عرفا-قعرفای قرن پنجمعرفای قرن چهارم

زندگینامه شیخ ابو القاسم قشیرى‏(به قلم استاد بدیع الزمان فرزانفر)

زین الاسلام ابو القاسم عبد الکریم بن هوازن بن عبد الملک بن طلحه بن محمّد قشیرى از اکابر علما و کتّاب و شعرا و متصوّفه قرن پنجم هجرى است که در ربیع الاوّل سال سیصد و هشتاد و شش هجرى قمرى در ناحیه استوا (قوچان کنونى) متولّد گردیده است.

زین الاسلام لقبى است که بحسب معمول آن زمان و بمناسبت مقام علمى و دینى که احراز کرده بود بر وى اطلاق کرده‏اند و این‏گونه لقب یعنى القاب مضاف به «اسلام» از اواخر قرن چهارم متداول بوده است مانند: شمس الاسلام لقب ابو الطیّب سهل بن محمّد بن سلیمان بن موسى بن عیسى بن ابراهیم صعلوکى متوفّى شهر رجب ۴۰۴ و عماد الاسلام لقب ابو العلا صاعد بن محمّد بن احمد بن عبد اللّه قاضى، متولّد ربیع الاوّل ۳۴۳ و متوفّى ذى‏الحجّه سال ۴۳۱ که نام وى در تاریخ بیهقى بعنوان قاضى صاعد مکرّر آمده است و رکن الاسلام لقب ابو عمر محمّد بن حسین بن محمّد بسطامى، متوفّى ۴۰۷ یا ۴۰۸ و ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف جوینى متوفّى ۴۳۸ و شیخ الاسلام لقب ابو عثمان اسماعیل بن عبد الرّحمن بن احمد بن اسماعیل صابونى متولّد ۳۷۳ و متوفّى چهارم محرّم ۴۴۹ و جمال الاسلام لقب ابو محمّد موفّق هبه اللّه بن محمّد بن حسین بسطامى متوفّى ۴۴۰ که نامش در تاریخ بیهقى مذکور است و پسرش سعید بن موفّق متوفّى ۵۰۲ و فخر الاسلام لقب امام الحرمین عبد الملک بن عبد اللّه جوینى، متوفّى ۴۷۸ و حجّه الاسلام لقب ابو حامد محمّد غزّالى طوسى متولّد ۵۵۰ و متوفّى ۵۰۵٫قشیرى نسبت است به «قشیر بن کعب» که خاندانش را «بنى قشیر» نیز مى‏ خوانده ‏اند و زین الاسلام نیز ازین خاندان بود.

مادرش دختر محمّد بن سلیمان بن احمد بن محمّد استوایى سلمى است و ازاین‏رو ابو القاسم از سوى پدر، قشیرى و از طرف مادر، سلمى بود. خالوى او ابو عقیل‏ عبد الرّحمن بن محمّد از توانگران و دهقانان روى‏شناس ناحیه استوا و از رواه حدیث و شاگرد ابو العبّاس محمّد بن یعقوب الاصمّ از محدّثین بسیار مشهور (متولّد ۲۴۷ و متوفّى روز دوشنبه ۲۳ ربیع الآخر ۳۴۶) بود و ابو القاسم قشیرى از وى حدیث روایت مى‏کرد و او به سال ۴۱۴ درگذشت.

پدر قشیرى نیز توانگر و از ملّاکین ناحیه استوا بوده و پیش از آنکه ابو القاسم فرزند وى بحدّ بلوغ رسد وفات یافته است و اینکه ابن تغرى بردى درباره قشیرى مى‏گوید «نشأ یتیما و فقیرا» صحّت ندارد.

تحصیلات مقدّماتى و مهاجرت قشیرى به نشابور

چنانکه سبکى از گفته عبد الغافر نوه دخترى قشیرى نقل مى‏کند وى مقدّمات ادب و عربیّت را نزد شخصى بنام ابو القاسم الیمانى که با آن خاندان پیوستگى و ارتباط داشت فرا گرفت و چون خراج دیهى که در تملّک داشت بسیار سنگین بود بنقل ابن خلّکان در صدد برآمد که علم حساب بیاموزد و مستوفى قریه شود و دیه خود را از اجحاف دیوانیان مصون دارد و بدین نیّت بشهر نشابور عزیمت نمود.

نیشابور در روزگار قشیرى‏

شهر نیشابور که آن را ابرشهر و ایران‏شهر نیز مى‏گفتند در این ایّام، مهم‏ترین شهر مشرق ممالک اسلامى بشمار مى‏رفت و از حیث وسعت و جمعیّت و وفور علما و مراکز علمى و دینى و از لحاظ کسب و تجارت در عداد شهرهاى درجه اوّل بود، مقدسى که این شهر را در اواخر دوره سامانیان و زمان سلطنت نوح بن منصور (۳۸۷- ۳۶۶) دیده وصفى جامع از آن کرده و به گفته وى مساحت نشابور از هر سو یک فرسخ بوده و چهل و چهار محلّه داشته که بعضى از آنها بسر خود شهرى بوده است مانند محلّه حیره که وسعت آن را با شیراز برابر مى‏دانسته‏اند و هر محلّه به کوچه‏ها و گذرها تقسیم‏ مى ‏شده که نام بعضى از آنها در منتخب سیاق و منتخب مشیخه سمعانى دیده مى‏شود مانند: سکّه مسلم، سکّه جاجرمى، سکّه عبد السلام، سکّه ابو على دقّاق، سکّه القصّارین، سکّه معاذ بن معاویه، سکّه خرگوش، سکّه مفتى، و محلّه کلاغ آشیان، منیشک، قولو، محلّه السّحور، محلّه زمجار، محلّه ملقاباد، محلّه عذره.

درین شهر بازارهاى مخصوص براى طبقات پیشه‏وران و تجّار وجود داشته و مهم‏ترین آنها بازار چهار سوى بزرگ (المربّعه الکبیره) و دیگرى بازار چهار سوى کوچک (المربّعه الصغیره) بوده که از شمال بسوى جنوب کشیده مى‏شده و بازارهاى اصناف ازین دو جدا شده و بشرق و غرب امتداد مى‏یافته است.

اهمیّت نشابور از لحاظ اقتصادى چنان بود که روزى نمى‏گذشت که قافله‏اى با انواع مال‏التّجاره بدین شهر وارد نشود و امتعه مختلف از فارس و سند و کرمان و رى و طبرستان نیاورند و یا صنایع مردم این شهر از نسیج پنبگى و ابریشمین و دیگر چیزها بخارج نبرند و بهمین جهت بود که تجّار و دست‏فروشان از ماوراءالنهر و سرزمینهاى دیگر به نشابور مهاجرت کرده و تیمها و کاروان‏سراهاى مخصوص به خود ساخته بودند و ازین میان تیم شیرازیان که مقرّ خاندان عبد الغافر بود و آن را «خان الفرس» مى‏گفتند شهرت بسزا داشت زیرا این خاندان علاوه بر شغل تجارت بیش از یک قرن مرجع علما و رواه حدیث نیز بودند و محدّثین نامور از میان آنها پدید آمده بودند.

از روزگار طاهریان و اوائل قرن سوم این شهر قرارگاه امراى خراسان گشت و در روزگار سامانیان اگرچه پایتخت، شهر بخارا بود، باز هم نشابور اهمیّت سیاسى خود را حفظ کرد و بسبب حربها و کشمکشها که میان سامانیان با آل بویه و آل زیار روى مى‏داد، سالار خراسان که فرمانرواى لشکر و مأمور جنگ و محاربه با این دو سلسله بود در آنجا اقامت داشت و امراى نامور از دودمان چغانى یعنى آل محتاج و نیز سیمجوریان در این شهر مى‏زیستند و در آغاز کار سلسله غزنوى، نصر بن ناصر الدّین‏ برادر محمود غزنوى این وظیفه را بر عهده داشت و در حقیقت نشابور پایتخت دوم غزنویان بشمار مى ‏آمد.

اکثریّت نشابوریان شافعى مذهب بودند ولى عدّه‏اى نیز از مذهب شیعه و حنفى و کرّامى پیروى مى‏کردند و کرّامیان در عهد محمود غزنوى نیرو گرفتند و سخت بجان شیعه افتادند و مخالفان مذهب خود را آزار کردند چنانکه ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه معروف به (الحاکم) را (متوفّى صفر ۴۰۵) که از مشاهیر محدّثین است و تاریخ نیشابور از مؤلّفات اوست از درس گفتن بازداشتند و منبرش را شکستند و ابن فورک را زهر دادند و بقولى محمود غزنوى باغواء این طایفه وى را مسموم کرد و ما درین‏باره باز هم سخن خواهیم گفت.

از طوائف غیر مسلمان، عدّه‏اى یهودى و مسیحى درین شهر مى‏زیستند و اگر روایات محمّد بن المنوّر مؤلّف اسرار التوحید درخور اعتماد باشد، کلیسا نیز وجود داشت.

از لحاظ فرهنگى و نشر علوم و معارف و ادبیّات عربى و فارسى، نشابور حائز رتبه اوّل و مانند بغداد و بخارا یا برتر بود و عدّه بسیار از فقها و محدّثین و مفسّرین و لغویّین و کتّاب و شعرا (که بتازى و یا پارسى و یا به هر دو زبان شعر مى‏گفتند) و نیز حکما و علماء ریاضى و متکلّمین از فرق مختلف و مشایخ صوفیّه درین شهر بنشر علوم و ادب و تربیت اخلاقى و تهذیب نفوس مشغول بودند و مجالس درس و بحث و نظر و وعظ همه روز دایر بود و مردم گروه گروه درین مجالس حضور مى‏یافتند و دانش مى‏آموختند و معرفت مى ‏اندوختند و براى نمونه کافیست گفته شود که ابو عبد اللّه حاکم در تاریخ نشابور دو هزار و چهار صد و سى تن را نام برده که درین شهر درس خوانده یا درس گفته‏اند و این عدّه شامل کسانى است که از صدر اسلام تا اواخر قرن چهارم به نشابور سفر کرده و علم آموخته یا از دیگران دانش اندوخته و اکثر از مردم آن شهر بوده‏اند و عبد الغافر فارسى که کتاب سیاق را ذیل آن تاریخ کرده و علماء قرن‏ پنجم تا ربع نخستین از قرن ششم را در تاریخ خود یاد مى‏کند. شرح حال هزار و ششصد و سى تن را آورده است که اکثر از طبقه فقها و محدّثین بوده‏اند و از ادبا و شعرا و علماى شیعه و حکما و ریاضى‏دانان و دیوانیان هرچه کمتر نام برده است و بى‏هیچ شک با مطالعه یتیمه الدّهر و تتمه الیتیمه از ثعالبى و دمیه القصر باخرزى و طبقات الحنفیّه و تاریخ بغداد و معجم الادباء یاقوت و انساب سمعانى و فهرست منتجب الدّین و نظائر این‏ها از کتب که متضمّن تراجم رجال است بر این عدّه بسیار توان افزود.

علاقه و اهتمام بعلوم را در مردم نیشابور نشانه بسیار برجسته و بارزى است و آن وجود دودمانهایى است که هر یک بیش از صد سال حافظ و نگهبان دانش بوده و پدر بر پدر در طبقات علما یاد شده‏اند از قبیل: خاندان محمى، مزکّى، مخلدى، مؤمّل، ناصحى، سراجى، شجاعى، صفّار، شحّامى، منیعى، نیلى، عیّار، سیّارى، صاعدى (آل صاعد)، میکالى (آل میکال، بنى میکال) عنبرى، بحیرى که در سیاق و انساب سمعانى عدّه‏اى از علما که بدین انساب یاد شده‏اند مى‏توان یافت.

نمونه دیگر تأسیس مراکز و بناء مؤسّسات علمى است که نیشابوریان در این امر اهتمام بسیار داشته‏اند و ظاهرا قدیم‏ترین مؤسسه علمى در نیشابور یا بقول مطلق در بلاد اسلام مدرسه‏اى است که ابو العبّاس محمّد بن اسحاق بن ایّوب صبغى (بکسر صاد مهمله و سکون باء، مطابق انساب سمعانى، الاکمال، و مشتبه ذهبى) و یا ضبعى (بضم ضاد معجمه و فتح باء مطابق العبر ذهبى و طبقات سبکى و شذرات الذهب و در سیاق کنیه او ابو بکر است و ظاهرا با برادر وى ابو بکر احمد بن اسحاق اشتباه شده است) متوفّى ذى‏القعده ۳۴۴ بنام «دار السنّه» بنا کرده و اداره امور و تولیت اوقاف آن را پس از مرگ بشاگرد خود ابو عبد اللّه الحاکم واگذاشته است.

وزان پس مدارس بسیار درین شهر ساخته‏اند مانند: مدرسه مشطى، مدرسه سورى، مدرسه بیهقى، مدرسه سعیدیّه از بناهاى نصر بن ناصر الدّین، مدرسه‏ ابو على دقّاق، مدرسه شحّامى، مدرسه قشیریّه، مدرسه سلطانیّه، مدرسه ابو نصر بن ابى الخیر، مدرسه سرهنگ، مدرسه سمعانى، مدرسه نظامیّه که ما اسامى آنها را از منتخب سیاق و منتخب مشیخه سمعانى استخراج کرده ‏ایم.

از آغاز اسلام در مدینه و بصره و کوفه و دیگر شهرها در مساجد براى تعلیم مبانى دین و تفسیر و سماع حدیث و درس ادب، حلقه‏هاى مختلف تشکیل مى‏شد و همین روش در نیشابور نیز معمول بود و بنابراین مساجد را بر این مؤسسات علمى باید اضافه کرد و بى‏گمان در نشابور مساجد بسیار ساخته بودند که از آن جمله بود جامع قدیم و مسجد المنبر که ابو مسلم خراسانى ساخته و عمرو بن اللیث تکمیل کرده بود و یازده در داشت و مقدسى آن را دیده و وصف کرده است و جامع منیعى و مسجد مطرّز و مسجد صرّافین و مسجد کریمى و مسجد المربّعه الکبیره که ذکر آنها در سیاق آمده و این‏ها همه مراکز علمى بوده و از گفته عبد الغافر معلوم مى‏شود که آل صاعد در جامع قدیم مجلس املا داشته‏اند علاوه بر آنکه خان‏ها و تیم‏ها نیز گاهى براى تدریس و وعظ بکار مى‏رفت چنانکه ابو عثمان صابونى در خان حسین مجلس مى ‏گفت.

صوفیّه نیز در خانقاههاى خود بتعلیم مبانى دین و اصول طریقت مشغول بودند و نیکوکاران براى ایشان خانقاه مى‏ساختند که صوفیان در آنها به ریاضت و مراقبت و تهذیب نفس و اخذ مبانى تصوّف از حدیث و تفسیر و کلمات مشایخ مى‏پرداختند و از آن جمله بود خانقاه صندوقى و خانقاه طرسوسى و خانقاه ابو الفضل العمید الخشّاب و خانقاه محمود در سکّه مسیّب و خانقاه سلمى.

و نوع دیگر از ابنیه مخصوص صوفیان دویره‏[۱] است که ظاهرا خانقاهى‏ کوچک یا اقامتگاهى براى درویشان مسافر بوده که در مدخل یا چسبیده بخانقاه بزرگ بنا مى‏کردند و این نوع بنا در شهرهاى خراسان وجود داشت مانند: دویره صوفیّه‏ در نسا و دویره دلارام در سرخس و دویره سهل در اغیان.

و در نیشابور نیز دویره‏ها ساخته بودند که ذکر آنها جاى جاى در سیاق بنظر مى‏رسد از قبیل: دویره ابو سعید بن ابى الخیر، دویره ابو عبد الرّحمن سلمى، دویره قشیرى (یعنى ابو القاسم قشیرى) دویره محمود صوفى.

و گذشته از آنچه گفتیم گاهى مجلس درس و املاء در مواضعى بنام «حظیره» تشکیل مى‏یافت و آن در اصل دیوار بستى است از چوب یا هیزم که گوسفند و یا شتر را در آن جاى مى‏داده‏اند ولى از مجارى استعمال این کلمه در سیاق و منتخب مشیخه سمعانى مستفاد مى‏شود که مقصود از آن قبرستانى است که به دیوارى محصور شده باشد و یا گنبدى بوده است مخصوص بدفن اموات از خاندانى خاص چنانکه از تعبیر:

«حظیره آل سمعانى» که در سنجدان مرو بوده و نام آن در منتخب مشیخه سمعانى آمده همین معنى مستفاد مى‏گردد و در فرهنگ آنندراج نیز تقریبا همین گونه تفسیر شده است و ازین قبیل است (حظیره شحّامیّه) در نشابور که ابو الحسن شجاعى در آن مجلس املا داشت.

هریک ازین مساجد و مدارس و خانقاهها کتابخانه بزرگ یا کوچک داشت که بانى آن یا مردم براى استفاده عموم وقف کرده بودند و غالبا مؤذّن مسجد یا متولّى امور مدرسه و خانقاه حفظ آن را بر عهده داشت و به طلبه علم امانت مى‏داد.

از آنچه گفتیم به خوبى روشن گشت که شهر نشابور در اواخر قرن چهارم و قرن پنجم یکى از مراکز علمى و دینى بزرگ جهان بوده و وسائل تحصیل از هر جهت براى طالب علمان و خداجویان صوفى نهاد فراهم بوده است چنانکه از هر سو بدان روى مى‏نهاده‏اند و شاید بهمین علّت ابو القاسم قشیرى بدین شهر که از لحاظ آب و هوا و وفور نعمت و اجتماع علما از هر دست و تعدّد کتابخانه‏ها بر دیگر شهرهاى خراسان رجحان داشت دل بسته و شیفته گشت و ترک مولد گفت و این شهر را مرکز خاندان بزرگ و دانش‏گستر قشیرى قرار داد.

استادان و مشایخ قشیرى در روایت حدیث‏

بنا به گفته ابن خلّکان وقتى قشیرى به نیّت آموختن علم حساب به نشابور آمد بحسب اتّفاق در مجلس ابو على دقّاق حاضر گشت و سخنش در دل وى کارگر افتاد و از خواندن حساب منصرف شد و قدم در طریق ارادت و تصوّف نهاد و ابو على دقّاق به فراست پى باستعداد و شایستگى وى برد و او را بمریدى پذیرفت و علم خواندن فرمود و قشیرى بطلب علوم دینى همّت بست و فقه و اصول دین و مذهب، تعلیم گرفت و از مشایخ نشابور سماع حدیث کرد و در همین حال بمجلس ابو على دقّاق نیز مى‏رفت و از فوائد مجلس وى بهره مى‏گرفت تا بمدارج کمال رسید و ما اینک بذکر استادان و مشایخ وى مى ‏پردازیم.

۱- ابو بکر محمّد بن بکر بن محمّد طوسى نوقانى، وى در نیشابور مفتى و پیشواى شافعیان بود و مذهب شافعى را تدریس مى‏کرد و مجلس نظر داشت و مقدّم این طایفه و در ورع و زهد و دورى از خلق و آلودگى بامور دنیوى سرآمد بود و خویش را از ارتباط با دیوانیان و مداخله در اوقاف و وصایاى مردم بر کنار مى‏داشت و سرانجام در نوقان طوس به سال ۴۲۰ درگذشت، قشیرى نزد وى علم فقه بر مذهب شافعى خوانده بود. نام و نسب وى در سیاق و سبکى چنان است که یاد کردیم ولى در ابن خلّکان و طبقات الشافعیّه از ابى بکر بن هدایه اللّه الحسینى نام پدرش «ابو بکر» است و در مأخر اخیر نقل شده که وى پسرى بنام ابو بکر داشته است و مؤلّف النّجوم الزّاهره وى را «بکر بن محمّد» گفته است و گمان مى‏رود که روایت عبد الغافر که خود از مردم نشابور و نوه قشیرى بوده درست‏تر باشد.

۲- ابو الحسین احمد بن ابى نصر محمّد بن احمد بن عمر الخفّاف، وى از صلحا و عبّاد عصر خود بود و بدین جهت او را «الزّاهد» خوانده‏اند و او روایت حدیث از ابو العبّاس محمّد بن اسحاق بن ابراهیم سرّاج (متوفّى ۳۱۳) مى‏کرد و از مشایخ بزرگ حدیث بود و مردانى نامور چون ابو عبد اللّه حاکم و ابو عثمان صابونى‏ از وى سماع حدیث کرده بودند، قشیرى نیز از وى حدیث آموخته و رفیق وى در سماع حدیث ابو المظفر محمّد بن اسماعیل شجاعى (متوفّى ۴۶۵) بود، وفاتش روز پنج‏شنبه، دوازدهم ربیع الاوّل سال ۳۹۵ در نشابور اتّفاق افتاد و چون به روایت سمعانى از قول ابو عبد اللّه الحاکم، وى درین تاریخ نود و سه‏ساله بود پس باید ولادت او در سال ۳۰۲ واقع شده باشد.

۳- ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم نیشابورى معروف به «الحاکم» و «ابن البیّع» مؤلّف تاریخ نیشابور و مستدرک و بسیار کتب دیگر از اکابر محدّثین و علما که در عهد خود بى‏نظیر بود متولّد در سال ۳۲۱ و متوفّى در ماه صفر سال ۴۰۵، بنا بنقل سبکى قشیرى از وى سماع حدیث کرده بود.

۴- قاضى ابو زید عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد بن اللّیث بن شبیب، از محدّثین بزرگ، متوفّى در جمادى الآخره سال ۴۱۳ هم از مشایخ قشیرى در روایت حدیث.

