکه او معتقد جان و دل مغربى است | مغربى در طلبش گرد جهان مىگردد |
چون مغربى آنکس کو، پرورده این بحر است | از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد |
در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مىکنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذىقعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است
محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشتهاند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*
مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مىبرند و استمداد مىطلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مىشد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلواتگویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جانسپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازهواردان در مجامع در واقع بهانهاى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مىشده است.
مرشدان
مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است .
فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص) و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.
و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*
بهطورىکه ملاحظه مىشود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مىرسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مىرسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مىرسد. بهطورىکه غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مىگیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى کنند.
چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مىپیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتىکه ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مىدارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.
سیسى و مغربى
مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مىورزیدند و با شمس مغربى صحبت مىداشتند.
مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کلهبان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بودهاند.
از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مىکند ۳* چنین بر مىآید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چلهنشینى مىپردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.
ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم | ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم |
سیسى را وقت خوش مىشود و استحسان مىکند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مىدارد نشان مىدهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است معهذا این داستان بىشباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کردهاند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.
چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است
و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مىکند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مىرسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* معهذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردىاند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.
از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مىداشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مىکند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مىگیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مىبخشد و کمال آنجا را خانقاه مىسازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است
روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مىروند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل
چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این | الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین |
مغربى به کمال مىگوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مىکند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مىکند و انصاف مىدهد ۴*
از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کردهاند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مىگردد که مىگویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مىدهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مىداند
از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام بردهاند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.
شاگردان مغربى
مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهاننما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیهالرحمه آن را به قرائت خواندهام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازتنامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*
احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مىبرد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهاننما را در تبریز شرح کرده است ۳*
از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴* خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذىقعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*
شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفتههاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرینکوب مىنویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشتهاند ۱*
مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بودهاند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*
مؤلف سفینه خوشگوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مىداند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کردهاند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباسآباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*
در دیوان صائب اشارهاى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوشگوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.
مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*
تخلص مغربى
جامى و تذکرهنویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مىگوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا
در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طربافزاى گفته شدى .. تا آینه وحدتنماى هر موحدى و معروفنماى هر عارفى و محبوبنماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مىگوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.
کلما أذکره من طلل | او ربوع او مغان کلما ۳* |
مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مىکند.
عنوان مغرب
شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست بهغایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفتهاند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بىتقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کردهاند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.
با مغربى مغارب اسرار گشتهایم | بىمغربى مشارق انوار گشتهایم |
و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مىرسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مىشوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیهاند مشاهده نمىتواند کرد ۱*
در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتملتر بنظر مىآید.
آثار مغربى
مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهاننما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکرهنویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام بردهاند و بدینگونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مىشود.
پس ار بینى در این دیوان اشعار | خرابات و خراباتى و خمار |
و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:
سر بخرابات مغان درنهم | در قدم پیر مغان سر نهم |
در قدم پیر مغان مىکشم | وز کف او جام پیاپى کشم |
چون بخورم باده شوم مست از او | نیست شوم باز شوم هست از او |
۱*
آثار منثور:
الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافتهام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشتهاند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کردهام تاکنون نرسیده ۲*
ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کردهاند بهطورىکه اظهار مىداشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کردهاند متاسفانه نشانهاى از این رساله نیافتم
محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفتهاند و حتما آن را در اختیار داشتهاند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشتهاند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ شروع مىشود ۱*
ج- جام جهاننما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمىشد … از این فقیر التماس کردند که رسالهاى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایرهاى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهاننماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.
احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهاننما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازهنامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهاننما دارد.
درباره رساله جام جهاننما گوید: رساله را مصنف علیهالرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهاننماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیهالرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*
احمد موسى رشتى در شرح جام جهاننما گوید که جام جهاننماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مىگویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مىکنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.
جام جهاننماى من روى طربفزاى توست | گرچه حقیقت من است روى جهاننماى او |
صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهاننما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهاننما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار بردهاند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهاننما گذاشته باشد نمونههاى اصطلاحى جام جهاننما را نیز در اشعار ذیل آورده است.
مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان | چرا که مظهر جام جهاننماى توام |
ما جهاننماى ذاتیم | ما مظهر جمله صفاتیم |
قدیمترین نسخه خطى جام جهاننما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.
رساله جام جهاننما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشتهاند از این قرار.
۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مىگوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهاننما تدریس مىکرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخهاى که مغربى به او اجازت تدریس داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.
۲- شرح جام جهاننما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.
۳- مدام جانفزا در شرح جام جهاننما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه
۴- فایده فى شرح جام جهاننما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.
۵- شرح جام جهاننما، شرح از خواجه بندهنواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهاننما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.
[دیوان اشعار مغربى]
دیوان اشعار مغربى که مجموعهاى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیعبند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.
دیوان اشعار با مقدمهاى منثور به قلم مغربى آغاز مىشود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مىکند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طربافزاى شادىبخش غمفرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مىکند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مىکند تاخواننده گمراه نگردد.
فرومگذار چیزى از دقایق | که تا باشى ز اصحاب حقایق |
و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مىشمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مىآورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مىکند.
مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیعبند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.
۱-
که جز او نیست در سراى وجود | به حقیقت کس دگر موجود |
۲-
گنجى که طلسم اوست عالم | ذاتى که صفات اوست آدم |
۳-
ما توبه زهد را شکستیم | با مغبچه روبرو نشستیم |
۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.
سماع مغربى
در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مىشود، از این نشانهها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مىشناخته است ۱* معهذا در رساله جام جهاننما و تذکرههاى معاصرش اشارهاى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمىشود، البته مغربى خود را مست و خراب مىداند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بىنیاز مىداند از اصطلاحات آن سخن مىگوید ۲*
از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مىشناخته است و اینهمه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است معهذا تحقیق قول او در باب سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*
مذهب مغربى و وحدت ادیان
آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است | تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است |
مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مىگوید نکتهاى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مىکند و مىگوید
مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن | گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى |
در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مىکند.
هادى طریق اهل تحقیق منم | عارف به فنون جمع و تفریق منم |
چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا | عثمان و عمر على و صدیق منم |
که در تسنن او شک باقى نمىگذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مىگوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهاننما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مىکند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمهى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجاتاند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصبهاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مىداشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مىباشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگهمىداشت، چنان که مىگوید
وراى مطلب هر طالب است مطلب ما | برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما |
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ | که دین مذهب حق است دین و مذهب ما |
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى | چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما |
وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مىکند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مىبرد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مىآورد و مىگوید:
از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا | از میکده و کوى خرابات گذشتیم |
سجاده و تسبیح به یکسوى فکندیم | در خدمت ترسابچه زنار ببستیم |
اینها به حقیقت همه آفات طریقتند | المنه لله که ز آفات برستیم |
و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مىآورد که گفته بود.
