اصحاب حضرت رسول(ص)

زندگینامه جارودبن مُعَلّی

جارودبن مُعَلّی ‘ ، بِشربن عَمروبن حَنَش بن مُعَلّی ‘ عَبدی ، صحابی پیامبر و بزرگ قبیله عبدالقیس * ، که در سال نهم یا دهم در مدینه به حضور پیامبر اکرم رسید و اسلام آورد. جارود را لقب وی دانسته ( رجوع کنید به ابن حِبّان ، ۱۴۰۸، ص ۷۰؛ سمعانی ، ج ۴، ص ۱۳۵) و در باره سبب این لقب گذاری گفته اند که در سرزمینی که قبیله عبدالقیس در آن زندگی می کردند، نوعی بیماری پدید آمد که شترها را از بین می برد.

جارود با چند شتری که برایش باقی مانده بود، نزد داییهای خود که از قبیله بنی هند، شاخه ای از قبیله بنی شیبان ( بنی شیبان شاخه ای از قبیله بکربن وائل ) بودند  رفت . بیماری به شترهای آنان نیز سرایت کرد و شترها از میان رفتند، از این رو وی را جارود (محروم کننده ) لقب دادند ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۷ـ ۴۰۸؛ ابن قتیبه ، ص ۳۳۸؛ ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۴). برخی منابع متأخرتر، سبب این لقب گذاری را آن دانسته اند که جارود در روزگار جاهلیت به قبیله بکربن وائل * حمله کرد و بر آنان پیروز شد و خلع سلاحشان کرد ( رجوع کنید به ابن اثیر، ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۸۳؛ذهبی ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، ص ۲۳۹).

نیای بزرگ جارود را علاء ( رجوع کنید به بخاری ، ج ۲، جزء ۱، قسم ۲، ص ۲۳۶؛ابن ماکولا، ج ۶، ص ۱۳۴) و نُعمان ( رجوع کنید بهخلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷، ص ۶۱، ۱۸۵) خوانده اند، اما ابن حِبّان (۱۳۹۳ـ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۵۹) معلّی ‘ را درست دانسته است . در پاره ای روایات ( رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۱) نام جارود را مُطرّف نوشته اند. انتساب جارود به نیای بزرگ وی معلّی ‘ ( رجوع کنید بهابن حِبّان ، ۱۴۰۸، همانجا)، یا حذف بِشر از نام وی (مثلاً جارودبن عمروبن … رجوع کنید به ابن هشام ، ج ۴، ص ۲۲۱) و هم ضبط نام نیای اعلای وی به صورت علاء یا یعلی در بعضی نُسخ (مثلاً طوسی ، ص ۳۴)، برخی مؤلفان را به این اشتباه انداخته است که جارودبن عمروبن حَنَش بن یَعلی ‘ عبدی و جارودبن مُعلّی ‘ دو شخص بوده اند ( رجوع کنید به همانجا؛قس تُستری ، ج ۲، ص ۵۵۲ ـ۵۵۴).

کُنیه جارودبن معلّی ‘ را، به اختلاف ، ابومُنذِر ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، قسم ۱، ص ۶۱)، ابوعَتّاب (خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷، همانجاها)، ابوغیاث (بخاری ، همانجا) و ابوالحَکَم (ابن عساکر، همانجا) ذکر کرده اند. نسبت وی به عبدی نیز به سبب انتساب او به نیای اعلایش عبدالقیس ، از سران قبایل عدنانی ، است (سمعانی ، همانجا). مادر جارود بن معلّی ‘، دَرْمَکه / دریمکه دختر رُوَیم بن یزید، از بنی شیبان بود (ابن سعد؛خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷، همانجاها؛ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۵۶؛قس ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۴؛رمله دختر رویم ).