۵- ابو نعیم عبد الملک بن حسن بن محمّد بن اسحاق بن الازهر اسفراینى، از محدّثین بزرگ، متولّد در ربیع الاوّل سال ۳۱۰ و متوفّى ربیع الاوّل سال ۴۰۰، قشیرى مسند ابى عوانه یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بن یزید اسفراینى را که خالوى پدر ابى نعیم و از محدّثین مشهور بود بر وى خوانده بود و از او سماع داشت و چون ابى نعیم بنصّ عبد الغافر در کتاب سیاق سال ۳۹۹ به دعوت اهل نیشابور بدانجا رفته و تمام علما و محدّثین مجالس درس خود را تعطیل کرده و بدرس وى حاضر شده بودند پس تاریخ سماع قشیرى نیز باید در همان سال روى داده باشد.

عبد الغافر فارسى و ابو عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوى که ذکر وى بیاید مسند ابى عوانه را بر قشیرى خوانده بودند و از او روایت مى‏ کردند.

۶- ابو طاهر محمّد بن محمّد بن محمش بن علىّ بن ایّوب زیادى، از محدّثین و فقها و مفتیان مشهور خراسان، متولّد به سال ۳۱۰ به گفته صاحب سیاق و یا ۳۱۷ بنقل سبکى و متوفّى سنه ۴۱۰ در نیشابور، قشیرى از وى سماع حدیث داشت. و در علّت شهرت او به «زیادى» اختلاف است. عبد الغافر مى‏گوید که او را بدان جهت که در میدان زیاد بن عبد الرحمن در نیشابور منزل داشت زیادى مى‏گفتند و سمعانى آن را نسبت بجدّ مى‏ شمارد.

۷- ابو عبد اللّه حسین بن محمّد بن حسین بن عبد اللّه بن صالح بن شعیب بن فنجویه یا فتحویه ثقفى دینورى، از بزرگان محدّثین که چهل سال حدیث درس مى‏گفت و سال ۴۱۳ به نشابور سفر کرد و بخانقاه طرسوسى وارد شد و عدّه‏اى از علماء نشابور از وى سماع حدیث کردند که از آن جمله قشیرى بود و او در ربیع الآخر سال ۴۱۴ وفات یافت و در مقبره حیره دفنش کردند.

۸- ابو القاسم حسن بن محمّد بن حبیب نیشابورى، از وعّاظ و مفسرین و محدّثین، متوفّى در ذى‏القعده یا ذى‏الحجّه سال ۴۰۶٫

۹- ابو الحسین معدّل علىّ بن محمّد بن عبد اللّه بن بشران، از محدّثین بغداد که قشیرى در مسافرت مکّه و بوقت اقامت، در بغداد، از وى سماع حدیث کرده است. متولّد ۳۲۸ و متوفّى رجب یا شعبان سال ۴۱۵ و چون وى به گفته ابو الفرج بن الجوزى درین هنگام هشتاد و هفت‏ساله بود پس باید ولادت او در سال ۳۲۸ اتّفاق افتاده باشد.

۱۰- ابو الحسین محمّد بن حسین بن محمّد بن الفضل القطّان، از محدّثین بغداد، متولّد ۳۳۵ و متوفّى رمضان ۴۱۵ که قشیرى در بغداد از وى سماع حدیث کرده است.

۱۱- قاضى ابو محمّد جناح بن نذیر بن جناح کوفى، از محدّثین عراق در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم که قشیرى از وى در کوفه سماع حدیث کرده و ابو بکر احمد بن حسین بیهقى هم از وى روایت مى‏نموده است.

۱۲- ابو عبد اللّه محمّد بن الفضل بن نظیف، فرّاء مصرى، از محدّثین‏ مشهور مصر، متوفّى ۴۳۱ که قشیرى از وى در مکّه سماع حدیث کرده است.

۱۳- ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن باکویه شیرازى، از مشایخ صوفیّه که با ابو عبد اللّه بن خفیف شیرازى دیدار کرده و باطراف و اکناف سفر نموده و حکایات بسیار از مشایخ گرد آورده و دیوان ابو الطیّب احمد بن الحسین متنبّى را در شیراز بر گوینده آن خوانده بود، وى پس از مسافرتهاى دور و دراز به نشابور سفر کرد و در دویره سلمى اقامت گزید و پیران نشابور نزد وى براى استفاده مى‏رفتند و ابو القاسم قشیرى دیوان متنبّى را از وى سماع کرد و حکایات و لطائف صوفیان را از زبان وى شنید چنانکه در غالب ابواب رساله قشیریّه از قول وى روایاتى بنظر مى‏رسد، وفات وى بنقل عبد الغافر در سیاق به سال ۴۲۸ اتّفاق افتاده است.

۱۴- ابو القاسم عبد الرّحمن بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدان نیشابورى کوشکى سرّاج، از اکابر فقهاء و رواه حدیث، متوفّى ۴۱۸ که قشیرى از وى حدیث روایت مى‏کرده است.

۱۵- ابو عقیل عبد الرّحمن استوایى، خالوى قشیرى که ذکر وى گذشت و قشیرى از او سماع حدیث کرده بود، متوفّى ۴۱۴٫

۱۶- ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم بن مهران اسفراینى، از متکلّمین و محدّثین نامور که علم کلام در بغداد آموخت و آنگاه به اسفراین بازگشت و درس کلام و حدیث مى‏گفت و سپس در نیشابور رحل اقامت افکند و براى وى مدرسه‏اى بنا کردند تا در روز محرم سال ۴۱۸ همان‏جا وفات کرد و جنازه او را به اسفراین بردند و به خاک سپردند، قشیرى نزد وى علم کلام بر طریق اشعرى خوانده است و بنا بنقل ابن خلّکان قشیرى یک چند بدرس او حاضر مى‏شد و گفته استاد را نمى ‏نوشت، ابو اسحاق گفت این مسائل را باید نوشت، قشیرى آنچه تا آن وقت خوانده بود همه را بازگفت و استاد وى را نوازش کرد و گفت تو محتاج بدرس من نیستى و کافى است که کتب مرا مطالعه کنى.

۱۷- ابو بکر محمد بن حسن بن فورک اصفهانى، از متکلّمین و نحویّین و وعّاظ معروف در آخر قرن چهارم که تحصیلات خود را در اصفهان به پایان برده و در مذهب اشعرى سخت متعصّب بود و بدین جهت وقتى برى رفت مخالفین اشعرى به ضدّیّت برخاستند و او را آزار کردند، چون این خبر به نشابور رسید ابو عبد اللّه حاکم و علماء نیشابور از سالار خراسان ابو الحسن محمّد بن ابراهیم بن سیمجور (متوفّى ۳۷۷) تقاضا کردند که برى نامه نویسد و ابن فورک را به نشابور دعوت کند، ابن فورک رى را ترک گفت و به نشابور آمد و ابو الحسن برایش مدرسه‏اى ساخت و چون مطابق گفته قشیرى (کتاب حاضر، ص ۸۲) وى بر ابو عثمان سعید بن سلام مغربى پس از مرگ نماز خوانده و وفات ابو عثمان مغربى در سال ۳۷۳ بوده است پس باید ابن فورک قبل ازین تاریخ به نشابور رفته باشد.

ابن فورک در نیشابور نیز در تأیید مذهب اشعرى مى‏کوشید و عقائد ابو عبد اللّه محمّد بن کرّام سجستانى را (متوفّى ۲۵۵) که پیروانش در نشابور قدرت بسیار داشتند به صراحت و بى‏پروا ردّ مى‏کرد و ازاین‏رو کرّامیان بمحمود غزنوى که در تقویت آنها مى‏کوشید شکایت بردند و ابن فورک را متّهم کردند که نبوّت پیغمبر را منقضى مى‏داند و معتقد است که حضرت رسول (ص) پس از مرگ، پیغمبر نیست و نبود، محمود، ابن فورک را به غزنه خواست و او این اتّهام را ردّ کرد ولى در بازگشت دستور داد تا وى را مسموم کردند و بقولى کرّامیان او را زهر دادند سال ۴۰۶٫

قشیرى نزد وى علم کلام آموخته و چون ابن فورک زاهد و متصوّف نیز بوده، در رساله، اقوال وى را در اصول عقاید و احوال و مقامات مکرّر آورده است.

۱۸- ابو عبد الرّحمن محمّد بن حسین بن موسى الازدى السلمى، از اکابر صوفیّه و محدّثین و علماء بزرگ که در حدیث و تصوّف مصنّفات بسیار دارد و کتاب طبقات الصوفیّه از تألیفات او بسیار مشهور است، متولّد رمضان ۳۳۰ و بقولى ۳۲۵ و متوفّى روز یکشنبه سوم شعبان ۴۱۲، که او را در خانقاهى که بدو منسوب و مشهور به‏ «دویره سلمى» بود دفن کردند.

قشیرى نزد وى حدیث و تصوّف آموخت و پس از مرگ ابو على دقّاق با وى مصاحبت داشت و نام وى در کتاب حاضر بسیار توان دید.

قشیرى در حلقه صوفیان‏

چنانکه پیشتر گفته آمد سبب اقامت قشیرى در نیشابور و مداومت بر تعلّم، کشش و انجذاب درونى وى بشخصیّت روحانى و سخنان پرشور و حال‏انگیز ابو على دقّاق بود.

امّا ابو على حسن بن علىّ بن محمّد بن اسحاق بن عبد الرّحیم بن احمد، پسر آردفروشى بود از مردم نشابور و بهمین مناسبت او را دقّاق مى‏گفتند و او در آغاز، علوم ظاهرى را از ادب و تفسیر و فقه و حدیث در زادگاه خود و در مرو آموخت و آنگاه دست ارادت در دامن ابو القاسم ابراهیم بن محمّد نصرآبادى که پیر خراسان و دست‏پرورده ابو بکر شبلى بود استوار ساخت و بمدد تلقین و ارشاد او، این راه را به پایان برد و خلیفه و جانشین نصرآبادى شد و چون پیر وى به سال ۳۶۶ از نشابور به مکّه رفت و مجاور حرم شد و همان‏جا در سال ۳۶۹ وفات یافت بنابراین ابو على دقّاق باید پیش از سال ۳۶۶ بجمع مریدانش پیوسته باشد.

تاریخ اتّصال قشیرى به ابو على دقّاق نیز معلوم نیست ولى چون قشیرى شاگرد ابو الحسین خفّاف متوفّى ۳۹۵ بوده پس ورود او به نشابور و دیدارش با ابو على دقّاق باید پیش ازین تاریخ و ما بین سال ۳۹۰ و ۳۹۵ واقع شده باشد.

ابو على دقّاق چنانکه از اقوال وى در رساله قشیریّه و تذکره الاولیاء عطّار مستفاد است پیرى بود که اندوه و قبض بر احوالش غالب بود زیرا همچنان‏که او را علوم ظاهر و طریق زهد سیرآب نکرده بود احوال و واردات و روش خانقاه هم او را اقناع نمى‏کرد و پیوسته زیادت و فزونى حال طلب مى‏کرد و دلى سوخته فراق و نفسى گرم و آتشین داشت و آن روش که مردانى مانند بایزید و جنید و ابو الحسین نورى و شبلى پرورده بود، بدو و ابو الحسن خرقانى ختم گشت و تا روزگار مولانا جلال الدّین‏ چنان مرد در طریقت برنخاست، و ازاین‏رو این پسر آردفروش شیفتگان و دلباختگان بسیار داشت و مریدان صادق و جان بازان راه حقیقت پروانه‏وار گرد شمع وجودش مى‏گشتند و در شعله‏ هاى انفاس سوزان او پروبال مى‏سوختند و فرومى‏ریختند و یکى از آن میان ابو القاسم قشیرى بود که به دیدار وى چنان عاشق گشت که بیش، یاد خویشان و زادگاه خود نکرد و در مجلس آن پیر وقت و شیخ راستین زانو زد و باخلاص و صدق تمام بدو ارادت مى‏ورزید و به همگى همّت تسلیم وى گشت و اینک ما شرح این اخلاص و ادب خدمت را از زبان قشیرى مى ‏آوریم.

«استاد امام رحمه اللّه گوید هرگز نزدیک استاد ابو على نشدم اندر ابتدا الّا که روزه داشتمى و نخست غسل کردمى و به مدرسه شدمى چند بار بازگشته بودم از حشمت او تا یک راه که آن حشمت برخاست و چون به میان مدرسه رسیدمى از حشمت چنان بودمى که کسى را دست و پاى خفته باشد، بر خویشتن قدرت نداشتمى، اگر سوزن اندر من زدندى آگاهى نداشتمى، پس چون بنشستم هر واقعه که مرا بودى بزبان نبایستى گفت، بشرح آن خود ابتدا کردى، چند بار چنین افتاده بود و من بعیان دیده بودم و اندیشیدمى که اگر خداوند تعالى در وقت من رسولى فرستد تا حشمت او بر دل بیشتر بود یا حشمت او، اندر دل صورت نبستى که آن ممکن بود و هرگز اندر مدّت روزگار که با وى صحبت داشتم و پیوستگى حاصل آمد بدل من اعتراضى نیفتاده بود مرا بر وى تا از دنیا بیرون شد» کتاب حاضر، ص ۵۰۹- ۵۰۸٫

پیوستگى و تعلّق باطنى میان این مرید و مراد سرانجام باتّصال و قرابت ظاهرى کشید و ابو على دقّاق دختر خود امّ البنین فاطمه دقّاقیّه را که خود از دانشمندان روزگار بود چنانکه بیاید به قشیرى تزویج کرد و چند تن از فرزندان قشیرى ازین مادر در وجود آمدند.

ابو المظفّر محمّد بن اسماعیل شجاعى در ارادت، شریک و هم‏قدم قشیرى و برادر وى در طریقت بود و این دو با هم بمجالس ابو على دقّاق مى‏رفتند و راه سلوک‏ و ریاضت را با یکدیگر طى مى‏کردند و او پیش از قشیرى بدو ماه در سال ۴۶۵ وفات کرد و قشیرى بعد از وى چندان نزیست.بنا به گفته جامى قشیرى مجالس پیر خود را نوشته و جمع کرده بود.

وفات ابو على دقّاق بقول عبد الغافر در ضمن ترجمه حال ابو القاسم عبد الخالق بن علىّ بن عبد الخالق بن اسحاق مؤذّن و محتسب نیشابورى در ذى‏الحجّه سال ۴۰۵ اتّفاق افتاد، سبکى و جامى نیز بر همین روایت رفته‏اند، ذهبى در العبر و ابن العماد در شذرات الذّهب و سبکى بروایتى دیگر وفات او را در ۴۰۶ و ابن جوزى در المنتظم و ابن الاثیر و ابن کثیر و ابن تغرى بردى در ۴۱۲ نوشته‏اند و ظاهرا گفته صاحب سیاق که نوه قشیرى است صحیح‏تر است.

ابو على را در مدرسه خود دفن کردند که در سمت قبله کهن دز واقع بود و پس از آن ابو القاسم قشیرى و محمّد بن یحیى را همان‏جا به خاک سپردند.

قشیرى و ابو سعید ابو الخیر

محمّد بن المنوّر در ضمن چند حکایت از روابط ابو سعید و قشیرى سخن مى‏گوید، بنا به گفته او قشیرى در آغاز از منکران ابو سعید بود و بسط حال وى را در معاش و مجالس سماع ناخوش مى‏داشت ولى آخرالامر بسبب اشراف ابو سعید بر واقعات و خواطر، از آن انکار بازگرایید و بابو سعید گروید و در مجالس وى حاضر مى‏شد ولى چون روایات محمّد بن المنوّر زیاده قابل اعتماد نیست و نظیر این حکایتها را درباره دیگران نیز نقل کرده و مآل همه اثبات کرامات ابو سعید است، مادام که سند قطعى بدست نیاید گفتار او را بسهولت باور نتوان داشت.

حقیقت امر اینست که قشیرى در کتاب حاضر نه در ذکر تراجم احوال مشایخ و نه در ذکر پیران معاصر خود که نام آنها را آورده و شرح حالشان را ننوشته و نه در ضمن ابواب دیگر که اقوال پیران پیشین و هم‏روزگار خویش را نقل مى‏کند یک نوبت هم نام ابو سعید را نیاورده و این دلیل است که بدو ارادت و اعتقادى نداشته‏ و یا از وى چیزى نشنیده است. از دگر سوى، عبد الغافر از اشخاصى نام مى‏برد که هم با ابو سعید و هم با قشیرى مرتبط بوده و بمجلس این هر دو حاضر مى‏شده‏اند مانند:

ابو سعد عبد الرّحمن بن منصور (۴۷۴- ۴۰۴) که از مریدان ابو سعید بود و از قشیرى نیز اصول طریقت را فرا مى‏گرفت و نیز ابو المظفّر موسى بن عمران بن محمّد بن اسماعیل انصارى (۴۸۶- ۳۸۸) که مصاحب و خادم این هر دو بود و ابو الوفا ناصر بن ابى سعید بن ابى الخیر (متوفّى در مهنه روز دوشنبه غرّه رمضان ۴۹۱) که از قشیرى سماع حدیث کرده است و از مجموع این‏ها استفاده مى‏شود که قشیرى از معتقدان ابو سعید نبوده ولى میان آن دو تن اختلاف و خصومتى هم وجود نداشته است.

مسافرتهاى قشیرى‏

قشیرى علاوه بر مسافرت در شهرهاى خراسان دو سفر ببغداد و یک سفر به مکّه کرده است.سفر نخستین بنصّ عبد الغافر در دو موضع از کتاب سیاق و بنقل ابن خلّکان و سبکى به همراه ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف جوینى (متوفّى ۴۳۸) و ابو بکر احمد بن الحسین بیهقى (۴۵۸- ۳۸۴) از راه بغداد به مکّه بود و چون قشیرى و ابو محمّد جوینى درین سفر از ابو الحسین بن بشران و ابو الحسین بن الفضل سماع حدیث کرده‏اند و وفات این دو چنانکه گذشت به سال ۴۱۵ اتّفاق افتاده پس سفر نخستین قشیرى ببغداد و مکّه قبل ازین تاریخ و ظاهرا در سال ۴۱۲ که مردم خراسان از بسته شدن راه مکّه و موقوف ماندن حجّ بمحمود غزنوى شکایت بردند و او قافله‏اى سنگین تجهیز کرد و خراسانیان بحجّ رفتند، باید صورت گرفته باشد (ابن الاثیر حوادث ۴۱۲)

سفر دوم بنصّ ابو بکر احمد بن على خطیب بغدادى (متوفّى ۴۶۳) در تاریخ بغداد و مطابق روایتى که در مقدّمه رساله قشیریّه (نسخه موزه بغداد) است در اوائل سال ۴۴۸ بود زیرا در جمادى الاولى از همین سال رساله قشیریّه بر وى در بغداد قرائت شده است و سبب این مسافرت تعصّبات مذهبى و مخالفت کرّامیان و معتزله با پیروان ابو الحسن علىّ بن اسماعیل اشعرى (متوفّى ۳۲۴) بود بتفصیل ذیل:چنانکه پیش گفتیم شهر نشابور مرکز تعصّبات و اختلافات مذهبى بود و کرّامیان درین شهر قدرت و نفوذ بسیار داشتند و هر یک چند، این اختلاف از مجالس درس بکوى و بازار مى‏کشید و عامّه به پشتیبانى ائمّه مذهب وارد ماجرا مى‏شدند چنانکه بر اثر همین اختلافات ابو عبد اللّه الحاکم را از درس گفتن بازداشتند و منبرش را شکستند و ابو نصر عبد الرّحمن بن احمد صابونى را در حدود سال ۳۷۲ غیله بقتل رسانیدند و ابن فورک را مسموم کردند و دامنه این تعصّبها میان شیعیان و سنّیان از یک‏سو و میان حنفیّه و شافعیّه و کرّامیّه از دگر سو بالا مى‏گرفت و در روزگار سلطنت محمود قدرت بدست کرّامیان افتاد تا دولت غزنوى از خراسان برچیده شد و سلجوقیان بر خراسان دست یافتند و ابو نصر منصور بن محمّد کندرى که بسه زبان پارسى و تازى و ترکى سخن مى‏گفت و حنفى مذهب بود به وزارت طغرلبک برگزیده شد و او مردى متعصّب و بقول بعضى معتزلى و به گفته عبد الغافر بسوء عقیده متّهم بود و آتش اختلاف را بر ضدّ اشعریّه دامن زد و کار بر این دسته از مردم هرچه سخت‏تر گشت.

مردم نیشابور از معتزله و کرّامیّه و حنبلیان هرات بر ضدّ ابو الحسن اشعرى برخاسته بودند و او را کافر مى‏شمردند چنانکه در سال ۴۳۶ پیروان اشعرى از علما درباره صحّت عقاید و آراء وى استفتا کردند و ابو محمّد جوینى و ابو عثمان صابونى و ابو القاسم قشیرى در ذى‏القعده همان سال در جواب این استفتا، عقیده خود را دائر بر اینکه ابو الحسن اشعرى از ائمّه اسلام و پیرو عقاید سلف است نوشتند.

