شرح حال
ابو حفص (ابو القاسم) شرف الدین عمر بن على بن مرشد بن على، مشهور به ابن فارض (۵۷۶- ۶۳۲ ه) بزرگترین سراینده شعر صوفیانه در ادبیات عرب است.
نسبت ابن فارض، به گفته شیخ على نواده دخترى او، و به استناد خوابى که خود دیده بود، به قبیله بنى سعد (قبیله حلیمه مرضعه پیامبر) مى رسید.[۱] و اصل خاندانش به شهر حماه در سرزمین شام تعلق داشت. پدرش از حماه به دیار مصر که در آن روزگار مهمترین مرکز تمدن اسلامى بود، مهاجرت کرد و چون در محاکم قضایى، سهم الارث زنان را بر مردمان مىنوشت، به «فارض» مشهور شد[۲].
شیخ على، که جامع دیوان ابن فارض هم هست، به نقل از منذرى مىنویسد: «از ابن فارض درباره تاریخ ولادتش پرسیدند؛ پاسخ داد چهارم ذىقعده ۵۷۷ در قاهره. از ابن خلکان نیز چنین شنیدم[۳]. ولى ظاهرا شیخ على را در اینجا سهوى روى داده است؛
زیرا این سخن را نه تکمله منذرى تأیید مىکند و نه وفیات ابن خلکان. این هر دو، ولادت ابن فارض را در چهارم ذىقعده ۵۷۶ ضبط کردهاند.[۴] قول دیگر مورخان نیز چنین است.[۵]
ابن فارض مقدمات علوم را نزد پدر فرا گرفت. پدرش مردى عالم و زاهد و مدتى نایب الحکم ملک عزیز ایّوبى در قاهره بود و گاهى فرزند خویش را هم با خود به مجالس حکم مىبرد. زهد و ورع او موجب شد که دعوت سلطان را براى تصدّى منصب قاضىالقضاتى نپذیرد و سرانجام از امور دولتى دست شوید و در جامع ازهر به ارشاد مردم پردازد.[۶]
ابن فارض در قاهره به استماع حدیث از بهاء الدین قاسم بن عساکر پرداخت[۷] و مذهب شافعى را برگزید.[۸] سپس به تصوّف روى آورد و به وادى «مستضعفین» در کوه «مقطّم» رفت و به ریاضت و مجاهدت پرداخت. البته در این ایّام از نیکى به پدر غافل نبود و هر چند روز یک بار، از بهر نگاهداشت خاطر او، به دیدنش مىرفت تا آنگاه که پدر به دیار باقى شتافت.[۹]
ابن فارض به سیاحت و ریاضت ادامه داد؛ اما آنچه را که مىجست، در کوهستانهاى مصر نمىیافت و گشایشى حاصل نمىشد، تا آنکه روزى هنگام بازگشت به قاهره و ورود به مدرسه «سیوفیّه»، پیرمرد بقّالى را دید که وضویى مىساخت برون از ترتیب شرعى؛ زبان به نکوهش او گشود؛ پیرمرد که از اولیاء الله بود، به او گفت: اى عمر! گشایش کار تو در مصر نخواهد بود، بلکه در مکّه به مقصود خواهى رسید و اکنون هنگام آن فرا رسیده است.[۱۰]
پس از این دیدار، ابن فارض به حجاز رفت و مدت پانزده سال در کوهستانهاى پیرامون مکه به تزکیه نفس پرداخت[۱۱]. سالهایى که ابن فارض در این نواحى به سر آورد، در زندگى روحانى و ذوقى او اثرات عمیق بر جاى گذاشت؛ چنانکه در قصیده تائیه صغرا[۱۲] اشارات بسیار به این دوران دارد و قصیده دالیّه[۱۳] نیز که در مصر و بعد از بازگشت از سفر حجاز سروده شده است، آکنده از اشارات و سخنان شورانگیز درباره مکّه و اماکن متبرّکه آنجاست.
از آن شیخ بقّال که تذکرهنویسان استاد روحانى و مرشد ابن فارض مىدانندش، دیگر سخنى در میان نیست، تا آنکه به گفته شیخ على، بعد از پانزده سال در باطن ابن فارض ندا مىدهد که به قاهره بازآى و بر من نماز بگزار. ابن فارض به قاهره مىشتابد و بر جنازه وى نماز مىگزارد و او را به ترتیبى که خود وصیت کرده بود، در «قرافه»، دامنه کوه «مقطّم» و در مسجد عارض به خاک مى سپارد.[۱۴]
شیخ على و اکثر تذکرهنویسان، نام این شیخ را نگفته، و تنها به عنوان «شیخ بقال» از او یاد کردهاند، اما ابن زیّات نام او را «شیخ ابو الحسن على بقّال» ضبط کرده است[۱۵] و ابن ایاس وى را به نام شیخ «محمد بقال» مى شناسد.[۱۶] این شیخ هر که بود، شیوه ملامتىاش مورد پسند ابن فارض واقع شد و بر افکار وى پرتو افکند. به همین دلیل، نه تنها مجموعه عقاید ابن فارض را موجب سرزنش و ملامت او از سوى دشمنانش مى یابیم، بلکه ملامتخواهى را نیز یکى از درونمایههاى بارز شعر وى، بخصوص در تائیه کبرا مى بینیم.[۱۷]
ابن فارض پس از بازگشت از حجاز، در صحن خطابه از هر ساکن شد و به مجاهدتهاى خویش ادامه داد.[۱۸] در قصیده دالیه اشاراتى دارد که نشان مىدهد وى پس از بازگشت به مصر، حسرت ایامى را مىخورد که در مکه داشته است. گویا در مصر باب فتح بر او بسته شده، واردات غیبى منقطع گشته بود.[۱۹]
