سابقه در دین و خدمتبه اسلام و درک محضر رسول رسول خدا(ص) از افتخارات حبیب بن مظاهر بود. حبیب بزرگمردى از طایفه افتخار آفرین «بنى اسد» بود. او یک سال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد. کودکى اش همزمان با سالهایى بود که پیامبر در مکه مردم را به توحید دعوت مى کرد، و جوانى اش، هم عصر با دوران حکومت الهى رسولخدا در مدینه و آن سالهاى جهاد و حماسه و فداکارى در راه دین خدا بود.
فیض دیدار پیامبر، توفیقى بود که حبیب بن مظاهر را از همان آغاز با معارف دین و حکمتهاى متعالى و سرچشمه زلال و جوشان تعالیم جاودان اسلام آشنا ساخت.
حبیب از اصحاب پیامبر به حساب مى آمد و از آن حضرت حدیثهاى زیادى شنیده بود. صحابى بودن این چهره عظیم الشان تاریخ اسلام (۳) مقام و موقعیت او را والاتر ساخته بود و شرکت او در سن ۷۵ سالگى درنهضت کربلا و دفاع مسلحانهاش از حسین بن على(ع) از صحنههاى پر شکوه و سرشار از معنویتى است که فقط در جبهه هاى نورانى مؤمنان حق پرستیافت مى شود.
پس از وفات پیامبر، حبیب بن مظاهر در خط ولایت على بن ابى طالب(ع) قرار گرفت و محضرآن امام را مغتنم شمرد و آن حضرت را به سان چشمه سار زلال حقیقت و حجت بى نظیر الهى و وارث علوم پیامبر مى شناخت. از این رو، به آن حضرت روى آورد و در شمار یاران خالص و حواریون و شاگردان ویژه على بن ابىطالب قرار گرفت و دانشهاى گرانبها و فراوانى رااز امام آموخت و از حاملان علوم على -علیه السلام – بود (۴) . حبیب بن مظاهر در ردیف یاران فداکارى همچون میثم تمار، رشید هجرى، عمروبن حمق و… بود و همانند آنان معارف گرانبهایى از مولاى خود فرا گرفته بود، که یکى از آنها «علم بلایا و منایا» بود; یعنى پیشگویى حوادث و خبر داشتن از وقایع آینده و تاریخ و کیفیتشهادت خود و دیگران.
به نمونه مشهورى که در این باره نقل شده است توجه کنید:
میثم تمار، سوار بر اسب از نزدیک جایى که جمعى از طایفه «بنى اسد» در آن نشسته بودند عبور مى کرد. در این حال، حبیببن مظاهر را دید که او نیز سوار بر اسب بود. آن دو به یکدیگر نزدیک شدند، تا حدى که گردن اسبهایشان به هم مىخورد و گفتگویى طولانى کردند. در آخر، حبیب بن مظاهر خطاب به میثم گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشى (۵) را مى بینم که در راه عشق و محبت دودمان پیامبر(ص)، او را به دار آویخته اند و بر چوبه دار، شکم او را پاره مى کنند.
میثم هم گفت: من هم خوب مىشناسم مرد سرخ رویى را که گیسوانى دارد (منظورش خود حبیب بن مظاهر بود) و به عنوان یارى فرزند رسول خدا، حسین بن على، به میدان مىرود و کشته مىشود، و سربریدهاش را در کوفه مى گردانند.
آنان پس از این گفتگو، از هم جدا شدند. کسانى که آنجا بودند و این گفتگو را از آن دو شنیده بودند، هنوز متفرق نشده بودند و به خیال خودشان درباره دروغهاى آن دو نفر صحبت مى کردند که «رشید هجرى» از راه رسید و ازآنان سراغ میثم و حبیب را گرفت. به او گفتند: همینجا بودند و چنین و چنان گفتند وسپس از هم جدا شده و رفتند. رشید گفت: خداوند، میثم را رحمت کند; فراموش کرد که این مطلب را هم اضافه کند که به آورنده سر بریده حبیب در کوفه صد درهم بیشتر جایزه مىدهند و آنگاه آن سر را در شهر مى گردانند!
حاضران به یکدیگر گفتند: این یکى، از آنان هم دروغگوتر است; ولى طولى نکشید که میثم را بر در خانه «عمروبن حریث» بر فراز چوبه دار، آویخته دیدند و سر حبیب بن مظاهر را هم به کوفه آوردند و آنچه را که آن روز گفته شده بود به چشم دیدند (۶) .
روزگار گذشت و خلافتبه امیرالمؤمنین(ع) رسید و آن حضرت مقر خلافت را از مدینه به کوفه آورد. حبیب بن مظاهر هم به کوفه آمد و در این شهر ساکن شد، تا همیشه بتواند در حضور و در رکاب مولایش على(ع) باشد.
حبیب در تمام جنگهاى آن حضرت شرکت کرد (۷) . در آن زمان، حبیب بن مظاهر یکى از شجاعان بزرگ کوفه به حساب مىآمد که در زمره یاران امام بود (۸) . او علاوه بر شجاعت و دلاورى، در اخلاق و رفتار کریمانه، در آشنایى و بصیرت به مسائل دین و احکام خدا، در پاکى و تقوا و زهد، در عبادت و سخاوت و وفا و آزادگى و در اخلاص نسبتبه امام و اهلبیت پیامبر اسلام نمونه بود. او در جمیع علوم و فنون، همچون فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره و اخبار غیبى، تبحرى داشت که – چه در زمان خلافت على(ع) و چه پس از آن – مایه اعجاب و شگفتى دیگران بود (۹) . حبیب را در مورد وفا و اخلاصش نسبتبه امام، جزء «شرطه الخمیس» (۱۰) به حساب آورده اند (۱۱) .