لقد صار قلبى قابلا کل صوره | فمرعى لغزلان و دیر لرهبان |
و بیت لاوثان و کعبه طایف | و الواح توراه و مصحف قرآن |
ادین بدین الحب أنى توجهت | رکائبه فالحب دین و ایمان |
۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مىداند در کوى مغان بامى و معشوق مىنشیند و از همه هستى نیست مىشود تا به هستى ابد برسد البته نمىتواند مثل عوام خویشتن را در کشمکشهاى ظواهر مذهبى محدود سازد و اینگونه تعصبات نمىتواند با مشرب کسى که مى گوید.
که جز او نیست در سراى وجود | به حقیقت کس دگر موجود |
موافق باشد.
مغربى هاى دیگر
در تحقیق این امر که عنوان مغربى در تخلص شاعر مورد بحث ما از کجا ناشى است یک نکته که شاید بتواند تا حدى به روشن کردن مطلب کمک کند بررسى این امر است که سایر کسانى که مشهور به مغربى بودهاند چه کسانى بودهاند و سبب شهرت آنها به این عنوان چیست دراینباره البته تا استقصاء دقیقى انجام نشود نمىتوان بطور قاطع اظهار نظر کرد اما در بین چند تن از اینگونه اشخاص ابو عثمان مغربى که در ۳۷۳ در نیشابور وفات یافته است ظاهرا بدان سبب که اهل قیروان بوده است مغربى خوانده شده است ۱* و کسانى مثل امیه بن عبد العزیز شیخ ابو مدین محیى الدین ابن عربى نیز غالبا به سبب آنکه اهل آندلس یا بلاد مغرب بودهاند بدین نام مشهورند. درباره ابو عبد الله مغربى درست سبب انتساب معلوم نیست اما اینکه قبرش را در طور سینا گفتهاند این احتمال را قوى مىکند که او نیز ممکن هست اصلا اهل مغرب بوده باشد ۲* غیر از مغربى مورد بحث ما فقط یک تن بنام خواجه عبد الله نقشبندى معروف به حور العین را مىتوان ذکر کرد که او نیز مثل شمس مغربى مورد بحث ما عنوان مغربى ربطى به مولد و موطن او ندارد.
اما اینکه بعضى مأخذ مغربى مورد بحث ما را بسبب آنکه در بعضى سیاحات به مغرب رسیده است مغربى خواندهاند در عین حال مؤید قول کسانى است که او را از لحاظ مذهب مغربى خواندهاند یعنى معتقد به مذهب محیى الدین مغربى. در حال حاضر از بررسى مغربىهاى دیگر پیش از این چیزى که بتواند تخلص مغربى را درباره شاعر مورد بحث ما توجیه کند نمىتوان بدست آورد.
سنائى و مغربى
در بین شعراى عارف کسانى که مغربى از آنها در اشعار خود یاد مىکند عبارتند از سنائى- عطار- عراقى مغربى سه بار از سنائى در اشعارش نام مىبرد، شعراى فوق مورد توجه مغربى قرار گرفتهاند و بدانها ارادت مىورزد و آنان را امواجى از بحر بىپایان وجود مىداند، معارف سنائى و حقایق عراقى را مىستاید و گوید
وز موج او شده است عراقى و مغربى | وز جوش او سنائى و عطار آمده. |
نقش این موج بحر بىپایان | مغربى و سنائى است و سنا |
نشود کسى عراقى به حقایق عراقى | نشود کسى سنائى به معارف سنائى |
۱*
عطار و مغربى
عطار از بزرگان مورد توجه و اعتقاد مغربى است از اشعارش چنین برمىآید که آثار عطار را خوانده و بدان توجه داشته است، شاگرد و مرید مغربى استادى رشتى در صفحه ۲* ۱۲ شرح جام جهاننما اشارهاى دارد که شاید بتوان استنباط کرد که شمس مغربى نام رساله خود را با الهام از شعر عطار جام جهاننما گذاشته است به ویژه آنکه رشتى استادى دو بار این رساله را نزد مغربى به قرائت خوانده است و از او اجازه شرح گرفته است، عطار گوید:
جام جهاننماى من روى طربفزاى تو است | گرچه حقیقت من است روى جهاننماى تو |
در شرح جام جهاننماى احمد رشتى استادى بارها به اشعار عطار استشهاد شده است، مغربى یکبار نام عطار را در اشعارش آورده گوید.
وز موج او شده است عراقى و مغربى | وز جوش او سنائى و عطار آمده |
۱* توجه به وزن و موضوع اشعار عطار در اشعار مغربى دیده مىشود عطار قصیدهاى دارد به مطلع زیر.
اى روى در کشیده به بازار آمده | خلقى بدین طلسم گرفتار آمده |
مغربى غزلى دارد بمطلع زیر
آن ماه مشترى است به بازار آمده | خود را بدست خویش خریدار آمده |
صرفنظر از اصطلاحى بودن سیمرغ و هدهد و سلیمان در اشعار زیر نشانههائى است که از منطق الطیر عطار خبر مىدهد.
اى هدهد جان ره به سلیمان نتوان برد | بر درگه او بس که طیور است و حوش است |
اى مغربى کى رسى به سیمرغ | بر قله قاف ره نبرده |
مغربى هیچ چیز از آن عنقا | بجز از پرّوبال نتوان دید |
محیى الدین و مغربى
مسافرت مغربى به دیار مغرب او را با افکار محیى الدین (ابن عربى) ۲* آشنا کرد که در رساله جام جهاننما در دوایر گوناگون افکار او بیان شده است در مقدمه دیوانش با ذکر اشعار ترجمان الاشواق محیى الدین توجهش را به تعلیم محى الدین ثابت کرده است.
اشعار تعلیمى مغربى درسهائى از مکتب وحدت وجود ابن عربى است توضیحاتى که شاگردش احمد موسى رشتى در شرح جام جهاننما درباره اصول فکرى مغربى مىدهد به استناد اقوال محیى الدین است و قول او که دو بار نزد مغربى جام جهاننما را خوانده و اجازت شرح گرفته است نیز حاکى از نزدیک بودن مشرب مغربى با طریقه محیى الدین است از جمله تأثیر مهمى که محیى الدین در وى کرده است بکار بردن رموزى است در شعر.
ابن عربى روش رمزى را درباره متن وحى شده قرآن و همچنین درباره جهان بکار مىبرد.