ابن فارض مورد احترام خاص سلاطین و امراى ایّوبى بود؛ ولى هرگز به آنان روى خوش نشان نداد و به دربار ایشان نپیوست. سلطان ملک کامل چنان ارادتى به او داشت که هنگام فرستادن هدیه هزار دینارى براى وى، به کاتب سرّ خود گفت: به نزدیک او برو و از جانب ما بگو که فرزندت محمد به تو درود مىفرستد و از تو مىخواهد که این را به رسم فقرایى که بر تو وارد مىشوند، بپذیرى؛ و آنگاه که پذیرفت، از او بخواه به نزد ما بیاید تا از برکت دیدارش بهره یابیم. ابن فارض نه تنها دینارها را نپذیرفت و به مجلس سلطان نرفت، بلکه رسول سلطان را نیز که از ارادتمندان وى بود، سرزنش کرد و او را به مدت سالى از دیدار خود محروم ساخت. وقتى هم که سلطان شبانه و مخفیانه همراه خاصانش به دیدار وى در جامع شتافت، ابن فارض به محض اطلاع از ورود آنها، از در دیگر جامع بیرون رفت و در مسجد منار اقامت گزید.[۲۰] ابن فارض بقدرى از دربار روىگردان بود که وقتى ملک کامل خواست در قبه امام شافعى و نزد مادر خویش، ضریحى براى او تدارک ببیند، نپذیرفت و با بناى آرامگاهى هم که مزار اختصاصى وى باشد، مخالفت کرد.[۲۱]
سرانجام ابن فارض در پنجاه و شش سالگى، در روز سه شنبه دوم جمادى الأول ۶۳۲ ه، در صحن خطابه جامع از هر درگذشت[۲۲] و فرداى آن روز در قرافه، دامنه کوه مقطّم، و در کنار مسجد معروف به «عارض» نزدیک آرامگاه شیخ بقال دفن شد.[۲۳]
شیخ کمال الدین محمد، فرزند ابن فارض، در وصف سیماى پدر خود گفته است: او مردى بود میان بالا، خوشسیما و نیکومشرب. رنگ صورتش به سرخى مىگرایید و در هنگام وجد و سماع، که حال بر او چیره مىشد، زیبایى و نورانیت چهرهاش فزونى مىیافت …. هرگاه در مجلسى حاضر مىشد، سکون و هیبت و وقار بر آن مجلس سایه مى افکند. گروهى از مشایخ فقها، فقرا و بزرگان دولت در مجلسش حاضر مىشدند، درحالىکه در نهایت ادب و فروتنى بودند و هنگامى که او را مخاطب قرار مىدادند، گویى با پادشاهى بزرگ سخن مىگفتند. براى کسانى که به دیدارش مىآمدند، با گشادهدستى خرج مىکرد و به دست خویش فراوان مىبخشید؛ در حالى که در به دست آوردن مال، چیزى از اسباب دنیوى جستجو نمى کرد.[۲۴]
- عرفان او و مخالفان و مدافعان
زندگى ابن فارض نشانههاى بارزى از گرایش او به عرفان و تصوف داشت که به برخى از آنها مثل مجاهده، تزکیه نفس و دورى از اهل دنیا اشارت رفت. از دیگر مظاهر صوفیانه زندگى ابن فارض، توجه خاص او به «سماع» است، سماع او را بهانهاى بس بود تا به وجد آید و سر از پاى نشناسد. این بهانه، گاهى شعرخوانى رختشویان ساحل نیل به هنگام رختشویى بود،[۲۵] گاهى نوحهسرایى نوحهگران در تشییع جنازه مردگان،[۲۶] و گاهى نوازندگى کنیزان نوازنده.[۲۷] حتى گاهى در کوى و برزن، صداى ناقوس نگهبانان دربار و شعرى که مىخواندند، احوال او را چنان دگرگون مىکرد و به وجدش مىآورد که رهگذران نیز به وجد مىآمدند و سماعى پرشور در مىگرفت و گروهى در آن میان بىهوش مىافتادند.[۲۸]
لطافت روح ابن فارض به حدّى بود که از مشاهده اشیاى پیرامونش به شدت متأثر مىشد؛ چنانکه از دیدن کوزهاى زیبا در دکان عطارى، به یاد جمال مطلق الهى مىافتاد و از خود بىخود مىگشت[۲۹] و شبها که آب نیل بالا مىآمد، تماشاى شکوه و خروش دریا او را به وجد و طرب مىآورد.[۳۰] تذکرهنویسانى که به شرح حال ابن فارض پرداخته اند،کراماتى را هم به وى نسبت داده اند که غالبا دایر بر فراست یا اشراف بر ضمایر است.[۳۱]
عصر ابن فارض به دلایل سیاسى و اجتماعى، آکنده از تمایلات دینى و عرفانى بوده است؛ اما قابلیت روحى خود وى را هرگز نباید از نظر دور داشت که اصلىترین عامل گرایش او به عرفان بود. ابن فارض در روزگارى مىزیست که از یکسو خاطره جنگهاى صلیبى هنوز در یادها باقى بود و از سوى دیگر صلاح الدّین ایّوبى دستگاه خلفاى فاطمى را برچیده بود. ایّوبیان سعى داشتند روحیه دینى را به گونهاى در مردم تقویت کنند که هم دژ محکمى در مقابل مسیحیّت اروپاییان باشد و هم سدّى در برابر تشیّع خردگرایانه اسماعیلیان. از این رو مساجد و مدارس دینى را در همه جا بر مبناى مذاهب اهل سنّت تأسیس و تقویت مىکردند و از سوى دیگر به ترویج تصوّف اهتمام مىورزیدند. صلاح الدّین ایّوبى خانقاهى بزرگ در مصر ایجاد کرد که در پى آن خانقاهها و رباطهاى دیگر در نقاط مختلف ساخته شد. پیامدهاى جنگهاى صلیبى و به دنبال آن آشوبهاى بعد از مرگ صلاح الدین و درگیریهاى فرزندان و برادران او بر سر تقسیم حکومت، اوضاع اجتماعى را نابسامان و زمینههاى روحى را براى ترک دنیا و گرایش به زهد و تصوف، بسیار آماده و مساعد کرده بود.[۳۲]
ابن فارض بىتردید از این رویدادها متأثر بود. از آثار او و از آنچه دربارهاش نوشتهاند نیز به روشنى بر مىآید که وى یکى از درخشانترین چهرههاى عرفان اسلامى بود.