جارودبن معلّی ‘ در روزگار جاهلیت از اَشراف و بر دین مسیحیت بود (ابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۸؛ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۳ـ ۲۸۵). برخی روایات تعریض آمیز، جارود را کافری (عِلج ) ایرانی دانسته اند که از جزیره ابن کاوان به ساحل دریا آمد و خود را به عبدالقیس منتسب ساخت و چندی بعد خواهرش به ازدواج یکی از بزرگان فارس ، مُکَعْبِر، در آمد ( رجوع کنید به طبری ، ج ۶، ص ۱۵۴).

به روایت محمدبن اسحاق ، جارودبن معلّی ‘ به تفسیر و تأویل کتب ، معرفت داشت و به سیرت و سخنان ایرانیان آگاه بود. وی فلسفه و طب می دانست و زیرک ، ادیب ، خوش سیما و توانگر بود ( رجوع کنید به ابن کثیر، ج ۱، ص ۱۴۴). بر اساس پاره ای روایات ( رجوع کنید به شمس شامی ، ج ۶، ص ۳۰۳ـ۳۰۴)، جارودبن معلّی ‘ با افرادی همچون سَلَمه بن عیاض اسدی ، که در جاهلیت بر کیش حنیفیت بود، ارتباط داشت و به اتفاق وی نزد پیامبر اکرم رسید و پیامبر آنان را از سؤالاتی که در ذهن داشتند، خبر داد و آنان ایمان آوردند.

نخستین دیدار جارودبن معلّی ‘ را با پیامبر اسلام ، برخی منابع در سال نهم یا سَنَه الوُفود ( رجوع کنید به ابن هشام ، ج ۴، ص ۲۲۱؛خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷ـ ۱۹۶۸، قسم ۱، ص ۶۵) و برخی دیگر در سال دهم پس از هجرت ( رجوع کنید به طبری ، ج ۳، ص ۱۳۶؛ذهبی ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، ص ۲۳۹) نوشته اند. جارودبن معلّی ‘ با هیئتی از قبیله عبدالقیس از بحرین به مدینه رفت و به حضور پیامبر اکرم رسید. پیامبر وی را به اسلام دعوت کرد و در پاسخ جارود که از پیامبر خواست در مقابل وانهادن مسیحیت و گرویدن به اسلام ، ضامن دین او گردد، فرمود من ضمانت می کنم که خداوند تو را به بهتر از آن راهنمایی کرده است .

پیامبر همچنین به وی توصیه کرد برای رفتن به سرزمین خویش ، شترهای سرگردان و بی صاحب بین راه را سوار نشود. جارود و هیئت همراه وی مسلمان شدند. پیامبر وی را گرامی داشت و او را سرور قومش کرد. جارود، پس از آشنایی با تعالیم اسلامی ، نزد قوم خود بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد، که همگی پذیرفتند (ابن هشام ، همانجا؛ابن سعد؛طبری ، همانجاها؛یعقوبی ، ج ۲، ص ۷۹؛ابن حبّان ، ۱۴۰۸، همانجا؛ابن عساکر، ج ۳، ص ۴۲۹ـ۴۳۱).

در منابع از جارودبن معلّی ‘ در شمار صحابه یاد شده است و گفته اند که وی تا بازپسین دم حیات اعتقادی نیکو و استوار به اسلام داشت ( رجوع کنید به طبری ، همانجا؛ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۵۲۵). پاره ای اشعار باقی مانده از وی ، مؤید این مطلب است ( رجوع کنید بهصفدی ، ج ۱۱، ص ۳۵ـ۳۶؛ابن کثیر، همانجا).

جارود دوره جنگهای رِدَّه را درک کرد. پس از وفات پیامبر اکرم  که بسیاری از قبایل ، از اسلام رو گرداندند و به کیش اول خویش بازگشتند گروهی از مردم بحرین ، از جمله قبیله ربیعه ، نیز در سال یازدهم به رهبری غَرور (مَعرور) مُنذِربن نُعمان بن منذر از اسلام برگشتند اما جارود با جدّیت مسلمان ماند و عبدالقیس را از ارتداد نگاه داشت (واقدی ، ص ۲۲۴، ۲۳۰؛ابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۸؛طبری ، ج ۳، ص ۳۰۱ـ۳۰۳).

