علاّمه سیدمحمد حسین طباطبایی

روش تفكيرى استاد علّامه طباطبائى در حكمت و فلسفه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألهين‏[1] را بواقع نزديكتر مى‏ يافتند؛ و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تكثير مسائل فلسفه، كه در اين فلسفه از دويست مسئله به هفتصد مسئله ارتقاء يافت؛ فوق‏العاده تقدير مى ‏كردند.

و از اينكه صدر المتألهين تنها بدنبال مكتب مشّائين نرفته؛ و فلسفه فكرى و ذهنىّ را با اشراق باطنىّ و شهود قلبىّ جمع كرده؛ و هر دوى آنها را با شرع انور تطبيق نموده است؛ بسيار تحسين مى‏كردند.

صدر المتألهين در كتب خود از جمله، اسفار اربعه و مبدأ و معاد و عرشيّه و بسيارى از رساله‏هاى ديگرش اثبات كرده است كه بين شرع كه حكايت از واقع مى‏كند، و بين روش فكرىّ، و شهود وجدانىّ، تفاوتى نيست؛ و اين سه منبع از يك سرچشمه مبدأ مى‏گيرند؛ و هريك ديگرى را تأييد و تقويت مى ‏كنند.

و اين بزرگترين خدمتى است كه اين فيلسوف بعالم وجدان و بعالم فلسفه و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّين كمال، و قبول فيوضات ربّانيّه، همه راه‏ها را باز و درى را بروى آنان نبسته است.

گرچه اساس و ريشه اين نظريّه در كلمات معلّم ثانى أبو نصر فارابى، و بوعلى سينا، و شيخ اشراق و خواجه نصير الدّين طوسى، و شمس الدّين بن تركه نيز ملاحظه شده است؛ ولى آن‏كسى‏كه موفق به انجام اين مهم شد، كه بدين طرز عالى و اسلوب بديع اين مقصد را به پايان برساند، خصوص اين فيلسوف زنده‏دل متشرّع عاليقدر است.

مرحوم استاد معتقدند كه صدر المتألّهين فلسفه را از اندراس و كهنگى بيرون آورد؛ و روح نوينى در آن بخشيد؛ و جان تازه‏اى در او دميد؛ پس مى‏توان او را زنده‏كننده فلسفه اسلاميّه دانست.

و از اينها گذشته استاد ما نسبت بمقام زهد، و بى‏اعتنائى بدنيا، و بروش ارتباط با خدا، و تصفيه باطن، و رياضيات شرعيّه، و انزوائى كه صدر المتألّهين داشت و در (كهك قم) به تصفيه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را أهم از هر چيز شمرد، بسيار ارزش قائل بوده و تحسين مى ‏نمودند.

و معتقد بودند كه غالب اشكالاتى كه بر صدر المتألّهين و فلسفه او مى‏شود؛ ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراك بحاقّ مسائل اوست؛ گرچه خود ايشان نيز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حيث المجموع او را زنده‏كننده فلسفه اسلاميّه؛ و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مى‏شمردند؛ و خواجه نصير الدّين و بهمنيار و ابن رشد و ابن تركه را در رديف فلاسفه درجه دوّم مى‏دانستند.

استاد ما در مباحث وجود به مسئله تشكيك وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نيز قبول داشته و آن را منافى با تشكيك نمى‏دانستند؛ بلكه درجه‏اى عالى‏تر و مقامى رفيع‏تر از تشكيك از نقطه نظر ديدگاه عارف مى‏دانستند كه با وجود تشكيك اين وحدت پيدا مى‏شد. و در حوزه علميّه قم دوره‏هائى از فلسفه چه اسفار و چه شفا را تدريس نموده؛ و يگانه فيلسوف در عالم اسلام شمرده مى‏شدند؛ و حتّى در ساليان اخير يك دوره خارج فلسفه را براى بعضى از طلّاب خصوصى تدريس؛ و محصّل و نتيجه آن را بصورت دو جلد كتاب بداية الحكمة و نهاية الحكمة تهيّه، و در استفاده عموم قرار دادند.

در اينكه ايشان تنها متخصّص فلسفه شرق در تمام عالم بوده‏اند بين دوست و دشمن خلافى نيست.