با این همه هرگز نمىتوان او را صوفى به مفهوم متعارف آن به شمار آورد و در چهارچوب نظام تصوف خانقاهى جاى داد. چنانکه به استناد گفته فرزندش، مى بینیم او لباس نیکو مىپوشید و بوى خوش به کار مىبرد.[۳۳] و نیز در دیدارى که با شیخ شهاب الدین سهروردى، صاحب عوارف المعارف، داشت، هنگامى که سهروردى از وى خواست که اجازه دهد تا فرزندان او را خرقه بپوشاند و به طریقت خود در آورد، ابن فارض نخست نپذیرفت و گفت: «روش ما چنین نیست.»[۳۴]
نام ابن فارض، در حوزه عرفان و تصوف قرن هفتم هجرى، در کنار نام کسانى چون ابن عربى و صدر الدین قونوى جاى مىگیرد. قصاید او، بخصوص تائیه کبرا، همراه با فصوص الحکم و فکوک، در خانقاهها و حلقههاى صوفیه تدریس مىشد. تائیه ابن فارض آکنده از مفاهیم و اصطلاحات عرفان نظرى است؛ مانند اتحاد، فنا و بقا، وجد و فقد، فرق و جمع، صحو الجمع و فرق الثانى و … که با توانایى اعجابانگیزى در قالب تمثیلها و تعبیرهاى شاعرانه بسط و گسترش یافته است. از همین رو علماى ظاهر پیوسته به انکار او برخاستهاند و از وى به عنوان «شیخ اتّحادى» نام برده، تائیهاش را همچون حلواى لذیذى دانستهاند که روغنش از سمّ افعى است؛[۳۵] و چنان در اظهار این نظر مبالغه کردهاند که تائیه را سرچشمه ضلال و زندقه شمرده، بزرگان دین را به دفع و محو آثار آن فراخواندهاند.[۳۶] برخى هم مانند شیخ سراج الدین بلقینى بودهاند که در آغاز به جهت حسن ظن خویش به صوفیه، از اظهار نظر درباره ابن فارض خوددارى کرد، اما هنگامى که ابیات بحثانگیز تائیه را شنید، متغیّر گشته صریحا گفت: «اینها کفر است.»[۳۷]
از سرسختترین مخالفان و دشمنان ابن فارض، تقى الدین ابن تیمیه (متوفى ۷۲۸ ه) عالم حنبلى است که به شدت با رقص و سماع ابن فارض مخالف بود و او را در کنار کسانى مانند ابن عربى، صدر الدین قونوى، ابن سبعین و حلّاج، وحدت وجودى و حلولى مىدانست.[۳۸] ابن خلدون نیز دراینباره نظرى مشابه دارد و ابن فارض را به وحدت و حلول منسوب مىکند.[۳۹] ابن حجر عسقلانى معتقد است که شعر ابن فارض پوششى از عرفان و اشارات صوفیان دارد، ولى در زیر آن افکار فلسفى، الحادى و اتّحادى نهفته است؛ با این حال، وى معترف است که ابن فارض به سبب زهد و ورع و انقطاع از امور دنیوى، نزد مردم چهرهاى مقبول و شخصیتى بزرگ داشته است.[۴۰]
ابن بنت الأعز که در روزگار سلطان ملک منصور قلاوون صالحى، در مصر منصب وزارت و قاضىالقضاتى داشت، از مخالفان سرسخت افکار ابن فارض بود. وى روزى در مجلسى در خانقاه صالحیّه، شمس الدین ایکى شیخ خانقاه سعید السّعداء را ملامت کرد که چرا صوفیه را به خواندن قصیده نظم السّلوک ابن فارض ترغیب مىکنى؟ درحالىکه او در این قصیده به حلول گراییده است. همین ابن بنت الأعز چندى بعد که از منصب قضا و وزارت معزول و به اتهام فساد عقیده مطرود شده بود، با ملاحظه بیتى از تائیه که در آن به منزّه بودن آن قصیده از نظریه حلول تصریح شده است،[۴۱] از عقیده خویش مبنى بر حلولى بودن ابن فارض برگشت و از سخنى که درباره او بر زبان رانده بود، استغفار کرد.[۴۲]
مخالفان ابن فارض، در رد عقاید او کتابهایى هم نوشتهاند؛ از آن جمله است شیخ برهان الدین ابراهیم بن عمر بقاعى شافعى (متوفى ۸۸۵ ه) مؤلف الناطق بالصواب الفارض لتکفیر ابن الفارض.[۴۳] حاجى خلیفه نام این کتاب را صواب الجواب للسائل المرتاب المعارض المجادل فى کفر ابن فارض ضبط کرده است.[۴۴] بقاعى دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارد:
تنبیه الغبى إلى ابن عربى و تحذیر العباد من أهل العناد ببدعه الاتحاد که هر دو تحت عنوان مصرع التصوف چاپ شده است.