حرفهائى که بر اوراق جهان مسطورند | هست آن جمله خط دوست بخوان هیچ مگو |
در مقدمه دیوانش درباره رموز خط و خال و زلف و ابرو و خرابات و خراباتى به پیروى شیخ محمود شبسترى چنین گوید.
پس ار بینى در این دیوان اشعار | خرابات و خراباتى و خمار |
نظر را نغز کن تا نغز بینى | گذر از پوست کن تا مغز بینى |
چو هر یک را ازین الفاظ جامى است | به زیر هریکى پنهان جهانى است |
مغربى و عراقى
مغربى در چند مورد از اشعار خویش عراقى ۱* را جزو بزرگ مردانى چون عطار و سنائى مىداند با توجه به اینکه مغربى خود را با عراقى برابر مىیابد باز شک نیست که تأثیر بسیارى از عراقى پذیرفته است لمعات عراقى هم پیداست که بسیار مورد توجه مغربى بوده است موارد ذیل تأثیر لمعات عراقى را در فکر مغربى نشان مىدهد و البته اینگونه موارد به همینها نیز منحصر نیست.
در لمعه اول عراقى
اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر غیر از تعین منزه از آن روى که عین ذات خود است و صفات خود را در آینه عاشق و معشوقى بر خود عرضه کرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد و از روى ناظرى و منظورى نام عاشق و معشوقى پیدا آمد ۱*
چون ناظر و منظور توئى غیر تو کس نیست | پس از چه سبب گشت پدید اینهمه غوغا |
تا شاهد حسن تو در آینه نظر کرد | عکس رخ خود دید و بشد واله و شیدا |
آنکه خود را مىنماید از رخ خوبان نگاه | مىکند از دیده عشاق در خوبان نگاه |
آن مرغ بلند آشیانه | چنون کرد هواى دام و دانه |
معشوقه و عشق و عاشق آمد | آئینه زلف و روى و شانه |
بر صورت خویش گشته عاشق | بر غیر نهاده صد بهانه |
در لمعه اول عراقى
یک عین متفق که جزو ذرهاى نبود | چون گشت ظاهر این همه اغیار آمده |
اى ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت | مطلوب را که دید طلب کار آمده |
پنهان ازین جهان ز سرا پرده نهان | یارى است در لباس چو اغیار آمده |
محبوب گشته است محب جمال خود | مطلوب خویش راست طلبکار آمده |
لمعه دوم
عراقى سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند در خزاین بگشود و گنج بر عالم پاشید ۱*
مغربى
چونکه موج و گوهر و دریا پیاپى شد روان | در جهان از موج دریا بحر و کان آمد پدید |
سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد | گنج مخفى آشکارا شد نهان آمد پدید |
کرد سلطان عزیمت صحرا | شد روانه سپاه با سلطان |
از ره عدل پادشاه قدیم | کرد معمور خطه حدثان |
***
بیرون دوید یار ز خلوتگه شهود | خود را به شکل و وضع جهانى به خود نمود |
با آنکه شد غنى همه عالم ز گنج او | یک جو ازو نه کاست و نه یک جو در او فزود |
لمعه سوم
عشق هر چند خود را دایم به خود مىدید خواست که در آئینه جمال معشوقى مطالعه کند نظر در آینه عین عاشق کرد صورت خودش در نظر آمد. عاشق صورت خود گشت ۲*
چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد | بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد |
لمعه چهارم
غیرت معشوقى آن اقتضا کند که عاشق غیر او را دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود چون آفتاب در آینه خود را آفتاب پندارد ۱*
عشق چون بیند جمال خود عیان | در لباس و در نقاب ما و من |
غیرت آرد حسن را گوید که زود | جامه اغیار برکن از بدن |
آن بت عیار من بىما و من | عشق بازد دائما با خویشتن |
لمعه پنجم
محبوب در هرآینه هر لحظه روى دیگر نماید و هر دم به صورتى دیگر برآید زیرا که صورت به حکم آینه هر دم دگرگون مىشود … اگر مىخواهى که از نفحات آن نفس بوئى به مشام تو برسد، در کارستان کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ نظاره شو تا عیان بینى
جمله کارستان خود در خود بدید | در عجب ماند از امور خویشتن |
مرا از روى هر دلبر تجلى مىکند رویش | نه از یک سوى مىبینم که مىبینم ز هر سویش |
گذشته از لمعات در اشعار عراقى نیز موارد بسیار هست که آنها را مىتوان از منابع الهام مغربى شمرد و جالب اینست که در بعضى مواردکلام مغربى حتى از لحاظ لفظى هم تحت تأثیر عراقى است.
عشق بىکثرت حدوت و قدم | نظرى کرد در وجود و عدم |
که جز او نیست در سراى وجود | به حقیقت کس دگر موجود |
عراقى:
اى زده خیمه حدوث و قدم | در سرا پرده وجود و عدم |
که بغیر از تو در جهان کس نیست | جز تو موجود جاودان کس نیست |
عراقى:
نگارا چشمت از جان آفریدند | ز کفر زلفت ایمان آفریدند |
مغربى:
ز قدت سرو بستان آفریدند | ز رویت ماه تابان آفریدند |
عراقى:
من باز ره خانه خمار گرفتم | ترک ورع و زهد بهیکبار گرفتم |
سجاده و تسبیح به یک سوى فکندم | بر کف مى چون رنگ رخ یار گرفتم |
مغربى:
از خانه و صومعه و مدرسه رستیم | در کوى مغان بامى و معشوق نشستیم |
سجاده و تسبیح به یک سرى فکندیم | در خدمت ترسابچه زنار ببستیم |
عراقى:
آفتاب رخ تو پیدا شد | عالم اندر نفس هویدا شد |
مغربى:
آفتاب وجود کرد اشراق | نور او سر بسر گرفت آفاق |
عراقى:
هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى | از دولت آن زلف چو سنبل شنوى |
چون نغمه بلبل ز پى گل شنوى | گل گفته بود هرچه ز بلبل شنوى |
مغربى:
هر نغمه که از هزاردستان شنوى | آن را به حقیقت ز گلستان شنوى |
هر ناله که از بادهپرستان شنوى | آن مىگوید ولى ز مستان شنوى |
عراقى:
چه خوش باشد که دلدارم تو باشى | ندیم و مونس و یارم تو باشى |
مغربى:
تو مىخواهى که تا تنها تو باشى | کس دیگر نباشد تا تو باشى |
نمونههاى فراوان دیگرى نیز نشان مىدهد که مغربى از نظر قالبهاى شعرى و مضامین عرفانى تحت تأثیر عراقى بوده است.