گويند: آمريكا قبل از سى سال، ايشان را بهتر از آنچه ايرانيان شناختند شناخت؛ و براى آنكه علّامه را به عنوان لزوم تدريس فلسفه شرق در آمريكا بدانجا برد؛ به شاه طاغوتى ايران (محمّد رضا) متوسّل شد و شاه ايران از حضرت آية الله العظمى بروجردى رضوان الله عليه اين مهمّ را خواستار شد؛ و آية الله بروجردىّ هم پيغام شاه را بحضرت علّامه رسانيدند؛ ولى علّامه قبول نكردند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفيّه، روايات اصوليّه قابل فهم نيست‏]

بارى بر خلاف بسيارى كه معتقدند، در ابتداء خوبست محصّلين كاملا باخبار و روايات ائمّه طاهرين عليهم السّلام اطّلاع پيدا كنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ايشان مى‏فرمودند: معناى اين كلام همان كفانا كتاب الله است؛ روايات ما مشحون از مسائل عقليّه عميقه و دقيقه و مستند به برهان فلسفىّ و عقلىّ است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراك طريق برهان و قياس كه همان رشد عقلىّ است، چگونه انسان مى‏تواند باين‏ درياى عظيم روايات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقاديّه بدون عنوان تقليد و شكّ، اطمينان و يقين حاصل كند؟ روايات وارده از ائمّه معصومين غير از روايات وارده از اهل تسنّن است و غير از روايات و اخبار وارده در ساير مذاهب و اديان كه آنها همگى بسيط و قابل فهم عامّه است.

ولى ائمّه معصومين عليهم السّلام شاگردان مختلفى داشته‏اند؛ و بيانات متفاوتى، بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالبا آنچه در اصول عقايد و مسائل توحيد آمده مشكل و غامض است كه براى افراد خاصّى از اصحاب خود كه اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‏اند؛ بيان مى‏كرده‏اند؛ و همان شاگردان بر اساس ترتيب قياسات برهانيّه با خصم وارد بحث مى‏شدند؛ آن وقت چگونه مى‏توان بدون اتكاء به عقل و مسائل عقليّه و ترتيب قياسهاى اقترانىّ و استثنائىّ تحصيل يقين نمود؟

از باب نمونه و مثال ما در اينجا يكى از اين مباحث را مى‏آوريم؛ و آن مبحث توحيد ذات پروردگار است:

يكى از مسائل مهمّ اسلام كه آن را از ساير مذهب‏ها و مكتب‏ها متمايز مى‏كند، مسئله توحيد است و اين مسئله در عين واقعيّت، به اندازه‏اى غامض است كه ادراك آن براى ساير ملل و مكاتب آسان نبوده؛ و هر چه گفته‏اند و نوشته‏اند و متفكّران آنها تحقيق و تدقيق نموده‏اند؛ با وجود اعتراف اجمالى بتوحيد؛ مع‏ذلك ملّيّين و إلهيّين آنها از توحيد عددى ذات اقدس حضرت احديّت قدمى فراتر نگذارده‏اند.

اين مسئله از اهمّ مسائل قرآن كريم است؛ و بلكه اسّ و اساس معارف قرآن و تجلّى‏گر اصالت قرآن؛ و روشنگر تمام معارف و اخلاق و احكام وارده در قرآن است؛ و بر همين اصل قرآن با ساير اديان و مذاهب تحدّى نموده؛ و آنان را ببحث فرا خوانده است؛ و نه تنها بر عليه وثنيّين و ثنويّين و مشركين و ماديّين و طبيعيّين بمبارزه و مخاصمه برخاسته است؛ بلكه بر عليه اديان آسمانى كه دستخوش تحريف شده؛ و آن اصالت توحيد را بشكل محرّف و مسخ‏شده‏اى بيان مى‏كنند، بجدال برخاسته و آنان را به محاجّه درباره وحدت ذات حقّ مى‏خواند.

وحدت ذات حقّ جلّ و عزّ، وحدت عددى نيست؛ بلكه وحدت بالصّرافة است.

يعنى صرف الوجود است، و محض الوجود است؛ كه با تصوّر چنين وحدتى، وجود ديگرى مماثل آن، قابل تصوّر نيست.

