مبحث گناه

دروغ گفتن‏(قسمتی از کتاب معراج السعاده)

دروغ گفتن و آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ‏ترین گناهان و خبیث ‏ترین آنها است. صفتى است که: آدمى را در دیده‏ ها خوار، و در نظرها بى ‏وقع و بى ‏اعتبار مى ‏سازد. و سرمایه خجالت و انفعال، و باعث دل شکستگى و ملال. سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاه ‏روئى دنیا و عقبى است. و آیات در مذمّت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بى ‏شمار است.

خداوند کریم مى ‏فرماید: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‏» یعنى: «این است و جز این نیست که: به دروغ، افترا مى ‏بندند کسانى که ایمان به خدا ندارند». حضرت پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود که: «هرگاه مؤمنى بدون عذر شرعى، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مى ‏کنند. و از دل او تعفّن و گندى بلند مى‏ شود و مى ‏رود تا به عرش مى ‏رسد. و خداى- تعالى- به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او مى ‏نویسد، که آسان‏ترین آنها زنائى باشد که با مادر خود کرده باشد». و از آن سرور پرسیدند که: «مؤمن، جبان است؟ فرمودند: بلى. عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلى. عرض شد که: دروغگو است؟ فرمود: نه». و فرمود که: «دروغ، روزى آدمى را کم مى ‏کند».

و نیز از آن بزرگوار مروى است که: «واى بر آن کسى که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند. واى بر او واى بر او واى بر او». و فرمود: «گویا مردى به نزد من آمد و گفت: برخیز. برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکى نشسته بود و دیگرى ایستاده، در دست او قلابى از آهن بود آن را فرو مى ‏برد به یک طرف سر او و مى‏ کشید تا به شانه او مى ‏رسید، بعد از آن بیرون مى ‏آورد به طرفى دیگر فرو مى ‏برد. من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردى است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب مى‏ شود تا روز قیامت». و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است». و حضرت امیر المؤمنین- علیه السّلام- فرمود که: «بنده ‏اى مزّه ایمان را نمى ‏یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روى شوخى و هزل باشد یا از جدّ». و حضرت امام محمد باقر- علیه السّلام- فرمود که: «خداى- تعالى- از براى بدى، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب». و فرمود که: «دروغ، خراب کننده بناى ایمان است». و از حضرت امام حسن عسکرى- علیه السّلام- مروى است که: «جمیع اعمال خبیثه در خانه ‏اى است و کلید آن خانه دروغ است». و مخفى نماند که: بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه- علیهم السلام- است، یعنى: کسى مسأله ‏اى گوید که: مطابق با واقع نباشد، یا حدیثى دروغ نقل کند و امثال این‏ها.

و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافى است که: «روزه را باطل مى‏ کند». و باعث وجوب قضا و کفاره مى ‏شود بنابر اقوى، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.

مواضعى که دروغ گفتن در آنها جایز است‏

و مخفى نماند که در چند موضع، دروغ را تجویز کرده‏ اند:

اول: در جایى که: اگر مرتکب دروغ نشود مفسده ‏اى بر آن مترتّب شود، یا ضررى به خود برسد، یا باعث قتل مسلمانى یا بر باد رفتن عرض او یا آبروى او یا مال محترم او بشود، که در این صورت جایز، بلکه واجب است. پس اگر ظالمى کسى را بگیرد و از مال او بپرسد، جایز است انکار کند. یا جابرى او را بگیرد و از عمل بدى که میان خود و خدا کرده باشد سؤال کند جایز است که بگوید: نکرده ‏ام. و همچنین هر که بپرسد از کسى از معصیتى که از او صادر شده باید اظهار آن نکند، زیرا اظهار گناه، گناهى دیگر است. و اگر از عیب یا مال مسلمانى از او استفسار کنند جایز است انکار آن، بلکه در همه این صور واجب است.

دوم: در وقتى که میان دو کس ملال و فسادى باشد جایز است که کسى از براى اصلاح میان ایشان، دروغى از زبان هر یک به دیگرى بگوید تا رفع فساد بشود. و همچنین هرگاه از خود شخصى سخنى سرزده باشد یا عملى صادر شده باشد که اگر راست را بگوید باعث فتنه یا عداوت مؤمنى یا فسادى شود جایز است که انکار آن را کند. و اگر کسى مکدّر شده باشد و رفع آن موقوف باشد به انکار سخنى که گفته باشى یا عملى که کرده باشى جایز است انکار آن.

سوم: هرگاه زن، چیزى از شوهر بخواهد که قادر نباشد یا قادر باشد اما بر او واجب نباشد، جایز است به او وعده دهد که: مى‏ گیرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگیرد.