در جنگهایی که میان قبیله عبدالقیس از یک سو و قبیله بکربن وائل به سالاری حُطَم بن ضُبَیْعه (بزرگ تیره بنی قَیس بن ثَعْلَبه ) در گرفت ، عبدالقیس شکست خوردند و به دژ جُواثا (در سرزمین هَجَر) رفتند. بکربن وائل که اکثر نیروهایشان ایرانی و شماری از آنان عرب بودند  این دژ را سخت محاصره کردند.

عبدالقیس از خلیفه یاری خواستند و او علاءبن عبداللّه حَضرَمی را به عنوان والی به بحرین فرستاد، جارود به دستور علاء، همراه عبدالقیس نزدیک اردوگاه حطم پیاده شد. علاء نیز با لشکر خویش مجاور هجر مستقر گردید. پس از یک ماه جنگ ، لشکر علاء پیروز شد، مرتدان شکست خوردند و حطم (سالار مشرکان ) کشته و منذربن نعمان اسیر شد (خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷ـ ۱۹۶۸، قسم ۱، ص ۹۷ـ ۹۸؛طبری ، ج ۳، ص ۳۰۴ـ۳۱۰، هر دو ضمن حوادث سال ۱۱؛قس ذهبی ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، ص ۷۳ـ۷۴، ضمن حوادث سال ۱۲ ؛نیز رجوع کنید به واقدی ، ص ۲۳۱ـ۲۵۱؛بلاذری ، ص ۸۳ ـ۸۴).

آنچه مسلّم است این است که جارودبن معلّی ‘ در زمان خلافت عمر (۱۳ـ۲۳)، هنگام فتح فارس ، در این سرزمین به شهادت رسیده است ( رجوع کنید به بخاری ، ج ۲، جزء ۱، قسم ۲، ص ۲۳۶)، اما روایات در باره تاریخ این رویداد متفاوت است . بر اساس روایت سیف بن عمر، در سال ۱۷ مسلمانان از بحرین به فارس حمله کردند. علاءبن حضرمی لشکر مسلمانان را بدون اذن عمر، از دریا گذراند. آنان تا اصطخر پیش رفتند.

مردم فارس به سرکردگی هیربد راه را بر آنان بستند و میان مسلمانان و کشتیهایشان حایل شدند. در جایی به نام طاووس جنگی سخت در گرفت و جارودبن معلّی ‘، که فرماندهی بخشی از لشکر مسلمانان را به عهده داشت ، رجزهایی خواند و جنگید تا کشته شد (طبری ، ج ۴، ص ۷۹ـ۸۰؛ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۲، ص ۵۳۸ ـ۵۳۹).

بنا بر پاره ای روایات ، جارودبن معلّی ‘ چندی پس از جنگهای ردّه و تأسیس شهر بصره در سال ۱۷، در آن شهر سکنا گزید ( رجوع کنید بهابن سعد، ج ۷، قسم ۱، ص ۶۱؛خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷، ص ۱۷۴، ۱۸۵). روایتی دیگر نیز نشان می دهد که جارود چند سال پس از آن در قید حیات بوده است . گفته می شود در سال ۲۰ جارود بن معلّی ‘ از بحرین به مدینه آمد و نزد عمر برضد قُدامه بن مَظعون ، والی بحرین ، شهادت به شرب خمر داد. از این رو، عمر قدامه را از ولایت عزل کرد و او را حد زد ( رجوع کنید بهابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۸ـ۴۰۹؛نیز رجوع کنید به ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۲، ص ۵۶۹).

افزون بر این ، به گزارش ابن سعد (ج ۵، ص ۴۰۹)، حَکم بن ابی العاص ، که گویا زیردست برادرش عثمان بن ابی العاص بوده است ( رجوع کنید به خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷ـ ۱۹۶۸، قسم ۱، ص ۱۲۳، ۱۳۴)، جارود را به جنگ شهریگ (سهرک )، از شاهزادگان ساسانی ، فرستاد. جارود در سال ۲۰ در نبرد عَقَبه الطّین (جایی در فارس ) به شهادت رسید و از آن پس آنجا را عقبه الجارود نامیدند.