شاه نعمت اللّه ولى در ترجیعبندى مغربى و عراقى را برابر هم قرار مىدهد و گوید:
جامى و شراب و رند و ساقى | هم مغربى و هم او عراقى |
شبسترى و مغربى
شیخ محمود شبسترى ملقب به سعد الدین یا نجم الدین فرزند عبد الکریم در زمان گیخاتو بدنیا آمد و در عهد الجایتو و ابو سعید از مشاهیر متصوفه بوده است، در قریه شبستر بدنیا آمد و تحصیلاتش را در تبریز انجام داد و در ۷۲۰ ه در ۳۳ سالگى درگذشته است او اضافه بر تبحر در علوم رسمى و احاطه کامل عقاید و آراء صوفیه در علم عرفان یعنى تصوف علمى که بدست شاگردان محى الدین ابن العربى رواج یافت آگاه بود و شاهکارش گلشن راز است دو رساله نیز بنام حق الیقین و مرآه المحققین دارد ۱* از شاگردان وى شیخ اسماعیل سیسى یا سیزى است که مرشد مغربى بوده است ارتباط و پیوند مغربى یا شبسترى از طریق شیخ اسماعیل سیسى است و این پیوند آن چنان است که شیخ محمد لاهیجى در کتاب مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز خویش از اشعار مغربى چه با ذکر نام و چه بىذکر نام استفاده کرده و براى تأیید و توجیه اشعار گلشن راز، اشعار مغربى استشهاد نموده است. این توجه خود نشان بوده است که در قرن نهم آثار مغربى با شبسترى در نزد بزرگان ارتباط داشته است اصول فکرى شبسترى که در گلشن راز در پاسخ پرسشهاى امیر حسینى هروى مطرح شده است به اشکال گوناگون در اشعار مغربى دیده مى شود.
سؤال
چه خواهد مرد معنى زان عبارت | که دارد سوى چشم و لب اشارت |
چه جوید از رخ و زلف و خط و خال | کسى کاندر مقامات است و احوال |
پاسخ
هر آن چیزى که در عالم عیان است | چو عکسى ز آفتاب آن جهان است |
جهان چون زلف و خط و خال ابروست | که هر چیزى به جاى خویش نیکوست |
مغربى در مقدمه دیوان در باب خرابات و خراباتى و خط و خال و قد و بالا و ابرو در بحر و وزن گلشن راز گوید:
مى و میخانه و رند و خرابات | حریف ساقى و مرد مناجات |
خط و خال و قد بالا و ابرو | عذار و زلف و پیچاپیچ گیسو |
مشو زنهار از آن گفتار در تاب | برو مقصود از آن گفتار دریاب |
شبسترى:
تو چشم عکسى و او نور دیده است | بدیده دیده را دیده که دیده است |
مغربى:
ز چشم من چه توئى بر جمال خود نگران | چرا جمال خود از من کنى همى پنهان |
چو حسن روى ترا کس ندیده جز چشمت | پس از چه روى من خسته گشتهام حیران |
حلول و اتحاد
مسأله حلول و اتحاد که از موارد اتهام بعضى از صوفیه است در نزد مغربى نیز مثل شبسترى نفى شده است، مثل شبسترى که مىگوید:
حلول و اتحاد اینجا محال است | که در وحدت دوئى عین ضلال است |
ز دوراندیشى عقل فضولى | یکى شد فلسفى دیگر حلولى |
مغربى نیز مىگوید:
اینجا چه جاى وصف و حلول است و اتحاد | کاین یک حقیقت است پدیدار آمده |
هم اسم و رسم و وصف و نعوت و صفت شده | هم غیر و عین و اندک و بسیار آمده |
لاهیجى درباره حلولیه در شرح گلشن راز گوید:
که موجب این اعتقادات توهم غیریت وجود واجب و ممکن است بعضى از صوفیه نادان را حلولى مىنامند. سهروردى در باب نهم عوارف المعارف گوید رسول خدا براى ما شریعتى آورده که در آن خداوند منزه است از اینکه چیزى در وى و یا او در چیزى حلول کند.
در مکتب وحدت وجود مغربى و ابن عربى حلول و اتحاد راه ندارد و چون در این مکتب وجود و موجود یکى است و موجود دیگرى نیست تا آن موجود در آن حلول کند یا با او متحد شود.
وحدت عددى
شبسترى:
در این مشهد یکى شد جمع و افراد | چو واحد سازى اندر عین اعداد |
تو آن جمعى که عین وحدت آمد | تو آن واحد که عین کثرت آمد |
مغربى:
چون یکى اصل جمله عدد است | جنبش جمله سوى اصل خود است |
چون ز یک جز یکى نشد صادر | پس یکى نیست آنچه را که صداست |
در تشبیه عدم به آئینه که از اصول افگار محى الدین است شبسترى و مغربى نیز بکار بردهاند.
شبسترى
عدم آئینه هستى است مطلق | کزو پیداست عکس تابش حق |
مغربى
دلى که آینه روى شاهد ذات است | برون ز عالم نفى و جهات و اثبات است |
آئینهاى بساخت که مجموع کائنات | در وى بدید حسن جمال و جلال خویش |
اشاره به آیه أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی ۱* پس من که خداوندم القاء محبت خود به تو کردم و ترا محبوب خود ساختم تا بسبب محبوبى من محبوب همه کس شوى
شبسترى
خرد دارد ازین صد گونه اشگفت | و لتصنع على عینى چرا گفت |
مغربى
همیشه ذات تو مخفى و مرئى است به من | براى آنکه حجاب تو و رداى توام |
بگوش هوش جهان دوش مغربى مىگفت | مرا شناس که من مظهر خداى توام |
وحدت وجود مغربى
بحث در باب اصل مسئله وحدت وجود در این رساله مورد نظر نیست اما آنچه در کلام مغربى در تأیید و تبین این طرز تفکر هست بىشک از تأثیر عراقى و شبسترى و حتى آثار محى الدین و قونیوى ماخوذ است در ذیل مواردى از کلام مغربى که این تعلیم را تأیید و تبین مىکند نقل مى شود.
در اشعار مغربى وجود چون دریاست، مواج و کفآلود از امواج آن طبیعت و اسماء پدید آمده جهان چون حبابى بر آب است اگر هواى این حباب به در رود دریا مىگردد، عین دریا، کثرت امواج حجاب وحدت دریاست اگر از سوئى موج را بنگرى کثرت مىبینى و اگر به دریا نظر افکنى وحدت مىبینى، این نظر همانند حکمت ودانتا است، در این حکمت براهما که مبدأ کل عالم است حقیقت همه چیز و اصلش تمام کائنات است همچنانکه کف و موج و دریا را با دریا هیچ تفاوت نیست و هیچ تفاوتى هم بین جهان و برهما نیست.