بقاعى در این کتابها روشى دارد که با روش بیشتر نویسندگان عصر او متفاوت است.وى در نقد و رد آراى ابن عربى، ابن فارض و پیروان آنان، و در ارائه نظریات خود کلى گویى نمىکند، بلکه به روشى نقادانه و مستند، در هر مورد عین اقوال آنان را همراه با گفتههاى مخالفانشان نقل کرده، درباره آنها به استدلال و داورى مىپردازد. او در این کتابها توجه خاص به اشعار ابن فارض دارد و چه در بررسى آراى صوفیه دیگر و چه در فصولى که به افکار ابن فارض اختصاص دارد، به اشعار وى استناد مىکند.[۴۵] بقاعى همچنین فهرست مفصلى از علما و مشایخى که در دورههاى مختلف به تکفیر ابن فارض رأى دادهاند، ارائه مىکند[۴۶] و در بخشهایى از کتاب، عقاید ابن فارض را در موضوعاتى چون حلول و ظهور خداوند در هیئت مخلوقات، به کار بردن ضمیر مؤنث براى ذات حق، وحدت همه ادیان و سایر این گونه اقوال او را، که مىتوانست ریختن خونش را واجب گرداند، بر مىشمارد و آنها را فاسد مى داند.[۴۷]
با وجود مخالفان بسیار، بزرگانى هم بودهاند که مقام ابن فارض را شناخته، از او با القاب و عناوینى چون سلطان عاشقان یاد کردهاند.[۴۸] یکى از مدافعان ابن فارض، سیوطى است که به عقیده او اعتراض برخى از فقها بر اشعار ابن فارض، نه از سر دشمنى و اهانت، بلکه به سبب بیم از آن است که عوام، معناى حقیقى اشعار او را درک نکنند و ظاهر ابیات، آنان را گمراه سازد. او مىگوید عدهاى از مردم از شیخ عبد الکبیر خواستند که نزد او تائیه ابن فارض را بخوانند؛ شیخ درخواست آنان را نپذیرفت و پاسخ داد: کسى که مانند آنها روزه بگیرد و مانند آنها شبزندهدارى کند، مىتواند آنچه را که آنان مىبینند، ببیند.[۴۹]
سیوطى به کسانى که بر سخنان صوفیه خرده مىگیرند، یادآورى مىکند که برخى از این سخنان در حال سکر و غلبه وجد بر زبان آمده است و چون صوفى در آن حال، از خود بىخود و بىخبر است، شرعا تکلیفى بر او مترتب نیست و نباید طعن و انکار به او روا داشت.[۵۰]
در دورههاى بعد نیز کسانى از بزرگان به طرفدارى از ابن فارض برخاستند. سلطان قایتباى در گیرودار مجادلاتى که در زمان او بر ضد ابن فارض به راه افتاده بود، به دفاع از عقاید او برخاست و هنگامى که دولت عثمانى در مصر مستقر شد، در سال ۹۲۴ هجرى دستور داد که در هفت نقطه مشهور قاهره، در ماه رمضان قرآن تلاوت کنند. یکى از آن هفت نقطه، مسجد ابن فارض بود.[۵۱]
در سال ۹۲۶ هجرى، قاضى شافعى زکریا بن محمد انصارى فتوایى در برائت ابن فارض[۵۲] از تهمتهایى که درباره فساد عقیده بر او وارد مى کردند، صادر کرد.[۵۳]
فقیه شافعى، احمد بن حجر هیثمى (متوفى ۹۷۳ ه) نیز از مدافعان ابن فارض بوده است.[۵۴]یکى دیگر از طرفداران ابن فارض که به او ارادت تام داشت، عبد الوهاب شعرانى (متوفى ۹۷۳ ه) است که در انطباق طریقت و شریعت سعى مىکرد و مىکوشید که ابن فارض و ابن عربى را از نسبتهاى ناروا مبرّا کند. او همواره از ابن فارض به عنوان «سیدى عمر بن الفارض» یاد مى کرد.[۵۵]
شیخ شهاب الدین سهروردى (متوفى ۶۳۲ ه) نیز از جمله بزرگانى بود که به ابن فارض ارادت خاصى نشان مىداد. در مراسم حج سال ۶۲۸ ه. میان آن دو دیدارى صورت گرفت و با اصرار سهروردى، دو فرزند ابن فارض به نامهاى کمال الدین محمد و عبد الرحمن، پس از امتناع نخستین ابن فارض، به دست سهروردى خرقه پوشیدند.[۵۶]
مهمترین کسى که ابن فارض را به اشتراک عقیده با او متهم کردهاند، محیى الدین بن عربى (متوفى ۶۳۸ ه) است. ابن عربى به تائیه ابن فارض توجهى خاص داشت و گویند که مىخواست بر او شرحى بنویسد، ولى ابن فارض به او گفت که فتوحات مکیه تو شرح تائیه است.[۵۷] ممکن است این سخن ساختگى و بىاساس باشد،[۵۸] لیکن محیى الدین ظاهرا شاگردان خود را به شرح کردن تائیه تشویق مىکرده است؛ چنانکه صدر الدین قونوى در پایان جلسات درس خود، ابیاتى از تائیه ابن فارض را مى خواند و شرحى از کلام ابن عربى بر آن مىآورد و مطالبى هم به زبان فارسى در پى آن مى گفت.
همین تقریرات را سعید الدین فرغانى گرد آورده، در حضور جلال الدین محمد مولوى خواند و به نظر صدر الدین هم رساند و سرانجام شرح فارسى تائیه را به نام مشارق الدرارى بر مبناى آن ترتیب داد؛ سپس آن را به عربى ترجمه کرد و منتهى المدارک نام نهاد.[۵۹]
صدر الدین قونوى در مقدمهاى که بر مشارق الدرارى نوشته است، مىگوید که در آخرین روزهاى حیات ابن فارض، با او در یک جامع جمع بود، لیکن ملاقات میسر نشد، با آنکه هر دو دربند آن بودند که اجتماع حاصل شود. صدر الدین در همانجا مىنویسد که در سال ۶۴۳ هجرى که از شام به مصر مىرفته است، قصیده تائیه را در دیار مصر، شام و روم با جمعى از فضلا خوانده و مشکلات آن را براى ایشان مطرح کرده است و سعید فرغانى تنها کسى است که آن تقریرات را به رشته تحریر کشیده و تدوین کرده است.[۶۰]
ظهور مکتب ابن عربى و نظریه وحدت وجود در آغاز سده هفتم هجرى و توجه خاص پیروان این مکتب به آثار ابن فارض موجب شد که شارحان تائیه غالبا این قصیده را از دیدگاه نظریه وحدت وجود شرح کنند. برخى از ابیات این قصیده رنگ و بوى وحدت وجودى دارد،[۶۱] اما همه آن را نمىتوان کاملا با اصول و مبانى این مکتب منطبق دانست.
نظرگاه عرفانى ابن فارض مجموعا با وحدت شهود سازگارتر است. برخلاف ابن عربى که نظریه عرفانى خود را به شیوه فلسفى و استدلالى و بطور جامع و فراگیر ارائه مىداد، ابن فارض در پى تبیین فلسفى نظام هستى نبود. او معتقد بود که سالک در سیر و سلوک خویش به مقام و مرحلهاى مىرسد که از انانیت خود و از جمیع خواهشهاى نفسانى تهى مىشود و در نتیجه به نوعى از هشیارى دست مىیابد که در آن، خود را با حق یگانه مىبیند و محبّ و محبوب، و شاهد و مشهود یکى مى شود.