حبیب چهره اى زیبا داشت، جمال معنوى اش هم به حدکمال بود، تمام قرآن را از حفظ داشت و شبها پس از نماز عشا تا سپیده فجر، ختم قرآن مى کرد و به نیایش و عبادت خدا مى پرداخت (۱۲) .
وقتى على بن ابى طالب(ع) به شهادت رسید، حبیب بن مظاهر تقریبا ۵۴ سال داشت و بار یک عمر تقوا و ایثار و تجربه و آگاهى و بصیرت را به دوش مى کشید، تا در سالهاى آینده هم، همچنان در صراط مستقیم حق و در دفاع از امام و یارى دین بکوشد.
پس از شهادت امیرمؤمنان على – علیه السلام اوضاع اجتماعى – سیاسى جامعه اسلامى بحرانى تر شد. امام مجتبى(ع) از صحنه سیاسى کشور کنار زده شد. معاویه بر اوضاع مسلط گشت. روش جائرانه و دیکتاتورمآبانه معاویه در طول بیست سال حاکمیتش در قلمرو مملکت اسلامى، همراه با اغفال مردم و تبلیغات مسموم بر ضد على و آل على بود. شیعیان پیرو اهل بیت در شدیدترین وضع خفقان بارى به سر مى بردند. قتل و اعدام و حبس و تبعید و قطع حقوق و اخراج از کار، از رایجترین شیوههاى سیاست معاویه نسبتبه آزاد مردان پاک بود.
در همین دوران بسیار تلخ بود که امام حسن مجتبى(ع) با توطئه معاویه، با زهر مسموم شد و به شهادت رسید. امامت شیعیان به حسین بن على(ع) رسید، ولى سیاست معاویه در همان خط و با همان برنامه ادامه داشت پس از شهادت حضرت امام حسن(ع) شیعیان به امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را به قیام علیه معاویه دعوت کردند، اما حضرت در جواب نامه به آنان دستور سکوت داد. (۱۳) تا اینکه بالاخره در سال شصت هجرى معاویه از دنیا رفت و خلافت اسلامى به پسر نالایق و شرابخوار و فاسد او «یزید» رسید.
روشن است که در این سالهاى طولانى، حبیب بن مظاهر هم مانند بسیارى از آگاهان روشندل و مخلص، خون دل مىخورد و کارى از دستش بر نمىآمد. حبیب پیرو امام بود و در موضعگیریهاى اجتماعى – سیاسى تابع حجت خداوند بود.
حسین بن على(ع) تن به بیعتبا یزید نداد و از مدینه به مکه هجرت فرمود. حضور امام در مکه و اقامت چند ماههاش در آن شهر، به گوش افراد زیادى رسید. از جمله شیعیان کوفه هم از این ماجرا با خبر شدند و در خانه «سلیمان بن صرد خزاعى» جلسهاى تشکیل دادند. سلیمان که از چهره هاى سرشناس شیعه و از شخصیتهاى معروف کوفه بود و به آل على عشق مى ورزید، براى حاضران، از مرگ معاویه و جانشینى یزید و امتناع امام حسین(ع) از بیعتبا او و عزیمت آن حضرت به مکه، سخنها گفت.
آنگاه از آنان خواست که اگر واقعا مصمم به یارى اویند وحاضرند تا در رکاب او با دشمنان حق بجنگند و حکومت یزید را سرنگون کنند، آمادگى خود را طى نامهاى به امام ابلاغ نمایند و اگر مرد مبارزه و مقاومت نیستند، چنین کارى نکنند.
حاضران، داوطلب مبارزه در رکاب امام و آماده جانبازىبراى حق بودند. سلیمان هم از آنان خواست تا نامهاى نوشته و حسین(ع) را به کوفه دعوت نمایند، تا در راس جریان مبارزه، هدایت مردم را در جهاد علیه یزید به عهده گیرد.
نخستین دعوتنامه با امضاى چهارتن از بزرگان کوفه براى امام نوشته و به مکه ارسال شد; امضا کنندگان، عبارت بودند از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر. مضمون نامه، دعوت امام براى حرکتبه سوى کوفه و هدایت و رهبرى آنان در امر مبارزه بود. (۱۴)
یزید در آغاز خلافتش، براى مسلط شدن بر اوضاع، سختگیریهاى زیادى مىکرد. نوشتن این نامه در آن شرایط، اقدام مهم و مخاطره آمیزى بود که توسط حبیب و دیگر همفکرانش انجام گرفت.
پس از این نامه، نامههاى فراوان دیگرى به حسین بن على ارسال شد، که در همه آنها از امام خواسته شده بود که با سرعت و در اولین فرصتخود را به کوفه برساند.
دعوتها و اعلام حمایتهایى که از سوى کوفیان به امام حسین مىرسید، حضرت را بر آن داشت تا براى ارزیابى دقیق اوضاع و شرایط و میزان آمادگى مردم، نمایندهاى ویژه به کوفه بفرستد و امام، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. مسلم پیام و نامه امام را به مردم ابلاغ کرد و منتظر عکسالعمل آنان بود.
در اولین جلسه «عابس شاکرى» – که از شیعیان بود – خطابه پرشورى ایراد کرد و ضمن آن به مسلم بن عقیل گفت:
«بعد از حمد و سپاس خداوند، من از مردم به تو خبر نمىدهم، چون نمىدانم در دلهایشان چیست. سوگند به خدا که من نظر و آمادگى خودم را به تو بازگو مىکنم.به خدا سوگند! اگر بخوانید، اجابتتان مىکنم و همراه شما با دشمنانتان خواهم جنگید، و با شمشیرم در پیش روى شما با دشمن آن قدر پیکار خواهم کرد، تا به دیدار خدا برسم و در این کار، چشم امیدم فقط به پاداش خداوند است….»
شرایط انتخاب پیش آمده بود و اعلان نظر و آمادگى، عمل را هم به دنبال مى طلبید.