مغربى از شکل دیگر وجود را کلى مىداند و مرکب از اجزاء که هر جزو آن عین کل است، اجزاء مظاهر کلاند و اشیاء سایههاى اسماء و اسماء ظهور خورشید ذات والاى او، صحراى زمین امکان و کتاب حق تعالى است همانطور که محى الدین گوید سبحان من جعل الاشیاء و هو عینها
هر جزو که هست عین کل است | اشیاء چه بود ظلال اسماء |
اسما چه بود ظهور خورشید | خورشید جمال ذات والا |
ز روى ذات برافکن نقاب اسما را | نهان باسم مکن چهره مسما را |
نقاب برفکن از روى و عزم صحرا کن | ز کنج خلوت وحدت دمى تماشا را |
هست یک عین اینهمه اعیان | یک مسماست اینهمه اسماء |
شیئى واحد بگو که چون گردید | عین هستى جمله اشیاء |
قیصرى در شرح فصوص دراینباره گوید وجود چون نور محض است و خورشید تابان که تابش ذرات دو کون هویدا شده و از سایه او اشیاء پدیدار گشته و خود در زیر سایه پنهان مانده اگر بىنقاب دیده شود چشم را خیره مىکند و جمیع اشیاء محو با لذات مىگردند. حجاب او اسماء و صفات اویند، او واحد کثیرنما است که ذات و اسم و نعت و عقل و نفس، جملگى نقش تعینات اویند، ذات او از جسم و جان و نفى و اثبات بیرون است به عبارتى او عنقاى مغرب است و خلقت سایه او و سایه حجاب عنقاست همانطور که محى الدین در فصوص دارد وحدت و کثرت از لوازم حقیقت وجودند به اعتبار تجلى و ظهور متعدد در مراتب و اکوان و اعیان ۱*
شمس مغربى در جام جهاننما نیز دراینباره گوید هنوز حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت مندرج بود، و هر دو در سطوت وحدت مندمج، نام عینیت و غیریت و اسم و رسم و نعت و صفت و ظهور و بطون و کثرت و وحدت و وجوب منتفى و نشان ظاهریت و باطنیت اولیت و آخریت مختفى بود. شاهد خلوتخانه غیب خواست که خود را بر خود جلوه دهد اول جلوه که کرد به صفت وحدت بود پس اول تعینى که از عینیت هویت ظاهر گشت وحدتى بود که اصل جمیع قابلیات است احدیت و واحدیت از وحدت منتشى شدند. و این وحدت عین احدیت است ۱*
مغربى چنانکه ملاحظه مىشود در بیان وحدت وجود به مشرب محى الدین توجه داشته و رموز و اشاراتى در آثار و اشعارش بکار برده و بدانها اشاره شد رموز و اشارات محى الدین چنانچه استاد زرینکوب در کتاب ارزش میراث صوفیه گوید قول به وحدت وجود که اساس تعلیم عرفانى ابن عربى است و در کتب او خاصه فصوص الحکم به عبارات مختلف بیان شده است مبنى بر این فکر است که وجود حقیقتى است واحد و ازلى این وجود واحد ازلى هم البته خداست و بدینگونه عالم خود وجود مستقل حقیقى ندارد و هم خیال صرف است و وجود حقیقى یک چیز بیش نیست .. باید قایل به وجود واحدى بود که آن را چون از یک وجه بنگرند خلق است و چون از وجه دیگر بنگرند حق و بین آن دو وجه تباین و تغایر ذاتى نیست ۲*
محى الدین نیز در فصوص اشاره مىکند: مبادا به یکى از این دو بنگرى و دیگرى را از یاد ببرى.
فلا تنظر الى الحق | و تعریه عن الخلق |
و لا تنظر الى الخلق | و یکسوه سوى الحق |
و نزهه و شبهه | و قم فى معقد الصدق |
۳* مغربى در پایان در باب وحدت تمثیلى دارد ساده گوید چنانکه مىگوئى که زید را مثلا سر است و پاست و دست و چشم و گوش و بینى و قلب و روح و نفس .. و این مجموع زید است و کثرت این مجموع کثرت زید نمىشود ۴*
مغربى و حروفیه
اشاره به اسرار حروف و نقطه در کلام مغربى در پارهاى موارد هست حروفیه و نقطویه در زمان وى به عنوان فرقهاى که اهل الحاد و صاحب مقالات کفرآمیز بودهاند مورد تعقیب واقع مىشدند چنانکه فضل اللّه حروفى ۱* در همین ایام به امر تیمور به دست پسرش میران شاه کشته شد اما آنگونه که در کلام مغربى به حروف و نقطه اشاره هست ربطى به این فرقه ندارد و ظاهرا مأخوذ است از تعلیم ابن ۲* عربى در باب حروف و غیر از ابن عربى کسانى امثال عین القضاه ۳* و سعد الدین حموى ۴* هم به رموز مربوط به حروف و نقطه اشارت دارند و حتى شبسترى هم در تاویل رموز مربوط به حروف اقوالى دارد. ذیلا اشاراتى را که در باب حروف در کلام مغربى هست نقل مىکنیم.
نقطه را کرد در الف ترکیب | داد پیوند کاف را با نون |
آنجا که مقر ذات نقطه است | نى کیف پدید هست و نى این |
بر عین وجود نقطه آمد | اشکال وجود حرفها غین |
ز اشکال میان نقطه و حرف | صد بون پدید گشت و صد بین |
مغربى در جام جهاننما گوید چون ثانى مرتبه وجود (عما) را حرف ب نیز مىگویند در شبى که این مسطور صادر مىشد در واقعه دیده شد که شخصى از کاملى روایت مىکرد که اگر حرف ب بودى خلق حق را عیان مىدیدندى و معنى حرف ب پیش اهل اسرار سبب است و سبب حجاب مسبب است چنانکه دلیل که حجاب است مر مدلول خویش را و بعضى گفتهاند که بالباء ظهر الوجود و بالنقطه تمیز العابد عن المعبود و چنین گفتهاند که مراد به این وجود وجود حقیقى باشد باین معنى که ثانى مرتبه وجودى است مظهر وجود است پس وجود بدو ظاهر شده باشد ۵*
از طرفى حروف الفبا که ممتد الفند و الف نیز مرکب از نقطه با اسماء کلى الهى که بیست و هشتاند برابر مىداند و براى هر یک از حروف تسبیح و تمجید و تهلیل معتقدند ۶*
قوس و دایره
قوس و دایره از رموز عرفا و شعراى وحدت وجود است ابن عربى از رموز ریاضى براى بیان اندیشههاى خویش استفاده کرده شمس مغربى نیز رساله جام جهاننماى خود را که جامع کلیات علم و توحید و مراتب وجودى است در دایرههائى خلاصه کرده است که به قول خود وى از مراتب وجود دایرههایى ساخته است و از دو دایره که درین رساله دارد. دایره اول در باب احدیت و واحدیت و اعتبار و شهود و تجلى و تعین اول است.