و همچنین هرگاه کسى را که زنان متعدّده باشد جایز است که به هر یک بگوید: من تو را دوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.

چهارم: هرگاه طفلى را به شغلى مأمور سازى و او رغبت به آن نکند، از: مکتب رفتن یا شغلى دیگر، جایز است که او را وعده دهى یا بترسانى که: با تو چنین و چنان خواهم کرد، اگرچه منظور تو کردن آن نباشد.

پنجم: در جهاد و حرب نمودن با اعداء دین اگر به دروغ، خدعه توان نمود که سبب ظفر یافتن بر دشمنان دین شود.

و حاصل کلام آن است که: در هر موضعى که فایده مهمّه شرعیّه بر آن مترتّب شود و تحصیل آن موقوف به کذب باشد جایز است دروغ گفتن. و اگر بر ترک دروغ، مفسده شرعیّه مترتّب شود واجب مى ‏شود. و باید از حدّ ضرورت و احتیاج، تجاوز نکرد. و دروغ گفتن در تحصیل زیادتى مال و منصب و امثال این‏ها از چیزهائى که آدمى مضطر به آنها نیست حرام، و مرتکب آن آثم و گناهکار است.

توریه کردن‏

و بدان که: در هر مقامى که دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا توانى در آن، دروغ صریح مگوى، بلکه توریه کن. یعنى: سخنى بگوى که ظاهر معنى آن راست باشد- اگر چه آنچه را شنونده از آن مى‏ فهمد دروغ بوده باشد- تا نفس عادت به دروغ نکند.

مثل اینکه: بعد از آنکه ظالمى از مکان کسى سؤال کند، بگو: خدا بهتر مى‏ داند که کجاست. یا عالم الغیب خداست. یا بگو: سراغ او را در مسجد بکن، اگر دانى که در مسجد نیست.

و اگر از گناهى که از تو صادر شده استفسار کنند، بگو: خدا نخواسته باشد یا نخواسته است که من چنین عملى کنم. یا بگو: استغفر اللّه. یا پناه به خدا اگر چنین کارى کرده باشم.
یا اگر سخنى در حق کسى گفته باشى و خواهى به انکار، رفع ملال او را کنى، بگو:

احترام تو از آن بیشتر است که چنین شخصى سخنى در حق تو توان گفت. و امثال این‏ها.

و آنچه متعارف است که مى‏ گویند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، یا هزار مرتبه فلان عمل را از تو دیدم، یا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم و حال اینکه این عدد متحقق نشده این دروغ نیست و گناهى بر آن نیست، زیرا: این از بابت مبالغه و تأکید است، نه قصد این عدد به خصوص، به شرط آنکه امر مکرّر واقع شده باشد.

و همچنین جایز است انواع «مجازات» و «استعارات» و تشبیهات، که مراد از آنها حقیقت آنها نیست.

دروغهاى حرامى که مردم در آنها سهل انگارند

و از جمله دروغهایى که مردم آن را سهل مى ‏دانند و در واقع حرام است، آن است که: کسى وارد شود بر دیگرى که مشغول اکل باشد و او را تکلیف کند به خوردن طعام و او گرسنه باشد و بگوید: اشتها ندارم- بدون غرض صحیح شرعى-. مثل آنکه: آن طعام را حرام داند.

و از جمله دروغ هاى متعارف که از گناهان شدیده، و غائله آن عظیم است آن است که مى ‏گویند: خدا مى ‏داند که چنین است. و حال اینکه مى ‏داند که چنین نیست و خدا خلاف آن را مى ‏داند.

و از عیسى بن مریم منقول است که: «این اعظم گناهان است در نزد خدا». و در بعضى روایات رسیده است که: «چون بنده، خدا را گواه گیرد بر امر خلاف واقعى، خداوند عالم گوید: از من ضعیف ‏ترى نیافتى که مرا بر این امر دروغ، شاهد آوردى». و از جمله انواع دروغ، بلکه شدیدترین و بدترین آنها شهادت دروغ است. و حضرت رسول- صلّى اللّه علیه و آله- کسى را که شهادت دروغ بدهد با بت‏ پرست مساوى قرار داد». و از آن جمله، یاد نمودن قسم دروغ است.

و حضرت رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- فرمودند: «کسى که متاع خود را به قسم دروغ بفروشد، از جمله کسانى است که خداى- تعالى- در روز قیامت با او سخن نمى ‏گوید. و نظر رحمت بر او نمى ‏افکند. و عمل او را قبول نمى‏ کند». بلکه قسم بسیار خوردن راست، مذموم است. و نام بزرگ «ملک علام الغیوب» را به سبب هر چیز جزئى حقیر در میان آوردن، سوء ادب است.

