شعرا-الفشعرا-سشعرای برجسته معاصر*شعرای قرن چهاردهم(معاصرشمسی)

زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج «ه.ا. سایه»

Untitled-1 زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج «ه.ا. سایه»

در ششم اسفند ماه ۱۳۰۶شمسی در رشت دیده به جهان گشود. دوران کودکی وتحصیلات نیمه تمام خود رادر زادگاهش گذراند. وبه علت عدم علاقه به درس وتحصیل پس از پنجم متوسطه دیگر سراغ درس نرفت ونتوانست شغل خانوادگی یعنی فعالیتهای اداری  ودیوانی را پی گیرد .(۱)

آشنایی ودوستی او در تهران با شاعران مطرحی چون حمیدی شیرازی, فریدون توللی, شهریار ,نیما یوشج, نادر نادر پور ,سیاوش کسرایی, احمد شاملو, منوچهر شیبانی, اسماعیل شاهرودی, فریدون مشیری, فروغ فرخزاد, سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث در او تاثیر یسزایی گذاشت بطوری که کاملا به شعر وشاعری روی آورد تخلص (ه. ا سایه) را برای خود برگزید وتنها ۱۹ بهار از زندگی اش گذشته بود که اولین اثر او بنام نخستین نغمه ها به پیروی از سبک حافظ از او به چاپ رسید .(۲)

او در جوانی عاشق دختر ارمنی به نام گالیا می شود که این عشق ورابطه عاطفی دست مایه اشعار عاشقانه ای می شود که در آن زمان می سروده است.

ابتهاج در آغاز راه سعی داشته تا به راه نیما رود اما نگرش مدرن واجتماعی شعر نیما به ویژه پس از سرایش ققنوس با طبع او که اساسا شاعر غزل سرا بوده هم خوانی پیدا نمی کند وراه خودش را که همان سرودن غزل بود را ادمه می دهد تا جایی که می توان تعدادی از غزل های او را بهترین غزلهای این دوران  وبرخی از دوستداران شعرش او را بهترین غزل سرای بعد از حافظ شیرازی می دانند.

سمت ها

۱-او سر پرست واحد موسیقی رادیو در سالهای ۱۳۵۰-۱۳۵۶

۲-سرپرست برنامه گلهای تازه در برنامه رادیو ایران

 ۳-پایه گذار گلچین هفته

۴- بنیان گذار موسیقی چاوش

که متشکل  از بهترین موسیقی دانان مرکز حفظ واشاعه موسیقی از جمله اساتید محمدرضا شجریان, محمد رضا لطفی وپرویز مشکاتیان نیز بوده است.(۳)

نظرات دیگران

اما روح موسیقیایی نهفته ای در اشعار ابتهاج وجود دارد چنانکه همایون خرم آهنگ ساز معروف برنامه گلهاکه با ترانه ها ابتهاج آهنگ ساخته از جمله آهنگ (توی ای پری کجایی)دلیل اصلی  استفاده زیاد موسیقی دانان از اشعار ابتهاج را منبع سر شارالهام دهنده به موسیقی دانان می داند.(۴)

دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن خود در باره ابتهاج چنین می نویسد:  در غزل فارسی معاصر شعر ه. الف.سایه در شمار آثار خوب وخواندنی است . مضامین گیرا ودلکش تشبیهات واستعارات وصور خیال بدیع زبان روان وموزون وخوش ترکیب وهم آهنگ با غزل از ویژه گیهای شعر اوست ونیز رنگ اجتماعی ظریف   آن یاد  آور شیوه دلپذیر حافظ است …. وی در زمینه نو سرایی طبع آزمایی کرده است. آنچه از این قبیل سروده درون مایه ومحتاوای آن ها تازه وابتکار آمیز است.وچون فصاحت زبان وقوت بیان سایه با آن هم گام شده ترکیب این دو کیفیت با هم نتیجه مطلوب به بار اورده است.(۵)

آثار

۱-نخستین نغمه ها

۲-سراب

۳-شبگیر

۴-زمین

۵- چند برگ از یلدا

۶-یادگار خون سرو

۷-سیاه مشق

۸-راهی واهی

۹-تصحیح دیوان حافظ به سعی سایه  (۶)