دایره دوم در ظاهر وجود که وجوب وصف خاص اوست و ظاهر علم که امکان از لوازم اوست مؤلف درین رساله به توضیح دوایرى پرداخته است که مبین مرتبه وجود در اشکال مختلف است.
هر دایره چنانکه در مقدمه نیز اشارت دارد مشتمل است بر دو قوس و خطى در وى که برزخ است بین القوسین و بدینگونه آنچه را صوفیه قوس صعودى و نزولى مراتب وجود مىگویند توضیح و توجیه مىکند،
احمد رشتى در تفسیر جام جهاننما مىگوید (قوس عبارت از کمان است و کمان را خداى تعالى در کلام مجید ذکر کرده است که فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى بباید دانست که قاب عبارت از زه کمان است و قوسین عبارت بدانچه گفتیم قاب وحدت است که برزخ کبرى است و قاب دوم واحد است که برزخ اصغر است (القوس قطعه من الدائره) و دائره که برزخ است چنین تعریف کردهاند که احسن الاشکال شکل مستدیر و خط وسطائى که برزخ است بین الوجوب و الامکان گفته شد که قاب وحدت است کانه دو کمان است و یک زه و قاب دوم همچنین او ادنى که واقع شود قاب مختفى مىشود و هر دو قوس یکى مىگردد)
انسان کامل
مسئله عمده در تفکر عرفانى مغربى مسئله مقام انسانى است در ارتباط با خدا و با کائنات مغربى آدم را مظهر جام جهاننماى وجود مىداند و در حقیقت آئینهاى مىشمرد که براى جلوه دادن اسماء آفریده شده است در جام جهاننما حقیقت انسانى را عبارت از برزخى مىداند که فاصل و جامع قوسین احدیت و واحدیت است و چون نسخه مجموع کائنات است از فلک و ملک بالاتر است ۱* محى الدین در فصوص (فص حکمت الهیه در کلمه آدم) گوید آدم حقیقتى است که از دو صورت حق و خلق فراهم آمده و آن دو دو دست خداوندند.
و براى همین آدم خلیفه خداست و او شایسته است کامل باشد خداوند صورت ظاهرى آدم را از حقایق و صور عالم پدید آورده و صورت باطن او را بر صورت خود آفرید و بهمین دلیل درباره او فرمود کنت سمعه و بصره ۲*
در مقدمه شرح قیصرى چنین آمده است و مرتبه انسان کامل عباره عن جمیع المراتب الهیه و الکونیه من العقول و النفوس الکلیه و الجزئیه و مراتب الطبیعه الى آخر تنزلات مرتبه انسان کامل ختمى محمدى که از آن تعبیر به مرتبه عمائیه نمودهاند و جامع جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس عالم برزخ و مثال و عالم طبع ماده است و این حقیقت (انسان کامل) محاذى و مضاهى مرتبه الهیه است ۳*
لاهیجى در تفسیر شعر زیر از شبسترى گوید
نبوت را ظهور از آدم آمد | کمالش در وجود خاتم آمد |
چون حقیقت نبوت را مظهر اول آدم بود هرآینه مبدا و مظهر نور ظهور صفات کمال نبوت آن حضرت شد و هر یکى از انبیا که در این دایره واقعند مظهر صفتى از صفات کمال حقیقت نبوتاند و تکامل اجزاء دایره نبوت به نقطه آخر است که وجود شریف حضرت محمد است و نحن الآخرون و السابقون به سبب این جامعیت است ۴*
فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل | آنکه فتح و ختم شد او را مسلم این بود |
آخر سابق که نحن الآخرون السابقون | آنکه در کل آمد و بر کل مقدم این بود. |
با ختم نبوت که احمد خاتم آن است اولیاء وى دور تازهاى آغاز کردهاند که وصول ولایت مىباید از راه کشف و تجلى گذشت.
رسیده است به صحت ز راه کشف و تجلى | مر این حدیث که از مغربى کنند روایت |
اگر تو طالب سر ولایتى بطلب | ز مغربى که درین روزگار پیدا شد |
مرد کامل از نظر مغربى در هر دوره هست و ظهور مىکند و این ظهور متوالى است هر چند دور نبوت و پیغمبرى گذشته ولى ولایت پایان پذیرفتنى نیست .. مغربى خود را از اولیاء مىداند سر ولایت را مىداند.
اگر زمان نبوت گذشت و دور رسل | ولى ظهور ولایت درین زمانه ما است |
کلید مخزن اسرار مغربى دارد | چو مدتى است که او خازن خزانه ما است |
انسان کامل باید دل را که آئینه کامل رخسار اوست پاک و مصفا دارد و ارزش خود را درک کند و بشناسد چون مظهر خداست نجاتش از خود است و هلاکش از خود عین نور بسیط و موج بحر محیط است.
وفات
مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مىکند مىگوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسفاند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مىکنیم نعش ما را به سرخاب مىبرند و در حظیره بابا مزید مدفون مىسازید چون از آنجا بازمىگردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مىشود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است
جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست
کسى کاو جز یکى هرگز ندانست | چه مىداند که پنجه چیست یا شصت |
پیداست که مى بایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مىتوان قول تذکرهنویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.
قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مىکردهاند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مى باشد ۲*
قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضىزاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسودهاند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.
على مشرق الالهام و الکشف و الیقین | هو المغربى شمس اهل الولایه |
۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مىداند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مىگوید بعضى گفتهاند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفتهاند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مىکند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نمودهاند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعهاى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مىکند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمىگذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آنکس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.
(بررسى رساله جام جهاننماى مغربى)
مغربى رساله جام جهاننما را به خواهش دوستان در بیان کلیات علم توحید و مراتب وجود از نظر عرفا نگاشته است و براى سهولت درک آن دو دایره ترسیم کرده است. و در حقیقت موضوع رساله را در دو دایره خلاصه کرده است.
دایره اول در احدیت و واحدیت و وحدت و اعتبار وجود و علم و نور و شهود و تجلى و تعیین اول.
دایره دوم در ظاهر وجود و ظاهر علم و برزخیت ثانى که حقیقت انسان است و نمونه تعین و تجلى دوم در هر دو دایره خطى فرضى استفاده مىکند که دایره را به دو قسمت مساوى تقسیم مىکند این خط در یک دایره اول برزخ کبرى و در دایره دوم برزخ صغرى نام دارد.