و در حدیثى وارد است که: «خداى- تعالى- فروشنده را که بسیار قسم خورد دشمن دارد». و از احادیث مستفاد مى ‏شود که: «قسم بسیار خوردن، باعث تنگى روزى و فقر مى‏ گردد».

و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نیز حرام است. و وفاى به شرط و وعده، واجب و لازم است.

حضرت پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود که: «هر که ایمان به خدا و روز جزا دارد باید چون وعده نماید، به آن وعده وفا کند».

و آن سرور، کسى را که وعده کند و عزم وفاى به آن را نداشته باشد از جمله منافقین شمرده. و از جمله دروغ هایى که اکثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترین انواع دروغ هاست، دروغ گفتن با خداست، که آدمى مطلبى در نماز به خدا، یا مناجات به پروردگار عرض کند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد. مثل اینکه: چون داخل نماز شود بگوید:

«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏» یعنى: «متوجّه ساختم روى دل خود را به خداوندى که آسمان‏ها و زمین را آفرید». و در آن وقت دل او از این مطلب بى ‏خبر باشد. و در کوچه و بازار و حجره و دکان به صد هزار فکر بیهوده مشغول باشد، زیرا در آن وقت آنچه عرض کرده دروغگو است. و در خدمت پروردگار و حضور ملائکه «کبار» به چنین دروغى اقدام نموده.

و همچنین چون مى ‏گوید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ‏ یعنى: «ترا پرستش مى ‏کنم و بس، و یارى و استعانت و مددکارى تو مى‏ خواهم و بس». وقتى راست است که: دنیا و آخرت در نظر او بى ‏اعتبار، و ذرّه‏اى از دین خود را در مقابل همه دنیا ندهد، چون اگر چنین باشد دنیاپرست خواهد بود. و باید امید یارى و چشم مددکارى از احدى به جز ذات پاک بارى نداشته باشد و الاّ در عرض این مطلب، کاذب خواهد بود. و چه زشت بنده و قبیح شخصى باشد که در حضور پروردگار خود ایستاده باشد و به دروغگویى مشغول باشد، و بداند که: او کذب او را مى ‏داند. زهى بى ‏شرمى و قباحت و بى ‏حیائى و بى «آزرمى».

فصل: اجتناب از کذب، و طریقه خلاصى از آن‏

چون حرمت کذب را دانستى، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ایمان به روز جزا دارى، باید از آن اجتناب کنى و خود را از آن نگاه دارى.

و طریقه خلاصى از آن، این است که: پیوسته آیات و اخبارى که در مذمّت آن رسیده در پیش نظر خود داشته باشى و بدانى که: دروغ گفتن، باعث هلاکت ابدى وعذاب اخروى است. پس از آن، ملاحظه نمایى که هر دروغ گویى در نظرها ساقط، و در دیده‏ها خوار و بى‏ اعتبار، و احدى اعتناء به سخن او نمى‏ کند، و پست و ذلیل و خوار مى ‏گردد.

راستى کن که راستان رستند
در جهان راستان قوى دستند

دروغ گفتن مایه رسوایى‏

و اغلب اوقات آن است که: دروغ گفتن، باعث رسوایى و فضیحت، و بازماندن از مقاصد و مطالب مى ‏گردد. و عزت آدمى تمام مى ‏گردد.

در کتاب «حبیب السیر» مسطور است که: «سلطان حسین»، میرزاى بایقرا که پادشاه خراسان و زابلستان بود، امیر حسین ابیوردى را به «ایلچى گرى» نزد «سلطان یعقوب میرزا»، پادشاه آذربایجان و عراق فرستاد، و امر کرد که: سوغات بسیار و هدایاى بى ‏شمار با او همراه نمایند. و مقرر کرد که: از کتابخانه خاصه، کتب نفیسه به او سپارند که به جهت سلطان یعقوب ببرد. از آن جمله امر کرد که: «کلّیّات جامى» را که در آن وقت، تازه و بسیار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند. در وقتى که ملاّ عبد الکریم کتابدار، کتابها را به امیر حسین تسلیم مى ‏نمود سهوا «فتوحات مکى» را که در حجم و جلد، به کلّیّات مذکور مشابهت داشت به امیر داد و امیر آن کتاب را احتیاط نکرده مضبوط نمود و روانه شد.