جمال الاسلام هبه اللّه بن محمّد معروف به «موفّق» در سال ۴۴۰ درگذشت شافعیان گرد فرزند وى ابو سهل محمّد (متولّد ۴۲۳) جمع شدند و ابو القاسم قشیرى به معاضدت و تأیید وى قیام کرد تا او را بجاى پدر نشاندند و طغرلبک باستدعاء وى ابو سهل را بلقب پدرش (جمال الاسلام) ملقب گردانید ولى ابو سهل بسبب زیرکى و قبولى که یافته بود محسود گشت و او خود با حسودان و مخالفان مذهب بستیزه برخاست و حسودان به نیروى حکومت، اشعریان را از وعظ و تدریس و خطبه، در جامع منع‏ کردند و ذهن طغرلبک را نسبت بمذهب شافعى و اشعرى مشوب ساختند و ابو نصر کندرى ظاهرا از بیم آنکه ابو سهل به وزارت رسد و نیز بسبب اختلاف عقیده در سال ۴۴۵ از طغرلبک اجازه گرفت که روافض و مبتدعه را بر منابر لعن کنند و در نتیجه بفرمان وى، خطبا اشعریّه را نیز لعن کردند و ابو الحسن اشعرى را ملعون خواندند و فقها و محدّثین خراسان و از آن جمله امام الحرمین و ابو سهل بن الموفّق و ابو القاسم قشیرى سخت به مخالفت برخاستند و ابو بکر بیهقى نامه‏اى پندمند به ابو نصر کندرى نوشت ولى سودمند نیفتاد (این نامه را ابن عساکر در تبیین کذب المفترى ص ۱۰۰ ببعد و سبکى در طبقات الشافعیّه ج ۲، ص ۲۷۲ ببعد آورده‏اند) و قشیرى نیز نامه‏اى متضمّن نفرت و استغاثه و ردّ منکرین اشعرى بشهرها و نزد علما فرستاد (این نامه را نیز ابن عساکر و سبکى نقل کرده ‏اند) و ابو نصر کندرى فرمانى از جانب طغرلبک صادر کرد مشعر بر آنکه مخالفان را از نیشابور نفى بلد کنند و چون این فرمان به نشابور رسید و خوانده شد عوام و اوباش به خانه قشیرى ریختند و او را کشان‏کشان به زندان کهن دز بردند و امام الحرمین پنهان شد و از راه کرمان بحجاز گریخت و ابو سهل محمّد بن موفّق به ناحیه باخرز رفت و جمعى از یاران کار دیده و جنگجوى خود را تعبیه کرد و به دروازه نشابور لشگرگاه ساخت و از حاکم شهر، رهایى قشیرى را مطالبه نمود و چون حاکم، قشیرى را آزاد نکرد او شبانه به نشابور درآمد و اعوان و انصار خود را گرد آورد، مردم نشابور از حاکم خواستند تا دست از قشیرى بردارد او بلجاج ایستاد و جنگ درگرفت و ابو سهل قشیرى را از زندان بیرون کشید آنگاه قشیرى و ابو سهل به شکایت نزد طغرلبک برى رفتند و حاکم نشابور از راه دیگر برى رسید ولى طغرلبک به گفته قشیرى در دفاع از اشعرى قانع نگشت و ابو سهل را به زندان افکندند و اموالش را گرفتند و قشیرى ناچار ببغداد رفت و مجالس وعظ و روایت حدیث ترتیب داد و در همین ایّام بود که ابو بکر خطیب بغدادى از وى سماع حدیث نمود و او در این سفر با خلیفه القائم بامر اللّه (۴۶۷- ۴۲۲) ملاقات کرد و در قصرخلیفه وعظ گفت و خلیفه فرمانى مشعر بر اعزاز و اکرام وى صادر کرد و او به نشابور بازگشت ولى باز هم آسوده نمى‏زیست و با اهل و عیال خود بطوس مى‏رفت و چندى در آن شهر اقامت مى‏کرد، اینست آنچه ابن عساکر از گفته عبد الغافر و دیگران نقل مى‏کند و سبکى نیز در ترجمه حال قشیرى آورده است ولى سبکى در ضمن شرح حال ابو الحسن اشعرى (طبقات، ج ۲، ص ۲۷۲). مى‏گوید که قشیرى و امام الحرمین به مکّه رفتند و تا آنگاه که عمید الملک کندرى بقتل رسید (ذى‏الحجّه سال ۴۵۶) در مکّه بودند و سپس به دعوت نظام الملک بخراسان باز آمدند ولى این روایت درست بنظر نمى‏رسد زیرا عبد الغافر نوه قشیرى این مطلب را نیاورده است و دیگر آنکه خطیب بغدادى به مسافرت قشیرى به مکّه اشارتى ننموده و شرح حال امام الحرمین را نیز در تاریخ خود ذکر نکرده و به‏هرحال روایات سبکى متناقض است و روایت اوّلش ترجیح دارد.

امّا اینکه ابن خلّکان و ذهبى مدّت اقامت امام الحرمین را در مکّه چهار سال نوشته‏اند با آنچه ما از تاریخ این حادثه (۴۴۵) نوشتیم منافاتى ندارد زیرا این تاریخ به صراحت در نامه قشیرى و همچنین در المنتظم از ابن جوزى و البدایه و النهایه از ابن کثیر و النجوم الزاهره از ابن تغرى بردى در ذیل حوادث ۴۴۵ ذکر شده و ابن عساکر و سبکى نیز نقل کرده‏اند و ممکن است مدّت اقامت امام الحرمین در جنوب ایران بطول انجامیده و او پس از قتل کندرى به دعوت نظام الملک بخراسان باز آمده باشد و چنان‏که گفتیم قشیرى و امام الحرمین در سفر بغداد با یکدیگر نبوده‏اند.

قشیرى پس از این پیروزى و قتل عمید الملک ابو نصر کندرى بفرمان الب‏ارسلان و نظام الملک، قطعه‏اى سرود که باخرزى در «دمیه القصر» و ابن عساکر در «تبیین کذب المفترى» آورده‏اند:

عمید الملک ساعدک اللّیالى‏ على ما شئت من درک المعالى‏
فلم یک منک شى‏ء غیر امر بلعن المسلمین على التّوالى‏
فقابلک البلاء بما تلاقى‏ فذق ما تستحقّ من الوبال‏

پس از مراجعت، قشیرى در دوران وزارت نظام الملک که خود شافعى مذهب بود با کمال احترام ده سال به افاده و افاضه اشتغال داشت.

قشیرى بلحاظ علمى و اجتماعى‏

از آنچه گفتیم مقرّر گشت که قشیرى از علما و محدّثین نامور زمان خود بود و او علاوه بر کلام و حدیث در تفسیر قرآن خاصه بمذاق صوفیّه و به روش ابو عبد الرّحمن سلمى در کتاب «حقائق» دستى قوى داشت، فقه نیکو مى‏دانست و بزبان عربى شعر مى‏گفت و کاتب و دبیرى پرمایه و واعظى زبان‏آور بود.

وعّاظ آن عهد علاوه بر اطّلاع وسیع از علوم اسلامى، براى جذب مستمعین، مى‏باید گفتار خود را باشعار دل‏انگیز و حکایات مؤثّر از انبیا و رسل و صحابه و زهّاد و عبّاد و مشایخ صوفیّه آرایش دهند تا سخنشان دلنشین و مؤثّر باشد و بااین‏همه از فصاحت و بلاغت مایه تمام داشته باشند، نیک‏نامى و زهد و تقوى نیز شرطى لازم شناخته مى‏شد و قشیرى بتمام این فضائل آراسته و از اسرار شریعت و رموز طریقت به خوبى آگاه بود و ازاین‏رو مجالس وعظ وى تأثیر عظیم داشت و عامّه و خاصّه بدان روى مى‏آوردند و مشایخ صوفیّه چون زبان بشرح نکات و حلّ اسرار تصوّف مى‏گشود مستفیض بلکه مست فیض مى‏شدند، باخرزى که معاصر این پیر نکته‏دان سخنور بوده است وصفى تمام از مجالس وى کرده است.

از سال ۴۳۷ تا پایان عمر بنقل عبد الغافر قشیرى مجلس املاء ترتیب داد که در آن لطائف قرآن و اشارات احادیث را توضیح مى‏داد و در هر مورد بیتى چند از گفته خود مى ‏افزود.اشعار او بزبان عربى بسیار قوى و دل‏انگیز است، باخرزى ده بیت و سبکى بیست و یک بیت و جامى دو بیت از او نقل کرده ‏اند.

طریقه وى در علم کلام ممزوجى بود از روش ابو بکر بن فورک و از طریقه ابو بکر محمّد بن الطیّب بصرى باقلانى متوفّى ۴۰۳ که پیش نخستین درس خوانده و کتب دومین را در مطالعه گرفته بود، باخرزى و دیگران مهارت او را درین فن ستوده‏اند و او را یکى از مدافعان مذهب اشعرى شمرده‏اند.

از حیث اطّلاع و احاطه بر احادیث و نقد و معرفت انواع آن، قشیرى از مشایخ درجه اوّل بشمار مى‏رفت و از بسیار کسان اجازه روایت و سماع گرفته بود و بدین سبب عدّه کثیر و به گفته سمعانى هزاران کس از طالبان حدیث و نیز بزرگان این فن در خراسان و شهرهاى دیگر از وى سماع حدیث کردند و اجازه روایت بدست آوردند که فهرستى از آنها خواهیم آورد ولى او با این همه دانش و شهرت باز هم دست از طلب علم نمى‏کشید و از مستفیدان مجلس خویش گاه‏گاه مطلبى که نمى‏دانست یا بنحو مطلوب تحقیق نکرده بود مى‏پرسید و بر شیوه علماء راستین بجهل و تردّد خاطر در مباحث علمى راضى نمى‏گشت فى المثل با آنکه وى در علم نحو تبحّر داشت از ابو القاسم یوسف بن على مغربى از وجوه نحاه و قرّاء که در سال ۴۵۸ بمحضر وى مى‏رفت و علم کلام مى‏خواند در مسائل نحو استفاده و بدو مراجعه مى ‏کرد و قشیرى درین هنگام تقریبا هشتاد و سه ‏ساله بود.

ازین همه بگذریم، قشیرى به گفته عبد الغافر سوارکار و در استعمال انواع سلاح چابک و قوى دست بود و در شناخت اسلحه و سوارى و رموز پهلوانى چیزها مى‏دانست که دیگران نمى‏دانستند و مگر این پرورش و سلحشورى را وى در ناحیه استوا که مردمانش همواره دلیران و یلان بوده‏اند آموخته است.

ریاست مذهبى و نفوذ در میان عامّه در این عهد و شاید در همه ادوار اسلامى براى کسانى میسّر مى‏گشت که یا فقیه و محدّث و صاحب مجلس درس و نظر و یاواعظ بلند پایه و یا زاهد پرمایه و یا از شیوخ تصوّف و داراى رباط و خانقاه باشند، قشیرى این همه بود و همه این مزایا را حاصل کرده بود پس عجب نیست اگر ما از خلال اخبار و روایات نتیجه مى‏ گیریم که او در عهد خود داراى نفوذ و قدرت عظیم در دستگاه حکومت و میان عامّه مردم بوده است و عدّه‏اى از مردم بواسطه همین قدرت و تأثیر مادّى و معنوى گرد او و خاندانش جمع شده و از مختصّین و پیوستگان این دودمان بشمار آمده ‏اند.

در میان این گروه کسانى بوده‏اند که وظیفه آنها استنساخ کتب قشیرى بوده است مانند: ابو القاسم اسماعیل بن حسین بن علىّ بن احمد فرائضى نیشابورى ساکن دویره سلمى که کتب قشیرى را بخطّ زیبا و خواناى خود مى‏نوشت و کلاههاى درویشى ظریف دست‏دوزى‏شده با اشعار مناسب براى وى مى‏دوخت و ابو القاسم سلمان بن ناصر بن عمران بن محمّد بن اسماعیل بن اسحاق بن یزید بن زیاد بن میمون بن مهران انصارى، متوفّى روز پنج‏شنبه بیست و دوم جمادى الآخره سال ۵۱۲ که از خدّام خانقاه قشیرى بود و اکثر کتابهاى قشیرى را بخطّ خود نوشت.

عبد الغافر این اشخاص را جزو مریدان و مخصوصان بوى نام مى‏برد: ابو ابراهیم اسماعیل بن ابى الحسن طوسى، متوفّى شعبان ۴۹۵ از خدّام قشیرى، اسماعیل بن عبّاس صوفى از مریدان، ابو القاسم عبد العزیز بن عبد الرّحمن الصفّار از مخصوصان، ابو احمد عبد اللّه بن محمّد بن ابى احمد طوسى، متوفّى روز شنبه دهم ذى‏القعده سال ۴۸۵ از خدّام، عبد الرّحمن بن محمّد خطیب مروزى از مریدان، ابو القاسم عبد الرّحمن بن ابى بکر محمّد قارى واعظ، متوفّى ۴۹۵ از خدّام، ابو محمّد عبد الصّمد بن ابى سعید صوفى، متوفّى روز پنج‏شنبه سیزدهم شعبان سال ۴۹۴ از خدّام که در رکاب قشیرى مى‏رفت، محمّد بن ابى صالح صوفى از خدّام، ابو حفص عمر بن عبد الرّحیم بن محمّد بن محمّد لبیکى نشابورى، متولّد آخر صفر ۴۴۰ و متوفّى شنبه هفدهم‏ جمادى الآخره سال ۵۲۰ از مریدان، ابو سعید عبد العزیز بن عبد اللّه نقیب، متوفّى دوشنبه ششم ذى‏القعده سال ۵۰۲ از مریدان.

شاگردان و کسانى که از قشیرى روایت کرده ‏اند

قشیرى مدّتى دراز و ظاهرا از حدود ۴۱۰ که تألیف تفسیر را آغاز کرد فعّالیّت علمى داشت و بسیارى از طالبان علم و معرفت نزد وى درس خوانده‏اند و ما اینک فهرست گونه‏اى از شاگردان وى که از مطالعه سیاق و منتخب مشیخه سمعانى و طبقات سبکى بدست آورده‏ایم در اینجا مى‏آوریم:

۱- احمد بن اسماعیل جوهرى ساکن غزنین، متوفّى بعد از سال ۵۱۳ که از قشیرى سماع حدیث کرده و رساله قشیریّه را بر وى خوانده و سمعانى از وى اجازه گرفته است.

۲- ابو نصر احمد بن منصور صفّار نیشابورى. متولّد ۴۴۹ و متوفّى ۵۳۳٫

۳- ابو سعد اسماعیل بن ابى صالح احمد بن عبد الملک مؤذّن نیشابورى ساکن کرمان، متولّد در ذى‏الحجّه سال ۴۵۲ در نشابور و متوفّى سلخ رمضان ۵۳۲ در بردسیر کرمان.

۴- ابو اهیم اسماعیل بن حسن بن محمّد بن احمد جرجانى علوى حسینى مؤلّف کتاب ذخیره خوارزمشاهى از اطبّا. متوفّى ۵۳۱ در مرو.

۵- ابو محمّد اسماعیل بن ابى القاسم عبد الرّحمن الزّمجارى از مردم نیشابور و از صوفیّه عصر، متولّد رجب ۴۳۹ و متوفّى جمعه دوم رمضان ۵۳۱ که از خدّام قشیرى نیز بود.

۶- ابو العبّاس اسماعیل بن علىّ بن سهل بن عبّاس مسیّبى، فقیه و صوفى، متوفّى روز دوشنبه چهارم ربیع الاوّل ۵۱۸ که او را در خانقاه سکّه مسیّب دفن کردند.

۷- ابو سعید اسعد بن سعید بن ابى سعید فضل اللّه بن ابى الخیر، متولّد اوّل‏ ذى‏الحجّه سال ۴۵۴ و متوفّى سلخ رمضان ۵۰۷٫

۸- ابو القاسم اسحاق بن عمر بن عبد العزیز نیشابورى، معروف به «شرف الافاضل» که شعر خوش مى‏گفت و نثر نیکو مى‏ نوشت، متولّد در ذى‏القعده سال ۴۳۹ و متوفّى چهارشنبه بیست و هشتم جمادى جمادى‏الأخرى ۵۲۰ و او را در بالاى میدان زیاد بن عبد الرّحمن در نیشابور به خاک سپردند.

۹- ابو عبد اللّه حسین بن احمد بن علىّ بن حسن بیهقى، از مردم خسرو گرد و قاضى آن ناحیه، متولّد قبل از ۴۵۰ و متوفّى سیزدهم رمضان ۵۳۶٫

۱۰- ابو عبد اللّه حسین بن محمّد بن حسین علىّ بن فرّخان سمنانى، شیخ صوفیّه در سمنان، متوفّى صفر سال ۵۳۱ در سمنان.

۱۱- ابو القاسم سهل بن ابراهیم بن ابى القاسم مسجدى نیشابورى، از مشایخ حدیث، متولّد ۴۴۴ و متوفّى بعد از ۵۲۳٫

۱۲- ابو منصور سهل بن جامع بن احمد بن حسین خازن معروف به «صیرفى» از مردم نشابور.

۱۳- ابو نصر عبد الرّحمن بن احمد بن سهل کوشکى نیشابورى، متولّد ۴۴۴ و متوفّى شب شنبه پنجم جمادى الآخره سال ۵۱۸٫

۱۴- ابو محمّد عبد اللّه بن عبد العزیز بن عبد الوهّاب بن عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد بن سلیمان بن احمد بن سلیمان سلمى نشابورى، متوفّى دوشنبه نوزدهم جمادى الآخره سال ۵۳۶٫

۱۵- ابو بکر عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد حیرى نشابورى، از محدّثین معمّر نیشابور که معلّم سوارى و تیراندازى نیز بود متولّد دهم شوّال ۴۵۳ در محلّه ملقاباد و متوفّى شب پنج‏شنبه سیزدهم جمادى الآخره سال ۵۴۰ مدفون در ملقاباد.

۱۶ ابو على عبد الحمید بن محمّد بن احمد بیهقى خسروگردى از علما و فضلا،متولّد رجب ۴۴۸ و متوفّى نیمه رجب ۵۳۵ در خسروگرد.

۱۷- ابو الفتوح عبد الوهّاب بن شاه بن احمد بن عبد اللّه شادیاخى خرزى، ساکن محلّه عذره در نیشابور که پدرش از مریدان قشیرى بود. متولّد ۴۵۳ و متوفّى شب جمعه بیست و یکم شوّال ۵۳۵ در نشابور.

۱۸- عین الدین ابو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر فارسى، دخترزاده قشیرى و خطیب نیشابور. شاعر و محدّث، مؤلّف تاریخ سیاق، متولّد شب هشتم ربیع الآخر ۴۵۱، متوفّى ۵۲۹٫

۱۹- ابو العبّاس عمر بن عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن عبد اللّه خطیب ارغیانى معروف به «احدب» متولّد بعد از ۵۴۹ و متوفّى بیست و دوم رمضان سال ۵۳۴ در نیشابور.

۲۰- ابو نصر علىّ بن مسعود بن محمّد بن اسماعیل بن على بن حسن شجاعى، از خاندان علم و روایت، متوفّى روز یکشنبه بیست و یکم جمادى الآخره سال ۵۱۶ مدفون در مقبره بالا میدان زیاد.

۲۱- ابو القاسم فضل بن محمّد بن احمد بن ابى منصور محمّد عطّار ابیوردى ساکن نشابور از اهل علم و روایت که دکّانش مجمع ظرفا و مشایخ بود و عمرى بیش از صد سال داشت. متوفّى دوشنبه ششم صفر سال ۵۱۸٫

۲۲- ابو على محمّد بن احمد بن حسن ایّوبى زهرى عوفى، معروف به «فورکى» و ملقّب به «سلطان» متولّد ۴۳۵ و متوفّى یکشنبه چهارم رمضان سال ۵۱۴٫

۲۳- قاضى ابو سعید محمّد بن احمد بن محمّد بن صاعد محمّد بن احمد بن عبید اللّه صاعدى، از خاندان صاعد، قاضى نیشابور و رئیس حنیفیّه، متولّد سال ۴۴۴ و متوفّى شنبه دوازدهم ذى‏الحجّه سال ۵۲۷ در نیشابور.

۲۴- ابو المظفّر محمّد بن احمد بن محمّد بن مظفّر هروى، از بزرگان علماو مذکّرین، متوفّى شب چهارشنبه چهاردهم شوّال سال ۵۰۶٫

۲۵- ابو عبد اللّه محمّد بن حمّویه بن محمّد بن حمّویه جوینى بحیرآبادى، از بحیرآباد، مرکز جوین و شیخ صوفیّه در آن ناحیه، متولّد محرّم سال ۴۴۹ و متوفّى اوّل ربیع الاوّل سال ۵۳۰٫

۲۶- ابو سعید محمّد بن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن دهّان قاضى مروزى، از علما و از خاندان علم و روایت که پنهانى باده مى‏نوشید متولّد حدود سال ۴۳۰ و متوفّى سال ۵۰۸ یا ۵۱۰٫

۲۷- ابو نصر محمّد بن منصور بن عبد الرّحیم اشنانى حرضى نیشابورى که سمعانى چهار مجلس از امالى قشیرى را از وى شنیده است، متولّد یکشنبه نیمه ربیع الاوّل سال ۴۵۸ و متوفّى روز چهارشنبه پنجم شعبان ۵۴۷ در نیشابور، مدفون در مقبره حیره.

۲۸- ابو المجد محمود بن عبد الرّحمن بن ابراهیم شیرازى، از محدّثین و خواصّ خاندان سمعانى در مرو، متولّد حدود سال ۴۴۰ و متوفّى روز سه‏شنبه هفدهم ربیع الاوّل سال ۵۲۵ مدفون در پائین سکّه سلمه نزدیک ابو بکر واسطى.

۲۹- ابو المحاسن مسعود بن محمّد بن غانم بن محمّد بن ابى الحسن بن احمد بن علىّ بن ابراهیم ادیب غانمى خراجى، که اصلا از هرات بود و در طوس متولّد شد و در نشابور مى‏زیست و در بلخ فقه آموخت، از فضلا و دانشمندان زاهد و متعبّد که اشعار ظریف بسرعت مى‏سرود و آنها را «سحریّات» مى‏نامید بمناسبت اینکه آنها را هنگام سحر مى‏سرود، متولّد چهاردهم ربیع الآخر سال ۴۶۴ و متوفّى روز یکشنبه سوم ربیع الاوّل سال ۵۵۳ در هرات.

۳۰- سیّد ابو القاسم منصور بن محمّد بن محمّد علوى عمرى معروف به «فاطمى» از فقها و اصحاب نظر و از خردمندان و زیرکان عصر، متوفّى روز یکشنبه بیست و پنجم رمضان سال ۵۱۷ و یا ۵۲۷ در هراه، مدفون در کازرگاه.