گزارش ابن سعد را با اندکی تفاوت ، منابع متأخرتر تکرار کرده اند، با این ملاحظه که تاریخ رویداد را سال ۲۱ دانسته اند ( رجوع کنید به خلیفه بن خیاط ، ۱۹۶۷ـ ۱۹۶۸، قسم ۱، ص ۱۴۵؛همو، ۱۹۶۷، ص ۶۱، ۱۸۵؛ابن عساکر، ج ۵۶، ص ۵۰۰؛ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۳، ص ۲۱؛ذهبی ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، ص ۲۳۹ـ۲۴۰: در سال ۲۱ در روز فتح نهاوند به فرماندهی سردار عرب ، نعمان بن مُقَرِّن ).

با این حال ، بر پایه دسته ای دیگر از روایات ، که نخستین فتح شهر اصطخر را در سال ۲۳ نوشته اند، در این سال شهریگ شورش کرد و لشکری از فارسیان گرد آورد. لشکریان مسلمان به فرماندهی عثمان بن ابی العاص (یا برادرش حَکَم ) با لشکر فارس روبرو شدند. در هنگامه نبرد، لشکر جارودبن معلّی ‘ که فرماندهی میمنه سپاه اسلامی را برعهده داشت ، از هم گسیخت اما به زودی سپاه اسلام پیروز گشت و شهریگ و پسرش در جنگی سخت کشته شدند ( رجوع کنید به طبری ، ج ۴، ص ۱۷۶ـ۱۷۷؛ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۳، ص ۴۰ـ ۴۱).

بزرگان و علمای رجال ، شخصیت جارودبن معلّی ‘ را ستوده اند. امام علی علیه السلام ، ضمن نامه ای به پسر وی مُنذِر، جارود را فردی صالح خوانده ( رجوع کنید به نهج البلاغه ، نامه ۷۱) و ابن حِبّان (۱۳۹۳ـ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۵۹) از وی در شمار ثقات صحابه یاد کرده است . جارود احادیثی از پیامبر اکرم روایت کرده است ( رجوع کنید به ذهبی ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، ص ۲۳۹). ابومسلم جذمی از راویان اوست ( رجوع کنید به ابونعیم ، ج ۳، ص ۸۶ ـ ۸۷؛ابن اثیر، ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۸۳).

ترمذی ، دارمی و احمدبن حنبل روایاتی را از جارودبن معلّی ‘ در ابواب فقهی نقل کرده اند ( رجوع کنید به ونسینک ، ج ۸، فهارس ، ص ۴۴) اما روایت راویانی همچون ابن سیرین (متوفی ۱۱۰) را از جارود باید مُرسَل یا از کسی غیرجارودبن معلّی ‘ عبدی دانست ( رجوع کنید به بخاری ، همانجا؛ابن حجرعسقلانی ، ج ۲، ص ۵۴؛قس ابن اثیر، ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۸۳ـ ۳۸۴). شایستگی جارودبن معلّی ‘ نزد عمر چنان بود که وی گفت اگر از رسول خدا نشنیده بودم که خلافت جز در قریش نخواهد بود، خلافت را پس از خود به جارودبن بشربن معلّی ‘ وا می نهادم (ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۵۶، به نقل از مَعمَربن مثنّی ابوعبیده ، کتاب التاج ).

خاندان جارود از اشراف و بزرگان بصره به شمار می رفتند ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، قسم ۱، ص ۶۱؛ابن حزم ، ص ۲۹۶). از آن جمله ، منذربن جارود عبدی ، از اصحاب علی علیه السلام و در جنگ جمل از امرای لشکر امام بود و ریاست عبدالقیس را برعهده داشت (مفید، ص ۳۲۱؛ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۳). امام علی ، منذر را به مأموریتی نزد معاویه فرستاد و چندی نیز او را به فرمانداری اصطخر منصوب کرد (ابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۹؛ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۱، ۲۸۴) اما بعداً که او را نا اهل یافت ، ضمن نامه ای وی را نکوهید و به مدینه فرا خواند و او را عزل و حبس و برایش غرامت مقرر کرد ( رجوع کنید بهنهج البلاغه ، همانجا؛یعقوبی ، ج ۲، ص ۲۰۳ـ۲۰۴؛ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۵۴).