چون به تبریز رسیده به حضور سلطان رفت، سلطان تفقّد بسیار به او فرمود، از رنج راه پرسید و گفت: در این مسافت بعیده از طول مسافت ملول گشته خواهى بود. امیرحسین چون اشتیاق سلطان یعقوب را به کلّیّات جامى شنیده بود جواب داد که بنده را در راه، مصاحبى بود که در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پیرامون خاطرم نمى ‏گذشت.

سلطان از حقیقت، استفسار نمود، جناب امیر گفت که: کلّیّات مولانا جامى که حضرت سلطان هدیه به جهت سرکار پادشاه فرستاد چون اندک ملالتى رخ مى ‏نمود به مطالعه آن مشغول بودم. پادشاه از وفور اشتیاق فرمود: بگو بروند و کلّیّات را بیاورند.

امیر حسین کسى را فرستاده آن مجلد را آوردند. چون گشودند معلوم شد که «فتوحات مکّى» است نه «کلّیّات جامى». و در عرض راه مطلقا مطالعه کلّیّات جامى اتفاق نیفتاده و به این سبب، امیر، منفعل و شرمسار، و از درجه اعتبار افتاد.
بلى: بجز راستى هر چه باشد خطاست.

و از جمله اسباب رسوایى دروغگو، آن است که: خداى- تعالى- فراموشى را به او مسلّط ساخته و به این جهت دروغى را که مى ‏گوید فراموش مى‏ کند و خلاف آن را مى ‏گوید و رسوا مى ‏شود.

حضرت امام جعفر صادق- علیه السّلام- فرمود که: «از جمله چیزهایى که خداى- تعالى- بر دروغگو گماشته است نسیان است». و از این جهت، مشهور شده است که: دروغگو حافظه ندارد.

و بعد از ملاحظه این‏ها، در فواید ضدّ کذب، که صدق باشد تأمّل کنى و بعد از این، اگر دشمن خود نباشى در هر سخنى که مى‏گویى ابتدا تدبّر و تفکّر کنى تا دروغى در آن نباشد. و از همنشینى فسّاق و دروغگویان، اجتناب کنى تا راستگوئى ملکه تو گردد.

فصل: صدق و راستگویى‏

ضدّ دروغگویى، صدق است، که راستگویى است. و آن اشرف صفات نفسانیّه و رئیس اخلاق ملکیّه است.
خداوندگار عالم مى ‏فرماید: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ‏». یعنى: «بپرهیزید از خدا و با راستگویان بوده باشید». و از حضرت رسول- صلّى اللّه علیه و آله- مروى است که: «شش خصلت از براى من قبول کنید تا من بهشت را از براى شما متقبّل شوم: هرگاه یکى از شما خبرى دهد دروغ نگوید. و چون وعده نماید تخلّف نورزد. و چنانچه امانت قبول نماید خیانت نکند. وچشمهاى خود را از نامحرم بپوشد.

و دستهاى خود را از آنچه نباید به آن دراز کند نگاهدارد. و فرج خود را محافظت نماید». و از امامین «همامین» امام محمد باقر و امام جعفر صادق- علیهما السلام- مروى است که: «به درستى که مرد به واسطه راستگویى به مرتبه صدیقان مى ‏رسد». و از حضرت صادق- علیه السّلام- منقول است که: «هر که زبان او راستگو باشد، عمل او پاکیزه است. و هر که نیّت او نیک باشد، روزى او زیاد مى‏شود. و هر که با اهل خانه خود نیکویى کند، عمر او دراز مى ‏شود». و فرمود که: «نظر به طول رکوع و سجود کسى نکنید و به آن غرّه نشوید، زیرا:

مى ‏شود این امرى باشد که به آن معتاد شده باشد، و به این جهت نتواند ترک کند. و لیکن نظر به صدق کلام و امانتدارى او کنید، و به این دو صفت، خوبى او را دریابید». و مخفى نماند که: همچنان که صدق و کذب در سخن و گفتار است، همچنین در کردار و اخلاق و مقامات دین نیز یافت مى‏شود.

کذب در کردار و اعمال‏

و اما کذب در کردار و اعمال آن است که: در ظاهر اعمالى از او سرزند که دلالت کند بر خوبى در باطن او، و باطن او از آن بى ‏خبر بوده باشد، یعنى: باطن او موافق ظاهر نباشد. و صدق در آن، این است که: باطن و ظاهر یکسان و مطابق بود. یا باطن از ظاهر بهتر و آراسته ‏تر باشد. و این مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.