۳۱- ابو محمّد هبه اللّه بن سهل بن عمر بن ابى عمر محمّد بن حسین بسطامى، معروف به «سیّدى» از مردم نیشابور، داماد امام الحرمین و از فقها و متعبّدین، متولّد دوازدهم ربیع الاوّل سال ۴۴۳ و متوفّى صبح سه‏شنبه بیست و پنجم صفر سال ۵۳۳٫

۳۲- ابو بکر یحیى بن عبد الرّحیم مقرى لبیکى نیشابورى، از دانشمندان که یک چند، مجلس املا داشت، متولّد رمضان سال ۴۳۸ و متوفّى روز دوشنبه بیست و هفتم رمضان سال ۵۲۲٫

آنچه ذکر کردیم از منتخب مشیخه سمعانى است و اشخاص ذیل از کتاب سیاق بر آنها افزوده مى ‏شوند:

۳۳- ابو سعید اسماعیل بن ابى عبد الرّحمن عمرو بن محمّد بن احمد بن جعفر بحیرى، از وجوه و علماء خاندان بحیرى در نشابور که وظیفه آنها تزکیه شهود بوده است و او خود مردى فقیه و محدّث و بسیار دقیق بود چنانکه صحیح مسلم را پنجاه نوبت بر استادان قرائت کرد، متوفّى سال ۵۰۱٫

۳۴- ابو عبد اللّه اسماعیل بن عبد الغافر بن محمّد بن سعید فارسى، از وجوه محدّثین که خاندان او از فسا به نیشابور منتقل شده و با اشتغال به تجارت، بتحصیل و تدریس علوم دینى مى‏پرداختند و پدرش از اصحاب ابو عبد الرّحمن سلمى بود، متولّد در رجب سال ۴۲۳ و متوفّى شب دوشنبه بیست و پنجم ذى‏القعده سال ۵۰۴٫

۳۵- ابو ابراهیم اسماعیل بن احمد بن ابراهیم بن موسى مقرى، که خود و پدرش از محدّثین بودند، متوفّى صفر، سال ۴۸۷٫

۳۶- ابو المحاسن اسماعیل بن نصر بن بکر بن ابى الحسین بن مهران واعظ، متولّد سال ۴۳۸ و متوفّى سال ۵۱۰٫

۳۷- ابو الفضل اسماعیل بن حسین بن علىّ، متوفّى روز دوشنبه بیستم جمادى الآخره سال ۴۹۴٫

۳۸- بعیث بن محمّد بسطامى، که در درس امالى قشیرى حضور مى‏یافت.

۳۹- حسن بن ابى الحسن طبرى.

۴۰- حسکان بن احمد بیهقى.

۴۱- ابو محمّد سهل بن محمّد بن محمّد سرّاج کوشکى.

۴۲- شعیب بن نوح رازى صوفى.

۴۳- ابو الحسین طاهر بن ابى القاسم عبد اللّه بن على بن اسحاق، برادرزاده نظام الملک وزیر الب‏ارسلان و ملکشاه. که صحیح بخارى را بر قشیرى خواند.

۴۴- ابو المعالى عبد العزیز بن عبد الوهّاب سلمى، نوه ابو على دقّاق و قشیرى متوفّى شب جمعه بیست و پنجم شعبان سال ۴۷۷٫

۴۵- ابو محمّد عبد الوهّاب بن عبد الرزّاق بن حسّان بن سعید منیعى قاضى.

۴۶- ابو المحاسن شهاب الاسلام عبد الرزّاق بن عبد اللّه بن علىّ بن اسحاق برادرزاده نظام الملک، از علما و دانشمندان بزرگ، متوفّى روز پنج‏شنبه هفتم محرّم سال ۵۱۵ در سرخس.

۴۷- ابو محمّد فضل بن احمد بن محمّد بن احمد صاعدى فراوى، از مشایخ صوفیّه متولّد سال ۴۱۴ و متوفّى روز سه‏شنبه شانزدهم صفر سال ۴۸۷٫

۴۸- ابو المعلّى فضل بن عبد اللّه بن محمّد بن عبده ارّگانى.

۴۹- ابو على فضل بن محمّد فارمدى طوسى، از مشایخ بزرگ و مشهور صوفیّه متولّد ۴۰۲ و متوفّى ربیع الآخر سال ۴۷۷٫

۵۰- ابو محمّد فضل اللّه بن قاضى ابى الفضل محمّد بن احمد طبسى.

۵۱- ابو الفتح مسعود بن محمّد بن منصور عمید خراسان، از علماء عربیّت که فقه نزد امام الحرمین خوانده بود.

۵۲- موفّق بن ابى سهل محمّد بن موفّق هبه اللّه بن محمّد بن حسین بسطامى، آخرین کس ازین خاندان که به ریاست رسید و او مسند ابى عوانه را بر قشیرى خوانده‏ بود، متوفّى روز چهارشنبه بیست و یکم شعبان سال ۴۷۹٫

۵۳- ابو نصر ناصر بن احمد بن محمّد بن محمّد بن عبّاس بن مسلم بن عبد اللّه بن فضل بن سلیمان طوسى، از فقها و بزرگان شافعیّه و شاگرد ابو محمّد جوینى که کتابخانه‏اى مشتمل بر نفائس کتب بخطوط علماء مشهور داشت و مؤلّفات قشیرى را بر وى خوانده بود، متوفّى ۴۶۸٫

۵۴- ابو زکریّا یحیى بن منصور جنزى. از مردم گنجه و از علماء صوفیّه که بعشق دیدار قشیرى بخراسان آمد و مرید وى گشت و از وى سماع حدیث کرد و سرانجام در ترشیز متوطّن گشت و او پدر محیى الدّین محمّد بن یحیى عالم معروف است که در وقعه غز بقتل رسید (۵۴۹) ابو زکریّا یحیى در رمضان سال ۴۹۶ درگذشت.و این عدّه از طبقات سبکى.

۵۵- نظام الملک ابو على حسن بن علىّ بن اسحاق بن عبّاس طوسى، وزیر الب‏ارسلان (۴۶۵- ۴۵۵) و ملکشاه (۴۸۵- ۴۶۵) که در اصول پیرو مذهب اشعرى و در فروع شافعى بود و زندگانى او در همه تواریخ بشرح مذکور است و از قشیرى سماع حدیث کرد و با وى مرتبط بود، متولّد ۴۰۸ و مقتول دهم رمضان سال ۴۸۵٫

۵۶- ابو القاسم عبد اللّه بن علىّ بن اسحاق طوسى، برادر نظام الملک حسن بن على، متولّد سال ۴۱۴ و متوفّى سال ۴۹۹٫

۵۷- ابو الفرج عبد الرّحمن بن احمد الزاز سرخسى نویزى. رئیس شافعیّه مرو، متولّد سال ۴۳۱ یا ۴۳۲ و متوفّى ربیع الآخر سال ۴۹۴٫

۵۸- ابو سعد عبد الرّحمن بن مأمون بن علىّ بن ابراهیم متولّى، از فقهاء نامور شافعیّه و مدرّس نظامیّه بغداد، بعد از ابو اسحاق شیرازى، متولّد سال ۴۲۶ یا ۴۲۷ و متوفّى شب جمعه هیجدهم شوّال سال ۴۷۸٫

۵۹- ابو القاسم عبد الرّحمن بن محمّد بن ثابت ثابتى خرقى، از فقها و زهّاد، متوفّى ربیع الاوّل سال ۴۹۵٫

۶۰- ابو محمّد عبد الغنىّ بن نازل بن یحیى الالواحى، از اهل مصر و یکى از محدّثین نامى، متوفّى سیزدهم محرّم سال ۴۸۶٫

۶۱- ابو الحسن علىّ بن سهل بن عبّاس بن سهل مفسّر نیشابورى، از محدّثین و مفسّرین، متوفّى ذى‏القعده سال ۴۹۱٫

۶۲- ابو الفتح محمّد بن محمّد بن على خزیمى، ساکن رى، از وعّاظ و محدّثین متوفّى محرّم سال ۵۱۴ در رى.

۶۳- ابو القاسم سلمان بن ناصر بن عمران انصارى نیشابورى، از علماء اصول و تفسیر، متوفّى روز پنج‏شنبه بیست و دوم جمادى الآخره سال ۵۱۲٫

۶۴- ابو عبد اللّه حسین بن حسن شهرستانى قاضى دمشق.

۶۵- ابو الفتح طاهر بن ابى طاهر سعید بن فضل اللّه بن ابى الخیر از مشایخ صوفیّه متوفّى ۵۰۲٫

۶۶- ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد بن احمد خوارى، از مردم خوار یکى از دهات بیهق، امام جامع منیعى در نیشابور، متولّد سال ۴۴۵ و متوفّى پنج‏شنبه نوزدهم شعبان سال ۵۳۶٫

قشیرى از نظر تصوّف‏

او بى‏گمان یکى از علما و محقّقین این طایفه است که از علوم ظاهر به روش معمول در آن روزگار بهره کافى گرفته و بشیوه محدّثین تمام روایات و کلمات و حکایات صوفیان را با سلسله سند که طریق اثبات صحّت آنها در آن عهد بشمار مى‏رفت آموخته بود چنانکه استاد وى ابو عبد الرّحمن سلمى و نیز ابو نعیم اصفهانى همین روش را داشتند و بدین جهت غالب مطالبى که در رساله قشیریّه مى‏خوانیم مستند است و سلسله سند آنها را قشیرى نقل کرده و شرائط امانت را رعایت نموده است و چون سند، متّصل و راویان نزد او موثّق بوده ‏اند،

متن روایت را خواه درست یا نادرست پذیرفته و گاهى نیز مطالبى منافى عقل و عادت نقل کرده و در امتناع و نادرستى آنها سخنى نگفته است و از اینجا مى‏توان نتیجه گرفت که وى بى‏اندازه متمسّک بظواهر و پایبند مسموعات خود بوده است.

درباره ظواهر شرع بى‏شک اعتقادش اینست که ترک آنها روا نیست و سالک هرگز بدرجه‏اى نمى‏رسد که عبادات و معاملات را ترک تواند گفت و بااین‏همه سالک در طریق عبادت نباید افراط کند و براى وى مراقبت دل و پاس انفاس از اعمال ظاهر مفیدتر است.

در مسائل فروع پیروى مذهب خاص را لازم نمى‏داند بلکه مرید، آنها را هم باید از مشایخ تصوّف بیاموزد و از ایشان تقلید کند.

شرط ورود به حلقه صوفیان نخست توبه و ردّ مظالم و خشنود کردن خصمان و خروج از دنیا و امور دنیاست بتمام همّت و پس ازین شیخ مى‏تواند بمرید ذکرى تلقین کند، این ذکر به عقیده قشیرى در رساله «ترتیب السلوک» اللّه اللّه اللّه یا خداى است و سالک باید بکوشد که «ذکر زبان» تبدیل به «ذکر قلب» و سرانجام منتهى به غیبت از ذاکر و ذکر شود تا به درجه فناء در مذکور برسد.

شرط دیگر اطاعت و تسلیم است و مرید باید هرچه شیخ وى مى‏گوید بى‏چون‏وچرا بپذیرد و به دلش نیّت مخالفت نگذرد و واقعات و احوال درونى خویش را از وى به هیچ‏روى پنهان ندارد و به عقیده او طىّ مدارج و منازل سلوک بى‏دستگیرى شیخ و پیرى راه‏دان ممکن نمى‏شود.

نظر او درباره سماع معتدل و مشعر بر جواز است و در کتاب حاضر (فصل سماع) شواهدى از شرع و اقوال صحابه و پیران بر اباحه آن نقل مى‏کند ولى هیچ سندى تاکنون بدست نیاورده‏ام که مریدان یا خود وى در خانقاهش سماع مى‏کرده‏اند.

چنانکه خود او مى‏گوید در جوانى و بوقت سلوک از ابو على دقّاق اجازه خواسته است تا در سماع شرکت کند و پیرش اجازت نمى‏داده تا پس از معاودت و تکرار خواهش، اشارت گونه‏اى بر جواز کرده است.

همان‏طور که از پیش گفتیم او در نیشابور دویره یا خانقاهى داشت و عدّه‏اى از جویندگان راه مرید وى شده بودند و بمدد و اشارت وى طىّ طریق مى ‏کردند و بنده‏وار به خدمتگزارى مشغول بودند.

از مطالعه رساله قشیریّه و بخصوص فصلى که در شرح الفاظ و اصطلاحات صوفیان است هرچه بهتر و روشن‏تر معلوم مى‏شود که او اصول و مبانى تصوّف را بدقّت هرچه تمام‏تر مى‏دانسته و درین میدان یکى از سابقان تیزرو و از پهلوانان گشاده بازو بوده است.

بااین‏همه وى از آن مردان آزاد فکر و بلند پرواز تصوّف و رندان چالاک نیست که هرگز زندانى رسوم و حدود ظاهرى نمى‏شدند و گام بر سر تعلیمات مسجد و مدرسه و خانقاه مى‏نهادند و از آن سوى بشریّت و نتائج و آثار آن پروبال مى‏گشودند و چه مى‏توان گفت درباره کسى که تعصّب او در فروع مذهب شافعى به جایى برسد که برناى هفده ساله‏اى را چون ابو سهل محمّد بن موفّق بخاطر سابقه ریاست خاندانش با وجود پیران کهن سال از فقهاء حنفیّه و شافعیّه، با اصرار و ابرام بر کرسى ریاست مذهب در نیشابور بنشاند و یا بر اثر اسارت و رقیّت اعتقاد باصول اشعرى، با این و آن درآویزد و در خصومتهاى محلّى شرکت کند و نامه به علماى دین و شهرهاى مختلف بفرستد و مردم را به مخالفت برانگیزد تا مجبور به جلاى وطن شود و اگر این چنین کارها از کسانى که متصدّى امور ظاهر بودند و بر مسند قضاء یا تدریس مدرسه فقه مى‏نشستند جائز شمرده شود و به غیرت دین توجیهش کنند بى‏گمان از پیرى که شرط اوّلین ارادت را خروج از دنیا و امور آن مى‏داند سخت دور است و به ‏هرحال این اعمال شایسته ظاهرپرستان پوست خاى قشرى است نه درخور پیران مغزگراى معانى نوش در مقام قشیرى.ما مى‏ دانیم که مقصود از تصوّف آزادگى است بمعنى وسیع و پهناور خود تا بدان حد که پیران راستین، همچنان‏که دربند مال و جاه نبودند، در آنچه تعلیم گرفته و یا خوانده بودند هرگز متوقّف و پایبست نمى ‏شدند و بیرون از عالم خود جهانى والاتر و گران‏مایه‏تر مى ‏جستند و ظواهر و رسوم بطور مطلق، در چشم حقیقت بین آنها، آن قدر ارزش نداشت که بر سر آنها بلجاج ایستند و به خصومت برخیزند و دلى بیازارند و خاطرى را رنجور سازند بلکه با نظر ژرف بین خویش دریافته بودند که هر کس در عقیده خود معذور است و بر چنین کس به رحمت و شفقت مى‏نگریستند و چون طبیب حاذق و مهربانى بفکر چاره امراض و دردهاى این گرفتاران عادات و تلقینات بودند و از راه قول لیّن و اندرزهاى مهرآمیز به مداواى آنها مى‏پرداختند و یا آنکه از استغراق در حقیقت، خلق را بحال خود باز مى‏گذاشتند امّا نفرین و لعنت و دشنام و ناسزا و زدن و کشتن و سوختن و برکندن، هرگز طریق صحیح تربیت نبوده و نیست و مردان حقیقت از این روش همواره بیزارى جسته‏اند و اجراى حدود و درّه برگرفتن و زدن را با محتسبان و عوانان رها کرده‏اند و بدین جهت هرچند ما قشیرى را از نظر علم و اطّلاع مى ‏ستاییم ولى به ناچار روش او را خلاف طریق مى ‏بینیم و گمان مى‏کنیم که این‏ها هم تبعات قدرت و نفوذ مادّى و اقبال عامّه خلق بوده است.

سند قشیرى در تصوّف بنا بنقل عبد الغافر از گفته خود وى چنین است: قشیرى، ابو على دقّاق، ابو القاسم نصرآبادى، شبلى، جنید، سرىّ سقطى، معروف کرخى داود بن نصیر طائى، و او از تابعین. ولى از شرح حال معروف کرخى در رساله قشیریّه روشن است که او تربیت‏یافته حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام است چنانکه سلاسل چهارده‏گانه معروفیّه همه برین عقیده ‏اند.

طریقه قشیریّه تا اواخر قرن دوازدهم در هندوستان پیروانى داشته و شاید هنوز هم کسانى برین طریقه باشند.

فقیر اللّه بن عبد الرّحمن حنفى مؤلّف کتاب قطب الارشاد (متوفّى ۱۱۹۵) مدّعى است که پنج طریق در اسناد به ذکر تا قشیرى دارد ولى از آن جمله یکى را نقل‏ مى ‏کند که بواسطه هبه الرّحمن به عبد الواحد پسر قشیرى مى‏رسد، (قطب الارشاد، طبع بمبئى، ص ۶۳۷).در مشجّره سید محمّد نوربخش ترجمه حال مختصرى از هبه الرحمن و پدرش عبد الواحد مذکور است که دلیلى است بر اینکه جزو مشایخ صوفیّه بوده‏ اند.

وفات قشیرى‏

وى باتّفاق همه مورّخین صبح روز یکشنبه (پیش از طلوع آفتاب) شانزدهم ربیع الآخر سال ۴۶۵ جهان را بدرود گفت و چون ولادتش بنقل خطیب بغدادى و دیگران از گفته خود او در ربیع الاوّل سال ۳۷۶ بوده پس وى هشتاد و نه سال و یک ماه تقریبا عمر کرده. و ذهبى که عمرش را نود سال گرفته بى‏شک مسامحه نموده است و پس از مرگ او را در مدرسه ابو على دقّاق دفن کردند.

به روایت ابن جوزى در «المنتظم» و ابن العماد در «شذرات الذهب» بنقل از سخاوى، فرزندان او تا چند سال باحترام پدرشان دست بکتب و لباسهاى وى نزدند و به خانه‏اش داخل نشدند.

خاندان قشیرى‏

زین الاسلام ابو القاسم دو زن داشت یکى امّ البنین فاطمه دختر ابو على دقّاق و دیگرى دختر احمد بن محمّد چرخى بلدى که عبد الغافر پسر او عبد الملک بن احمد را خالوى اولاد زین الاسلام مى‏خواند و ازین دو زن، شش پسر در وجود آمدند بدین‏گونه: ابو سعد عبد اللّه، ابو سعید عبد الواحد، ابو منصور عبد الرّحمن (از فاطمه) ابو نصر عبد الرّحیم (از زن دیگر) ابو الفتح عبید اللّه، ابو المظفّر عبد المنعم.

و پنج دختر داشت یکى کریمه امه الرّحیم مادر عبد الغافر و دیگرى بنام «ماهک» و نام آنهاى دیگر معلوم نیست.

و چون فاطمه و پسران قشیرى و دختران و نوه‏هاى او همه جزو دانشمندان بوده‏اند اینک باختصار شرح حال هریک بانضمام فهرستى از شاگردانشان را در اینجا مى ‏آوریم.

امّ البنین فاطمه زن قشیرى‏

چنانکه گذشت او دختر ابو على دقّاق است که در سال ۳۹۱ متولّد شد و چون پدرش در آن تاریخ پسرى نداشت بدین دختر اقبال عظیم کرد و او را قرآن و علوم دینى و آداب صوفیان تعلیم نمود و براى او مجلس وعظ و تذکیر ترتیب داد و او را واداشت تا مجالس موعظه از حفظ کرد و چندان در تربیت وى کوشید تا جامع جمیع فضائل گردید و آنگاه او را با قشیرى تزویج نمود.

فاطمه چنانکه عبد الغافر مى‏گوید در طبقه زنان، کم‏نظیر بود و از مفاخر روزگار بشمار مى‏رفت، قرآن را حفظ داشت و روز و شب مى‏خواند و بسیار خدادوست و اهل زهد و تقوى بود چنانکه هرگز بکار دنیا و تدابیر اموال خود که از پدر و مادر بمیراث داشت نمى‏پرداخت و امور او را شوهرش مرتّب مى‏ساخت.

او حدیث را از ابو نعیم اسفراینى و ابو عبد اللّه حاکم و ابو الحسن علوى و ابو عبد اللّه بن باکویه و ابو مسلم غالب بن علىّ بن محمّد رازى سماع کرده و نزد ابن باکویه کتب بسیار خوانده بود و بسیار کسان از وى روایت مى‏کردند، وفات او چاشتگاه روز پنج‏شنبه سیزدهم ذى‏القعده سال ۴۸۰ اتفاق افتاد و مدّت عمرش نود سال بود.

سبکى در ضمن ترجمه حال ابو القاسم عبد الرّحمن بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدان قرشى نیشابورى (متوفّى صفر ۴۱۸) نقل مى‏کند که فاطمه دختر ابو على دقّاق از وى نیز روایت مى ‏کرده است.

و اینک فهرست مانندى از شاگردان وى:

۱- ابو القاسم احمد بن ابراهیم مقرى فزى، منسوب به «فز» معرّب (بوز) از قراى نیشابور، متوفّى حدود سال ۵۳۰٫

۲- ابو عبد الرّحمن احمد بن حسن بن احمد بن یحیى کاتب نیشابورى، نوه دخترى قشیرى و فاطمه، متولّد ۴۷۲ و مقتول در وقعه غز ۵۴۹٫

۳- ابو على احمد بن ابى على حسن کندرى، از محدّثین و صوفیّه، متولّد ۴۵۵ و متوفّى ۵۳۸٫

۴- ابو المکارم عبد الرزّاق نوه قشیرى و پسر ابو سعد عبد اللّه که ذکر وى بیاید.