در این مقام شهود، که از آن به صحو الجمع یا صحو ثانى یا صحو بعد از محو تعبیر مى شود،[۶۲] صفات شاهد در صفات مشهود فانى مىشود و از او اثرى بر جاى نمىماند، چنانکه با حضور خورشید از ستارگان اثرى نمىماند. حاصل این فنا، بقا به صفات حق تعالى است. در این حالت، سالک واصل، مجراى اراده حق مىگردد و هر چه او کند، در واقع کرده حق است؛ در چنین مرحلهاى، سخنان او رنگ شطح به خود مىگیرد: خود قبله و کعبه خود است، براى خود نماز مىگزارد،[۶۳] همه نیکوییها از فیض اوست[۶۴] و ذاتش با آیات خودش بر خویشتن دلالت دارد.[۶۵]
ابن فارض براى توجیه عقیده خود، به ادلّه نقلى هم توسّل مىجست. موضوع دحیه کلبى که جبرئیل در صورت او ظاهر مىشد، نمونه این گونه ادلّه است: وقتى که جبرئیل در هیئت دحیه کلبى ظاهر شد، آیا جبرئیل همان دحیه بود؟[۶۶] او همین دلیل را براى نفى نسبت حلول از عقیده خویش نیز به کار مىگرفت[۶۷]؛ با این همه مشاهده مىشود که او را هم به حلول متهم کردهاند و هم به اتحاد.
- شعر او و مقلّدان
ابن فارض شاعر ممتازى است که از یکسو قدرت و استعداد شاعرى را بکمال داراست و از سوى دیگر احساس و ادراک دینى و عرفانى او در غایت علوّ و کمال است.
وجود این دو امتیاز برجسته موجب شده است که او لواى شعر روزگار خود را در دوره فترت ادبى بعد از جنگهاى صلیبى بر دوش گیرد و بر فراز قلّه شعر صوفیانه عرب بایستد؛ چنانکه برخى براى او مقامى نظیر مقام جلال الدین محمد مولوى در ادبیات فارسى قائل شدهاند؛ با نظر به اینکه «شعر صوفیانه عرب همپاى شعر صوفیانه فارسى نمى تواند بود.»[۶۸]
بعضى معتقدند که ابن فارض پایهگذار زبان رمزىcilobmyS در شعر عرب است؛[۶۹] اما اگر چنین هم نباشد، وى بىشک از تجربهها و ابداعات گذشتگان در این امر، یعنى از ادبیات صوفیانه و خصوصا از شطحیات صوفیه، به نحو شایستهاى استفاده کرده و آن را در شعر خود به کمال رسانده است. زبان رمز و بیان کنایه آمیز به شعر او نیرو و تأثیر بسیار بخشیده است و یکى از مهمترین علل بسط و رواج آن به شمار مى آید.
اوج شعر ابن فارض در قصیده تائیه کبرا جلوهگر است. این قصیده با بیش از ۷۵۰ بیت، حدود نیمى از کارنامه شعرى او را در بر مىگیرد و علاوه بر این، نمایانگر سلوک معنوى ابن فارض است و معراجنامه او محسوب مىشود. ابن فارض این قصیده را در آغاز «أنفاس الجنان و نفائس الجنان» نامیده بود؛ بعد آن را به «لوائح الجنان و روائح الجنان» موسوم ساخت و پس از آنکه پیامبر (ع) را در خواب دید، به اشاره آن حضرت، نام «نظم السلوک» بر قصیده خویش نهاد.[۷۰]
ابن فارض معتقد است که آنچه در این قصیده به طالبان مىبخشد، از مواهب الهى است که به وى رسیده است، زیرا وجود خویش را از انوار ذات حق روشن مىیابد و خود را «او» مىداند.[۷۱] به گفته شیخ على، ابن فارض را اوقاتى حاصل مىشد که در آن نه صدایى مىشنید و نه چیزى مىدید؛ همچون مردهاى از خود بىخود مىافتاد و کمابیش ده روز بر او مىگذشت و پس از آن به خود باز مىآمد و ابیاتى از تائیه را مىسرود.[۷۲]
شعر ابن فارض متأثر از سنّت شعرى روزگار وى و آکنده از انواع صنایع بدیعى است.دیوان او بخصوص در مواردى که به تکلف گراییده است، از عیوب و تعقیدات شعرى خالى نیست؛ بااینهمه آراستگى کلام و ذوق او در انتخاب الفاظ، به سرودههاى وى امتیاز خاصى بخشیده است؛ چنانکه ماسینیون شعر او را به قالیچه زربفتى تشبیه مىکند که حاجیان با خود به کعبه مى برند.[۷۳]
ابن فارض شاعر عشق است و قصیدههاى او همچون غزل، سرشار از مضامین و تعبیرات عاشقانه است و از آنجا که عشق او، بخصوص در «نظم السلوک»، عشق الهى است، بسط دامنه معنا موجب مىشود که رشته سخن دراز گردد و تکرار مضامین و معانى و آوردن صنایع بدیعى از انواع لفظى و معنوى، جناس، طباق، تضاد، ایهام، و انواع صور خیال از مجاز، استعاره، تشبیه و کنایه بر طول قصیده بیفزاید. هامر مستشرق آلمانى درباره این قصیده مىگوید: «تائیه ابن فارض در شعر عرب، همچون غزل غزلهاى سلیمان است در تورات.»[۷۴]
بعد از ابن فارض، کسانى به تقلید و اقتباس از اشعار او پرداختهاند؛ از آن جمله ابو الفضل عز الدین عامر بن عامر بصرى (قرن ۸ ه) تائیه او را در قصیدهاى ۵۰۲ بیتى تتبع کرده است. این قصیده عارفانه نیز به سبک غزل سروده شده است.[۷۵] قاضى نور الله شوشترى بخشى از قصیده مزبور را که به «ذات الأنوار» موسوم است، همراه با مقدمه منثور این شاعر شیعى در مجالس المؤمنین آورده است.[۷۶] عامر در این مقدمه، به دفاع از عقیده توحیدى ابن فارض پرداخته، اتهام حلول را، با استدلال، از شعر او نفى مى کند.