و از این جهت مکرر سید بشر این مرتبه را از حضرت آفریدگار مسئلت مى ‏نمود. و در اخبار وارد است که: «چون پنهان و آشکار بنده مؤمن یکسان بوده باشد خداوند عالم به او بر ملائکه مباهات مى ‏کند و مى ‏فرماید: بنده حق من این است». بعضى از اکابر فرموده است که: «کیست مرا نشان دهد به شخصى که چشم او در تاریکى شبها گریان است. و لب او روزها در محافل، خندان باشد».

اذا السرّ و الاعلان فی المؤمن استوى‏ فقد عزّ فی الدارین و استوجب الثّناء

یعنى: هرگاه پنهان و آشکار بنده مؤمن، مساوى باشد، در دو جهان، عزیز و مستوجب آفرین و ستایش است.

و ان خالف الاعلان سرّا فما له‏
على سعیه فضل سوى الکدّ و العنا

و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خیر آراسته و باطن او بى‏ خبر باشد، هیچ اجر و مزدى از براى عمل او نیست مگر تصدیع و رنجى که کشیده است.

کما خالص الدینار فی السوق نافق‏ و مغشوشه المردود لا یقتضى المنى‏

همچنان که طلاى بى ‏غش در بازار، رایج و در عوض آن هر چه خواهى مى ‏دهند، و آنچه در آن غش باشد به تو ردّ مى ‏کنند، و آرزوى تو از آن بر نمى ‏آید، و شکى نیست هر عملى را که در آن غش باشد که ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد به تو مى ‏شود.

قلب روى اندوه نستانند در بازار حشر خالصى باید که از آتش برون آید سلیم‏

کذب در اخلاق و مقامات دین‏

اما کذب در اخلاق و مقامات دین، آن است که: ادعاى صفاتى چند کند، چون:

خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسلیم و رضا و معرفت و زهد و امثال این‏ها، و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقیقت و آثار آنها بى‏خبر باشد. و در او از لوازم آنها اثرى نباشد. و چنین شخصى نیز کاذب است. مثلا ملاحظه مى‏کنیم که چنانچه کسى از پادشاهى قهار، یا امیرى صاحب اقتدار به جهت خیانتى که از او سرزده یا تقصیرى که مرتکب شده خائف شود چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراک بر او دشوار، و عیش و تنعّم بر او ناگوار، خاطر او پریشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان مى‏شود. بلکه بسا باشد که: ترک اهل و عیال و مال و منال خود مى‏کند. و در ولایات غربت به تنهائى و مشقت مى ‏سازد. و این همه از خوف و بیم آن کسى است که از او ترسیده. و این خوف، خوف صادق، و صاحب آن خائف است.

و اما کسى که دعوى ترس از پروردگار، و خوف از کژدم و مار جهنم مى ‏کند، هیچ اثرى از آن در وجنات احوالش ظاهر نه. بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول، و عمر او به عیش و عشرت مصروف، هر ساعتى چندین تقصیر از او صادر، و هر روزى‏ معصیتى را مرتکب مى ‏گردد. و چنین شخصى کاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.

و مخفى نماند که: این مقامات و مراتب را نهایتى متصوّر نیست تا ممکن باشد احدى به نهایت آنها برسد. بلکه از آنها هر کسى را یک نصیبى داده ‏اند.

و از این سبب بود که: «خاتم انبیاء- صلّى اللّه علیه و آله- چون حضرت روح القدس را به صورت اصلى او دید که پرهاى او از مشرق تا مغرب را فرو گرفته بیهوش گشته به زمین افتاد. و چون به هوش آمد، جبرئیل به صورت اول عود نمود، فرمود: اى جبرئیل! من هیچ مخلوقى را به این عظمت تصور نمى‏ کردم. عرض کرد: پس چه خواهى گفت اگر اسرافیل را ببینى که قائمه عرش الهى را بر دوش گرفته و پاهاى او آسمان‏ها و زمینها را شکافته و با وجود این، از عظمت خدا به قدر گنجشک کوچکى مى‏ گردد» و این و امثال این که از اعاظم ملائکه مقرّبین و انبیاى مرسلین منقول است همه از قوّت معرفت ایشان است به عظمت و جلال خداوند- متعال-. و حال آنکه آنچه ایشان یافته‏ اند قطره‏ اى است از دریاى بى‏ منتهاى عظمت الهى، و بالاتر از آن مراتب غیر متناهیه است.

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم‏
نه در ذیل و صفتش رسد دست فهم‏

نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد

که خاصان در این ره فرس رانده‏اند بلا احصى از تک‏ فرو مانده ‏اند

بلکه احدى را طاقت و قوّت درک عظمت حقیقت آن جناب نیست. و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات امکان تابد بنیاد هستى ایشان را از هم بریزد.