«حبیب بن مظاهر» پس از سخنان عابس برخاست و خطاب به عابس گفت:
«جانا سخن از زبان ما مى گویى؟ رحمت خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با کوتاهترین سخن بیان کردى … [آنگاه گفت:] به خداى یکتا سوگند! هم بر همین راى و عقیده ام که او بیان کرد.» (۱۵)
آن روزها مسلم در خانه مختار ثقفى بود و مردم آماده بطور مرتب مىآمدند و با مسلم بن عقیل براى یارى حسین(ع) بیعت مىکردند.
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، دو تن از فعالترین کسانى بودند که بطور پنهانى و دور از چشم جاسوسان حکومتى، براى مسلم بن عقیل از مردم بیعت مىگرفتند و خود را تمام وقت، وقف نهضتى کرده بودند که بنا بود به رهبرى امام حسین(ع) انجام گیرد.
ابن زیاد، حاکم جدید کوفه وقتى به این شهرآمد و اداره امور را به دست گرفت، کار بیعت مخفیانه تر شد و شرایط سختترى پیش آمد، ولى حبیب همچنان از عناصر اصلى نهضت مسلم بود; تا اینکه اوضاع، دگرگون شدوقیام زودرس مسلم پیش آمد و مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند. در این شرایط بود که قبیله و عشیره حبیب بن مظاهر و مسلمبن عوسجه، آن دو را گرفته و پنهان کردند، تا از گزند خون آشامان ابن زیاد درامان بمانند (۱۶) ; زیرا ابن زیاد چهرههاى مؤثر درنهضت کوفه را شناسایى، دستگیر و زندانى یا اعدام مى کرد (۱۷) .
عشق وقتى در سرافتد، پیر و برنایى ندارد مستیى کز عشق خیزد، هیچ صهبایى ندارد مىرود رو سوى شب تا با تمام شب پرستان در ستیزد موسپیدى کز عطش نایى ندارد عشق مولا مىتراود از تمام جسم و جانش جز وفا بر قامتخود نیز شولایى ندارد (۱۸)
امام حسین(ع) از مکه عازم کوفه بود. «کاروان شهادت»مىبایست مجمعى از زبده ترین انسانهاى فداکار وخالص باشد که هیچ انگیزهاى جز خدا و نصرت دین او درسرنداشته باشند. چنین کاروانى از مکه به کربلا مى رفت وحیف بود که حبیب بن مظاهر در این قافله نور نباشد. هر چند همه کسانى هم که از مکه همراه امام شدند، تا کربلا نماندند، زیرا با انگیزههاى دیگرى آمده بودند، نه براى شهادت.
«بسا کسند از این همرهان «آرى» گوى که دل به وسوسه راه دیگرى دارند بسا کسند که جایى موافقان رهند که خود نه جاى هماهنگى است و همراهى است بدین سبب، نخستباید آیین همرهى دانست.
ابا عبدالله الحسین هنگام حرکتبه کوفه، طى نامهاى براى حبیب بن مظاهر نوشت:
از حسین بن على بن ابى طالب، به دانشمند فقیه، حبیب بن مظاهر:
اما بعد،اى حبیب! تو خویشاوندى و نزدیکى ما را بهرسول خدا(ص) مىدانى و ما را بهتر از هرکس مىشناسى; تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت مىباشى، پس در فدا کردن جان در راه ما دریغ مکن، تاجدم رسول الله(ص) پاداش آن را در قیامتبه تو عطاکند.» (۱۹)
هماى سعادتى بود که بر سر حبیب نشست و پیک افتخارىبود که در خانه او را زد: مژده و بشارتتباد اى حبیب بر بهشتخدا، که پاداش جهاد و شهادت در راه اوست.
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، این دو یار همراهودو شجاع همرزم، خبر نزدیک شدن کاروان امامحسین رابه کوفه شنیدند. از سویى خاطرهایشان ازبىفایى و سستعهدى مردم کوفه آزرده و رنجور بود، ازسوى دیگرشوق دیدار حسین بن على، آتشى در دل شیفتهآنان بر پا کرد، تصمیم گرفتند که خود را به امام برسانند.
امام قبل از آنکه به کوفه برسد، در سرزمین کربلا محاصرهشد. ماموران «ابن زیاد» هم براى جلوگیرى از پیوستن کوفیان وفادار به حسین به کاروان او شب و روز راههاى ورود و خروج کوفه را در کنترل داشتند; ولى این دو پیرمرد جواندل و آگاه و وفادار، مصمم بودند که به هر قیمتى شده خود را به حسین بن على برسانند و او را یارى کنند. آنانشبها راه مىرفتند وروز استراحت مىکردند، تا اینکه سرانجام در هفتم محرم، در کربلا به کاروان آن حضرت پیوستند (۲۰) و چشم در چشم و چهره امام انداختند و نگاهشان زبان دلشان بود و قلبشان در محبتحسین و به عشق شهادت مى تپید.
حبیب بن مظاهر وقتى به حضور امام رسید، آنچه که دید،عبارت بود از یارانى اندک و دشمنانى بسیار! به امام عرض کرد: در این نزدیکى قبیلهاى از «بنى اسد» هستند،اگر اجازه مى دهید پیش آنان بروم و آنان را به یارى شما فرا بخوانم، شاید خداوند هدایتشان کند و مایه دفاع از شما گردند.
حسین بن على هم اجازه داد. حبیب با شتاب خود را به آنان رساند و در جلسه و انجمن آنان شرکت کرد و ضمن موعظه و ارشاد،در سخنانش گفت:
برایتان هدیه نیکى آوردهام، بهترین چیزى که رهبر قومى براى آنان مىآورد. اینک این حسین بن على، فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهراست که درکنار و نزدیک شمافرود آمده است و همراهش جمعى از مؤمنانند . درحالى که دشمنانش او را محاصره کردهاند تا به قتلشبرسانند. آمدهام تا شما را به دفاع از او و حفظحرمت پیامبر درباره وى دعوت کنم; به خداوندسوگند! اگر یارىاش کنید، پروردگار، شرافت دنیا و آخرت را به شما خواهد داد.من این کرامت را از این جهت مخصوص شما قرار دادم که شما قوم من هستید و از نزدیکترین بستگان من به حساب مىآید.