حافظ رجب برسى، عالم دیگر شیعى (قرن ۸- ۹ ه) نیز برخى از اشعار ابن فارض را تقلید کرده است.[۷۷]
مؤید الدین جندى از عرفاى قرن هفتم، اشعار لطیفى در بیان حقایق و معارف، به طریقه ابن فارض دارد و تائیه وى را جوابى نیکو گفته است که جامى دو بیت از آن را در نفحات الأنس نقل مى کند.[۷۸]
شیخ شهاب الدین بن ابى حجله، قصایدى در مدح پیامبر دارد که در آنها از اوزان و قالبهاى شعرى ابن فارض پیروى کرده است.[۷۹]
از شعراى دیگرى که از ابن فارض پیروى کردهاند، عایشه باعونى (متوفى ۹۹۲ ه) است که اکثر سرودههاى او بدیعیاتى است مقتبس از اشعار ابن فارض.[۸۰]در دیوان عبد الرحیم بن احمد برعى یمانى هم تقلید از ابن فارض آشکار است.[۸۱]
- آثار و شروح و ترجمه ها
دیوان ابن فارض که توسط شیخ على، نوه دخترى او گردآورى شده، شامل قصاید، دوبیتىها، الغاز و موالیاست که نخستین بار در ۱۲۵۷ هجرى در حلب به چاپ رسیده و پس از آن بارها طبع و نشر شده است.
علاوه بر دیوان، حاجى خلیفه قصیدهاى هم با نام «الدّرّ النّضید» به ابن فارض نسبت داده است.[۸۲]
از دیوان ابن فارض، چند شرح در دست است که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) شرح شیخ حسن بورینى (متوفى ۱۰۲۴ ه) که شرحى است ادبى، لغوى و خالى از تأویلات صوفیانه. شرح مذکور البحر الفائض فى شرح دیوان ابن الفارض نامیده شده[۸۳] و در ۱۲۷۹ هجرى در قاهره به چاپ رسیده است.
ب) شرح شیخ عبد الغنى نابلسى (متوفى ۱۱۴۳ ه) موسوم به کشف السرّ الغامض من شرح دیوان ابن الفارض که ناظر بر تأویلات عرفانى است. این شرح در ۱۳۹۲ ه در قاهره به چاپ رسیده است.
ج) رشید بن غالب دحداح، دو شرح مزبور را تلفیق کرده است. او در پى هر بیت، نخست شرح ظاهرى و لغوى بورینى را آورده، سپس شرح نابلسى را بدان افزوده است.
این کتاب بارها به چاپ رسیده و فاقد شرح تائیه کبراست. در چاپ ۱۳۱۰ ه قاهره، شرح کاشانى بر تائیه نیز در حاشیه کتاب افزوده شده است.[۸۴]
مهمترین اثر ابن فارض، قصیده تائیه کبرا یا نظم السلوک است که نظم الدّر نیز نامیده شده است؛ شروح بسیار بر این قصیده نوشتهاند که از آن جمله است:
الف) مشارق الدرارى تألیف سعید الدین فرغانى. این شرح به فارسى است و در سال ۱۳۵۷ شمسى در تهران چاپ شده است.
ب) منتهى المدارک که ترجمه مشارق الدرارى به زبان عربى است و توسط خود فرغانى صورت گرفته است. این شرح در سال ۱۲۹۳ هجرى در مصر به چاپ رسیده است.
ج) کشف الوجوه الغرّ لمعانى نظم الدّر تألیف عز الدین محمود بن على کاشانى (متوفى ۷۳۵ ه). این شرح به عربى است و در ۱۳۱۰ ه در قاهره به ضمیمه شرح دیوان ابن فارض چاپ شده است. در تهران نیز به سال ۱۳۱۹ ه اقدام به چاپ آن کردهاند.
کشف الوجوه الغرّ را بغلط از کمال الدین عبد الرزاق کاشانى دانستهاند[۸۵] و به نام او نیز چاپ شده است؛ اما جلال الدین همایى در مقدمه کتاب مصباح الهدایه تألیف عز الدین محمود کاشانى، به بررسى این موضوع پرداخته و تعلق آن را به عز الدین کاشانى ثابت کرده است.[۸۶]
د) شرح عربى شرف الدین داود بن محمود قیصرى (متوفى ۷۵۱ ه) که به انضمام تائیه عبد الرحمن جامى توسط دفتر نشر میراث مکتوب و نشر نقطه در سال ۱۳۷۶ چاپ شده است.
ه) شرح نظم الدّر تألیف صائن الدین على بن محمد ترکه (متوفى ۸۳۵ ه). حاجى خلیفه شرح مزبور را بغلط از صدر الدین ترکه دانسته است.[۸۷]
بروکلمان علاوه بر شروح «تائیه کبرا» شروحى را نیز براى «تائیه صغرا» معرفى کرده است؛ اما از آنجا که تائیه صغرا در ذهن او با نظم السلوک در هم آمیخته است، شروحى که در ذیل تائیه صغرا مىآورد، در واقع همانهاست که درباره تائیه کبرا (نظم السلوک) نوشته اند.[۸۸]
پس از تائیه کبرا، مهمترین و مشهورترین قصیده ابن فارض، قصیده عرفانى میمیّه یا خمریه اوست که در وصف شراب حب الهى است و شروح متعددى دارد. دو شرح فارسى آن تاکنون به چاپ رسیده است:
الف) مشارب الأذواق، از امیر سید على همدانى ملقب به على ثانى که به کوشش محمد خواجوى در تهران (۱۳۶۲ ش)، و در مجموعه احوال و آثار میر سید على همدانى به کوشش محمد ریاض در پاکستان (۱۳۶۴ ش) چاپ شده است.
ب) لوامع أنوار الکشف و الشهود على قلوب أرباب الذوق و الجود، مشهور به لوامع از عبد الرحمن جامى. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است؛ از جمله در مجموعهاى تحت عنوان لوامع و لوائح، به کوشش ایرج افشار در تهران به سال ۱۳۶۰ ش[۸۹].