آتش فکنى یک سره در خرمن هستى‏ روزى ز پس پرده اگر رخ بنمائى‏

پر عنبر ساراکنى این حقه‏ گردون گر یک گره از طرّه‏ مشکین بگشائى‏

و از این جهت است که در اخبار وارد است که: «بنده به حقیت ایمان نمى ‏رسد تا اینکه همه مردم را در شناخت خدا احمق ببیند». و در حدیثى دیگر است که: «احدى به حقیقت ایمان نمى ‏رسد تا اینکه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نماید».پس بنده صادق در جمیع مقامات دین عزیز و نایاب است.

و از علامت صدق در این مقام، آن است که: تحمل همه شداید و مصایب را نماید.

و زبان به اظهار آنها نگشاید. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نماید. و آنها را از خلق بپوشاند.

مروى است که: «به موسى بن عمران وحى رسید که: چون من بنده ‏اى از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا مى ‏سازم به بلائى که کوهها توانائى تحمل آن را نداشته باشند، تا بینم در دعواى بندگى و محبت، صادق است یا نه.

پس اگر او را صادق و صابر یافتم او را ولّى و حبیب خود قرار مى ‏دهم. و اگر بى ‏صبر و جزع ناک دیدم که به هر جا زبان شکوه مى‏ گشاید او را مخذول و منکوب مى‏ سازم و هیچ باک ندارم».

فایده: مفاسد و آفات زبان‏

بدان که: بسیارى از آفات مذکوره در این مقام و در سابق بر این، از: غیبت و بهتان و دروغ و شماتت و سخریّت و جدال و مراء و مزاح و تکلم به مالا یعنى و فحش و غیر این‏ها، از مفاسد زبان است. و ضرر این عضو به انسان، بیشتر از سایر اعضا است. و آفات آن افزون‏تر از آفات سایر جوارح است. و مفاسد این عضو، اگر چه از معاصى ظاهره است، که شأن علم اخلاق گفتگوى از آنها نیست و لیکن هر یک از این‏ها منجر به اخلاق رذیله و ملکات فاسده مى‏گردد، زیرا رسوخ ملکات و اخلاق در نفس، به واسطه تکرار اعمال و افعال است. پس طالب معالى اخلاق را لازم است که: محافظت نفس و اعضا هر دو را بنماید. و چنانکه مذکور شد عمده اعضائى که مصدر افعال ذمیمه است که مؤدّى به اخلاق رذیله است، زبان است. و آن بهترین آلات شیطان است در گمراه کردن بنى نوع انسان، چون این عضوى است فسیح المیدان و وسیع الجولان، مجال آن بى‏حد و بى‏نهایت، و استعمال آن در غایت سهولت، و سرکشى آن از سایر اعضا بیشتر است. پس هر که آن را مطلق العنان ساخت شیطان او را به وادى ضلالت رسانید و به سر منزل خذلان و هلاکت کشانید. پس محافظت آن و مراقبت احوال آن واجب و لازم است. و کسى از شر زبان نجات نمى ‏یابد مگر آن را به قید شریعت، مقید سازد، و عنان آن را کشیده رها نکند، مگر در سخنى که نفع لازمى از براى دنیا و آخرت داشته باشد.و از این جهت است که: در اخبار بسیار امر به حفظ این عضو، و مراقبت احوال آن وارد شده.

حضرت پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود که: «هرکه متعهد شود محافظت آنچه میان دو فک او است که زبان باشد و آنچه میان دو پاى او است، من از براى او بهشت را متعهد مى ‏شوم». و فرمود: «هر که محفوظ باشد از شرّ شکم و فرج و زبان خود، پس به تحقیق که از همه شرور محفوظ است». شخصى به آن حضرت عرض کرد که: «راه نجات چیست؟

فرمود: زبان خود را نگاهدار». و دیگرى عرض کرد که: «از چه چیز بیشتر بر من ترسیده شود؟ زبان او را گرفت. و فرمود: این». و فرمود: «بیشتر چیزى که مردمان را داخل جهنم مى‏کند زبان است و فرج». و فرمود: «چون فرزند آدم داخل صبح شود همه اعضا و جوارح او متوجه زبان گردند و گویند: در حق ما از خدا بترس، زیرا: اگر راست باشى همه ما راستیم و اگر تو کج شوى همه ما کج مى‏شویم». و مروى است که: «هر روز صبح، زبان به اعضا مى‏گوید: «کیف اصبحتم» چگونه داخل صبح شدید و چگونه است حال شما؟ گویند: اگر تو ما را به حال خود بگذارى امر ما به خیر و خوبى است».