موضوع اصلى در دایره اول اثبات وحدت وجود است و در طى آن نویسنده خاطرنشان مىکند که این وجود همچون شاهد خلوتخانه غیب هویت خواست که خود را بر خود جلوه دهد. اول جلوهاى که کرد در صفت وحدت بود و این وحدت تعین اول است و اصل جمیع قابلیات ۱* و نشان ظاهریت و باطنیت و اولیت و آخریت در وى مختفى بود. از جمله قابلیاتى که مقدم بر همه اسماء و صفات پدید آمد، احدیت و واحدیت بود که چون بالى بر بدن وحدت قرار داشت، احدیت و واحدیت بهوسیله برزخى که قاب قوسین یا حقیقت محمدى است از یکدیگر ممتاز مىگردند.
حق تعالى در تعین اول که وحدت بود بر خود تجلى کرد و در این تجلى خود را یافت و با خودى خودش حاضر بود، در قوس واحدیت کثرت ظاهرى به شکل وجود علم و نور و شهود ۲* جلوه کرد و به استناد حدیث قدسى «کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف»، در تجلى اول که تجلى ظهورى بود و متضمن کمال ذاتى وجود سر عالم تفصیلا و بر آدم اجمالا به منصه ظهور درآمد در این تجلى و فیضان وجود عالم چون کتابى درآمد که حاصل صور اسماء کلى و جزوى الهى بود بدین جهت است که سالک فانى وقتى در تجلى ذاتى به مقام بقاء باللّه مىرسد در مقام قاب قوسین حق را در هر شیئى متجلى مىبیند.
این کثرتى که در دایره وجود دیده مىشود کثرتى ظاهرى است عالم دنیاى کثرت است تباین ظاهرى هر بیننده را به این فکر مى اندازدکه موجودات مختلفاند، اما در حقیقت اصل آنها یکى است این کثرت ظاهرى قادح وحدت نیست چنانکه مىگوئى که زید را مثلا سراست و پا و چشم و گوش و قلب و نفس ….. این مجموع زید است کثرت این مجموع کثرت زید نمىشود بنابراین حروف نفس رحمانى که در کتاب عالم است و ظاهرى حق موجب تکثر وحدت نیست همانطور که نمىتوان گفت دست زید را زید است همانطور هم نمىتوان گفت که عقل کل خداست چون نادرست است و کفر و زندقه بلکه این مجموع وحدتى است که همه اجزاء عین اویند همانطور که آمده است «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ۱*
دایره دوم به بیان ظاهر علم و ظاهر وجود و برزخیت انسان پرداخته است و در حقیقت مصداق ظهورى دایره است، در وجود انسان.
مؤلف در اینجا کثرت ظاهرى و نسبى اسماء الهى را در ۲۸ اسم کلى که برابر با ۲۸ خانه قمر است خلاصه مىکند. تجلى ثانى که عبارت از نفس رحمانى است و ما سوى الله و کائنات از آن ناشى شده است و اینهمه عبارتاند از ظاهریت حق که از باطن او بر آمدهاند و چیزى جز عین او نیستند. اما این عالم مشتمل به دوایر کوچکترى است که هر یک در عین اینکه محیط بر اجزاء خویشند محاط دایره اعظم که دایره ثانى است هستند. از این جمله عقل کل بر جمیع عقول جزئى و نفس کل بر جمیع نفوس جزئى احاطه دارد و عقول و نفوس کلى نسبت به عقول و نفوس جزئى ارتباط رب و مربوبى دارد ۲*
موضوع برزخهائى که در دایره اول و دوم بدان اشاره کرده است از مباحث مهم رساله جام جهاننما است در دایره اول که نشانه تعین و تجلى اول است برزخ اکبر نشانه حقیقت محمدى است و در دایره دوم برزخیت اصغر که صورت برزخیت اول حقیقت انسانى است و هر دو حد فاصل و جامعاند و هر دو سوى قوسین احاطه دارند، اگرچه انسان مظهر جامع اسم کلى اللّه است، اما انسان کامل که انبیاء و اولیاءاند بدین جهت به کمال ممتازند که از راه تصفیه در پرتو تجلى او هستى خویش را فانى کرده و باقى باللّه شدهاند و صفات جزوى ایشان عین صفات کلى حق شده است و در این مرتبه مراتب کمال تفاوت دارند بعضى به اکثر صفات حق متجلى مىشوند و بعضى به صفاتى کمتر، فرد کاملى که به همه صفات الهى متحقق گردیده پیغمبرى خاتم است و باقى انبیا و تمامت اولیاء هر چند که مظهر اسم کلى اللّهاند ولى مظهر بعضى صفات در مراحلى دیگرند بدلیل حدیث نبوى مشهور که کنت نبیا و آدم بین اسماء و الطین و من حیث الصوره شیخ محمود شبسترى به این نکته اشاره دارد ۱*
وز ایشان سید ما گشته سالار | هم او اول هم او آخر در این کار |
و بدین جهت است که گویند برزخیت اکبر که اول قاب قوسین احدیت و واحدیت است غایت معراج محمدى است و عبارت او ادنى ۲* در قرآن کریم اشاره بدانست.