یکى از آنان به نام «عبدالله بن بشیر» برخاست و گفت:
اى حبیب! خداوند تلاشت را پاداش دهد! براى ما افتخارى آوردى که یک انسان به عزیزترین کسانش مىدهد؟ من اولین کسى هستم که دعوت تو را لبیک مىگویم… .
دیگران هم به پا خاستند و سخنانى چون او بر زبان آوردندو براى پیوستن به حسین و یارى او اعلام آمادگى نمودند. شمار این افراد به هفتاد یا نود نفر مىرسید وتصمیمگرفتند به سوى کربلا عزیمت کنند; اما جاسوسخیانتکارى از وابستگان عمرسعد در میانشان بود کهبه عمرسعد گزارش داد. عمرسعد هم عنصر خشن بیرحمى چون «ازرق» رابا پانصد اسب سوار به سوى آنانگسیل کرد. ماموران، همان شب به آنان رسیدند و مانعحرکتشان شدند. ازرق به اتفاق همراهانش با مرداناسدى درگیر جنگ شد و فریادهاى حبیببن مظاهر هم که از آنان مىخواست از سر راهشان کنار روند، به جایى نرسید.
وقتى آن گروه از بنى اسد دیدند که با جمعیت اندکشان یاراى مقابله و ایستادگى در برابر انبوه سواران دشمن را ندارند. ناگزیر در تاریکى شبانه به خانههاى خویش برگشتند.
حبیب بن مظاهر، نزد حسین(ع) برگشت و ماجرا را به آن حضرت خبر داد. حضرت فرمود: «وماتشاؤون الا ان یشاء الله، ولاحول ولاقوه الا بالله (۲۱) ; هر چه که خدا خواهد، همان شود، و نیرویى جز قوت پروردگار نیست.»
گرچه در آن لحظه طایفه بنى اسد نتوانستند به یارى امام بشتابند، ولى در این نیت وبا آن اخلاص و آمادگى، هوادار اهل یتبودند، و همانها بودند که پس از پایان ماجراى عاشورا و به اسارت رفتن اهل بیت، به سرزمین خونین کربلا آمدند، تا آن جنازههاى مطهر را به خاک بسپارند. امام سجاد(ع) هم به صورت یک نقابدار جوان، براى راهنمایى آنان در شناسایى و دفن پیکر شهدا، به آن محل آمد.
دیدیم که حبیب بن مظاهر براى سعادتمند کردن دیگران چقدر دلسوزانه تلاش مىکرد،حتى با صحبتهایش براى جمعى از «بنى اسد»، آنان را آماده فداکارى در راه امام کرده بود، که ممانعت نیروهاى دشمن، امکان پیوستن آنان را به کاروان حق از بین برد.
تبلیغ روى افراد، جهت جذب نمودن به حق و دور کردن آنان از آلودگى به ننگ همراهى با یزیدیان و جنگیدن با حسین، حتى در عرصه کارزار هم از یاد حبیب نمىرفت.
عمرسعد وقتى به کربلا رسید، براى گفتگو با حسین، چند پیک در چند نوبت پیش آن حضرت فرستاد. اولى که عنصر پلید و خائنى به نام «کثیر بن سعد» بود، از سوى یاران حسین رد شد; زیرا موجود خطرناک و تروریستى بود و حاضر نشد براى رسیدن به حضور امام، حتى سلاحش را بر زمین بگذارد و بالاخره برگشت.
عمرسعد، شخص دیگرى به نام «قره بن قیس» فرستاد. وقتى پیش مىآمد، حسین بن على پرسید: آیا او را خوب مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر پاسخ داد: آرى، نامش قره است و مادرش از قبیله ماست، او پسر خواهر ما محسوب مىشود، من او را قبلا به حسن عقیده مىشناختم. او کسى نبود که با یزیدیان همگام باشد، اهل ایمان و تقوا بود و گمان نمىکردم که سرانجام کارش به همکارى با سپاه کوفه منجر گردد!
قره به حضور حسین بن على(ع) رسید و گفتگوهایى انجام دادند و پیام عمر سعد را به امام رسانید. وقتى که مىخواستبرگردد حبیب به او گفت: اى قره! خدا رحمتت کند! کجا؟ به سوى ظالمان مىروى؟ بیا حسین را یارى کن، عزت ما به برکت پدران اوست.
قره گفت: پاسخ حسین را مىرسانم، آن گاه فکر خواهم کرد (۲۲) .
ولى قره رفت و باز نیامد (۲۳) .
مورد دیگر، سخنرانى براى سپاه دشمن در عصر روز نهم محرم بود. وقتى عصر آن روز، انبوهى از سپاه عمرسعد به اردوگاه امام هجوم آوردند، حسین بن على(ع) برادرش عباس را مامورکرد، تا از نیت و برنامه این مهاجمان براى او خبر آورد. عباس همراه بیست نفر از سواران که حبیب و زهیر هم جزء آنان بودند – تا پیش روى گروه مهاجم تاختند.
عباس پرسید: چه شده و چه مىخواهید؟ گفتند: فرمان امیر، عبیدالله زیاد رسیده است که یا جنگ، یا تسلیم بى قیدو شرط. عباس فرمود: شتاب نکنید، تا از ابا عبدالله الحسین(ع) کسب نظر و تکلیف کنیم. دیگران ایستادند و عباس بن على با شتاب به سوى حسین برگشت. در این فاصله یاران حسین با آنان گفتگوهایى داشتند. حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مىخواهى با آنان صحبت کن، یا من صحبت کنم. زهیر گفت: چون تو پیشنهاد کردى، خودت سخن آغاز کن. حبیب، رو به آن گروه کرده و گفت:
«به خدا سوگند! فرداى قیامت، چه بد مردمانى هستند، آنان که با خداوند در حالى رو به رو خواهند شد که فرزندان و ذریه پیامبرش را کشتهاند و بندگان عابد و شب زنده داران سحرخیز و ذاکران خدا را به قتل رساندهاند… (۲۴) .»