و البته وجودى كه صرف و محض باشد، بى‏نهايت است ازلا و ابدا، ذاتا و صفة، و شدّة و كثرة و سعة؛ به‏طورى‏كه در هر مرحله اگر وجود ديگرى فرض شود؛ آن وجود داخل در آن وجود صرف بوده، و بنا بر اين ديگر فرض غيريّت و بينونت و استقلال؛ معنى ندارد و كلّما فرضته ثانيا عاد اوّلا.

لذا در روايت داريم: واحد لا بعدد؛ قائم لا بعمد.

اين حقيقت در قرآن كريم بطور روشنى در همه جاى قرآن بچشم مى‏خورد؛ و تعليم قرآنى تمام اقسام وحدت‏هاى عددى و جنسىّ و نوعىّ را از ذات اقدس او نفى مى‏كند؛ و به جنگ تثليث مى‏رود؛ و آنان كه أقانيم را كه عبارتند از (اب و ابن و روح) كه مراد (ذات و علم و حياة) است؛ در عين اينكه سه‏تا است، يكى مى‏شمرند؛ مثل انسانى كه زنده و عالم است؛ در عين آنكه يك انسان است سه‏تا است: ذات، و علم و حيات انسان؛ مردود و باطل مى‏شمرد؛ و اين وحدت را لايق ذات حق نمى‏داند.

قرآن كريم براى خداوند وحدتى قائل است كه با آن وحدت، فرض هر گونه كثرتى چه در ذات و چه در صفات باطل است؛ و هر چه از كثرت در اين باب فرض شود، عين همان ذات واحد بوده است؛ چون خداوند حدّ ندارد؛ و ذات او عين صفات اوست؛ و هر صفتى كه فرض شود، عين صفت ديگرى است؛ كه براى او بطور لا يتناهى و غير محدود و غير محصور و غير متعيّن فرض شده است.

تعالى الله عمّا يشركون؛ و سبحانه عمّا يصفون.

و بهمين سبب است كه هرجا كه در قرآن كريم نام قهّاريّت خدا برده مى‏شود؛ اوّلا خدا را به وحدت توصيف مى‏كند و سپس به قهّاريّت؛ براى آنكه اين معنى را برساند كه وحدت او به طوريست كه براى هيچ‏كس مجال آن را نمى‏گذارد كه براى او وجود مماثلى بتواند فرض كند؛ تا چه رسد به آنكه از دائره فرض، خارج و در عالم وجود تحقّق گيرد. و به مرحله واقعيّت و ثبوت برسد:

 

در آيات زير توجه كنيد:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ، ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ‏ (آيه 40 و 41 از سوره 12 يوسف) آيا صاحب اختياران و مدبّران جدا جدا بهترند؛ يا الله كه او واحد و قهّار است؟

شما غير از ذات اقدس او چيزى را نمى‏پرستيد مگر نام‏هائى را كه شما و پدرانتان بر آنها گذارده‏ايد! توصيف خداوند را به وحدت قاهره كه هر شريك مفروضى را مقهور مى‏كند؛ براى هر معبودى غير از ذات اقدس او غير از اسم چيزى را باقى نمى‏گذارد.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (آيه 16 از سوره 13 رعد) آيا براى خداوند شريكانى قرار دادند؛ كه آنها نيز مانند خلقت خدا خلق كنند؛ و در اين صورت خلق بر آنها مشتبه گردد؟ بگو خداوند خالق هر چيزيست؛ و اوست واحد قهّار.

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (آيه 16 از سوره 40 غافر) پادشاهى و صاحب اختيارى امروز براى كيست؟ براى خداوند واحد قهّار است.

چون ملكيّت مطلقه الهيّه براى غير او، مالكى نمى‏گذارد الّا آنكه نفس آن مالك و ما يملك او را ملك طلق خدا قرار مى‏دهد.

از اين وحدت ذات اقدس احديّت، حضرت مولى الموحدين أمير المؤمنين عليه افضل الصّلاة و السّلام پرده برداشتند؛ و در بسيارى از خطب و كلمات آن حضرت بطور مشروحى وحدت بالصّرافه خدا را بيان مى‏كند.