و نیز از آن حضرت مروى است که: «خدا زبان را عذاب کند به عذابى که هیچ یک از اعضا و جوارح را آن عذاب نکند. زبان گوید: پروردگارا! مرا عذابى کردى که هیچ یک از سایر اعضا و جوارح را چنین عذابى ننمودى؟ خطاب رسد که: یک کلمه از تو سرزد که به مشرق و مغرب رسید که به واسطه آن خونهاى محترم بر زمین ریخته شد. و مالها به نهب و غارت رفت. و فرج حرام برباد رفت. به عزّت خودم قسم که تو را عذابى نمایم که هیچ یک از جوارح و اعضا را چنان عذاب نکنم». و حضرت أمیر المؤمنین- علیه السّلام- فرمود که: «مرد در زیر زبان خود پنهان‏است، پس هر چه مى ‏گوئى به عقل خود بسنج. پس اگر سخنى باشد که از براى خدا باشد بگو، و الاّ سکوت کردن بهتر است». و از حضرت صادق- علیه السّلام- مروى است که: «هیچ روزى نیست مگر اینکه هر عضوى از اعضا به زبان خطاب مى ‏کند و مى‏ گوید: تو را به خدا قسم مى ‏دهم که ما را به عذاب نیندازى». آرى: منشأ اکثر محنت هاى دنیویّه و مفاسد دینیّه آن زبان است.

زبان بسیار سر برباد داده است
زبان، سر را عدوى خانه‏ زاد است‏

بسا پرده‏ها که به واسطه زبان دریده شده. و چه آبروها که به سبب یک سخن بى‏جا بر خاک ریخته شده. چه اشخاص که در دلها با وقع و وقار، و به یک کلام ناهنجار از درجه اعتبار ساقط گردیده‏ اند.

منقول است که: «شخصى که در ظاهر به آثار «فطانت» و فضیلت آراسته بود به مجلس یکى از اعاظم علما وارد شد. آن عالم در احترام او کوشیده و از بیم نکته گیرى و احتیاط برترى، سخن و درس و بحث خود را قطع نموده مدتى به سکوت گذرانیده و آن شخص نیز ساکت بود و از سکوت او هیبت و وقع او در دل آن عالم مى ‏افزود. آخر خواست تا او را امتحان نماید در نهایت ادب به او گفت: چرا سخنى نمى ‏فرمائید؟

گفت:چه گویم؟ گفت: از مسأله ‏اى سخن گوى. گفت: هرگاه کسى روزه باشد چه وقت مى ‏تواند افطار نمود؟ گفت: چون آفتاب غروب کند. آن شخص گفت: هرگاه تا نصف شب غروب نکند چه باید کرد؟ گفت: باید افطار نکرد. و به خاطر جمع، مشغول درس و بحث خود شد. پس عاقل را لازم است که: مراقب زبان خود باشد و از فتنه آن غافل نگردد.

زبان بریده، به کنجى نشسته صمُّ بکم

به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم‏

صمت و خاموشى ضدّ آفات و مفاسد زبان‏

و بدان که: ضدّ همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشى است. و کسى را خلاصى از آفات زبان جز به آن نیست. و آن از محاسن «شیم»، و صاحب آن در نزدهمه کس عزیز و محترم است. و باعث جمعیت خاطر و افکار، و موجب دوام هیبت و وقار، و فراغت از براى ذکر و عبادت، و سلامتى در دنیا و آخرت است.

و از این جهت سیّد رسل- صلّى اللّه علیه و آله- فرمود: «من صمت نجى». یعنى: «هر که خاموشى را شعار خود ساخت نجات یافت». و فرمود: «هر که ایمان آورد به خدا و رسول، باید هر سخنى که مى‏گوید خیر باشد یا خاموش نشیند».

اعرابى به خدمت آن حضرت آمد عرض کرد: «مرا به علمى دلالت کن که داخل بهشت شوم. فرمود: گرسنگان را سیر کن. و تشنگان را سیراب نماى. پس اگر قدرت بر این‏ها نداشته باشى زبان خود را از غیر سخن حق و خیر محافظت کن که به این سبب بر شیطان غالب مى‏ گردى». و فرمود: «چون مؤمن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرّب جوئید که حکمت بر دل او القا مى‏ شود». و نیز فرمود: «مردم سه طایفه ‏اند: «غانم» و «سالم» و «هالک». «غانم» کسى است که:ر خدا کند. و «سالم» آن است که سکوت را شعار خود سازد. و «هالک» آن است که:
به سخنان باطل فرو رود».