این سخنان – که شاید موجب بیدارى و جدانهایى مىشد و آگاهى بخش بود بر مذاق مخاطبان خوش نیامد، و یکى از آنان سخن حبیب را قطع کرد و گفت: بس کن حبیب! تو تا مىتوانى خود ستایى مىکنى.
البته زهیر هم پاسخ یاوههاى او را همانجا داد و سرانجام قرار بر این شد که آن لحظه نجنگند و آن شب تا فردا صبح مهلتى داده شود (۲۵) . حبیب و دیگر یاران حسین درآن آخرین شب نورانى به نیایش و عبادت پرداختند.
آن شب، هر کس آخرین توشه معنوى خویش را از زندگى بر مىگرفت. حسین بن على(ع) به تنهایى از خیمه خویش خارج شد، تا از خندقها ووضعیت پشتخیمهها بازدید کند.متوجه شد که «نافع» (یکى از یارانش) هم در پى او مىآید.
پرسید: کیست؟ نافع است؟
نافع بن هلال پاسخ داد: آرى، منم فدایتشوم، اى فرزند پیامبر!
امام پرسید: چه چیزى باعثشد در این هنگام از شب بیرون آیى؟
نافع: سرور من! بیرون آمدن شما در این شب به سوى این فاسد تبهکار (ابن سعد) مرا نگران ساخت.
امام: بیرون آمدم تا پستى و بلندیهاى اینجا را بررسى کنم، که مبادا کمین گاهى براى حمله دشمن از پشتباشد.
آنگاه در حالى که امام دست چپ نافع راگرفته بود و باز مىگشت، فرمود: «همان است، همان است، به خدا سوگند که وعده اى است که تخلف ندارد!» (اشاره به شهادت خویش در آن سرزمین).
و به نافع گفت: اى نافع! از میان این کوه راهى پیدا کن و خودت را نجات بده.
نافع گفت: آقاى من! مادرم به عزایم بنشیند، اگر چنین کنم! به خدا هرگز از شما جدا نخواهم شد تا رگهاى گردنم قطع گردد….
امام از نافع جدا شد و درون خیمه خواهرش زینب(ع) رفت. نافع ایستاده بود و انتظار حسین را مىکشید.
زینب به برادرش گفت: آیا از باطن یارانت اطمینان خاطردارى که هنگام سختى و کشاکش نیزهها تو را رها نکنند؟
امام فرمود: آرى خواهرم! اینان را آزمودهام. همه اینان دلیرمردانى هستند که شیفته شهادتند، آن گونه که کودک به شیر مادرش مشتاق است.
نافع که سخنان این خواهر و برادر را شنیده بود، بسرعت نزد حبیب بن مظاهر آمد و آن گفتگو و همچنین تعبیر امام را درباره اصحابش براى او نقل کرد.
حبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر خلاف انتظار امام نبود، هم اکنون مىرفتم و تا شمشیر در کف دارم با آنان مىجنگیدم.
نافع گفت: برادرم! دختران رسول خدا را در حال اضطراب خاطر واگذاشتم، بیا به اتفاق دیگر اصحاب، حضورشان برسیم و دلهایشان را آرام کرده و ترس را از آنان زایل کنیم.
حبیب بن مظاهر، همرزمان را در آن شب مقدس، چنین صدا زد:
«انصار خدا و پیامبر کجایند؟
انصار فاطمه و یاران اسلام و اصحاب حسین کجایند؟»اصحاب همچون شیران خشمگین، با شتاب از خیمهها بیرون آمدند، عباس بن على هم در میانشان بود، که به خواسته حبیب، عباس و دیگر افراد از بنى هاشم به خیمههاى خود بازگشتند. حبیب ماند و بقیه اصحاب.
آنگاه حبیب بن مظاهر رو به آن قهرمانان غیور و با حمیت، آنچه را که از نافع شنیده بود بیان کرد، تا میزان آمادگى آنان را ببیند.
اصحاب، شمشیرها را از نیام کشیدند و گفتند: حبیب! به خدا قسم! اگر دشمن به سوى ما سرازیر شود، سرهایشان را شکار کرده و آنان را به بزرگانشان ملحق خواهیم نمود و نگهبان عترت و ذریه پیامبر خواهیم بود.
حبیب گفت: پس با هم به سوى حرم رسول الله برویم و ترسشان را زایل کنیم.
همگى رفتند و بین طنابهاى خیمه ها ایستادند.
حبیب گفت:
سلام بر شما اى سروران ما! سلام برشما اى خاندان رسالت! این شمشیرهاى جوانانتان است که سوگند خوردهاند آن را غلاف نکنند، تا اینکه به گردن بدخواهان شما برسانند، و این هم نیزه غلامان شماست که سوگند خوردهاند آن را کنار ننهند، مگر اینکه در سینه آنان که ندا دهنده شما را پراکنده ساختند، بنشانند. (۲۶)
در این لحظه، حسین بن على(ع) بیرون آمد، و در مقام قدردانى و تشکر از این همه ایثار و فداکارى، به آنان فرمود:«اصحاب من! خداوند از سوى اهل بیت پیامبرتان، بهترین پاداش را به شما بدهد!» (۲۷)
یاران امام مى دانستند که این لحظههاى پربها در این آخرین شب، ارزشمندترین سرمایههاى آنان است که به ملکوت اعلى و به جاودانگى شهادتشان مىرساند.