۵- ابو البدر فضل اللّه بن احمد بن محسّن بن احمد کاتب طوسى، از طابران طوس و خاندان خطباى طوس، متولّد در ذى‏القعده سال ۴۷۳ و متوفّى آخر ذى‏الحجّه سال ۵۴۳ در طوس.

۶- ابو سعید محمّد بن ابراهیم بن احمد فزى عدنى، برادر ابو القاسم احمد که ذکر وى گذشت که شغلش بافتن برد نیشابورى بود که آن را «عدنى» مى‏گفته‏اند و پیوسته بخواندن و مطالعه کتب اشتغال داشت و محدّث بود، متولّد حدود سال ۴۷۰ و متوفّى میانه ۵۳۰ و ۵۳۹٫

۷- ابو المکارم محمّد بن احمد بن حسن کاتب طبرانى، از شهر طوس و از علما متولّد حدود سال ۴۶۰ و متوفّى سوم شوّال سال ۵۳۲٫

۸- ابو الفتوح عبد الوهّاب بن اسماعیل بن محمّد بن عمر صیرفى نیشابورى، نوه قشیرى که خطى خوش داشت و کتب بسیار بخطّ خود نوشته بود و سمعانى اربعین ابو عبد اللّه حاکم را از وى سماع کرده است، متولّد شامگاه روز پنج‏شنبه سیزدهم محرّم سال ۴۷۴ و متوفّى شوّال سال ۵۵۴ در نیشابور.

۹- برادر او، عبد الرحمن محمّد بن اسماعیل صیرفى مؤدّب، که علوم ادبى نیکو مى‏دانست و تعلیم مى‏کرد، متوفّى روز پنج‏شنبه بیست و هشتم جمادى الاولى سال ۵۳۳ در نیشابور.

۱۰- ابو سعد محمّد بن جامع بن ابى نصر ابراهیم صیرفى معروف به «خیّاط الصّوف» که از مکثرین در روایت حدیث بود، متولّد سوم رجب سال ۴۷۳ در نشابور و متوفّى سه‏شنبه هفتم ربیع الآخر سال ۵۴۹٫

۱۱- ابو الفتح محمّد بن على بن عبد اللّه مصرى هروى، از مشایخ حدیث، متوفّى چاشتگاه روز شنبه بیست و یکم ذى‏القعده سال ۵۳۰ مدفون در گازرگاه هرات.

۱۲- ابو النجح یوسف بن شعیب بن یوسف بن شعیب شروانى، از اهل شروان و ساکن نیشابور.

۱۳- امّ السّعد فاطمه دختر ابو نصر خلف بن طاهر بن محمّد شحّامى، از خاندان شحّامى نیشابور که همه راویان حدیث بودند.

۱۴- عایشه دختر ابو نصر احمد بن منصور بن محمّد بن قاسم بن عبدوس صفّار، از مردم نیشابور و یکى از افراد خاندان بزرگ صفّار که علما و محدّثین بودند، ولادتش سال ۴۷۱ و وفاتش در نیمه شوّال سال ۵۴۹ در فتنه غز که او ناپدید گشت و معلوم نشد که غزان او را سوختند یا در زیر شکنجه کشتند و سگان خوردند.

۱۵- ابو الفتح حسن بن علىّ بن احمد کاغذى، از محدّثین.

۱۶- ابو القاسم زید بن حسن بن زید علوى حسینى، متوفّى ربیع الاوّل ۴۸۸٫

۱۷- قاضى ابو محمّد عبد الوهّاب بن عبد الرزّاق منیعى، از محتشمان خراسان.

۱۸- ابو القاسم فضل اللّه بن ابى نصر قشیرى، نوه زین الاسلام که ذکر وى بیاید.

۱۹- ابو الحسن یحیى بن علىّ بن حسین بن على دهّان، از خاندانهاى علم و ثروت در نیشابور.

۲۰- ابو الفضل شعبان بن الحاج مؤذّن، از فقها، متوفّى سال ۴۹۴٫

و اینک مى ‏پردازیم بذکر فرزندان قشیرى:

یکم- ابو سعد عبد اللّه، وى بزرگترین فرزند قشیرى است که از ابو بکر احمد بن‏ حسن بن احمد بن محمّد حرشى نیشابورى (متولّد سال ۳۲۵ و متوفّى رمضان ۴۲۱) و ابو سعید محمّد بن موسى بن الفضل صیرفى نیشابورى (متوفّى ذى‏الحجّه سال ۴۲۱) و ابو سعد عبد الرحمن سعدى (متوفّى ۴۳۳) سماع حدیث کرده بود و هنگامى که قشیرى ببغداد سفر کرد (سال ۴۴۸) از مشایخ خراسان و رى و بغداد در روایت حدیث استفاده نمود و در علوم عربیّت و تفسیر و کلام قوى دست و چیره زبان بود و با براعتى که در تصوّف و علوم حقائق داشت بسبب بزرگ داشت و آزرم پدر در آن باره سخن نگفت، مواعظ او بعد از پدر (بنقل عبد الغافر) جگرسوز و دل‏انگیز بود، متولّد سال ۴۱۴ و متوفّى ششم ذى‏القعده سال ۴۷۷٫

دوم- ابو سعید عبد الواحد، دومین پسر قشیرى است که مادرش امّ البنین فاطمه بود و از ابو الحسن علىّ بن ابو بکر محمّد طرازى و ابو عبد اللّه محمّد بن ابى اسحاق ابراهیم بن محمّد بن یحیى المزکّى و ابن باکویه و مادرش و عدّه کثیرى از محدّثین حدیث شنیده و بر طاهر بن حسین روقى طوسى علم کلام آموخته و مدت پانزده سال خطیب جامع منیعى نیشابور بود و هر جمعه از نو خطبه‏اى انشا مى‏کرد چنانکه هیچ‏گاه خطبه‏هاى او مکرّر نشد و هم در زمان زندگى پدرش در نظامیّه نیشابور عصرهاى جمعه مجلس املا داشت ولى باحترام پدرش در بیان اصول طریقت زبان نمى‏گشود و تنها به روایت اخبار و جواب سؤالات و نقل حکایات پیشینیان بسنده مى‏کرد لیکن پس از وفات قشیرى متون تصوّف را با ذکر دقائق و حلّ مشکلات و آراسته بحکایات و اشعار مناسب شرح و تفسیر مى ‏نمود.

وى بزبان عربى شعر مى‏سرود و سبکى سه قطعه از اشعار وى که مجموعا هشت بیت مى‏شود در ذیل ترجمه حالش آورده است.

چنانکه پیش گفتیم او جزو مشایخ صوفیّه نیز بود و سیّد محمّد نوربخش در «مشجّره» خود نام وى را در سلسله پیران متصوّفه آورده و درباره او گفته است:«عبد الواحد بن ابى القاسم القشیرى قدّس اللّه اسرارهما صحب اباه ابا القاسم و کان من العلماء و الاولیاء نحریرا فى فنون العلم و له فى الورع شأن کبیر بین اولیاء نیسابور و کنیته ابو سعید».

و سبکى بنقل از سمعانى مى‏گوید که حرکات و سکنات و انفاس و کلمات پدرش را ضبط مى‏کرد و در مجالس خود مى‏آورد، دو بار به مکّه رفت و پیوسته و در همه احوال قرآن مى‏خواند، متولّد سال ۴۱۸ و متوفّى ظهر روز یکشنبه یازدهم جمادى الاولى سال ۴۹۴ و او را نزدیک قبر پدرش در مدرسه ابو على دقّاق دفن کردند.

و اینان از وى حدیث روایت کرده ‏اند:

۱- ابو عبد اللّه احمد بن اسماعیل بن احمد قولوى، منسوب به «قولو، کولو» یکى از محلّات نیشابور و معروف به «باشه».

۲- ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد بن احمد بن اسماعیل جاجرمى، متولّد سال ۴۶۹ یا ۴۷۰ و متوفّى شب یکشنبه بیست و هشتم رمضان ۵۴۴٫

۳- ابو الحسین احمد بن محمّد سمنانى، متوفّى بعد از سال ۵۳۲٫

۴- ابو الفضل جعفر بن حسن بن منصور به یارى کثیرى، شاعر و خواب‏گزار، متولّد رجب سال ۴۷۱ و متوفّى سال ۵۳۳ در بخارا.

۵- ابو بکر سعید بن علىّ بن مسعود شجاعى زمجارى، محدّث و سخىّ و مهمان‏نواز، متولّد ربیع الاوّل سال ۴۷۲ و متوفّى پیش از سال ۵۵۰٫

۶- ابو البرکات عبد الرحمن بن محمّد بن سهل بن محبّ عدوى عمرى صوفى، از مردم نیشابور که سمعانى از وى اجازه روایت گرفته است، متولّد نوزدهم صفر سال ۴۸۶ و متوفّى ذى‏القعده سال ۵۴۶٫

۷- ابو القاسم عبد الکریم بن حسن بن احمد بن یحیى الکاتب، از مردم نیشابور

و از خاندان علم و فضیلت، متولّد بیست و پنجم رجب سال ۴۷۰ و متوفّى رمضان سال ۵۵۳ در نیشابور، وى از فاطمه زن قشیرى نیز روایت مى‏کرد.

۸- ابو بکر علىّ بن عمر بن محمّد بن حسن بن علىّ بن ابراهیم فرغولى جرجانى متولّد در جرجان و تربیت‏یافته نشابور و ساکن مرو که شغلش بنّایى بود و دست از تحصیل و تعلیم نمى‏کشید، متولّد سال ۴۸۹ در جرجان و متوفّى روز پنج‏شنبه سیزدهم محرّم سال ۵۰۸، مدفون در مقبره سنجدان مرو.

۹- ابو سعد محمّد بن امیرک بن ابراهیم نیشابورى، از تجّار معروف، متولّد چهاردهم صفر سال ۴۶۱ و متوفّى شب یکشنبه بیست و نهم ذى‏القعده سال ۵۴۳٫

۱۰- ابو عبد اللّه محمّد بن حسن بن علىّ بن ابى طالب طریثیثى، از اهل نیشابور، متوفّى صفر سال ۵۴۳ در کرمان.

۱۱- ابو عبد اللّه محمّد بن حسین بن ابى الفضل مهندس نقّار طوسى، از مردم طابران و داماد ابو حامد محمّد غزّالى، از فضلا و عبّاد، متولّد قبل از سال ۴۷۰ و متوفّى صفر سال ۵۳۰٫

۱۲- ابو سعید محمّد بن علىّ بن عبد اللّه بن حمدان جاوانى حلوى عراقى، منسوب به (جاوان) یکى از قبائل کرد که مقامات حریرى را بر نویسنده آن قرائت کرده و بر آن شرحى نوشته است، متولّد سال ۴۶۸٫

۱۳- تاج الاسلام ابو بکر محمّد بن منصور سمعانى، از علماء بسیار مشهور و پدر ابو سعد عبد الکریم صاحب انساب، متولّد سال ۴۶۳ و متوفّى روز جمعه دوم صفر سال ۵۱۵٫

۱۴- ابو محمّد حسن بن منصور سمعانى از فقهاء معروف، متوفّى سال ۵۳۱٫

۱۵- ابو حفص عمر بن احمد بن منصور صفّار نیشابورى، داماد ابو نصر قشیرى متولّد ذى‏القعده سال ۴۷۷ و متوفّى روز عید اضحى سال ۵۵۳ در نیشابور.

۱۶- ابو الفتح نصر اللّه بن منصور بن سهل حیرى، که اصلا از دوین بود و درنیشابور و مرو و بلخ ساکن مى‏شد، و شاگرد محمّد غزّالى بود و از وى در بغداد فقه آموخت، متوفّى آخر رمضان سال ۵۴۶ در بلخ.

۱۷- فضل بن عبد اللّه بن مندویه اصفهانى.

سوم- ابو منصور عبد الرحمن، سومین پسر قشیرى از امّ البنین فاطمه که مردى زاهد و ورع بود و از پدرش و از ابو عبد اللّه محمّد بن باکویه و عدّه کثیر از محدّثین نیشابور و رى و همدان و عراق روایت مى‏کرد و کتاب حلیه الاولیاء تألیف ابو نعیم اصفهانى را بخطّ خود نوشت و در سال ۴۷۱ ببغداد و مکّه رفت و پس از مرگ مادرش فاطمه (۴۸۰) نیشابور را ترک گفت و مجاور مکّه شد، متولّد صفر سال ۴۲۰ و متوفّى شعبان سال ۴۸۲ در مکّه.

چهارم- ابو نصر عبد الرحیم، اوّلین فرزند قشیرى از دومین زنش که بصورت همانند پدر بود و نزد وى عربیّت آموخت چندانکه در نظم و نثر بسیار قادر و تیز خاطر گشت و هم از وى علم کلام و تفسیر تعلیم گرفت و در علوم ریاضى خاصه علم حساب امتیاز تمام داشت و پس از مرگ پدر بمجلس درس امام الحرمین مى‏رفت و او را ملازم گرفت تا بر طریقه او در اصول فقه و علم خلاف احاطه یافت و امام الحرمین در مسائل فقهى که بعلم حساب مرتبط است از وى استفاده مى‏کرد و از بسیارى از محدّثین در خراسان و عراق حدیث شنید، او بسیار فصیح بود و مؤثّر سخن مى‏گفت و بدین سبب مجالس وعظش شور خاص داشت و پاى منبرش اهل ذمّه مسلمان مى ‏شدند و بدکاران توبه مى‏کردند، سمعانى و سبکى چند قطعه از اشعار وى را نقل کرده ‏اند.

ابو نصر به گفته اکثر مؤرخین در سال ۴۶۹ و بنقل ابن جوزى در شوّال آن سال وارد بغداد شد و در مدرسه نظامیّه و رباط شیخ الشیوخ ابو سعد احمد بن محمّد دوست دادا (متوفّى ۴۷۹) مجلس مى‏گفت و مذهب اشعرى را تأیید و عقیده مجسّمه و حنبلیان را به صراحت و شدّت تمام رد مى‏کرد. حنبلیان که از اواخر قرن سوم هجرى در بغداد نفوذ فوق‏العاده داشتند (و هرچندى میانه آنان و شیعه کرخ حوادث خونین‏ و ننگین روى مى ‏داد و در نیمه اوّل از قرن پنجم تقریبا هر سال فتنه‏اى عظیم بدین- علّت در بغداد بپا مى‏شد و میانه سال ۴۴۰ و ۴۴۹ حوادث بزرگ اتّفاق افتاد و حنابله مشهد مطهّر کاظمین را ویران کردند و این امور منجرّ گردید بقیام بساسیرى و اخراج خلیفه عبّاسى از بغداد) و درین روزگار قدرت و نفوذ آنها ما بین عوام بسیار بود، به مخالفت برخاستند و میانه آنها و طرفداران اشعرى و مدرّسان و طلّاب مدرسه نظامیّه کشمکشى واقع شد که منجرّ بقتل چند تن گشت تا حکومت وقت برنج بسیار این فتنه را فرونشانید.

شرح این حادثه را ابن عساکر در «تبیین کذب المفترى» و سبکى در «طبقات الشافعیّه» و ابن خلّکان در ذیل احوال ابو القاسم قشیرى با نظر موافق و ابن جوزى در «المنتظم، حوادث ۴۶۹» با نظر مخالف و بتفصیل نقل کرده‏اند و به گفته ابن جوزى اشعریان باهل ذمّه پول مى‏دادند تا در مجالس ابو نصر اظهار اسلام کنند، هواخواهان ابو نصر از قبیل ابو اسحاق ابراهیم بن على فیروزآبادى (متوفّى ۴۷۶) و حسین بن محمّد طبرى (متوفّى ۴۹۵) و ابو بکر محمّد بن احمد شاشى (متوفّى ۵۰۷) و ابو عبد اللّه حسین بن احمد بقّال بغدادى (متوفّى ۴۷۷) و ابو المعالى جیلى (متوفّى ۴۹۴) محضرى متضمّن تأیید ابو نصر و طعن در مذهب حنابله ترتیب دادند و نزد نظام الملک که در این هنگام در اصفهان بود فرستادند و او ابو نصر را باصفهان طلبید و گرامى داشت و بخراسان بازگردانید، مردم قزوین و علماء نیشابور هنگام ورودش باستقبال وى رفتند و در قزوین هزار دینار فتوح وى بود.

ابو نصر پس از بازگشت باز هم بدرس امام الحرمین مى‏رفت و بیشتر اوقات درس حدیث مى‏گفت و پس از وفات امام الحرمین (سال ۴۷۸) وى در نیشابور رئیس مطلق و مرجع شافعیان گشت، بقول سبکى در اواخر عمر غالبا بذکر مشغول بود، محفوظات بسیار داشت و پنجاه هزار بیت از بر کرده بود، متوفّى چاشتگاه روز جمعه بیست و هشتم جمادى الآخره سال ۵۱۴٫

سبکى در ضمن شرح حال ابو حفص عمر بن احمد صفّار کتابى بنام «التّیسیر فى التّفسیر» بدو نسبت مى‏دهد که ابو حفص به سال ۵۴۲ آن را در بغداد روایت کرده و درس گفته است و حاج خلیفه کتابى بهمین نام از پدر وى ابو القاسم قشیرى آورده و ظاهرا سبکى سهو کرده است.

و اینان کسانى هستند که از وى روایت کرده‏اند:

۱- ابو الفضل بدل بن غازى بن ابى الحسن مراغى، متوفّى دوشنبه نهم جمادى الآخره سال ۵۴۳ این قطعه را بنقل سمعانى از شعر ابو نصر قشیرى روایت کرده است:

مات الکرام و مرّوا و انقضوا و مضوا و مات فى اثرهم تلک الکرامات‏
و خلّفونى فى قوم ذوى سفه‏ لو ابصروا طیف ضیف فى الکرى ماتوا

۲- ابو القاسم عبد الرحمن بن عبد الصّمد بن احمد بن على اکّافى شختنى، از مردم نیشابور و زهّاد و علماء مشهور که ذکر او در آثار شیخ فرید الدّین عطّار چندین بار آمده است، متوفّى در فتنه غز چاشتگاه روز پنج‏شنبه غرّه ذى‏القعده سال ۵۴۹ و مدفون در مقبره حیره زیر پاى پدرش.

۳- ابو نصر عبد الرحمن بن محمّد بن احمر خرگردى خطیبى، از خرگرد پوشنگ هرات و از علماء و فقها و ادبا که محفوظات بسیار داشت و به مطالعه تواریخ و فتوح عشق مى‏ورزید و موالید و وفیات را حفظ کرده بود، متولّد میانه سال ۴۹۳ و ۴۹۹ و متوفّى دوازدهم رجب ۵۴۸ در مرو و کیفیّت مرگش چنین بود که در فتنه غز با جمعى به بالاى مناره پاى‏ماچان در مرو پناه برده بود و غزان آتش در مناره زدند و آنها همه سوختند.

۴- ابو القاسم سهل بن ابى نصر عبد الرّحمن بن ابى بکر احمد سرّاج نیشابورى از علماء مبرّز در فقه و کلام و لغت و از زهّاد، متوفّى آخر ذى‏القعده سال ۵۴۷ در رى.

۵- ابو الفتح عبد الرّحمن بن محمّد بن محمّد سلمویى، از علما و زهّاد که میانه سال ۵۳۳ و ۵۳۹ در اصفهان وفات یافت و سبکى وفات او را در رمضان ۵۸۶ ضبط کرده و بى‏شک قول اوّل که سمعانى در انساب آورده درست‏تر است.

۶- ابو بکر قاسم بن احمد بن منصور صفّار، از احفاد ابو بکر بن فورک و نوه ابو القاسم قشیرى، مقتول ظهر روز جمعه ششم شوّال سال ۵۱۶٫

۷- ابو هارون موسى بن ابراهیم بن عبد اللّه اغماتى مغربى، از محدّثین که نزد ابو نصر قشیرى فقه خوانده است.

۸- عبد الکریم بن محمّد بن عبد الرّحمن تمیمى، شاعر.

۹- ابو الرّضا فضل اللّه بن حیدر علوى، از مردم فارس و از رجال دربار سنجر بن ملکشاه، متوفّى سال ۵۱۰٫

۱۰- ابو الفتح عبد الواحد بن حسن بن محمّد بن اسحاق بن ابراهیم بن مخلد باقرحى، منسوب به «باقرحا» دهى از نواحى بغداد، از شاگردان محمّد غزّالى که در جمادى الآخره سال ۵۱۷ با فرمانى از سلطان سنجر براى تدریس نظامیّه بغداد بدان شهر رفت و فقها به ضدّیّت وى برخاستند و او چندى مدرّس نظامیّه بود تا او را معزول کردند، متوفّى سال ۵۵۳ در غزنین.

۱۱- ابو الفتح محمّد بن حسین بن ابى الفتح بن وهب همدانى، از فقها و محدّثین، متولّد پیش از سال ۵۰۰ و متوفّى روز دوشنبه بیست و چهارم جمادى الآخره سال ۵۴۸٫

۱۲- ابو الفتح محمّد بن عبد الکریم بن احمد شهرستانى، متکلّم و حکیم و ادیب معروف مؤلّف «الملل و النحل» و المصارعه» در ردّ ابو على سینا و تفسیر قرآن بر طریقه اسماعیلیّه که نزد ابو نصر فقه خواند و از شیوخ سمعانى است، متولّد سال ۴۶۹ و متوفّى اواخر شعبان ۵۴۸ در شهرستانه.

