آقا سید احمد کربلایى (گریه استاد)
خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آیه اللّه میرزا محمد تقى شیرازى وقتى مرجع تقلید شدند، احتیاطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سید احمد کربلایى (استاد سید على آقاى قاضى) دادند. آقا سید احمد کربلایى وقتى شنیدند آن قدر گریه کردند که نزدیک بود بى هوش شوند.
بعد فرمود: به میرزاى شیرازى بگویید: الآن قدرت (مرجعیت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شکایت شما را مى کنم (که مردم را در فتوا به من ارجاع مى دهید). وقتى سخن به این جا رسید، حضرت استاد گریه نمودند که چقدر اهل معرفت از فتوا پرهیز مى کردند. (صحبت جانان: ص ۱۵۱)
او انسان نبود ملک بود
ما نمىدانیم در چه سالى حضرت استاد از نجف به ایران – در جوانى – آمدند و به زیارت جدّشان حضرت رضاعلیه السلام رفتند.
فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس کسى را دیدم که انگار انسان نبود، ملک بود. هیبت او مرا گرفت؛ یقین پیدا نکردم که حضرت ولى عصر (عج) بوده است. از بعضى تلامذه خاص بعداً شنیدم که استاد فرمودند: دستش را هم بوسیدم.
از آن آقا سؤال کردم به چه چیزى به این مقام رسیدید فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم».
ظاهراً در همین سفر اول بود که وقتى وارد حرم مطهر امام رضاعلیه السلام شدند و چشمشان به ضریح مطهر افتاد، چنان جذبهاى ایشان را گرفت که بى اختیار با صداى بلند گفت: «واللّه هذا ابن رسول اللّه: قسم به خدا این امام فرزند رسول خداست». (صحبت جانان: ص ۱۴۸)
بالاها خلوت و پایینها شلوغ
جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فکور یزدى (م ۱۳۹۴ ه. ق) براى زیارت حضرت امام رضاعلیه السلام به مشهد رفتیم و مسافرخانه اى را اجاره کردیم.
یک وقت دیدم طبقه پایین جوانى وضو مى گیرد همانند یحیى پیامبرصلى الله علیه وآله خائف است. به آقاى فکور گفتم برو او را ببین.
او رفت و از نزدیک وضو گرفتن او را دید و به جوان گفت: یک آقایى به نام کشمیرى طبقه بالاست خوبست شما را ببیند.
جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى کردند.
جناب استاد فرمودند: سالهاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچه هاى کوچک توى خانه سرو صدا مى کردند، آمدم درب خانه که توى کوچه باریک کم رفت و آمد بود نشستم همان جوان با موتور نزد من آمد و این جمله را گفت: پائین همیشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و دیگر او را ندیدم. (صحبت جانان: ص ۱۸۸)
خانه هاى قم
یکى از اهل ولایت گفت: روزى رفتیم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولیاء الهى خبرى هست؟ گفتیم: بلى، افرادى را مىشناسیم و نام بردیم.
فرمود: دیشب سیر کردم و تمام خانه هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان کامل) نیافتم. (صحبت جانان: ص ۱۸۱)
القاء روح
سؤال شد کسى در تهران و شخصى در قم است، آن که در تهران است از توى خانه اش با آن کس که در قم است صحبت مى کند (فاصله ۱۴۰ کیلومتر) و مطلبى را مى گوید، آیا امکان دارد؟ حضرت استاد در جواب فرمودند: آن کس قوى است که با القاء روح به طرف دیگر مى فهماند و آن جنبه اراده و تجرد روحى طرف است که این قدرت را دارد. (صحبت جانان: ص ۱۵۰)
آیا با ارواح تماس داشته اید؟
ج: در عراق و ایران برایم بارها اتفاق افتاد، و در ایران بیشتر مرحوم سید على آقا قاضى و پدرم را مىبینم. آنان با من صحبت مىکنند و من به کلمات آنان گوش مىکنم. (آفتاب خوبان: ص ۸۰)
ج: به من گفتند جوانى لبنانى به نجف آمده و احضار دارد، بیا شما را نزد او ببریم، گفتم: نمىآیم؛ پس او را نزدم آوردند. بعد از تعارفات گفتم: روح فلان شخص را احضار کن، هر چه قدرت داشت به کار برد، نتوانست. گفتم: باز چه کار دیگرى وارد هستى؟ گفت: افراد را خواب مىکنم، گفتم: فرزندم سید حسن که کوچک است او را خواب کن؛ هر کار کرد نتوانست.
ج: خود آن لبنانى گفت: اراده و قوّت تو مانع از قدرت نمایى من است.
ج: خواندن قرآن و هدیه به روحشان، تا با ایشان رفیق شوید. (آفتاب خوبان: ص ۸۰ و ۸۱)
حضرت استاد فرمودند: روزى از نجف سوار اتوبوس شدم تا به زیارت کربلا بروم. دو جوان که در صندلى نزدیک من نشسته بودند با هم صحبت مىکردند و در ضمن این جمله را یکى از آنها گفت: آخوندها انگلیسى هستند!!
رفتم در گوش یکى از آن دو جوان که هیچ آشنایى با آنان نداشتم، یکى از کارهاى خراب و بد او را متذکر شدم (که چطور ما را نسبت انگلیسى مىدهید اما کار زشت خود را فراموش مى کنید) آن جوان ساکت شد و دیگر چیزى نمىگفت. در کربلا وقتى از اتوبوس پیاده شدم، آن جوان با حال غم و پشیمانى نزدم آمد و عذرخواهى کرد و گفت: چه کار کنم از این کار بد دست بکشم؟!
گفتم: این حرم سیدالشهدا است برو حرم توبه کن. (صحبت جانان: ص ۱۸۸)