منذربن جارود را بعدها عبیداللّه بن زیاد به حکومت ثَغر (نواحی مرزی ) هند فرستاد و منذر در سال ۶۱ یا ۶۲ در همانجا درگذشت (ابن سعد، همانجا؛قس بخاری ، همانجا؛ابن عساکر، ج ۶۰، ص ۲۸۵). عبداللّه بن جارود عبدی نیز از سوی سلیمان بن عبدالملک اموی (حک : ۹۶ـ۹۹) مدتی حاکم بصره شد (ابن عساکر، ج ۲۷، ص ۲۳۷ـ ۲۳۸). عبداللّه بن جارود سپس بر ضد حَجاج بن یوسف ثقفی (والی عراق ) شورید و در جنگ رُستَقُباد مغلوب او گردید و به دار آویخته شد (ابن قتیبه ، ص ۳۳۸ـ۳۳۹؛برای دیگر اعقاب جارود رجوع کنید به ابن سعد، ج ۵، ص ۴۰۹، ج ۷، قسم ۱، ص ۶۱؛ابن حزم ، همانجا).



منابع :
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ عادل احمد رفاعی ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۴) همو، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۵) ابن حبّان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) همو، مشاهیر علماء الامصار و اعلام فقهاء الاقطار ، چاپ مرزوق علی ابراهیم ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۷؛
(۷) ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛ابن حزم ، جمهره انساب العرب ،

(۸) چاپ عبدالسلام محمدهارون ، قاهره ( ۱۹۸۲ ) ؛
(۹) ابن سعد (لیدن )؛
(۱۰) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۰؛
(۱۱) ابن قتیبه ، کتاب المعارف ، چاپ ثروت عکاشه ، قاهره ۱۹۶۹؛
(۱۲) ابن کثیر، السیره النبویه ، چاپ مصطفی عبدالواحد، قاهره ۱۳۸۳ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۶۶، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الاسماء و الکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۱۴) ابن هشام ، السیره النبویه ، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری ، و عبدالحفیظ شلبی ، قاهره ۱۳۵۵/۱۹۶۳؛
(۱۵) احمدبن عبداللّه ابونعیم ، معرفه الصحابه ، چاپ محمد راضی بن حاج عثمان ، ریاض ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۶) محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ، ( بیروت ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶ ) ؛
(۱۷) بلاذری (لیدن )؛
(۱۸) تستری ؛
(۱۹) خلیفه بن خیاط ، تاریخ خلیفه بن خیاط ، روایه بقی بن مخلد، چاپ سهیل زکار، دمشق ۱۹۶۷ـ ۱۹۶۸؛
(۲۰) همو، کتاب الطبقات ، روایه موسی بن زکریا تستری ، چاپ اکرم ضیاء عمری ، بغداد ( ۱۹۶۷ ) ؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، حوادث و وفیات ۱۱ـ۴۰ ه ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۲۲) سمعانی ؛
(۲۳) محمدبن یوسف شمس شامی ، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیرالعباد ، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۴) صفدی ؛
(۲۵) طبری ، تاریخ (بیروت )؛
(۲۶) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۷) علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، نهج البلاغه ، چاپ صبحی صالح ، قاهره ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۲۸) محمدبن محمد مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره ، چاپ علی میرشریفی ، قم ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۹) محمدبن عمر واقدی ، کتاب الرّده ، چاپ محمود عبداللّه ابوالخیر، عمان ?( ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱ ) ؛
(۳۰) آرنت یان ونسینک ، المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، استانبول ۱۹۸۸؛
(۳۱) یعقوبی ، تاریخ .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=