یک شب، و این همه سرشار از ارزش، یک شب، و این همه گرانبها و قدر گونه، دریغ بر کسى که ارزش شبهاى قدر زندگى خویش را نشناسد! و یاران حسین، چه خوب از بهاى «شب عاشورا» آگاه بودند.
شبى که بیعتخود را زهمرهان برداشت امیر عشق، ز دل خاست واى واى حبیب زدل به دوست چنین گفت: کاى چراغ امید تویى قرار دل و مایه بقاى حبیب کجا روم، چه کنم؟ بىتو چون توانم نیست خدا نیاورد آن روز از براى حبیب حبیب اگر چه بود پیر، عشق اوست جوان ببین هزار شرر شوق در دعاى حبیب (۲۸)
و اگر جز این بود، حبیب، محبوب دلها نمىشد و نام جاوید نمى یافت.
پیر شهر خاموشم، مرد جان فشانیها پیرم و به سر دارم، عشقى از جوانیها ریگ ریگ این صحرا مىشناسد عشقم را بس که هر کجا دادم، عشق را نشانیها (۲۹)
شعار نیست، واقعیت است; شادى براى مرگ، و شوق براى شهادت.
وقتى کسى میان خود و دیدار خدا و بهشت جاودان و رسیدن به حضور پیامبر و ائمه و صدیقان و شهیدان بزرگ، فقط یک شب فاصله مىبیند،و خود را در آستانه این فیض بزرگ مشاهده مىکند، اگر براستى از راه و هدف ومقصد خویش، در این «سیر الى الله» آگاه باشد و شادى نکند، پس چه کند؟ خوشحالى از شهادت، ویژه کسانى است که به این آگاهى ارزشمند و به علم الیقین رسیده باشند، و حبیب بن مظاهر، از این جماعتبود.
اصحاب امام حسین وقتى دانستند که در پیش روى یادگار پیامبر و امام بزرگوار خویش، در راه خدا کشته خواهند شد، از خوشحالى در پوست نمىگنجیدند و به شوخى و مزاح مىپرداختند. حبیب بن مظاهر در حالى که مىخندید و شادى وجودش را فرا گرفته بود، پیش اصحاب رفت. یکى از آنان به نام «یزید بن حصین تمیمى» از روى نارضایتى و اعتراض گف:
«الآن که وقتشوخى و خنده نیست!»
حبیب بن مظاهر جوابى داد که ازعمق ایمان او خبر مىداد; گفت: «براى خوشحالى چه موقعیتى بهتر از حالا؟! به خدا سوگند! چیزى نمانده که این طغیانگران با شمشیرهایشان بر ما بتازند و ما به حورالعین بهشتبرسیم.» (۳۰)
یکى دیگر هم از اصحاب که شادى و شوخى مىکرد، وقتى از روى تعجب به او گفتند: الآن که زمان انجام دادن کار بیهوده نیست! گفت: بستگان من مىدانند که من نه در جوانى و نه در پیرى، اهل بیهودگى ولغو نبودهام، اما شادم از آنچه که ملاقاتش خواهیم کرد. فاصله ما تا بهشت، حمله این قوم با شمشیرهایشان است. (۳۱)
این گونه شوق شهادت طلبى را در کجا مىتوان یافت؟ جز در مکتبهاى الهى و در سایه تعلیمات اولیاى دین و حجتهاى پروردگار که این گونه افق بینش هواداران راگسترده و عمیق و روشن مىسازند! از نمونههاى عینى این روحیه در میان رزمندگان اسلام در جبهههاى نورانى دفاع مقدس سخن نمىگوییم، که هر چه هست، همه الهام از کربلاست و اینان شاگردان مکتب عاشوراى حسینىاند.
صبح عاشورا، پس از نماز صبح، در اردوگاه امام آمادگى زیادى براى جانبازى و ایثار جان به چشم مى خورد. حسین بن على(ع) نیروهاى خود را آرایش نظامى داد; حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نیروهاى خویش ساخت و زهیر را به جناح راست گماشت.
نیروهاى امام گرچه اندک بودند، ولى یک دنیا عظمت و شجاعت و ایمان را با خود به همراه داشتند. حبیب بن مظاهر از برجستهترین اصحاب امام بود. در حملههاى انفرادى، هر کس در میدان او را صدا مىزد، بسرعت درخواست او را اجابت مىکرد و رویاروى حریف مىایستاد. از جمله یک بار، «سالم» غلام زیاد، و «یسار» غلام عبیدالله براى جنگ به میدان آمدند و مبارز طلبیدند.
یسار با غرور و تکبر پا به میدان نهاد و اعلام کرد که تنها باید یکى از چند نفر: حبیب، زهیر و یا بریر (از سرداران سپاهامام) به مبارزه با من بیایند. حبیب و بریر بسرعت ازجابرخاستند، ولى امام حسین به آنان اجازه نفرمود و «عبدالله بن عمیر» را که داوطلب بعدى بود، به جنگ آن دو فرستاد. عبدالله هم هر دو عنصر ناپاک را به هلاکت رساند. (۳۲)
حبیب در همه صحنهها حضور داشت و در دفاع از امام و تقویت جبهه او، با شمشیر و زبان و خطابه و هر کارى که از او ساخته رسالتخود را بود انجام مىداد.
در همان صبح عاشورا که امام حسین براى ارشاد دشمنواتمام حجتبر آنان، آن خطابه پرشور و بیدارگرش رابیانفرمود: «نسب مرا در نظر بگیرید و بنگرید که آیا کشتنمنبه صلاح شماست؟ آیا من پسر دختر پیامبرتان نیستم؟…»
شمر سخن آن حضرت را قطع کرد و گفت: «او (امام) خدا را بر یک حرف (بطور سطحى و ظاهرى) پرستش مىکند (۳۳) ، اگر بدانم که او چه مىگوید»غیرت دینى حبیب بن مظاهر نگذاشت که او تماشا گرهتاکى و اهانتشمر باشد در پاسخ او گفت:
«به خدا قسم! مىبینم که تو خدا را بر هفتادحرف مىپرستى (کنایه از انحراف شدید شمر و ساختگى بودن تدین او) من هم شاهدم که در گفتهات (که حرف حسین را نمىفهمى) راست مىگویى… خداوند بر قلب تو مهر زده و از درک حقیقت محرومى…» (۳۴)
بدین ترتیب شمر منکوب شد و امام همچنان به سخنان خود ادامه داد.