از جمله خطبه اوّل از نهج البلاغه: أوّل الدّين معرفته و كمال معرفته التّصديق به؛ و كمال التّصديق به توحيده؛ و كمال توحيده الإخلاص له؛ و كمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه شصت و سوّم: الحمد لله الّذى لم يسبق له حال حالا فيكون أوّلا قبل أن يكون آخرا؛ و يكون ظاهرا قبل أن يكون باطنا؛ كلّ مسمّى بالوحدة غيره قليل؛ و كلّ عزيز غيره ذليل تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و پنجاهم: الحمد لله الدّالّ على وجوده بخلقه؛ و بمحدث؛ خلقه على ازليّته؛ و باشتباههم على ان لا شبه له؛ لا يستلمه المشاعر؛ و لا يحجبه السّواتر؛ لافتراق الصّانع و المصنوع؛ و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب الأحد لا بتأويل عدد و الخالق لا بمعنى حركة و نصب تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و شصت و يكم: الحمد لله خالق العباد؛ و ساطح المهاد؛ و مسيل الرهاد و مخصب النّجاد؛ ليس لأوّليّته ابتداء؛ و لا لأزليّته انقضاء هو الأوّل لم يزل و الباقى بلا أجل خرّت له الجباه؛ و وحّدته الشّفاه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و هشتاد و چهارم: ما وحّده من كيّفه؛ و لا حقيقته أصاب من مثّله و لا إيّاه عنى من شبّهه؛ و لا صمده من أشار إليه و توهّمه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه آن حضرت در جواب ذعلب كه گفت: يا امير المؤمنين هل رأيت ربّك؟

فقال عليه السّلام: ويلك يا ذعلب لم أكن لأعبد ربّا لم أره اين خطبه طويل است و شامل مطالب بسيار عالى درباره توحيد بالصّرافه است؛ و آن را صدوق در خصال با اسناد خود از آن حضرت نقل مى‏كند.

و از جمله خطبه آن حضرت است كه در احتجاج طبرسىّ آمده است: دليله آياته؛ و وجوده إثباته و معرفته توحيده؛ تمييزه عن خلقه؛ و حكم التّمييز بينونة صفة لا بينونة عزلة؛ تا آنكه مى‏فرمايد: ليس بإله من عرف بنفسه؛ هو الدّالّ بالدّليل عليه؛ و المؤدى بالمعرفة إليه.

بارى اين مطالب را استاد علّامه طباطبائىّ بطور مشروح در تفسير الميزان ج 6 از صفحه 96 تا 108 آورده ‏اند؛ و سپس در بحث تاريخىّ مى‏فرمايند: گفتار به اينكه عالم صانعى دارد؛ و پس از آن گفتار به اينكه او واحد است؛ از قديم‏ترين مسائلى است كه در بين مفكّرين نوع بشرى بوده؛ و فطرت مركوزه در بشر آنها را به چنين عقيده‏اى فرا مى‏خوانده است. حتّى مذهب بت‏پرستان كه بناى آن بر شرك است؛ اگر در حقيقتش دقّت شود معلوم مى‏شود كه اصل آن بر اساس توحيد صانع بوده؛ و كمك‏كارانى نيز براى خود قرار مى‏داده‏اند (ما نعبدهم الّا ليقرّبونا الى الله زلفى) و اگر چه اين اصل از مجراى خود منحرف شد؛ و بازگشتش باستقلال و اصالت خدايان در آمد؛ و اصالت خدا بر كنار رفت.

و سرشت انسان كه او را دعوت به توحيد مى‏كند؛ اگر چه او را دعوت به خداى يگانه و واحدى مى‏كند كه در عظمت و كبرياء چه در ناحيه ذات و چه در ناحيه صفت غير محدود است؛ الّا اينكه الفت انسان و انس او در ظرف زندگى، به وحدت‏هاى عددى از يك طرف؛ و ابتلاء ملّيّون و الهيّون به بت‏پرستها و دوگانه شناس‏ها كه مجبور بودند شرك‏ و تثليث و دوگانه‏پرستى را بردارند، از طرف ديگر؛ كه بالملازمه نفى شرك عددى، اثبات وحدت عددى براى خداوند مى‏نمود؛ وحدت عدديّه خداى را در اذهان مسجّل كرد و حكم فطرت غريزه‏اى مغفول عنه بماند.