تأمّل کنان در خطاب و صواب‏
به از ژاژ خایان‏ حاضر جواب‏

روزى شخصى به خدمت آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول اللّه! مرا وصیتى کن.
فرمود: زبان خود را محافظت کن. باز عرض کرد: مرا وصیتى کن. باز فرمود: زبان خود را محافظت کن. مرتبه سیّم عرض کرد: مرا وصیتى کن. باز فرمود: زبان خود را نگاه دار». از عیسى بن مریم مروى است که: «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشى است، و یکى در فرار از مردم». و فرمود که: «پر سخن نگوئید در غیر ذکر خدا، به درستى که: کسانى که بسیار سخن‏ مى ‏گویند دلهاى ایشان را قساوت فرو گرفته است و نمى ‏دانند و از آن غافل‏اند». لقمان پسر خود را گفت: «اى فرزند! اگر چنان پندارى که سخن گفتن، نقره است، بدان که: سکوت، طلاست».

و حضرت امام محمد باقر- علیه السّلام- فرمود: «این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است». و از حضرت امام جعفر صادق- علیه السّلام- مروى است که: «از جمله حکمت آل داود این بود که: بر عاقل، لازم است که شناسایى با اهل زمان خود داشته باشد. و رو به کار خود آورده باشد. و نگاهبان زبان خود باشد». و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود: «خاموشى، کلید هر راحتى است از دنیا و آخرت. و باعث خوشنودى پروردگار، و سبکى حساب روز شمار است. و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است. و زینت عالم است و پرده جاهل»

چو در بسته باشد چه داند کسى

‏ که گوهر فروش است یا پیله‏ ور

ریاضت نفس به آن است و شیرینى عبادت از آن. به سبب آن قساوت دل برطرف مى ‏گردد. و مروّت و عفاف حاصل مى ‏شود. پس در را بر روى زبان خود ببند.
«ربیع بن خثیم» کاغذى در نزد خود مى‏ گذاشت و هر چه مى‏ گفت مى ‏نوشت. و چون شب داخل مى ‏شد حساب خود را مى ‏رسید و مى‏ گفت: آه، آه «نجى الصّامتون و بقینا».

یعنى: «خاموشان نجات یافتند و ما باقى ماندیم». و بعضى از اصحاب حضرت رسول- صلّى اللّه علیه و آله- سنگریزه به دهان خود مى ‏گذاردند، تا بى ‏اختیار سخن نگویند. چون اراده تکلّم به سخنى که از براى خدا بود مى ‏کردند آن را از دهان خود بیرون مى ‏آوردند. و بسیارى از اصحاب آن جناب چون نفس مى‏ کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود. و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود. این است و جز این نیست که: سبب هلاکت خلق، ونجات ایشان، تکلّم و خاموشى است. پس خوشا به حال کسى که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشى را بداند. به درستى که: خاموشى از اخلاق انبیا، و شعار اصفیا است. از آن حضرت مروى است که: «خاموشى، درى است از درهاى حکمت. پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده مى ‏شود».

این دهان بستى دهانى باز شد

گو خورنده لقمه ‏هاى راز شد

و از آنچه مذکور شد معلوم شد که: صمت و خاموشى با وجود سهولت و آسانى آن، نافع‏ترین چیزهاست از براى انسان. و از براى بعضى سخنان، اگر چه بعضى فواید هست امّا امتیاز میان خوب و بد سخن، نهایت صعوبت دارد. و علاوه بر این، چون زبان را رها کردى اقتصار بر سخنان بى‏عیب مشکل است. پس بنابر این، مهما امکن خاموشى را شعار خود ساختن و تابه حدّ ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولى و اصوب است.
منقول است که: «چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع، جمع شدند و رأى هند و خاقان چین و کسراى عجم و قیصر روم، و همه در مذّمت سخن گفتن و مدح خاموشى متّفق گشتند.

یکى از ایشان گفت: من هرگز از خاموشى پشیمان نشده ‏ام، امّا بسیار بر سخنى که گفته ‏ام پشیمانى خورده ‏ام.
و دیگرى گفت: هرگاه من کلمه ‏اى را گفتم، او مالک من مى ‏شود، و دیگر مرا اختیارى از آن نیست. و مادامى که نگفته ‏ام من مالک و صاحب اختیار آنم.
و سیّمى گفت: عجب دارم از براى متکلم، زیرا: اگر کلامى بر خود او برگردد ضرر به او مى ‏رساند، و اگر برنگردد نفعى به او نمى ‏رساند.
چهارمى گفت: به ردّ آنچه نگفته ‏ام قادر ترم از ردّ آنچه گفته ‏ام.

معراج السعاده//ملا احمد نراقی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=