جنگ تن به تن شروع شده بود; یاران فداکار امام، در آن مقطع تاریخى، یکایک به جهاد مىپرداختند و پس از مبارزاتى به شهادت مىرسیدند.
مسلم بن عوسجه (از دوستان دیرین حبیب) وقتى به میدان رفت و در آخرین لحظهها بر زمین افتاد، در خون خود مىغلطید که هم حسین بن على و هم حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شده بودند. هنوز رمقى در تن مسلم بود که حبیب به او گفت:
مسلم! برایم مرگ تو سخت وناگوار است! تو را به بهشت مژده مىدهم.
مسلم با صداى ضعیفى گفت: خداوند تو را مژده بهشت دهد!
آنگاه حبیب افزود:
مسلم! اگر بعد از تو کشته نمىشدم، دوست داشتم که تمام وصیتهایت را به من بگویى، چرا که تو هم در قرابت و هم در دین بر گردن من حق دارى.
مسلم بن عوسجه که با زحمتسعى مى کرد سخن بگوید، گفت: تو را وصیت مىکنم به این مرد (امام حسین)، تا دم مرگ با او باش و در رکابش بمیر!
حبیب گفت:به خداى کعبه سوگند که چنین خواهم کرد (۳۵) ، و چشمان مسلم بن عوسجه براى همیشه بسته شد.
این وفادارى خالصانه این دو دوست نسبتبه امام بود که آنان را در زمره برترین شهداى کربلا قرار داد; یاد هر دو گرامى باد.
ظهر عاشورا، امام حسین(ع) براى بر پاداشتن آخرین نماز، مهلتى خواست. «حصین بن تمیم» – که از نیروهاى خبیث دشمن بود فریاد زد: حسین! نماز تو که قبول نیست!
حبیب بن مظاهر از این اهانت لئیمانه خشمگین شد و درپاسخ آن مرد گفت: خیال کردهاى که نماز خاندان پیامبر قبول نیست، ولى نماز تو قبول است، اى الاغ! سپس به یکدیگر حمله کردند; حبیب بن مظاهر با شمشیر بر سر اسب حصین بنتمیم زد، اسب بر زمین افتاد و سوارش را هم بر زمین کوبید. بلافاصله دوستانش شتافتند و اور ا از چنگ حبیب بن مظاهر خلاص کردند، و حبیب خطاب به آنان چنین گفت:
اى بدترین قوم از نظر نام و نیرو، سوگند مىخورم که اگر ما به اندازه شما یا جزئى از شما بودیم، از بیم شمشیرهاى ما فرار مىکردید و دشت را رها مىساختید. (۳۶)
آخرین لحظه هاى فداکارى حبیب بن مظاهر فرا رسید. آن مجاهد پیر و سالخورده که خون در رگهایش هنوز جوان بود، با شمشیرى آخته به آنان حمله کرد و با چنان شور و حماسهاى پیش تاخت که عرصه کارزار را به تلاطم در آورد. او در حالى که به میان سپاه دشمن نفوذ کرده بود و آنان را از دم تیغ مىگذراند، این گونه رجز مىخواند:
«من، حبیب، پسر مظاهرم و زمانى که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم. شما گرچه ازنظر نیرو و نفر از ما بیشترید، لیکن ما از شما مقاومترو وفادارتریم; حجت و دلیل ما برتر، ومنطق ماآشکارتر است و ازشما پرهیزکارتر و استوارتریم.» (۳۷)
حبیب بن مظاهر با آن کهنسالى، شمشیر مىزد و دشمنان را مىکشت. حدود ۶۲ نفر از یزیدیان را به خاک افکند و همچنان دلاورانه مىجنگید، تا اینکه شمشیرى بر فرق او اصابت کرد و یکى هم با سرنیزه به او حمله کرد و حبیب بر زمین افتاد. حصین بن تمیم که چند لحظه قبل با خفت و خوارى از چنگ حبیب گریخته بود، به تلافى آن شکست و بىآبرویى به حبیب حمله کرد و حبیب بن مظاهر را که مىخواست دوباره براى جنگ برخیزد، با ضربهاى بر سرش، دوباره به زمین افکند.
موهاى سفید صورتش از خون رنگین شد. دستها را بالا آورد که خون را از برابر دیدگانش پاک کند و بهتر بتواند صحنه نبرد را و دوست و دشمن را باز شناسد، که نیزهاى او را از پاى افکند و بر خاک افتاد.
رمقى در تن داشت و خرسند بود که «جان» خویش را در راه حق مىدهد و «خون» خود را در پاى نهال حقیقت و دین نثار مىکند.
«بدیل بن صریم» که اولین ضربه کارى را بر حبیب وارد کرده بود، پیاده شد و خود را به حبیب رساند و با عجله، سر مطهر این شهید بزرگ را از تن جدا کرد (۳۸) .
داغ این شهید، بر یاران حسین(ع) بسیار گران بود; حسین بن على خود را به بالین او رساند، تا شهادتش را – که معراج جان به آستان جانان بود – تبریک گوید.
شهادت حبیب بن مظاهر، چنان در حسین بن على(ع) اثر گذاشته بود که در شهادتش فرمود:«پاداش خود و یاران حامى خود را از خداى تعالى انتظار مىبرم.» (۳۹)
درود خدا و رسول بر حبیب بن مظاهر اسدى.