بر قصاید یائیه، ذالیه و الغاز ابن فارض نیز شروحى نوشته اند.[۹۰]
اقبال مستشرقان به آثار ابن فارض سبب شده است که قصاید او، بخصوص تائیه کبرا و خمریه، به زبانهاى مختلف چون آلمانى، ایتالیایى، انگلیسى، فرانسوى و دانمارکى ترجمه شود. از میان ترجمههاى تائیه کبرا مىتوان به ترجمه منظوم هامر پورگشتال به آلمانى[۹۱]، ترجمه اینیاتسیو دى ماتئو به ایتالیایى[۹۲] و ترجمه نیکلسون به انگلیسى[۹۳] اشاره کرد. جامى شاعر ایرانى قرن نهم نیز تائیه کبرا را به فارسى منظوم ترجمه کرده که پایبند ماندن او به قافیه تائیه و اساسا منظوم بودن ترجمه، محدودیتهایى را در ایفاى رسالت ترجمه به وجود آورده است. این ترجمه با تصحیح دکتر صادق خورشا و توسط دفتر نشر میراث مکتوب و نشر نقطه در سال ۱۳۷۶ به چاپ رسیده است.[۹۴] یک ترجمه فارسى از تائیه صغرا نیز در جلد پنجم نامه دانشوران چاپ شده است.[۹۵][۹۶]
صائن الدین على بن ترکه، شرح نظم الدر(شرح قصیده تائیه ابن فارض)، ۱جلد، میراث مکتوب – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۴٫
[۱] ( ۱). شرح دیوان ابن الفارض، ج ۱، ص ۷٫
[۲] ( ۲). وفیات الأعیان، ج ۳، ص ۴۵۶؛ شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۴۹٫
[۳] ( ۳). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۶٫
[۴] ( ۱). التکمله لوفیات النّقله، ج ۳، ص ۳۸۹؛ وفیات الأعیان، ج ۳، ص ۴۵۵٫
[۵] ( ۲). نگاه کنید به: تاریخ الإسلام، الطبقه ۶۴، ص ۹۳؛ النجوم الزّاهره، ج ۶، ص ۲۸۸٫
[۶] ( ۳). شرح دیوان، ج ۱، ص ۵٫
[۷] ( ۴). التکمله، ج ۳، ص ۳۸۹؛ سیر أعلام، ج ۲۲، ص ۳۶۸٫
[۸] ( ۵). التکمله، ج ۳، ص ۳۸۹؛ حسن المحاضره، ج ۱، ص ۵۸۱٫
[۹] ( ۶). شرح دیوان، ج ۱، ص ۵٫
[۱۰] ( ۷). همان، ج ۱، ص ۵٫
[۱۱] ( ۱). شرح دیوان، ج ۱، ص ۵- ۶٫
[۱۲] ( ۲). دیوان، ص ۴۰٫
[۱۳] ( ۳). همان، ص ۱۳۰- ۱۳۳٫
[۱۴] ( ۴). شرح دیوان، ج ۱، ص ۶٫
[۱۵] ( ۵). الکواکب السّیّاره، ص ۲۹۷٫
[۱۶] ( ۶). بدائع الزّهور، ج ۱، ص ۲۶۷٫
[۱۷] ( ۷). دیوان، ص ۵۱، ۵۸، ۶۰، ۷۱، ۸۳، ۸۴ و …
[۱۸] ( ۸). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۱٫
[۱۹] ( ۹). دیوان، ص ۱۳۲- ۱۳۳٫
[۲۰] ( ۱). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۱- ۱۲؛ و نیز نگاه کنید به: ابن الفارض و الحبّ الإلهی، ص ۵۲- ۵۳٫
[۲۱] ( ۲). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۱- ۱۲٫
[۲۲] ( ۳). همان، ج ۱، ص ۱۶؛ وفیات الأعیان، ج ۳، ص ۴۵۵؛ التکمله، ج ۳، ص ۳۸۸٫
[۲۳] ( ۴). همان.
[۲۴] ( ۱). شرح دیوان، ج ۱، ص ۴- ۵٫
[۲۵] ( ۲). همان، ص ۱۳- ۱۴٫
[۲۶] ( ۳). همان، ص ۱۱٫
[۲۷] ( ۴). لسان المیزان، ج ۴، ص ۳۱۹؛ شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۵۲٫
[۲۸] ( ۵). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۰٫
[۲۹] ( ۶). شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۵۱٫
[۳۰] ( ۷). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۳٫
[۳۱] ( ۱). شرح دیوان، ص ۶، ۱۱، ۱۳؛ و نیز نگاه کنید به: لسان المیزان، ج ۴، ص ۳۱۹٫
[۳۲] ( ۲). نگاه کنید به: شعر عمر بن الفارض، ص ۴۱- ۵۵٫
[۳۳] ( ۳). شرح دیوان، ج ۱، ص ۴٫
[۳۴] ( ۴). همان، ص ۱۳٫
[۳۵] ( ۱). تاریخ الإسلام، الطبقه ۶۴، ص ۹۳- ۹۴٫
[۳۶] ( ۲). سیر أعلام، ج ۲۲، ص ۳۶۸٫
[۳۷] ( ۳). لسان المیزان، ج ۴، ص ۳۱۸٫
[۳۸] ( ۴). ابن الفارض و الحب الإلهی، ص ۱۱۷- ۱۱۹٫
[۳۹] ( ۵). المقدمه، ج ۱، ص ۴۷۳٫
[۴۰] ( ۶). لسان المیزان، ج ۴، ص ۳۱۸٫
[۴۱] ( ۱). دیوان، ص ۷۳، بیت ۸٫
[۴۲] ( ۲). شرح دیوان، ج ۱، ص ۸- ۹٫
[۴۳] ( ۳). نگاه کنید به:
Geschichte der Arabischen Litterarture, V. 1, p. 307; Geschichte der Arabischen Litterature Supplement, V 1. P. 564.
[۴۴] ( ۴). کشف الظنون، ج ۱، ص ۲۶۷٫
[۴۵] ( ۵). مصرع التصوف، ص ۵۴، ۵۷- ۵۸، ۷۱- ۷۳، ۷۷- ۷۸، ۸۶، ۸۹، ۱۰۰- ۱۰۳، ۱۲۶- ۱۲۷٫
[۴۶] ( ۱). مصرع التصوف، ص ۲۱۳- ۲۱۷٫
[۴۷] ( ۲). همان، ص ۲۱۸- ۲۲۰، ۲۳۶، ۲۴۰- ۲۴۱، ۲۴۶٫
[۴۸] ( ۳). نگاه کنید به: شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۴۹٫
[۴۹] ( ۴). شعر عمر بن الفارض، ص ۶۱- ۶۲٫
[۵۰] ( ۵). همان، ص ۶۲- ۶۳٫
[۵۱] ( ۶). ابن الفارض و الحب الإلهی، ص ۱۳۰٫
[۵۲] ( ۱). ابن الفارض و الحب الإلهی، ص ۱۳۰٫
[۵۳] ( ۱). ابن الفارض و الحب الإلهی، ص ۱۳۰٫
[۵۴] ( ۲). همان.