و بهمين جهت است كه آنچه از كلمات بزرگان از فلاسفه الهييّن از مصر قديم و يونان و اسكندريّه و غيرهم نقل شده است؛ و همچنين افرادى كه بعد از آنها آمده‏اند؛ وحدت عددى ذات حقّ است؛ حتّى آنكه شيخ الرّئيس أبو على سينا در كتاب شفا تصريح به وحدت عددى ذات حقّ مى‏كند؛ و بعد از او فلاسفه اسلام كه آمدند تا حدود سنه يك‏هزار از هجرت نبويّه، همگى قائل به وحدت عددى حقّ شدند و با حثين از متكلّمين نيز آنچه در احتجاجات خود آورده‏اند زياده بر وحدت عددى نيست؛ در عين آنكه همه آنها ادلّه و براهين خود را از قرآن كريم آورده‏اند؛ امّا از اين قرآن غير از وحدت عددى نفهميده‏اند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفيّه، روايات اصوليّه قابل فهم نيست‏]

اين محصّل آنچه اهل بحث در اينجا گفته ‏اند.

و امّا آنچه قرآن كريم درباره معناى توحيد مى ‏گويد، اوّلين گامى است كه در تعليم معرفت اين حقيقت برداشته شده است؛ ليكن اهل تفسير و بطور كلّى تمام كسانى كه با قرآن كريم سر و كار داشته ‏اند؛ چه از صحابه رسول الله؛ و چه از تابعين؛ و چه از كسانى كه بعد از آنها آمده ‏اند؛ همگى اين بحث شريف را دنبال ننموده و مهمل گذارده ‏اند.

اين كتاب‏هاى جوامع احاديث، و اين كتاب‏هاى تفسير است، كه همگى در مرأى و منظر ماست؛ و در تمام آنها اثرى از اين حقيقت بچشم نمى‏خورد؛ نه با بيانى كه شرح آيات قرآن را دهد؛ و نه با طىّ طريق برهان و استدلال.

و نديديم ما كسى كه بتواند از پرده اين حقيقت برقع بر افكند؛ مگر آنچه در كلام امام علىّ بن ابى طالب عليه افضل السّلام بخصوص ديده شده است؛ آرى كلام علىّ اين در بسته را گشود و پرده را برداشت؛ و با بهترين و روشن‏ترين راهى و واضح‏ترين طريقى از براهين، حجاب را از رخ آن برداشت.

و عجيب آنست كه بعد از علىّ اين كلام درباره اهل فلسفه و تفسير و حديث ديده‏ نشده تا بعد از هزار سال از هجرت در كلام فلاسفه اسلام* آمد؛ و آنها خود گفتند كه ما اين حقيقت را از علىّ گرفته ‏ايم.

و اين سرّ آن بود كه ما نمونه‏هائى از آن كلمات على را ذكر كرديم؛ چون اين گونه سلوك احتجاجىّ برهانىّ در كلام غير از او ديده نشده است؛ كه همه آنها مبنى بر صرافت وجود و احديّت ذات اقدس خداست جلّت عظمته.

و سپس علّامه در پاورقى فرمودند: در اينجاست كه مرد ناقد خبير و متدبّر متفكّر عميق از آنچه از بعض از علماء اهل بحث و گفتگو صادر شده است: كه اين خطبه‏ هاى حضرت امير المؤمنين كه در نهج البلاغه آمده است انشاء حضرت نيست؛ و از ساختگى‏هاى سيّد رضىّ است؛ سر انگشت تعجّب بدندان بايد بگزد.

و اى كاش من مى ‏فهميدم كه چگونه ساختگى بودن مى ‏تواند در اين موقف علمى دقيقى كه افهام علماء حتّى پس از آنكه عليّ بن ابى طالب درش را باز كرد؛ و پرده‏اش را بر گرفت؛ قدرت و قوّت وقوف بر آن را نيافت؛ راه پيدا كند؟ و قرون متماديه بعد از افكار مترقّى در طول هزار سال در راه سير تكاملى فكرى نتواند بآن برسد؛ و غير از عليّ بن ابى طالب نه صحابه و نه تابعين نتوانستند اين بار را حمل كنند؛ و بر اين حقيقت واقف گردند؛ و طاقت ادراك آن را داشته باشند.