۱٫ در زیارتى که آن حضرت به «صفوان جمال» تعلیم داد آمده است: «السلام علیکم یا اولیاء الله واحبائه، السلام علیکم یا اصفیاء الله واودائه…» (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۹۸، ص۲۰۱).
۲٫ مظاهر، بروزن موافق. در برخى منابع هم مظهر، بروزن مطهر نقل شده است; هر چند که مشهور در زبانها به فتح میم است.
۳٫ محمد بن طاهر سماوى، ابصار العین فى انصار الحسین، ص ۵۶٫
۴٫ محدث قمى، سفینه البحار، ج۱، ص۴۰۵٫
۵٫ یکى از شغلهاى میثم تمار، خربزه فروشى بود.
۶٫ کشى، رجال، ص۷۸; سفینه البحار ج۱، ص۴۰۵٫
۷و۸٫ ابصار العین فى انصار الحسین، ص۵۶٫
۹٫ امالى منتجبه، ص۴۹، به نقل از حبیب بن مظاهر، ص۵۴و۵۵٫
۱۰٫ عنوان و لقب جمعى از یاران على – علیه السلام – بود که با آن حضرت پیمان بر شهادت و بر بهشتبسته بودند، آنان نیروهاى ویژه و همیشه آمادهاى بودند که گوش به فرمان امام و مطیع محض دستور او بودند.
۱۱٫مهدى شمس الدین، انصارالحسین، ص۶۶٫
۱۲٫سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴٫
۱۳٫ الاخبار الطوال، ص۲۲۱٫
۱۴٫ شیخ مفید، ارشاد، ص۲۰۳٫
۱۵٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۲۳۷٫
۱۶٫ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴; ابصار العین فى انصار الحسین ص۵۷٫
۱۷٫ حوادث مربوط به نهضت مسلم بن عقیل را در جزوه مسلم بن عقیل، از مجموعه «آشنایى با اسوهها» مطالعه کنید.
۱۸٫ شعر از: م – دهقان.
۱۹٫ فاضل دربندى، اسرار الشهاده، ص۳۹۰٫
۲۰٫ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴٫
۲۱٫باقر شریف القرشى، حیاه الامام الحسین بن على، ج۳، ص۱۴۲٫
۲۲٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۱۰; ارشاد، ص۲۲۷٫
۲۳٫ ظاهرا قره وقتى به خود آمد که بسیار دیر شده بود. او در عصر عاشورا تنهایى اسیران را دید و آه و سوگوارى آنان را بر سر نعش شهدا شنید و آنها را نقل کرد. ناقل این صحنهها بخصوص سخنان زینب، همین قره بن قیس است.
۲۴٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۱۸; عبدالرزاق المقرم، مقتل الحسین، ص۲۵۶٫
۲۵٫ مقتل الحسین، ص۲۵۶٫
۲۶٫ عبدالحسین شرف الدین، المجالس الفاخره فى مآتم العتره الطاهره، ص۹۲ – ۹۴٫
۲۷٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۲۹; ارشاد، ص۲۳۴٫
۲۸٫ از: استاد محمد حسین بهجتى (شفق).
۲۹٫ از: محمد فخار زاده.
۳۰٫ رجال کشى، ص۵۳; حیاه الامام الحسین، ج۳، ص۱۷۵٫
۳۱٫ حیاه الامام الحسین، ج۳، ص۱۷۶٫
۳۲٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۳۶٫
۳۳٫ اشاره به آیه یازدهم سوره حج است: «ومن الناس من یعبد الله على حرف…».
۳۴٫ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۲۹; ارشاد، ص۲۳۴٫
۳۵٫ اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵٫
۳۶٫ اقسم لو کنا بکم اعدادا او شطرکم، ولیتم الاکتادا یا شر قوم حسبا وآدا
(تاریخ طبرى)
۳۷٫انا حبیب و ابى مظهر فارس هیجاء و حرب تسعر انتم اعد عده واکثر ونحن او فی منکم و اصبر ونحن اعلى حجه و اظهر حقا واتقى منکم و اعذر
«تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۴۷; شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص۱۴۵».
۳۸٫تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۴۸٫
۳۹٫ابصار العین فى انصار الحسین، ص۶۰; اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۵٫
منابع تحقیق
۱٫ ابصارالعین فى انصارالحسین(ع) محمد بن طاهر سماوى، مکتبه البصیرتى، قم: بى تا.
۲٫ الاخبار الطوال، ابن قتیبه دینورى، منشورات شریف رضى، قاهره: ۱۹۶۰م.
۳٫ الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان (مفید)، دوجلدى، بى نا، بى جا: بى تا.
۴٫ اسرارالشهاده، فاضل در بندى، منشورات الاعلمى، تهران: بىتا.
۵٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت: ۱۴۰۳ ق.
۶٫ انصارالحسین، محمد مهدى شمس الدین، مؤسسه البعثه، تهران: بى تا.
۷٫ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسه الوفاء، بیروت: ۱۴۰۳٫
۸٫ تاریخ طبرى، محمد بن جریرطبرى، بى نا، لیدن: بى تا.
۹٫ حیاه الامام الحسین بن على(ع)، باقر شریف القرشى، دارالکتب العلمیه، قم: ۱۳۹۷ ق.
۱۰٫ رجال کشى، ابو عمرو محمد بن عمر کشى، دانشگاه مشهد، بى جا: بى تا.
۱۱٫ سفینه البحار، شیخ عباس قمى، انتشارات فراهانى، تهران: بىتا.
۱۲٫ المجالس الفاخره، سید شرف الدین عاملى، بى نا، بى جا: بى تا.
۱۳٫ مقتل الحسین(ع)، عبدالرزاق المقرم، مکتبه البصیرتى، قم: ۱۳۸۳ ق.
آشنایی با اسوه ها – حبیب بن مظاهر//جواد محدثی
به امید روزی که اسلام همه جهان رو فرابگیره