[۵۵] ( ۳). همان، ص ۱۳۳؛ و نیز نگاه کنید به الطبقات الکبرى، ج ۱، ص ۱۷٫
[۵۶] ( ۴). شرح دیوان، ج ۱، ص ۱۳٫
[۵۷] ( ۵). نگاه کنید به: نفخ الطیب، ج ۲، ص ۱۶۶٫
[۵۸] ( ۶). البته بروکلمان از شرح ابن عربى بر تائیه کبرا دو نسخه در کتابخانه ینى و شهید على پاشا نشانى داده است.
نگاه کنید به:
erutarettiL nehcsibarA red ethcihcseG; 305. P; 1. V, erurtarettiL nehcsibarA red ethcihcseG 463. p, 1. v, tnemelppus
[۵۹] ( ۱). کشف الظنون، ج ۱، ص ۲۶۵- ۲۶۶٫
[۶۰] ( ۲). مشارق الدرارى، ص ۵- ۶٫
[۶۱] ( ۳). نگاه کنید به: دیوان، ص ۶۶- ۶۷، ۶۹، ۷۵، ۸۹، ۱۰۰، ۱۰۹٫
[۶۲] ( ۱). نگاه کنید به: دیوان، ص ۶۷٫
[۶۳] ( ۲). همان، ص ۶۱، ۶۹٫
[۶۴] ( ۳). همان، ص ۷۶٫
[۶۵] ( ۴). همان، ص ۸۹٫
[۶۶] ( ۵). همان، ص ۷۳٫
[۶۷] ( ۶). همان.
[۶۸] ( ۷). نگاه کنید به: تاریخ الأدب، نکلسن، ص ۱۰۹٫
[۶۹] ( ۱). نگاه کنید به: تاریخ الأدب، زیّات، ص ۳۵۴؛ قس: التصوف، عمر فرّوخ، ص ۱۰۰- ۱۰۱٫
[۷۰] ( ۲). شرح دیوان، ج ۱، ص ۸٫
[۷۱] ( ۳). دیوان، ص ۱۱۵٫
[۷۲] ( ۴). شرح دیوان، ج ۱، ص ۸٫
[۷۳] ( ۵). تصوف اسلامى، ص ۱۶۰٫
[۷۴] ( ۱). أمراء الشعر، ص ۴۵۹٫
[۷۵] ( ۲). تاریخ الأدب، فرّوخ، ج ۳، ص ۷۴۶٫
[۷۶] ( ۳). ج ۲، ص ۵۸- ۶۱٫
[۷۷] ( ۴). تشیع و تصوف، ص ۲۶۴- ۲۶۵؛ و نیز نگاه کنید به: ابن فارض شاعر حبّ، ص ۱۳۹٫
[۷۸] ( ۵). ص ۵۵۹٫
[۷۹] ( ۶). نگاه کنید به: لسان المیزان، ج ۴، ص ۳۱۸- ۳۱۹٫
[۸۰] ( ۱). تاریخ الأدب العربى، فرّوخ، ج ۳، ص ۹۲۷٫
[۸۱] ( ۲). همان، ص ۸۲۱٫
[۸۲] ( ۳). کشف الظنون، ج ۱، ص ۷۳۵٫
[۸۳] ( ۴). همان، ص ۷۶۷٫
[۸۴] ( ۵). براى اطلاع از دیگر شروح دیوان، نگاه کنید به: ابن فارض شاعر حبّ، ص ۱۲۰؛ و نیز
Geschtichte der Arabischen Litterature, V 1. P. 503.
[۸۵] ( ۱). نگاه کنید به:
Geschichte der Arabichen Litterature Sapplement, V. 1. P. P. 634- 464.
[۸۶] ( ۲). مصباح الهدایه، ص ۱۶- ۱۹٫
[۸۷] ( ۳). براى اطلاع از دیگر شروح تائیه نگاه کنید به: کشف الظنون، ج ۱، ص ۲۶۶؛ شعر عمر بن الفارض، ص ۶۰؛
Geschichte der Arabichen Litterature, V. 1. P. P 503, 603, Geschichte der Arabischen Litterature Supplement, V. 1. P. P. 364- 464.
[۸۸] ( ۱).dibi
[۸۹] ( ۲). براى اطلاع از شروح دیگر، نگاه کنید به: ابن فارض شاعر حبّ، ص ۱۲۱؛ کشف الظنون، ج ۲، ص ۱۳۳۸٫
Geschichte der Arabischen Litterarture, V. 1, p. 503, 603, Geschichte der Arabischen Litterature Supplement, V 1. P. 364- 464.
[۹۰] ( ۳). نگاه کنید به: کشف الظنون، ج ۲، ص ۱۳۴۹٫
Geschichte der Arabischen Litterarture, V. 1, p. 503, 603, Geschichte der Arabischen Litterature Supplement, V 1. P. 364- 464.
[۹۱] ( ۱). نگاه کنید به:
Das Arabische Hohe Liedder Liebe, Von Hammer- Purgstall, Vienna, 4581.
[۹۲] ( ۲). نگاه کنید به:
. ۱۹۱۷, emoR, oettaM iD oizangI
[۹۳] ( ۳). نگاه کنید به:
Studies in Islamic Mysticism, R. A. Nicholson, Cambridge, 1291, P. P. 991- 662.
[۹۴] ( ۴). نگارنده در ترجمه تائیه کبرى که ضمیمه اثر حاضر است، هیچگونه استفادهاى از ترجمه جامى نکرده است؛ زیرا کار ترجمه پیش از انتشار کتاب مزبور انجام گرفته بود و علاوه بر این شیوه ترجمه حاضر با ترجمه جامى تفاوتهاى بنیادین دارد.
[۹۵] ( ۵). براى اطلاع دیگر ترجمهها نگاه کنید به: یادداشتهایى در باب فصوص، ص ۲۳؛ ابن فارض شاعر حبّ، ص ۱۲۲٫
[۹۶] صائن الدین على بن ترکه، شرح نظم الدر(شرح قصیده تائیه ابن فارض)، ۱جلد، میراث مکتوب – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۴٫