پنجم- ابو الفتح عبید اللّه، او در دامن پدر پرورش یافت و از او و از ابو الحسین‏ عبد الغافر فارسى (متوفّى ۴۴۸) تبرّکا در چهار سالگى و از ابو عثمان سعید بن محمّد نجیرمى (متوفّى ربیع الآخر ۴۵۱) سماع حدیث کرد و بطریق تصوّف متمایل بود و آخرالامر در اسفراین اقامت گزید، متولّد سال ۴۴۴ و متوفّى سال ۵۲۱٫

ششم- ابو المظفّر عبد المنعم، کوچک‏ترین پسران قشیرى، وى از ابو عمرو محمّد بن عبد الرّحمن نسوى از فقهاء بزرگ و قاضى خوارزم (متوفّى ۴۷۸) و از ابو على حسّان بن سعد بن حسّان منیعى که مسجد منیعى را در نیشابور ساخت (متوفّى ۴۶۱) و ابو القاسم سعد بن علىّ بن محمّد زنجانى (متوفّى حدود ۴۷۱) و ابو القاسم عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد فورانى مروزى (متوفّى رمضان سال ۴۶۱ در مرو) سماع حدیث کرد و با برادرش ابو نصر در سفر بغداد همراه بود و در آنجا از ابو الحسین احمد بن محمّد بغدادى معروف به «ابو الحسین بن النقور» متوفّى (سال ۴۷۰) و چند تن دیگر حدیث شنید و چندین بار در طلب حدیث ببغداد رفت و مدّت بیست سال در نیشابور به روایت حدیث مشغول بود، متولّد صفر سال ۴۴۵ و متوفّى سال ۵۳۲) و او در این تاریخ هشتاد و هفت سال داشت.

شاگردان او عبارتند از:

۱- رضى الدّین احمد بن اسماعیل بن یوسف قزوینى طالقانى، از فقها و علماء مشهور و وعّاظ معروف که ابن جبیر مجلس وعظ او را وصف کرده است، مدرّس نظامیّه بغداد و شاگرد مبرّز محمّد بن یحیى نیشابورى و از مردمان بسیار متعصّب در مذهب، متولّد سال ۵۱۲ و متوفّى روز جمعه نوزدهم محرّم سال ۵۹۰٫

۲- تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن محمّد بن منصور سمعانى، محدّث نامور و عالم گرانمایه قرن ششم، مؤلّف کتاب انساب و کتب دیگر، متولّد یازدهم شعبان سال ۵۰۶ و متوفّى شب دهم ربیع الاوّل سال ۵۶۲ مدفون در مقبره سنجدان مرو.

۳- ابو منصور مظفّر بن اردشیر عبّادى مروزى، واعظ معروف قرن ششم،متولّد رمضان سال ۴۹۱ و متوفّى سلخ ربیع الآخر سال ۵۴۷ در عسکر مکرم خوزستان که جنازه‏اش را ببغداد بردند و در مقبره جنید بغدادى دفن کردند.

۴- ابو العلاء محمّد بن جعفر بن عقیل بغدادى، از محدّثین و قرّاء، متولّد ذى‏الحجّه سال ۴۸۶ و متوفّى بامداد پگاه روز دوشنبه ششم جمادى الآخره سال ۵۷۹ مدفون در شونیزیّه بغداد.

۵- ابو عبد اللّه محمّد بن داود بن احمد بن رضوان ایلاقى خطیب، منسوب به «ایلاق» یکى از شهرهاى فرغانه، از فقهاء نیکوکار و رفیق ابو سعد سمعانى در سماع حدیث (سال ۵۳۰) متوفّى ربیع الاوّل سال ۵۳۹ و مدفون در مقبره سنجدان مرو نزدیک حظیره یوسف همدانى از مشایخ صوفیّه.

هفتم- امه الرّحیم کریمه، دختر قشیرى از فاطمه و زن اسماعیل بن عبد الغافر فارسى و مادر عبد الغافر مؤلّف سیاق که نزد پدر و مادرش درس خوانده و حدیث آموخته بود و بسیار پرهیزگار و خداترس بود و مسند ابو العبّاس حسن بن سفیان شیبانى نسوى را (متوفّى ۳۰۳) از پدرش سماع کرد و بعضى از مشایخ نیشابور از وى روایت کرده‏اند ولادتش سال ۴۲۲ و وفاتش جمادى الآخره سال ۴۸۶٫

هشتم- ماهک دختر قشیرى، سمعانى در ضمن ترجمه حال ابو یعلى عبد الجامع بن اسماعیل بن ابى سعد نیشابورى دلّال (متوفّى سه‏شنبه سلخ جمادى الاولى سال ۵۴۲) مى‏گوید که او حدیث از مادرش دختر ماهک که وى دختر ابو القاسم عبد الکریم قشیرى بود سماع کرد، جز این از وى اطّلاعى بدست نیامد.

نهم- دختر قشیرى زن اسماعیل بن محمّد بن عمر صیرفى، عبد الغافر و سمعانى عبد الوهّاب فرزند اسماعیل را نوه قشیرى خوانده‏اند بنابراین باید مادر او دختر قشیرى باشد.

دهم- دختر قشیرى از فاطمه، زوجه حسن بن احمد بن یحیى کاتب نیشابورى که سمعانى در ضمن ترجمه حال ابو عبد الرّحمن محمّد بن حسن مى‏گوید فاطمه دخترابو على دقّاق جدّه او بوده است.

یازدهم- دختر قشیرى از فاطمه، زن عبد الرّحمن بن محمّد بن سلیمان که عبد الغافر به صراحت مى‏گوید که وى شوهر دختر بزرگ قشیرى (نوه ابو على دقّاق) بوده است.

و اینک مى ‏پردازیم بذکر نوه ‏هاى قشیرى از دختر و پسر:

دوازدهم- ابو المکارم عبد الرزّاق بن ابى سعد عبد اللّه، وى از جدّه خود فاطمه و از ابو المظفّر موسى بن عمران بن محمّد بن موسى بن عمران انصارى از صوفیّه نیشابور (متوفّى ۴۸۶ در نود و هشت سالگى) و ابو القاسم فضل بن عبد اللّه بن محبّ نیشابورى واعظ (متوفّى ۴۷۳) حدیث شنیده و نیز از مشایخ سمعانى بود، متوفّى در صفر یا ربیع الاوّل سال ۵۳۱٫

سیزدهم- ابو المحاسن عبد الماجد بن ابى سعید عبد الواحد، وى نزد پدر خود فقه و تفسیر و حدیث خوانده بود.

چهاردهم- ابو صالح عبد الملک بن ابى سعید عبد الواحد، ساکن طوس، وى از جدّه خود فاطمه و از پدرش ابو سعید و از ابو بکر احمد بن على شیرازى متولّد ۳۹۸ و متوفّى بیست و پنجم ربیع الاول ۴۸۷ و ابو القاسم اسماعیل بن زاهر نوقانى (متوفّى ۷۹، در هشتاد و دو سالگى) حدیث شنیده بود و سمعانى کتاب کرامات- الاولیاء تألیف ابو سعید بن الاعرابى را بر وى خوانده است، متولّد سیزدهم جمادى- الاولى سال ۴۷۳ در نیشابور و متوفّى حدود سال ۵۵۰ در طوس.

پانزدهم- ابو الاسعد هبه الرّحمن بن ابى سعید عبد الواحد، از مشایخ بزرگ حدیث و تصوّف و رئیس و مقدّم خاندان قشیرى و خطیب نیشابور، که از جدّ خود ابو القاسم و جدّه‏اش فاطمه و پدرش ابو سعید و ابو بکر یعقوب بن احمد صیرفى (متوفّى ۴۶۶) و عدّه دیگر سماع حدیث کرد و عدّه بسیار از وى روایت کرده‏اند و سمعانى در مسافرتهاى سه‏گانه خود (سال ۵۳۰- ۵۳۴- ۵۳۷) بدرس وى حاضر شده وکتاب عیون الاجوبه فى فنون الأسئله تألیف ابو القاسم قشیرى و همچنین بخشى از امالى وى و نیز کتاب مبانى الزّهد و المعاملات و صفه الزاهدین را از مؤلّفات ابو سعید بن الاعرابى به روایت از جدّه‏اش فاطمه و چندین کتاب دیگر را بر وى خوانده است.

وى را در شمار مشایخ صوفیّه نیز آورده‏اند و سیّد محمّد نوربخش در «مشجّره» خود او را بدین‏گونه یاد کرده است: «ابو الاسعد بن عبد الواحد بن ابى القاسم القشیرى قدّس اللّه تعالى اسرارهم صحب اباه عبد الواحد القشیرىّ و کان عالما بعلوم الظّاهر و ورعا بین الاولیاء متعیّنا فى- زمانه بالفتوّه و التّقوى و له شأن کبیر.»

متولّد شب پنج‏شنبه بیستم جمادى الاولى سال ۴۶۰ و متوفّى عصر روز چهار شنبه سیزدهم شوّال سال ۵۴۶ در نیشابور، مدفون در بقعه خانوادگى و مدرسه ابو على دقّاق.

شانزدهم- ابو الفتوح عبد الصّمد بن ابى منصور عبد الرّحمن، وى از جدّ و جدّه و پدر و دو عموى خود (عبد اللّه، عبد الواحد) و عدّه دیگر روایت مى‏کرد، به مکّه نیز رفته بود.

هفدهم- ابو القاسم فضل اللّه بن ابى نصر عبد الرّحیم، وى از فاطمه و اعمام خود سماع حدیث کرد و به جوانى درگذشت. سال ۵۱۸٫

هیجدهم- ابو المعالى عبد الکریم بن ابى الفتح عبید اللّه، از محدّثین و وعّاظ که عصرهاى جمعه در مسجد نو نیشابور وعظ مى‏ کرد، سمعانى کتاب آداب الصوفیّه تألیف ابو عبد الرّحمن سلمى را به سال ۵۳۷ از وى در اصفهان شنیده است، متولّد غرّه ذى‏الحجّه سال ۴۷۷ و مقتول بدست متعصّبان شیعه در نیشابور ماه جمادى الاولى یا جمادى الآخره سال ۵۵۶٫

نوزدهم- امه القاهر جوهر دختر ابى سعد عبد اللّه، از زنان پارسا و نیکوکار، وى از جدّ خود ابو القاسم قشیرى سماع حدیث کرده بود، و سمعانى در سال ۵۳۰ بر وى حدیث خوانده است، وفاتش شب جمعه هفتم جمادى الآخره سال ۵۳۵٫

بیستم- امه الرّحیم حرّه دختر ابى نصر عبد الرّحیم، وى از ابو المظفّر موسى بن عمران انصارى و ابو القاسم عبد الرّحمن بن احمد واحدى سماع حدیث کرد و زن ابو حفص عمر بن احمد صفّار نیشابورى محدّث بود، سمعانى از وى حدیث شنیده است. ولادتش ذى‏القعده سال ۵۷۷، وفاتش بیست و چهارم محرّم سال ۵۳۴٫

بیست و یکم- امه اللّه جلیله دختر ابى نصر عبد الرحیم، وى نیز از ابو المظفّر انصارى و ابو القاسم واحدى حدیث شنیده و سمعانى به روایت از وى حدیث نوشته است، ولادتش سال ۴۷۲ وفاتش بیست و دوم شعبان سال ۵۴۱٫

بیست و دوم- ساره دختر ابى نصر عبد الرحیم، سمعانى از وى حدیث شنیده و نام وى را در ضمن ترجمه حال خواهرش (جلیله) آورده است.

بیست و سوم- امه الغافر دردانه دختر اسماعیل بن عبد الغافر از امه الرّحیم کریمه دختر ابو القاسم قشیرى، وى زوجه احمد صفار (متوفّى ۵۳۳) بود و از ابو القاسم قشیرى و فاطمه و ابو بکر یعقوب بن احمد صیرفى حدیث شنیده بود و سمعانى از وى استفاده کرده است، ولادتش سال ۴۴۶ وفاتش غرّه صفر سال ۵۳۰ در نیشابور.

بیست و چهارم- ابو خلف عبد الرّحمن بن ابى الاسعد هبه الرّحمن، خطیب نیشار و از وعّاظ و محدّثین که محفوظات بسیار داشت و شنوندگان از مجلس وعظ او فوائد زیاد مى‏بردند، او از عموهاى پدرش و جمع دیگر حدیث شنیده بود، و از شیوخ سمعانى است، متولّد هفدهم محرّم سال ۴۹۴ در نیشابور و متوفّى دهم محرّم سال ۵۵۹ در نسا.

بیست و پنجم- ابو عبد اللّه حسن بن ابى الاسعد هبه الرّحمن، از محدّثین که بنیابت پدرش یک چند خطیب نیشابور بود، او از پدرش و از ابو بکر عبد الغفّار بن محمّد بن حسین شیروى (منسوب به جدّش شیرویه، متوفّى ۵۱۰) سماع حدیث داشت و از شیوخ سمعانى است، متولّد ظاهرا حدود سال ۵۱۰ و مقتول به شکنجه غز شوّال سال ۵۴۹ در نیشابور.

آثار و مؤلّفات قشیرى‏

چنانکه از این مقدّمات بدست مى‏آید قشیرى اکثر عمر خود را به افاده و استفاده و تربیت خاندان خویش مصروف داشته و داراى تألیفات و منشآت بوده و شعر هم مى‏گفته ولى از مکتوبات او جز چند نمونه در «تبیین کذب المفترى» و «طبقات الشافعیه» از سبکى چیزى بدست نیاورده‏ام و از اشعارش نیز چند قطعه پیش‏تر نیافته‏ام امّا مؤلّفات وى به گفته سبکى عبارت است از: تفسیر کبیر که آن را پیش از سال ۴۱۰ تألیف نموده است، التّحبیر فى التذکیر، آداب الصوفیّه، لطائف الاشارات، الجواهر، عیون الاجوبه فى اصول الأسئله (که نام آن را سمعانى بدین‏گونه یاد مى‏کند: عیون الاجوبه فى فنون الأسئله و ما در ضمن ترجمه حال هبه الرّحمن نقل کردیم) کتاب المناجاه، نکت اولى النهى، نحو القلوب کبیر، نحو القلوب (کتاب دیگر، ظاهرا هر دو یک کتاب است) احکام السّماع، الاربعین، الرساله.

ابن عساکر در تبیین کذب المفترى (ص ۳۲۳) منظومه‏اى در اعتقاد بدو نسبت مى‏دهد که آغازش چنین است:

بحمد اللّه افتتح المقالا و قد جلّت ایادیه تعالى‏

که قطعا در بیان عقاید اشعریّه و تأیید آنها بوده است.

از آثار قشیرى کتب ذیل را دیده ‏ام:

۱- نحو القلوب، کتابیست مختصر در ذکر قواعد نحو عربى و تطبیق آنها بر نکات عرفانى بعبارتى ملیح و شیوا و مختصر که گاهى بمناسبت، اشعارى نیز آورده‏ است، عنوان هر قاعده نحوى لفظ «فصل» است و نکته عرفانى با تعبیر «الاشاره» شروع مى‏شود، و مجموعا شصت و یک قاعده است ولى گاه در ذیل بعضى قواعد به یک اشاره اکتفا نکرده و دو یا سه نکته ذکر نموده است، اینک نمونه‏اى از یک فصل و اشاره:

فصل- لا بدّ للمبتدإ من الخبر و الخبر ما یتمّ به فائده الخطاب‏

الاشاره- اذا حصل الابتداء فى العرفان فلا بدّ ممّا یتمّ به الفائده و هو استدامته الى حال الانتهاء و لذلک اذا حصل الابتداء بالطّاعات فلا بدّ من اتمامها قال صلعم الامور بخواتیمها و کذلک على لسان الجمع اذا حصل منه ابتداء القسمه بالرّحمه فلا بدّ فى الانتهاء و المآل من المنّه و النّعمه و کذلک اذا سبق منه الابتداء بالولاء فلا محاله ینعم بحفظه فى الانتهاء و لذا قیل:

انّ الکریم اذا حباک بودّه‏ ستر القبیح و اکمل الاحسانا

از این کتاب یک نسخه خطّى نزد نگارنده و نسخه‏اى هم در کتابخانه مجلس شوراى ملّى وجود دارد.

ظاهرا مقصود قشیرى از تألیف این کتاب آن بوده است که طالبان معرفت از همان آغاز کار که تحصیل قواعد زبان را شروع مى‏کنند فى‏الجمله بلطائف تصوّف آشنا گردند و مرحله به مرحله پیش بروند و گرنه بر هر خردمندى روشن است که اصول و مبانى زبان، ربطى با تصوّف ندارد و این تأویلات جز خیالى بیش نتواند بود.

۲- لطائف الاشارات، و آن تفسیر قرآن کریم است بمذاق صوفیّه با عبارتى سخت دل‏انگیز و شیوا که غالبا در ذیل تفسیر آیات، اشعار لطیف و سوزناک نیز آورده و شاید بعضى از آنها از خود قشیرى باشد. مقصود از تألیف این کتاب چنانکه‏ قشیرى در مقدّمه گفته است بیان اشارات قرآن است بزبان اهل معرفت یعنى صوفیّه مبتنى بر مفاد اقوال یا نتائجى که از اصول و مبانى آنها بدست مى ‏آید بنحو اختصار.

و چون قرآن کریم مأخذ و پایه علوم اسلامى است و صوفیان در فهم قرآن سلیقه خاص دارند و از دگر سوى، تأیید اصول طریقت بقرآن و حدیث در آن ادوار بسبب غلبه اهل ظاهر و عوام ضرورت داشت، قشیرى درین تألیف هم تصوّف را تقویت و تأیید کرده و هم روش دقیق و ظریف صوفیان را در استنباط از کلام مجید روشن ساخته است.

پیش از قشیرى، سهل بن عبد اللّه تسترى (متوفّى ۲۸۳) و ابو عبد الرّحمن سلمى (متوفّى ۴۱۲) این عمل خطیر را دنبال کرده بودند ولى نه تفسیر سهل بن عبد اللّه و نه حقائق سلمى از نظر باریک‏اندیشى و لطف تعبیر و شورانگیزى به پایه تفسیر قشیرى نمى‏رسد و راستى آنکه تفسیر سلمى مجموعه اقوال مشایخ در مورد هر آیه از آیات قرآن مجید است و او در تفسیر خود جز در بعضى مواضع، استنباط خویش را ضبط نمى‏کند و چون نحوه بیان متصوّفه على الاطلاق و خاصه در تفسیر پیچیده و گره در گره است خواننده از حقائق سلمى چندان لذّت نمى‏برد مگر خود متحقّق به معرفت باشد که چنان کس خود چشمه فیّاض عرفان است و به مطالعه اقوال حاجت ندارد.

ابو نصر عبد اللّه بن على سرّاج طوسى (متوفّى ۳۷۷) نیز قسمتى از کتاب اللّمع فى التصوّف را (چاپ لیدن، ص ۹۲- ۷۲) به کیفیّت فهم و استنباط صوفیان از قرآن اختصاص داده و اقوال ایشان را در تفسیر بعضى آیات نقل کرده ولى آن به ضرورت محدود است زیرا مقصود وى تفسیر قرآن بطور کلّى نبوده است.

لیکن قشیرى برخلاف دیگران، هر آیه را چنانکه خود از روى اصول قوم فهمیده تفسیر مى‏کند و این تفسیر محدود به یک یا چند آیه نمى‏شود بلکه شامل تمام قرآن است از سوره فاتحه تا سوره النّاس که آخرین سوره است.املاء این کتاب را قشیرى در سال ۴۳۷ که همان سال تألیف رساله قشیریّه نیز هست آغاز نمود ولى تاریخ اختتام آن بر این ضعیف معلوم نیست.

نسخه‏اى از این کتاب شامل تفسیر نیمه اوّل از قرآن (فاتحه تا آخر الکهف) که در روز شنبه هیجدهم شعبان سال ۵۵۱ کتابت آن پایان پذیرفته در شهریور ماه ۱۳۲۲ بدستم افتاد و آن را خواندم و براى خود خلاصه کردم، اکنون این نسخه بسیار نفیس در کتابخانه مرکزى دانشگاه طهران محفوظ است و جزو نفائس کتبى است که جناب آقاى سید محمّد مشکات استاد محترم دانشگاه طهران با کمال جوانمردى و گذشت بدان کتابخانه اهدا نموده‏اند.

۳- ترتیب السلوک، رساله‏اى است مختصر در شرائط نخستین سلوک و ورود در طریقت از تجرّد از دنیا و املاک و علم بفرائض از اصول و فروع و رجوع بشیخ و شرائطى که شیخ هنگام قبول در عهده سالک باید بگذارد و تلقین ذکر که آن گفتن اللّه اللّه اللّه است بزبان و ترک جمیع اشغال و عدم اعتنا بحوادث اگرچه مرگ پدر باشد و اکتفا از عبادات بفرائض و سنن روزانه و ترک نوافل و قرائت قرآن و مداومت بر همین ذکر در جمیع احوال تا آنکه از همه چیز غافل و حواسّ درونى و بیرونى او تنها بهمین ذکر متوجّه باشد، سپس مى ‏پردازد بشرح ترقّى سالک از ذکر زبانى به درجه ذکر قلبى و احوالى که از غیبت و فنا و بقا در مقام ذکر حاصل مى‏گردد و شگفتیهایى که در این مرحله مشاهده مى‏کند تا آنکه ذکر و ذاکر هر دو فانى شود و مذکور باقى بماند و آنگاه سالک بمذکور که اللّه است متحقّق گردد و از خود فانى و بحق باقى گردد و در ضمن این مباحث مسئله خطرات و الهام و وسوسه را پیش مى‏کشد و تفاوت آنها را بنحو اجمال بیان مى‏کند و رساله به مرحله‏ى وصول که بحق باقى شدن است پایان مى ‏پذیرد.

اهمیّت این رساله از آن جهت است که بر روش و طریقه قشیرى در ذکر و مدارج آن مشتمل است و این معنى از رساله قشیریّه بدست نمى ‏آید و دیگر آنکه‏ قشیرى گاه بمناسبت از احوال خود در ابتداء سلوک حکایتى مى ‏آورد و از آنجا تا حدّى زندگانى و احوال باطنى او در اوان سلوک روشن مى‏ گردد.