شعر انتظار

ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو
در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو

نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو

جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است
آن آشنای ره که بود پرده دار کو

ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو

ای بس بسنم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شناس حکایت گزار کو

چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو

ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو

یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو

خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کن

این غزل از اوست:

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفت

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

****************

غزل زیبا از او:

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی ؟

چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی ؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی ؟

ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی ؟

به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن
نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی ؟

***************

غزلی بسیار زیبا از او:

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ من اش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر
انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون منی ، بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشق ات ، دل دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقت این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

***************

غزلی بسیار زیبا از او:

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن

به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن

دلی چو آینه دارم نهاده بر سر دست
ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن

ز روزگار میاموز بی وفایی را
خدای را که دگر ترک بی وفایی کن

بلای کینه ی دشمن کشیده ام ای دوست
تو نیز با دل من طاقت آزمایی کن

شکایت شب هجران که می تواند گفت
حکایت دل ما با نی کسایی کن

بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن

نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن

*************

غزلی بسیار زیبا از او:

رحیل

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت

ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

***********

ترانه معرف تو ای پری

شبی که آواز نی تو شنیدم

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم

تو ای پری کجایی، که رخ نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان، دری نمی‌گشایی

من همه‌جا، پی تو گشته‌ام

از مه و مهر، نشان گرفته‌ام

بوی تو را، ز گل شنیده‌ام

دامن گل، از آن گرفته‌ام

تو ای پری کجایی، که رخ نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان، دری نمی‌گشایی

دل من سرگشته توست

نفسم آغشته توست

به باغ رویاها چو گلت بویم

در آب و آیینه چو مهت جویم

تو ای پری کجایی

در این شب یلدا ز پی‌ات پویم

به خواب و بیداری سخنت گویم

تو ای پری کجایی

مه و ستاره درد من می‌دانند

که همچو من پی تو سرگردانند

شبی کنار چشمه پیدا شو

میان اشک من چو گل وا شو

تو ای پری کجایی، که رخ نمی‌نمایی

از آن بهشت پنهان، دری نمی‌گشایی

************

شعر نو از اوست:

چه فکر می کنی ؟

که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی ؟

درین خراب ریخته 

که رنگ عافیت ازو گریخته 

به بن رسیده راه بسته ایست زندگی ؟

 چه سهمناک بود سیل حادثه 

که هم چو اژدها دهان گشود 

زمین و آسمان ز هم گسیخت 

ستاره خوشه خوشه ریخت 

و آفتاب در کبود دره های آب غرق شد.

 هوا بد است 

تو با کدام باد می روی ؟

چه ابر تیره ای گرفته سینه ی ترا

که با هزار سال بارش شبانه روز هم 

دل تو وا نمی شود.

 تو از هزاره های دور آمدی 

درین درازنای خون فشان 

به هر قدم نشان نقش پای تست.

درین درشتناک دیولاخ 

ز هر طرف طنین گام های استوار توست 

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام 

به خون نوشته نامه ی وفای تست 

چه تازیانه ها که از تن تو تاب عشق آزمود 

چه دارها که از تو گشت سربلند 

زهی شکوه قامت بلند عشق 

که استوار ماند در هجوم هر گزند .

 نگاه کن 

هنوز آن بلند دور 

آن سیپیده، آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست 

سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست 

به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن 

سزد اگر هزار بار بسفتی از نشیب راه و باز 

رو نهی بدان فراز.

 چه فکر می کنی ؟ 

 جهان چو آبگینه ی شکسته ایست 

که سرو هم درو شکسته می نمایدت 

چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ 

که راه بسته می نمایدت .

 زمان بی کرانه را 

تو با شمار عمر ما مسنج 

به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج 

به سان رود 

که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش 

امید هیچ معجزی ز مرده نیست .

زنده باش

 



۱-زندگی شاعران نام ایران//ناهید فرشاد مهر

۲-همان کتاب

۳-برنامه ادبی رادیو

۴-برنامه ادبی رادیو

۵-زندگی شاعران نام ایران//ناهید فرشاد مهر

۶-زندگی شاعران نام ایران//ناهید فرشاد مهر

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=