آرى كلام اين گونه افرادى كه نهج البلاغه را به ساختگى بودن مى‏خواهند از صحنه خارج كنند، با بلندترين آهنگ، فرياد مى‏زند: كه آنان چنين پنداشته‏اند كه حقايق قرآنيّه و اصول عاليه علميّه، جز مفاهيم عامّه كه در دست همه است چيز دگرى نيست؛ و فقط تفاضل بالفاظ فصيح و بيان بليغ است.

ما اين نمونه را در اينجا آورديم تا معلوم شود كه آنچه در خطب و روايات آمده مطالب مبتذل عامّى نيست؛ بلكه بسيارى از آنها نياز به فهم قوىّ و برهان قويم دارد؛ و بر همين اساس استاد علّامه طباطبائى تقويت فكر و تصحيح قياس و بطور كلّى منطق و فلسفه را لازم؛ و قبل از رجوع باين خزائن علميّه أهل بيت عليهم السّلام؛ فلسفه را مشكل‏گشا و راهنماى وحيد اين باب مى‏دانستند.

و از اين گذشته، حجّيت روايات براى ما بواسطه برهان عقلىّ است؛ و رجوع باخبار و تعبّد بآن و اسقاط ادلّه عقليّه، موجب تناقض و خلف مى‏شود؛ و اين محال است.

و به عبارت ساده، اخبار وارده قبل از رجوع بعقل و ترتيب قياس حجيّتى ندارند؛ و بعد از رجوع بعقل، ديگر ميزى و فرقى بين اين قياس عقلىّ و ساير ادلّه عقليّه نيست؛ و در اين صورت ملتزم شدن بمفاد اخبار و نفى ادلّه عقليّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه با نتيجه بدست آمده از آنست.

______________________________

[1] * و از جمله متفرّدات فلسفه ملّا صدرا يكى مسئله واحد بالصرّافه بودن ذات اقدس حق است و ديگر مسئله علم حضورى داشتن علّت به معلول خود؛ بوعلى سينا در كتاب شفا صريحا قائل به وحدت عددى بودن حقّ شده است و نيز علم ذات اقدس حقّ را بموجودات علم حصولى مى‏داند نه حضورى ملّا صدرا در اين دو مسئله نيز دليل بوعلى را ابطال كرده است. و اين دو مسئله از اهمّ مسائل اعتقادى است. مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهين است كه او در كتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و اين معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانيد و كلام ابن سينا را در توحيد عددى بودن ذات حق نفى كرد صدر المتألّهين در حدود سنه 979 هجريه قمريه در شيراز متولد شده است. جده پدرى ما يعنى مادر پدر اين حقير، خواهر علامه خبير مرحوم آيت الله آقاى ميرزا محمد طهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار بوده است. و مادر او كه مادر علامه آقا ميرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع مير محمد صالح حسينى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است كه دختر او را كه بنام فاطمه بيگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراين علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سيد مهدى بحر العلوم و مرحوم آيت الله بروجردى از نواده‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بيگم كه با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج كرده است بنابراين آمنه بيگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آيت الله بروجردى رضوان الله عليها از بنى عمات ما يعنى از عمه‏زادگان ما هستند. كتاب شيعه عبارتست از مصاحبه‏هاى علامه با كربن در سال 1338 هجرى شمسى و كتاب رسالت تشيع در دنياى امروز عبارت از مصاحبه‏هاى ايشان با اوست در سالهاى 1339 و 1340 هجرى شمسى.

و ديگر رساله‏اى عربى است در باب حكومت در اسلام كه بنام الحكومة فى الاسلام مى‏باشد و ديگرى رساله‏اى در اعجاز و رساله‏اى عربىّ بنام علىّ و الفلسفه إلا الهيّه مى‏باشد كه اين رساله نيز به فارسى ترجمه شده است و ديگر حواشى نفيسى بر كتاب أسفار اربعه ملّا صدرا كه در طبع اخير آن بصورت تعليقات در ضمن نه جلد انتشار يافته است و ديگر حاشيه‏اى بر كفاية الاصول مى‏باشد.

*مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهين است كه او در كتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و اين معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانيد و كلام ابن سينا را در توحيد عددى بودن ذات حق نفى كرد صدر المتألّهين در حدود سنه 979 هجريه قمريه در شيراز متولد شده است.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=