این رساله جزو مجموعه‏ایست از آثار صوفیّه از قبیل نجم الدّین کبرى و مجد الدّین بغدادى و عین القضاه و ابو یعقوب یوسف بن ایّوب همدانى و نیز نصیحه الملوک و تحفه الملوک از محمّد غزالى و قصائد عطّار و مجموعه رباعیات اوحد الدّین حامد بن ابى الفخر کرمانى که همه آنها به سال ۷۰۶ نوشته شده و محفوظست در کتابخانه ابا صوفیا به شماره (۲۹۱۰) و نسخه عکسى آن نزد نگارنده موجود است.

۴- رساله قشیریّه، نامه یا پیامى است که قشیرى آن را به صوفیان شهرهاى اسلام فرستاده و شروع به تهیّه آن در سال ۴۳۷ و پایان آن در اوائل سال ۴۳۸ و علّت نوشتن آن ظهور فساد در طریقت و انحراف صوفى نمایان از آداب و سنن مشایخ پیشین و ظهور مدّعیان دور از حقیقت و دروغین بوده و مصنّف در مقدّمه، این مطلب را از روى سوز و گداز شرح داده است.

این کتاب روى ‏هم ‏رفته مشتمل بر دو فصل و پنجاه و چهار باب است، فصل اوّل در بیان عقاید صوفیان است در مسائل اصول، که از میانه آنها به مسئله توحید و صفات بیشتر توجّه شده و نظر قشیرى آن بوده است که موافقت نظر مشایخ صوفیّه را با عقاید اشعرى باثبات برساند و فصل دوم نتیجه و خلاصه مانندى است از فصل اوّل، این دو فصل در ترجمه فارسى بعنوان یک باب (باب اوّل) درآمده است.

پس ازین دو فصل بابى است مخصوص بشرح احوال و نقل اقوال مشایخ صوفیّه از ابراهیم بن ادهم (متوفّى ۱۶۲) تا ابو عبد اللّه احمد بن عطاء رودبارى، (متوفّى ۳۶۹) و مجموعا شرح حال هشتاد و سه تن را با مختصرى در زندگى و تاریخ وفاتشان ذکر مى‏کند و سپس چند حکایت و سخن از گفته آنها مى‏آورد، غالب مطالب این باب را از طبقات الصوفیّه استادش ابو عبد الرّحمن سلمى استفاده کرده و تا آنجا که توانسته باختصار کوشیده است.

در آخر این باب چند تن از معاصرین خود را نام مى‏برد که از ذکر احوال آنان تن زده است و ظاهرا سببش آن بوده که نمى‏خواسته است بتمایل یا کم‏ارادتى به یکى از آنها نسبت داده شود چندانکه با همه عشقى که به ابو على دقّاق پیر خود دارد ترجمه حال وى را نیز ذکر نمى‏کند. این باب از لحاظ دقّتى که در ترجمه احوال مشایخ بکار مى‏برد هرچند فشرده و مختصر است اهمیّت بسیار دارد و یکى از مآخذ تاریخ تصوّف و متصوّفه تواند بود.

باب دوم در شرح مصطلحات و تعبیرات صوفیان است، درین باب عدّه‏اى از اصطلاحات صوفیّه را شرح و تفسیر مى‏کند و سخنان و حکایات پیران را در آن مورد و بمناسبت مقام و براى تکمیل تعریف و توضیح آن مى‏آورد، تفسیر او در اکثر موارد دقیق و روشن است و اگر گاهى پیچیده و تاریک بنظر مى‏رسد مانند تعریف جمع و تفرقه و فنا و بقا براى آنست که این معنى خود دور از مرحله ادراک و از درجات آخرین وصول است و قطع نظر از ابو حامد محمّد غزّالى که مصطلحات این طایفه را بطرز منطقى و نظر تحلیلى تفسیر کرده و جاى ابهامى باقى نگذاشته است، دیگران هم بهتر و روشن‏تر از قشیرى امثال این کلمات را تعریف نکرده ‏اند.

درین باب قشیرى پنجاه اصطلاح را تفسیر کرده و بعضى دیگر را در ضمن ابواب و فصول دیگر توضیح داده است و ما آنها را در فهرست نوادر لغات و تعبیرات این کتاب آورده‏ ایم.

ابواب دیگر این کتاب مشتمل است بر ذکر احوال و مقامات و آداب و معاملات و اخلاق و سنن صوفیّه که قشیرى برخلاف ابو نصر سرّاج در «اللّمع» در ذکر آنها ترتیب را رعایت نکرده و فى المثل احوال را از مقامات و معاملات جدا نساخته است، بدون استثنا هر بابى آغاز مى‏شود بذکر یک یا دو آیه از قرآن کریم بمناسبت آن باب و یک یا چند حدیث نبوى وزان پس بنقل اقوال و حکایات از صحابه و سلف و پیران قوم مى‏پردازد و گاه نیز اشعار دل‏انگیز از صوفیّه و دیگران مى‏آورد و اعتماداو بیشتر بر نقل و روایت است، در بعضى از موارد نیز که حدیثى یا سخنى بنظر او محتاج تأویل است، عقیده خود را بیان مى ‏کند و باقتضاى مقام توضیحى مى‏افزاید، کلّیّه این روایات با سلسله سند که در آن عهد یکى از طرق اثبات و صحّت مطلب است مذکور مى‏شود، در حکایات مشایخ نیز این روش حتّى الامکان رعایت شده است.

عدد کسانى که قشیرى از آنها روایت یا حکایتى آورده به ۵۸۷ تن بالغ مى‏گردد ولى پس از حضرت رسول اکرم (ص) روایات جنید در درجه نخستین و سخنان ابو على دقّاق حائز مرتبه دومین است، در میانه این ابواب، باب چهل و هشتم و چهل و نهم و پنجاهم که در معرفت و محبّت و شوق است لطف و ظرافتى خاص دارد و باب پنجاه و یکم و پنجاه و پنجم از آن جهت که وظائف مرید و مراد را تعیین مى‏کند بى‏اندازه مهمّ است و از آنجا مى‏توان دانست که خانقاه چگونه مردم را تربیت مى‏کرده و چه امورى بر عهده مرید و چه نکاتى در عهده رعایت مراد بوده است.

باب پنجاه و سوم و پنجاه و چهارم در اثبات کرامات اولیا و خوابهاى صوفیان و نیز باب چهل و هفتم که در ذکر احوال صوفیان است بوقت مردن، متضمّن حکایات شگفت‏انگیز و غیر منطقى و ناموجّه است ولى قشیرى را مى‏توان معذور داشت زیرا اوّلا او اشعرى مذهب بوده و بمذهب وى ترتّب معلول بر علّت غیر ضرورى و تخلّف معلول از علّت رواست و عالم و نظام حوادث و علل و اسباب، مقهور تصرّف حق و اولیاى اوست و هرچه معتزلیان و فیلسوفان محال و ناممکن مى‏شمارند پنداریست بر ساخته و بر بافته اوهام و بنابراین آنچه درین ابواب ذکر شده از نوع کرامات است و هیچ اشکالى بر آن متوجّه نیست ثانیا او در عصرى جز عصر ما مى‏زیست، در روزگار او هر مطلبى که عدول و ثقات روایت مى‏کردند باورکردنى بود و مستند صحّت جز نقل و روایت نبود و اکثریّت بر همین روش تکیه داشتند و اگر هوشمندان و زیرکانى از امثال رازى و ابو على و فارابى و خیّام پیدا مى‏شدند عقیده و نظر آنها جز پیش معدودى از خواص مطلوب واقع نمى‏گشت. قشیرى هم‏ این حکایات را از راویان موثّق شنیده و خود هم اهل نقل و روایت بود و نه پندارم که ذهن وى آن مایه شکفته و روشن شده بود که بتواند در صحّت آنها تردید کند و ما مى‏دانیم که هر فرد انسان ترکیبى است از عوامل قوّت و ضعف و چاره‏گرى و بیچارگى و قشیرى نیز پیش از هر چیز انسان بود و از پنجه وهم نمى‏توانست رها بماند و آزاد باشد و به قوى‏ترین احتمال آنچه را نقل کرده بدان مؤمن بوده و قصد بازار گرم کردن نداشته است.

از این‏ها که بگذریم بى‏گمان رساله قشیریّه یکى از مآخذ و اسناد مهمّ و معتبر تصوّف است و کسانى که بخواهند از اصول طریقت یا تاریخ تصوّف اطّلاع درست و مستند داشته باشند از مطالعه و مراجعه بدین کتاب هرگز بى‏نیاز نخواهند بود.

از همان آغاز تألیف و اشتهار رساله، شاگردان و معتقدان قشیرى این کتاب را نزد وى خوانده و سماع کرده‏اند مانند ابو المحاسن عبد الواحد بن اسماعیل بن محمّد بن احمد رویانى از بزرگان شافعیّه، متوفّى شهر رمضان سال ۵۰۱ که سند زکریّاى انصارى شارح رساله بدو منتهى مى‏گردد، و عبد الغافر بن اسماعیل که این کتاب را در غزنه روایت کرده و پیش از مسافرت وى به غزنه سعید بن اسماعیل بن علىّ بن عبّاس از شاگردان وى بشهر غزنه رفته و ادّعا کرده بود که وى از احفاد قشیرى است و علماء آن شهر رساله قشیریّه و لطائف الاشارات را بر وى خوانده بودند و چون قشیرى در سال ۴۴۸ ببغداد رفت بعضى از علما این کتاب را بر وى خواندند و نسخه رساله قشیریّه محفوظ در موزه بغداد که از نسخه‏هاى خوانده شده بر قشیرى است تاریخ این سماع را جمادى الاولى سال ۴۴۸ تعیین مى‏کند، ازین نسخه بجاى خود سخن خواهیم گفت.

همچنین مؤلّف روضات الجنّات نسخه‏اى از رساله قشیریّه بخطّ مجد الدّین بغدادى مؤرخ به سال ۵۸۲ در تصرّف داشته که شیخ نجم الدّین کبرى بوى اجازه روایت داده و سند روایت او بواسطه ابو الفضل محمّد بن بنیمان همدانى به ابو نصر قشیرى‏ مى ‏رسیده و نجم الدّین کبرى به سال ۵۶۸ از ابو الفضل همدانى اجازه روایت گرفته است و ازین مقدّمات معلوم مى‏ گردد که خواندن رساله قشیریه در میان صوفیّه رواج داشته و شاید مولانا بهمین مناسبت در مثنوى فرموده است:

نوح نهصد سال در راه سوى‏ بود هر روزیش تذکیر نوى‏

لعل او گویا ز یاقوت القلوب‏ نه رساله خوانده نه قوت القلوب‏

مثنوى، لیدن، ج ۶، ب ۲۶۵۷، ۲۶۵۸

ابو الحسن علىّ بن عثمان جلابى هجویرى از همعصران قشیرى که طرز تعبیر او از قشیرى در کشف المحجوب قرینه و گواهى تواند بود که آن را در زمان حیات قشیرى تألیف کرده، رساله قشیریّه را در دست داشته و اکثر مطالب آن را درین کتاب گنجانیده است، شیخ عطّار نیز از مستفیدان است و در تذکره الاولیا بسیارى از روایات رساله را مى‏توان دید.

شیخ الاسلام زکریّاى انصارى از مشایخ صوفیّه (متوفّى سال ۹۲۶) که عبد الوهّاب شعرانى مؤلّف طبقات موسوم به «لواقح الانوار فى طبقات الاخیار» از مریدان او بود شرحى مفید و بالنسبه دقیق بزبان عربى در سال ۸۹۳ بر رساله تألیف کرده و آن را «احکام الدلاله على تحریر الرّساله» نامیده و سپس مصطفى محمّد عروسى در سال ۱۲۷۱ حاشیه بسیار مفصّلى بر این شرح نوشته و آن را به «نتائج الافکار القدسیّه فى بیان معانى شرح الرساله القشیریّه» موسوم کرده است.

حاج خلیفه از دو شرح دیگر یکى تألیف سدید الدّین ابو محمّد عبد المعطى بن محمود بن عبد العلى و دیگرى از مولى على قارى نیز نام مى‏برد که نگارنده آنها را ندیده است.

سیّد محمّد گیسو دراز از مشایخ سلسله چشتیّه (متوفّى ۸۲۵) شرحى به فارسى بر رساله دارد که در حدّ خود دقیق و روشن است، او گهگاه از طریق درویشى قشیرى را انتقاد هم مى‏کند، نسخه چاپى این کتاب (طبع حیدرآباد دکن) تنها

تا باب توکّل است .

ترجمه رساله قشیریّه‏

مطابق آنچه در مقدّمه کتاب حاضر نوشته‏اند نخست ابو على [حسن‏] بن احمد عثمانى که از جمله شاگردان و مریدان استاد امام ابو القاسم بود و بانواع فضل آراسته، این رسالت باز پارسى نقل کرد، ازین ترجمه دو نسخه موجود است که ازین پس درباره آنها سخن خواهیم گفت ولى در هیچ‏یک از آنها نام مترجم یاد نشده و سند ما در اسناد ترجمه رساله قشیریّه به ابو على عثمانى همان است که از مقدّمه کتاب حاضر نقل کردیم و بى‏شک آن درست است زیرا در هیچ‏یک از مآخذ، ذکرى از مترجم رساله قشیریه ندیده‏ام و آن را به دیگر کس نسبت نداده‏اند و بنابراین دلیلى وجود ندارد که در انتساب آن به ابو على عثمانى شک داشته باشیم.

درباره این ابو على حسن بن احمد عثمانى در مراجع مختلف مطلبى نیافتم، مطابق آنچه از مواضع متعدّد در کتاب سیاق استفاده مى‏شود خاندان «محمى» از خاندانهاى بزرگ و توانگر نیشابور که سمعانى ترجمه حال چند تن از افراد آن را در انساب ذکر مى‏کند، از سوى مادر به عثمان عفّان بن خلیفه سوم نسبت داشته و آنها را بدین سبب «عثمانى» هم مى‏گفته‏اند، یکى از افراد مبرّز این خانواده، ابو الحسن احمد بن عبد الرّحمن بن محمّد محمى عثمانى است از محدّثین (متولّد ۳۹۸ و متوفّى روز سه‏شنبه بیست و پنجم صفر سال ۴۸۵) و دیگر ابو على حسن بن عبد اللّه عثمانى از شاگردان ابو عثمان صابونى (متوفّى ما بین سنه ۴۷۳ و سنه ۴۷۹) که ظاهرا همان کس است که باخرزى ترجمه حالش را در دمیه القصر آورده و از شعراى قرن پنجم و در ترجمه اشعار فارسى بعربى توانا بوده است، سه دیگر ابو احمد عبید اللّه بن ابى القاسم النّضر بن محمّد محمى عثمانى که شرح حال وى در سیاق و انساب سمعانى مذکور است (متوفّى ۴۲۰) و هم ازین خاندان است جمعه دختر ابو الحسن‏ بزرگ احمد بن ابى الفضل محمّد محمى عثمانى که به گفته عبد الغافر قبل از سال ۴۲۰ درگذشته است.

از خاندان حرشى در نیشابور نیز بتصریح عبد الغافر، ابو بکر احمد بن حسن بن محمّد حیرى حرشى را از آن جهت که مادرش از نژاد عثمان بوده است «عثمانى» مى‏گفته‏اند و او در عداد محدّثین بزرگ و نامور بوده و قشیرى نیز از وى روایت مى‏کرده و در رمضان سال ۴۲۱ وفات یافته است.

جز اینان که یاد کردیم اشخاص دیگر نیز عنوان «عثمانى» داشته و از اهل نیشابور نبوده‏اند مانند: ابو طاهر محمّد بن احمد بن على بن حمدان بن حمّویه عثمانى رازى مذکور در سیاق، و ابو الفتح عبد الرّحمن بن محمّد بن على بن عثمان ایغانى عثمانى از اهل ایغان یکى از دهات پنج دیه (متولّد حدود سال ۴۷۰ و متوفّى سال ۵۴۶ یا ۵۴۷) و ابو سعید عبد اللّه بن مسعود بن محمّد بن منصور نسوى عثمانى (متولّد سال ۴۶۲ و متوفّى چهارشنبه بیست و ششم جمادى الاولى سال ۵۴۰ یا ۵۴۱) و ابو العذارى صواب بن عبید اللّه جمالى عثمانى (متوفّى روز دوشنبه چهارم ربیع الاوّل سال ۵۲۹) که او را از باب انتساب بجمال الملک عثمان بن نظام الملک، جمالى و عثمانى مى‏خوانده‏اند، و این اشخاص کسانى هستند که شرح حالشان را در منتخب مشیخه سمعانى مى ‏توان دید.

همچنین اشخاص ذیل عنوان «عثمانى» داشته و از طرف پدر به عثمان بن عفّان مى‏رسیده‏اند: ابو عبد اللّه محمّد بن احمد عثمانى دیباجى از فرزندان محمّد بن عبد اللّه بن عمرو بن عثمان و از اهل نابلس (متولّد ۴۶۲ و متوفّى یکشنبه هیجدهم صفر سال ۵۲۷) و محیى الدّین ابو المعالى محمّد بن على قرشى عثمانى قاضى شام (متولّد ۵۵۰ و متوفّى جمعه هفتم شعبان سال ۵۹۸) و ابو محمّد عبد اللّه و ابو طاهر اسماعیل بن ابى الفضل عبد الرّحمن بن یحیى عثمانى دیباجى از محدّثین قرن ششم که در طبقات سبکى و تکمله اکمال الاکمال ذکر شده‏اند و هیچ‏یک از آنها شخصى که موضوع‏ بحث ماست نتوانند بود.

بنابراین مقدّمات مترجم رساله قشیریّه یا فرزند ابو الحسن احمد بن عبد الرّحمن بن محمّد محمى عثمانى و یا پسر ابو بکر احمد بن حسن بن محمّد حیرى حرشى است و ما ترجیح مى‏دهیم که او را فرزند ابو الحسن احمد فرض کنیم زیرا مى‏توان کنیه وى «ابو الحسن» را قرینه و یا شاهدى گرفت بر اینکه او پسرى بنام «حسن» داشته است، عصر و زمان زندگى آن دو و اینکه هر دو اهل نیشابور بوده‏اند نیز مؤیّد این ادّعا تواند شد. و اگر نام پدرش بغلط در مقدمه کتاب حاضر نقل شده باشد ممکن ابو على حسن بن عبد اللّه عثمانى باشد که در ترجمه اشعار فارسى بعربى دست داشته است.

از ترجمه این مترجم دو نسخه وجود دارد یکى نسخه موزه بریتانیا به شماره ۴۱۱۸rO در ۲۸۰ برگ بخط نسخ بسیار روشن، هر صفحه ۱۵ سطر که آن را محمّد بن عمر قزوینى در پنجم ذى‏الحجّه سال ۶۰۱ در بغداد کتابت کرده است.

ترتیب ابواب درین نسخه بکلّى مخالف ابواب در متن عربى است و باب چهاردهم (باب الجوع) و باب پانزدهم (باب الخشوع) را ندارد، اوراق و صفحات غالبا پس و پیش شده و قرائنى در دست است که نسخه‏اى که از روى آن استنساخ کرده است مشوّش بوده و نویسنده متوجّه آن نبوده است، ترتیب ذکر مشایخ نیز خلاف متن عربى است و ترجمه حال بعضى هم افتاده است، املاء بعضى کلمات هم خلاف معمول است از قبیل نوشتن «توا» بجاى «تو» و نیکوا» بجاى «نیکو» و «باذ گشادن» بجاى «بازگشادن»، عنوان بابها تماما بزبان عربى است فى المثل الباب السابع و الباب الثامن الى غیر ذلک. عکسى از این نسخه در جزو نسخه‏هاى عکسى کتابخانه ملى در طهران موجود و رمز این نسخه در کتاب ما «مب» است.

دوم، نسخه‏اى از همین ترجمه به شماره ۲۰۷۷ در کتابخانه ایاصوفیه در استانبول بخط نستعلیق در ۱۵۹ ورق، هر صفحه ۲۴ سطر که در سال ۸۵۹ کتابت شده است،

ترتیب ابواب درین نسخه مطابق متن عربى است، عنوانهاى ابواب بزبان فارسى و جز در بعضى موارد جزئى با نسخه موزه بریتانیا تفاوت ندارد، درین نسخه هم بعضى اوراق جابجا شده است و موافقت آن در ترتیب ابواب با متن عربى دلیل آنست که تصرّف و تغییر مواضع و حذف بعضى ابواب در «مب» از خود مترجم نبوده است، استاد دانشمند جناب آقاى مینوى از این نسخه عکسى براى دانشگاه طهران فراهم کرده‏اند که اکنون نزد نگارنده است ولى این نسخه در اواسط کار بدست آمد و چون با نسخه موزه بریتانیا تفاوتى نداشت و آن نسخه قدیم‏تر بود از این نسخه جز در مواردى که کلمه‏اى قلم خورده و یا در نسخه موزه بریتانیا محو شده است استفاده نکرده‏ ام.

بنا بر مقدّمه کتاب حاضر، ترجمه دوم یا اصلاح ترجمه نخستین ظاهرا در کرمان صورت گرفته ولى مترجم شناخته نیست، این قدر معلوم است که شیخ الشیوخ احمد بن محمّد پارسا مى‏خواسته است که از ترجمه رساله نسخه‏اى داشته باشد و نسخه‏اى که بکرمان آورده بودند سقیم بوده است و ابو الفتوح عبد الرحمن بن محمّد در آن هنگام از خراسان بکرمان آمده بود، نسخه را نزد وى فرستاده‏اند تا اصلاح کند، او ترجمه را ناقص یافته ولى اجل مهلت نداده است که از نو باز پارسى کند، با فحص بسیار نه احمد بن محمّد پارسا را شناختم و نه ابو الفتوح عبد الرّحمن نیشابورى را و ازاین‏رو زمان ترجمه نیز که ظاهرا باید پس از مسافرت ابو الفتوح عبد الرّحمن صورت گرفته باشد دقیقا بدست نیامد ولى از ذکر محمّد بن یحیى و نحوه ارتباط پدرش با قشیرى که در سیاق و منتخب مشیخه سمعانى و طبقات سبکى بدان اشارت رفته است معلوم مى‏گردد که ترجمه دوم در اواسط یا اواخر قرن ششم پایان پذیرفته است.