اما برزخیت ثانى که قاب قوسین ظاهر وجود است نهایت حد معراج انبیاى دیگر است به این ترتیب چون تعین و تجلى ثانى ناشى از تعین و تجلى اول بود به صورت آن ظاهر گشت و مظهر اصلى وجود گردید و ترتیب فیضان وجود از کنز مخفى احدیت آغاز گشته به عقل کل، نفس کل، طبیعت کل، جوهر هبا، جسم کل، عرش و کرسى و فلک البروج و فلک المنازل …. و عناصر اربعه تا به مرتبه انسان کامل مىرسد و نصف قوس دایره نزولى تمام مىشود و از مرتبه انسانى که آخر تنزلات است ترقى آغاز مىگردد تا به نقطه اول که مرتبه احدیت است مىرسد و قوس عروجى دایره پایان مىپذیرد نقطه آخر به نقطه اول مىپیوندد و قوسین سر بهم مىآورد اول عین آخر مىگردد ظاهر عین باطن، بدین جهت نقطه احدیت به اعتبار تنزل نقطه آغاز وجود است و به اعتبار ترقى نقطه منتها چنانکه گفتیم وجود عالم چون کتابى درآمد که حاصل صور اسماء کلى و جزوى الهى بود و مشتمل بر آیات خداوندى و هر فردى از افراد موجودات کلمهاى از کلمات اللّهاند که بر معنى خاصى از اسماء جزویه الهى دلالت مىکند موجوداتى که بهواسطه نفس رحمانى از غیب به شهود آمدهاند حروف کتاب خدایند ۱*
مغربى در بیان تجلى اول و تجلى ثانى و تفسیر کتاب عالم به روش تفکر و تعلیم حروفیه نزدیک مىشود و از جمله مىگوید که این تجلى ثانى مرتبه وجود است و با حروف ب که حرف ثانى حروف هجا است برابر است همانطور که گفتهاند «بالباء ظهر الوجود» و در حالت تجلى ثانى حقیقت ذات خداوندى از مخلوق پنهان گردید ۲*
معرفى نسخه هاى خطى دیوان
کهنترین نسخه خطى دیوان مغربى با توجه به فهرستهاى موجود نسخهاى است به شماره ۱۱۶۸۶ در موزه بریتانیا که در سال ۸۲۴ هجرى، پانزده سال بعد از وفات مغربى به دست کاتبى بنام عبد الصمد بن عبد المطلب تبریزى به خط نستعلیق زیبائى نوشته شده است، پس از آنکه نسخه اقدم را با سایر نسخ کهن خطى ملک و سپهسالار و مجلس و تبریز مقایسه شد آن را نسخه اصل قرار داده و از سایر نسخ به عنوان نسخه بدل استفاده گردید. علت اینکه نسخه لندن اصل قرار گرفت این بود که نسخه مزبور تاریخ کتابت داشت و حذف و افتادگى آن نسبت به به سایر نسخهها بسیار کم بود و کاتب فاضلى با خطى خوش آن را نوشته هرجا که اشتباهى رخ داده بود آن را در حاشیه نقل کرده بود و عباراتى که نامفهوم یافته با کلمه ظاهرا عبارت دیگرى را در حاشیه آورده است در این نسخه غزلیات نامرتب آمده ولى در نسخه ملک و سپهسالار که فاقد تاریخ کتابت بودند و حذف و افتادگى آن زیاد و مسامحههائى نیز در نوشتن کلمات مخصوصا در نسخه ملک بکار رفته بود مرا در انتخاب نسخه لندن ناچار ساخت از نسخه مجلس و تبریز که تقریبا صد سال بعد از وفات مغربى کتابت شده است براى اصلاح مواردى که لازم بود استفاده گردید.
نسخه عکسى لندن با بسم اللّه الرحمن الرحیم آغاز مىشود و مقدمه دیوان به فارسى به قلم مغربى است این مقدمه با مقایسه سایر نسخ کاملترین آن بود غزلیات نامرتب است در آخر پس از ذکر و ترجیع و ۳۵ رباعى و تعدادى فهلویات به زبان آذرى چنین پایان مىپذیرد.
تمت الکتاب على ید العبد المذنب عبد الصمد بن عبد المطلب التبریزى غفر اللّه ذنوبه فى یوم الأربعاء الثانى العشر فى شهر جمادى الاولى سنه اربع و عشرین و ثمانا الهجریه الهلالیه.
رسم کتاب نسخه لندن به شیوه رایج زمان است ب و پ و ج و چ و ز و ژ و ک و گ را یکسان نوشته و حرکت و سکون کلمات را در بعضى موارد نشان داده است گاهى بجاى هر آنکه هر آنک بکار برده است.
۱- نسخه عکسى ملک که اصل آن شماره ۵۱۵۴ در کتابخانه ملک است و میکروفیلم آن در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران و در ذیل صفحات با علامت ملک مشخص شده است. این نسخه به خط نسخ است و افتادگى دارد، مقدمه فارسى چنین شروع مىشود ……
بعد از سیر و طیر و رفع غیریت.
از نوع کاغذ و سبک کتابت آن را بقرن ۹ (نهم) پیوسته مىدانند.
در فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى آن را بجاى نسخه دیگرى اشتباها معرفى کردهاند این نسخه تاریخ کتابت ندارد و غزلیات از نظر قافیه مرتب شده و ترانههاى آذرى نیز در این نسخه نیست، شیوه کتابت آن مانند نسخه لندن است فقط گاهى آنچه را آنچ آورده است.
۲- نسخه عکسى سپهسالار که در پاورقى به سپه یاد شده است این نسخه که میکروفیلم آن در کتابخانه مرکزى موجود است به خط نستعلیق زیبائى نوشته شده و زمان کتابت آن مانند نسخه ملک حدود قرن نهم هجرى است غزلیات این نسخه مرتب است و ترجیعبندى بیشتر از نسخههاى دیگر دارد به مطلع و ترجیع زیر:
ما مست شراب لایزالیم | ما گلبن عیش را نهالیم |
ما توبه زهد را شکستیم | با مغبچه روبرو نشستیم |
فهلویات به زبان آذرى رباعیات به سبک چلیپائى در آخر نوشته شده است ترجیعبندى از خواجوى کرمانى و عراقى ضمیمه دارد این نسخه بدون ذکر تاریخ کتابت چنین پایان مىپذیرد تمت الکتاب بعون الملک الوهاب روز دوشنبه ماه شوال تمام شد. رسم کتابت این نسخه مانند نسخ دیگر است.
۳- نسخه عکس کتابخانه ملى تبریز واگذارى حاج محمد نخجوانى شماره ۳۰۳۴ به خط نستعلیق و مقدمه چنین آغاز مىشود.
الحمد لله الذى انشأ عروض الکون بسیب الجسم … غزلیات نامرتب است حذف و افتادگى این نسخه زیاد است سبک کتابت آن مانند نسخههاى دیگر است و در سنه ۹۲۴ هجرى نوشته شده است فهلویات و رباعیات در آن نیست این نسخه چنین پایان مىپذیرد: تم الدیوان بعون الملک المستعان فى یوم الجمعه شهر صفر ختم بالفتح و الظفر فى سنه اربع و عشرین و تسعمائه الهلالیه الهجریه النبویه رب اختم بالخیر.
۴- نسخه عکسى مجلس به شماره ۵۰۳۴ شکسته نستعلیق متعلق به قرن دهم هجرى است.[۴]
[۱] ( ۱)- هدایت در ریاض العارفین گوید که بعضى گویند مولدش نائین و مرقدش در اصطهبانات* چنانکه ملاحظه مىشود هدایت نیز نقل قول مىکند و احتمال مىرود احوال اور را با احوال مغربى دیگرى که مدفون اصطهبانات است خلط کرده باشد مىتوان با توجه به سخن هدایت چنین پنداشت که شاید خانواده شمس مغربى نائینى بودهاند و به تبریز مهاجرت کرده و ساکن شده باشند اما از کلام خود او و از مآخذ قدیم قریب به عصرش این نکته بههیچوجه برنمىآید.
[۲] ( ۱)- غزل ۵۱
[۳] ( ۲)- غزل ۹۲
[۴] شمس الدین محمد تبریزى مغربى، دیوان کامل شمس مغربى، ۱جلد، انتشارات زوار – تهران، چاپ: اول، ۱۳۵۸٫