نسخه‏اى از این ترجمه محفوظ است در لالا اسماعیل، به شماره ۱۲۰ و ۱۹۶ ورق است بخطّ نسخ روشن، هر صفحه ۲۱ سطر، تاریخ کتابت هم ندارد لیکن از روى قرائن خط و املا مى‏توان گفت که در نیمه دوم قرن ششم یا نیمه اول قرن هفتم کتابت شده است، همین نسخه را ما مبناى کار قرار داده و با نسخه موزه بریتانیا مقابله کرده ‏ایم، رمز آن در کتاب حاضر «اصل» است.

چگونگى مقابله و تصحیح‏

نظر به آنکه باب اوّل در این دو ترجمه بکلّى با هم متفاوت است و مترجم نخستین بخصوص در باب اوّل اکثر جمله‏هاى عربى را انداخته یا غلط ترجمه کرده و ترجمه دوم در حدّ خود درست‏تر و تمام‏تر است، تنها ترجمه دوم را ذکر کردیم زیرا در غیر این صورت مى‏بایست تمام ترجمه اوّل را نقل کنیم ولى با وجود نادرستى ترجمه این امر هم ضرورت نداشت، از باب سوم تا باب پنجاه و چهارم ترجمه دوم را بطور کلّى در متن و اختلافات را در حاشیه ذکر کردیم مگر آنچه در (مب) مرجّح مى‏نمود که متن قرار دادیم سواى باب پنجاه و پنجم که اختلاف به حدّى بود که ناچار عین ترجمه نخستین را در حاشیه آوردیم.

هریک ازین دو مترجم در طىّ ابواب بعضى از جمله‏هاى متن عربى را ترجمه ناکرده رها نموده‏اند براى اینکه در حدّ امکان، کتاب حاضر بمتن عربى نزدیک‏تر باشد، هر جمله که در ترجمه نخستین یا دومین وجود داشت جزو کتاب و میان دو قلّاب [] آوردیم با این تفاوت که افتاده‏هاى «مب» را در حاشیه قید نمودیم و خوانندگان ملاحظه خواهند فرمود که نسخه «مب» چه اندازه از جمله‏ها و حتّى روایات و حکایات را فاقد است که ما بهمین دلیل ترجمه دوم را مبناى عمل قرار داده‏ایم.

در بسیارى از موارد نسخه عربى که در دست مترجمان بوده غلط داشته و یا آنکه خود غلط خوانده و نادرست ترجمه کرده‏اند، در حاشیه عین عبارت عربى را آورده و دیگر بار ترجمه کرده‏ایم، هر دو مترجم سلسله اسناد را چه در روایات و چه در حکایات حذف کرده‏اند و گاهى اسامى را بغلط آورده‏اند، این موارد را نیز از روى متن عربى اصلاح یا در حاشیه یادآورى نموده‏ ایم.

از متن عربى، نسخه چاپ مصر (طبع مطبعه تقدّم) و شرح زکریّا (طبع‏ بولاق ۱۲۹۱) و شرح گیسو دراز (طبع حیدرآباد دکن) مورد مراجعه بوده است ولى هیچ‏یک از این‏ها خالى از اغلاط نیست.

در تابستان ۱۳۴۴ که بعراق مسافرت کردم در کتابخانه موزه بغداد نسخه‏اى از رساله قشیریّه بدست آوردم که فوق‏العاده درست بنظرم آمد و از جناب آقاى دکتر فیصل الوائلى مدیر باستان‏شناسى عراق که در رشته خود از دانشمندان و فضلاء درجه اوّل عراق است درخواست کردم که میکروفیلم آن را برایم بفرستند، ایشان چون علاقه شدید مرا دریافتند متعهّد شدند که حدّ اکثر تا یک ماه میکروفیلم را فراهم کنند و به ایران بفرستند، همین کار را هم کردند و آن میکروفیلم در سر موعد بدستم رسید و از صفحه (۲۷۳) مورد استفاده قرار گرفت.

این نسخه چنانکه پیشتر اشارت رفت یا خود نسخه‏اى است که بر مصنّف قرائت شده و یا از روى چنین نسخه کتابت کرده‏اند و آغازش چنین است:

«اخبرنا الاستاذ الامام ابو القاسم عبد الکریم بن هوازن القشیرىّ رضى اللّه عنه فى بغداد فى منزل نزله بدرب الدّیزج من باب الشّعیر و ذلک فى جمادى الاولى سنه ثمان و اربعین و اربع مائه) و اگر عبارت «رضى اللّه عنه» قرینه باشد بر اینکه این نسخه بعد از وفات قشیرى (۴۶۵) نوشته شده امّا لفظ «اخبرنا» و ذکر تاریخ دلیل است بر آنکه نویسنده از جمله کسانى بوده است که رساله را از قشیرى سماع کرده‏ اند.

در آخر کتاب این عبارت بخط متن دیده مى‏شود: «قوبل فى شوّال سنه اربع و ثمانین و اربعمائه» که معلوم مى‏شود آن را در سال ۴۸۴ با نسخه دیگر مقابله کرده‏اند، اضافاتى بخط متن در حواشى هست که نشان مى‏دهد که نسخه تمام نبوده و آن را از روى نسخه دیگر کامل کرده‏اند، به‏هرحال نسخه موزه بغداد اگر اقدم نسخ نباشد بى‏شک یکى از قدیم‏ترین نسخ رساله قشیریّه است که بدست ما رسیده است نسخه‏ایست تمام و درست و اکثر کلمات مشکول است و جز چند غلط انگشت شمار در آن ندیده ‏ام‏

امّا نسخه لالا اسماعیل که از آن به «اصل» تعبیر کرده‏ام مطابق اصول املاء قدیم است و همه جا، ب و پ، ج و چ، ز و ژ با یک نقطه و جى و کى بجاى چه و که و غالبا «که چون» بدین صورت «که چون» نوشته شده است و چنانکه گذشت از نیمه اوّل قرن هفتم متأخّر نتواند بود.

بارى پس از هشت سال صرف وقت اینک ترجمه رساله قشیریّه به سرمایه بنگاه ترجمه و نشر کتاب به زیور طبع در مى‏آید و امید است این کتاب که یکى از نمونه‏هاى نثر شیرین صوفیانه است براى مطالعه‏کنندگان مفید افتد.

در خاتمه این مقال لازم مى‏داند که از بنگاه ترجمه و نشر کتاب که این ضعیف را شایسته این خدمت دیده‏اند و از جناب آقاى مینوى استاد محترم دانشگاه طهران که عکس نسخه ایاصوفیا و لالا اسماعیل را تهیّه فرموده‏اند و از دوست گرامى آقاى على بلوک‏باشى عضو وزارت فرهنگ و هنر که در مقابله این کتاب مساعدت نموده‏اند از روى کمال اخلاص و غایت احترام سپاسگزارى کند و توفیق ایشان را در خدمات علمى و ادبى از خداوند بزرگ مسألت نماید.

دوست بسیار فاضل من آقاى دکتر مهدوى دامغانى مستند اشعار رساله قشیریّه را از روى کتب متعدّد استخراج نموده‏اند که امید است جداگانه بطبع رسد.

مآخذ و اسناد

احسن التقاسیم، چاپ لیدن، الاکمال، طبع حیدرآباد دکن، انساب سمعانى، نسخه خطّى متعلّق به نگارنده، اسرار التوحید طبع طهران، دکتر صفا، ابن خلّکان (وفیات الاعیان) طبع ایران، ابن الاثیر (الکامل) طبع مصر، البدایه و النهایه، طبع مصر، تاریخ بغداد، طبع مصر، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام ابى الحسن الاشعرى، طبع دمشق، ترجمه تاریخ نیشابور حاکم، طهران ۱۳۱۹، تکمله اکمال الاکمال، خزینه الأصفیاء، طبع هندوستان، دمیه القصر نسخه خطى، دول الاسلام، چاپ حیدرآباد دکن، روضات الجنّات خوانسارى، چاپ ایران، شدّ الازار، طبع طهران، شذرات الذهب، طبع‏ مصر، شرح تعرّف، چاپ هندوستان، طبقات الشافعیّه الکبرى، طبع مصر، طبقات الصوفیّه انصارى، چاپ کابل، طبقات الفقهاء، طبع بغداد، العبر، طبع کویت، کشف المحجوب هجویرى، چاپ لنینگراد، کشف الظنون، چاپ آستانه الکواکب الدریّه، طبع مصر، مختصر تاریخ السلاجقه، طبع مصر، مسالک و ممالک ابن حوقل، المشتبه للذّهبى طبع مصر، المنتظم، طبع حیدرآباد دکن، منتخب سیاق، نسخه عکسى، منتخب مشیخه سمعانى، نسخه عکسى متعلق بجناب آقاى دکتر مینوچهر استاد محترم دانشگاه طهران، مشجّره سیّد محمّد نوربخش، نسخه خطّى، اللّمع، چاپ لیدن، النجوم الزاهره لابن تغرى بردى، طبع مصر، قطب الارشاد، طبع بمبئى.

و اینک فهرست مؤلّفات قشیرى و نسخ آنها که جناب آقاى مینوى استاد محترم دانشگاه طهران براى این ضعیف فرستاده‏ اند با تشکّر فراوان در اینجا نقل مى‏ شود.

رساله قشیرى قدیم‏ترین نسخه معروف آن در کتابخانه داماد ابراهیم پاشا به شماره ۷۳۹ در ۲۱۷ ورق است ختم کتابت آن در سلخ رمضان ۴۸۸ بوده داراى دو سماع است یکى از آنها اینست: سمع هذه الرّساله جمیعها من اوّلها الى آخرها على الوجه عن الشیخ الزاهد ابى سعد احمد بن الحسن الطوسى المعروف به خویشاوند فى حرم اللّه تعالى مقابل الکعبه بباب الندوه الشیخ … (چهار نفر) … و صحّ سماعهم فى ذى الحجّه سنه ۴۹۸- ریتر وصف این نسخه را در سال سوم مجلّه‏sneirO در مقاله‏اى آورده است.

رساله قشیرى نسخه‏اى بسیار خوب در افیون قره‏حصار به شماره ۱۱۷۸ بخط نسخ درشت با اعراب و روشن، در آخرش فهرست اسامى رجال و فهرست کلمات مصطلح صوفیه و فهرست ابواب ۵۲ گانه را دارد و فرغ من تحریره ابو بکر محمّد بن على بن ابى اسحاق الاصفهانى الاصل السّروىّ المولد … فى الثالث من شعبان سنه اثنى و تسعین و خمسمائه. داراى ۲۵۲ ورق است بقطع ۱۷X 24 سانتیمتر هر صفحه‏اى داراى ۱۴ سطر.

عکس دو نسخه دیگر از متن عربى رساله در کتابخانه مرکزى هست.

شرح رساله قشیرى به عربى تألیف زین الدّین ابو یحیى زکریّاى انصارى مسمّى به احکام الدّلاله على تحریر الرّساله، متن و شرح مخلوط و ممزوج، تاریخ تألیف آن سال ۹۹۳ (یا ۸۷۳).

نسخه‏اى در بورسه در اولو جامع نمره ۱۵۴۹ داراى ۳۰۷ ورق بقطع وزیرى و نسخه‏اى از قرن دهم یا یازدهم هجرى، و نسخه دیگرى در نور عثمانیه استانبول نمره ۲۴۲۹ در ۲۵۲ ورق بقطع وزیرى بزرگ مورّخ ۱۱۲۳٫

التحبیر فى علم التذکیر، لأبى القاسم عبد الکریم بن هوازن القشیرى.

نسخه‏اى در ایاصوفیه نمره ۱۷۰۳ مورخ ۶۳۶ در ۱۳۸ ورق، و نسخه دیگر بهتر و قدیم‏تر از آن ظاهرا از نسخ قرن ششم یا هفتم بنشان ۱۱۶۷۲٫rO در موزه بریتانیا.

تفسیر قشیرى‏

در همان سال ۴۳۷ که رساله را تمام کرد به نوشتن این تفسیر شروع کرد و آن را لطائف الاشارات فى القرآن نامید پس از تفسیر سلمى متوفّى در ۴۱۲ این قدیم‏ترین تفسیر صوفیانه است. از نسخ آن یکى در کتابخانه جار اللّه به شماره ۱۱۹ که جلد دوم است از یک دوره، در ۱۴۸ ورق، حاوى تفسیر از سوره ۷ تا آیه ۸۲ سوره ۱۸، دیگر نسخه‏اى در کوپرولو به نمره ۱۱۷ که مورّخ است به ذى‏القعده ۸۵۱ تا شوّال ۸۵۳ و ۳۱۰ ورق است و کاتب این نسخه گوید این را از نسخه‏اى کتابت کردم که بران این قید بود: این نسخه از روى نسخه‏اى نوشته شده است که آن بخطّ فضل بن احمد صاعدى فراوى بوده و در ۴۵۳ از کتابت آن فراغ حاصل کرده بوده و بران بخطّ خود نوشته بوده است که تمام تفسیر را در سال ۴۵۰ تا ۴۵۳ بر استاد قشیرى خواندم و در مجلس قرائت پسرم ابو عبد اللّه‏ محمّد بن الفضل نیز که در آن زمان نه‏ساله بود حاضر بود. ریتر وصف این نسخه را در سال سوم‏sneirO در مقاله‏اى آورده است.

نسخه دیگرى از تفسیر قشیرى جلد اوّل است و از ابتدا تا آخر سوره کهف را دارد، در کتابخانه داماد ابراهیم پاشا به نمره ۱۳۶، داراى ۱۹۰ ورق قطع وزیرى بزرگ و باریک بخطّ تعلیق قرن نهم تا دهم بالنسبه خوب.

و کتابنا هذا یأتى على ذکر طرف من اشارات القرآن على لسان اهل المعرفه

کتاب مختصر فى التّوبه من تصانیف ابى القسم عبد الکریم بن هوازن القشیرى‏

سألت اسعدک اللّه عن التّوبه و احکامها و دلائل صحّتها … ورق ۱ تا ۸ از مجموعه نمره ۱۳۹۳ شهید على پاشا، استانبول.

رساله‏اى در مقامات متصوّفه: تصوّف و توحید و محبّت، در کتابخانه عمومیّه نمره ۳۵۵۱ (قسم تصوّف نمره ۲۵۴).

از ابو القاسم قشیرى، فهرست چاپى دیده شود

تفسیر قشیرى دوّم و تلخیص آن توسط خود او در طوپ‏قاپوسراى به شماره احمد ثالث نمره ۹۳:

اخبرنا الشیخ الامام ابو نصر عبد الرّحیم بن عبد الکریم بن هوازن القشیرى رحمه اللّه فى کتابه الینا من نیسابور قال نحمد اللّه … هذا و قد سبق منّى املاء مجموع فى التفسیر و التأویل فیه بعض البسط و التطویل … نسخه در ۶۷۷ ورق است بقطع وزیرى بزرگ، کتابت در ۱۰۴۴٫

قشیرى عبد الکریم‏

برو کلمن در تاریخ ادبیّات عربى (متن و ذیل) هجده کتاب و رساله به او نسبت داده.

۱- الرّساله.

۲- ترتیب السلوک (در برلن و ایاصوفیه و واتیکان).

۳- التحبیر (در برلن و الجزایر و ایاصوفیه و کوپرولو و حمیدیّه و فاس و قاهره).

۴- استفاضه المرادات (در ایاصوفیه و یحیى افندى و فیض اللّه) شاید با نمره ۱۲ یکى باشد.

۵- عقد الجواهر (در مونیخ).

۶- اربعون حدیث (در برلن و لایدن).

۷- لطائف الاشارات (در ینگى جامع و لایدن و کوپرولو و ولى الدّین و دامادزاده و جار اللّه و دمشق و کتابخانه‏هاى هند).

۸- قصیده اعتقادیّه (در برلن و الجزائر و ایاصوفیه و پطرزبورغ).

۹- المولد (یا التوحید؟) النّبوى (در قاهره).

۱۰- لمع فى الاعتقاد (در قاهره).

۱۱- بلغه المقاصد (در قاهره).

۱۲- شرح اسماء اللّه الحسنى (در قیروان) شاید همان نمره ۴ باشد.

۱۳- الفصول فى الاصول (در قاهره و در آصفیّه هند).

۱۴- حیاه الأرواح (در اسکوریال).

۱۵- التیسیر فى علم التفسیر (در حاجى خلیفه و در لایدن و در مجلس ایران و بریل لایدن و رامپور)- نسخه مجلس قدیم است مورّخ ۴۱۳ یا ۴۱۴ که معلوم نیست تاریخ تألیف یا کتابتست. در تذکره النّوادر هم ذکر آن آمده است.

۱۶- کتاب المعراج (در حاجى خلیفه و بنکى پور).

۱۷- یک فتوى درباره اشعریّه که در طبقات سبکى آمده و گوید در ۴۳۶ صادر کرد.

۱۸- شکایه اهل السنّه بحکایه ما نالهم من المحنه، ایضا در طبقات سبکى نقل شده است.تحبیر او را (شماره ۳) ابن الجوزى تلخیص کرده است.

مختصر فى التّوبه و رساله‏اى در مقامات متصوّفه که من دیده و قید کرده‏ام در جزء این هجده قلم گویا نیست.

به پایان رسید مقدّمه ترجمه رساله قشیریّه به خامه این بنده ضعیف بدیع الزّمان فروزانفر اصلح اللّه حاله و مآله روز سه‏شنبه بیستم دى ماه هزار و سیصد و چهل و پنج هجرى شمسى مطابق بیست و هشتم رمضان هزار و سیصد و هشتاد و شش هجرى قمرى در منزل شخصى واقع در خیابان بهار از محلّات شمال شرقى طهران و نحمد اللّه على ذلک.[۲]

مقدمه رساله قشیریه //به  قلم استاد بدیع الزمان فرزانفر

ابوالقاسم عبد الکریم القشیرى/ابوعلى عثمانى، رساله قشیریه(ترجمه)، ۱جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: چهارم، ۱۳۷۴٫



 

[۱] ( ۱)- درباره دویره جناب آقاى مینوى یادداشتى براى نگارنده فرستاده ‏اند که عینا در اینجا نقل مى‏ شود.

دویره چنانکه دزى در ذیل بر قوامیس عرب نشان داده است دویره در مقامات حریرى در مقامه ۱۴( مکیه) آمده است و گوئیا آنجا بمعنى اقامتگاه موقت بکار رفته. در سفرنامه ابن بطوطه( چاپ پاریس ج ۲، صفحات ۵۶ و ۲۹۷) خانه کوچکى در داخل مدرسه دویره خوانده شده است، چه گوید: فأنزلونى بدویره صغیره بالمدرسه، و نیز: أتى دویره بالمدرسه فأمر بفرشها و أنزلنى فیها. در همان سفرنامه در وصف صوامع و دیرهاى نصارى در قسطنطنیه( ج ۲ ص ۴۳۸) مى‏گوید فى داخل کل ما نستار منها دویره لتعبد الملک.

باز دزى در بحث از محبسى در قرطبه یاد مى‏کند که در یک نسخه خطى کتابى از تألیفات ابن القوطیه بلفظ حبس الدویره نام برده شده است؛ پس از آن مى‏گوید که در بلاد مغرب لفظ دویریه و دویریه بکار مى‏برند و از آن خانه صغیر اراده مى‏کنند. علاوه برین در چند سفرنامه اروپائیان که در بلاد مغرب سیاحت کرده‏اند دویریه بمعانى آتى ذکر شده است: خانه‏هاى مستقل که در داخل قصر امپراطور جدا جدا ساخته بوده‏اند؛ بنائى داراى دو اطاق که در مدخل هر خانه بزرگى نزدیک بدر از براى پذیرائى مهمان دارند؛ باز محوطه‏اى که فقط سه دیوار دارد و ضلع چهارم آن باز است و بجاى دیوار فقط چند ستون زیر سقف زده‏اند؛ باز اطاقى که سلطان خود را در آن مى‏شوید.( منقولات از دزى تمام شد، گفته‏هاى او موجز و فشرده‏تر از نقل اینجانب است) از مجموع این تعریفات شاید بتوان استنباط کرد که در نزد صوفیه دویره بر قسمت مهمانخانه واقع در مدخل رباط و خانقاه اطلاق مى‏شده است که از اقامتگاه دائمى صوفیان جدا بوده است و براى اقامت موقت بکار مى‏رفته، و اللّه اعلم.

مقریزى در المواعظ و الاعتبار( یعنى خطط چاپ بولاق ج ۲ ص ۴۱۴ تا ۴۱۶) خبر مى‏دهد که صلاح الدین ایوبى خانقاهى در مصر بنا کرد( اولین خانقاه بود در مصر) و آن را دار سعید السعداء[*] نامید( بنام استاذ قنبر سعید السعداء) و مخصوص فقهاء صوفیه گردانید که از ولایات دور بمصر مى‏آمدند و آن را برایشان وقف کرد( در سال ۵۶۹) و اوقاف بسیار براى نگهدارى آن و مخارج ایشان تعیین کرد و شرایطى براى اقامت و سفر ایشان گذاشت و غذا و نان و گوشت ایشان را مرتب ساخت و حمامى در جوار آن ساخت و این خانقاه به دویره الصوفیه مشهور گردید.

(*) خانقاه الصلاحیه نیز خوانده مى ‏شده است.

[۲] ابوالقاسم عبد الکریم القشیرى/ابوعلى عثمانى، رساله قشیریه(ترجمه)، ۱جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: چهارم، ۱۳۷۴٫

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=