آقاى سید على محمد دستغیب : در مجلس ایشان وقتى سکوت شروع مى شد مجلس دیگه تصویب مى شد به اصطلاح . همه رفقا بودند، هر کس در آن جا بود آنچه را که به اصطلاح لازم داشت و مى خواست سؤ ال مى کرد، اگر جهت راهش بود، بهش مى فرمودند. بعضى افراد بودند که خطرهایى براى آینده شان بود ایشان به همان زبان بى زبانى بهشان مى فهماندند که یک همچنین خطرهایى دارى و راه جلوگیرى اش چیست .
بعضا در ضمن حکایتهاى لطیف ، به خصوص اشخاص را نشانه مى کردند نه اینکه نگاه بکنند، بلکه خود شخص مى فهمید که منظور از حکایت یا لطیفه اوست و عیب یا مشکلى که داشت را به او مى فهماندند. بعضى از اشخاصى که مى خواستند عنایت خاصى به آنها شود، ابیاتى از حافظ یا حدیثى مى خواندند و ضمن آن مى فرمودند که عنایت خدا به شما نزدیک است .
هم چنان که در یک جلسه اشعارى از حافظ را خواندند و به آقاى نجابت فرمودند که به زودى معناى این اشعار را نصیب شما مى کنند. بعضى ها را که راه برایشان زیاد بود مثلا مى فهماندند که حالا حالاها باید کار کند. هر کس را به حدى که باید متوجه شود، متوجهش مى کردند.
وقتى یک معناى لطیفى را مى خواستند به اصطلاح از لحاظ معنوى تزریق بکنند، مطلب توحیدى را بفهمانند، اول سکوت بود، این سکوت هم براى این بود که اوهام از بین برود، خیالات از بین برود، و بعد هر کس به اندازه استعداد خودش بهره مى گرفت ، طورى که وقتى از مجلس فارغ مى شد، واقعا همه حس مى کردند که راضى هستند. یک حالت دیگرى به افراد دست مى داد که دیگر باید خودش آن حالات را نگه مى داشت .
دو جلسه داشتند، یک جلسه عمومى بود که خوشبختانه من آن جلسه را بودم ، همه کاسبها مى آمدند. خانه به خانه بود یک دفعه خانه آقاى سبزوارى بود، یک دفعه خانه دیگرى … که سوره واقعه را تفسیر مى کرد، همین . عادى عادى براى همه . ولى جورى ایشان بیان مى فرمودند که واقعا هر که بود متوجه خدا بشود.
چه سائلش ، چه غیر سائلش . من یادم مى آید در یکى از جلسات یکى از افراد از وقتى که صحبت شروع شد، شروع کرد به گریه کردن ، نه از این گریه ها، بلند بلند تا آخر جلسه بلکه یک جلسه دیگر هم داشتند که براى رفقاى خودشان بود آن موقع با شیرازى ها مى رفتیم ، اصلا یک هیجانى توى همه ایجاد مى شد. رفقاى همدانى هم خوشحال بودند که اینها که مى آیند یک چیزى هم گیر ما مى آید، از بس محبت داشتند به رفقاى شیرازى على الخصوص به آیت الله نجابت که خیلى نظر داشتند.
دکتر على انصارى : من با وجود این که سنم زیاد نبود، چیزى در حدود ۱۳ سالم بود که مرحوم ابوى فوت کردند. ولى در اکثر جلسات مرحوم آقا من را به عنوان کمک خودشان مى بردند و به اصطلاح ما همدانى ها، عصاى دست مرحوم آقا بودم . کارهاى داخلى شان را بیشتر من انجام مى دادم . تقریبا جلسه اى نبود که من حضور نداشته باشم .
آنچه که من از جلسات ایشان متوجه شدم و تمام شاگردان آقا و بزرگانى که اهل توحید بودند، استنباط کرده بودند که ایشان در حقیقت ، وجود خودشان مى سوخت و وجود دیگران را مشتعل مى کرد. این خصوصیتى بود که در ایشان بود. ایشان یکپارچه سوزش معنوى بود و هر کس در جلسات ایشان حضور پیدا مى کرد از درون مشغول سوختن مى شد، واقعا مى سوخت در حالى که لب ، یاراى صحبت کردن نداشت . به اصطلاح دل پر از گفتگو و لب خاموش بود. یک همچین حالتى داشتند. اتفاق نیفتاده بود که کسى جلسات ایشان را درک کند و بتواند از این جلسات دل بکند.
اولین سفارش ایشان در چه موردى بود؟ و براى کسانى که تازه مى خواستند وارد شوند چه فرمایشاتى داشتند؟
آقاى احمد انصارى : به افرادى که در سیر و سلوک و عرفان وارد مى شدند اول مى فرمود شرعتان را محکم کنید، مسائل و احکام شرعى تان را محکم کنید. اینست که شاگردان اصلى ایشان از علما و فضلا بودند. از افراد بازارى و قشرهاى مختلف دیگر خیلى کمتر بودند. مى فرمودند علما کمتر اشتباه مى کنند و کمتر گول مى خورند. اینها را بهتر مى شود ارشاد کرد، چون شرع دست این هاست . مى فرمودند اول شریعت بعد طریقت بعد حقیقت . اگر شریعت را خوب انجام دهید تازه اول ورودتان به طریقت است طریقت هم چکیده اى است از شرع ، بعد حقیقت خودش دنبال شما مى آید.
ایشان چه خطراتى را در سیر و سلوک تذکر مى دادند؟
استاد کریم محمود حقیقى : عرض کنم یه سفرى که در حدود ده نفر بودیم ، در لحظات آخرى که مى خواستیم منزل ایشان را ترک کنیم و ساعت اتوبوس هم معین بود، ایشان شروع کردند به حرف زدن و ما هم نگران بودیم که اتوبوس حرکت مى کند، ولى ایشان به حرف زدن ادامه دادند و از فرمایشات ایشان یکى این بود که اگر کسى این راه را ترک کرد عیبى ندارد، اما پشت سر عرفا بدگویى نکند، اگر بد گفت به دره اى مى افتد که هرگز توانایى بیرون آمدن را نخواهد داشت .
در این زمینه شروع کردند به صحبت کردن و ما هم فکر مى کردیم که حالا اتوبوس هم رفته ، در حالیکه وقتى رسیدیم دیدیم اتوبوس مشکل پیدا کرده و هنوز راه نیفتاده است . آن روز تاثیر سخن ایشان به گونه اى بود که همه ناراحت بودیم و وحشت داشتیم و هر کدام فکر مى کردیم این داستان راجع به خودمان است .
بنده در جاده اى که داشتیم مى رفتیم آمدم خدمت ایشان ، با چشم گریان عرض کردم این راجع به من نبود؟ ایشان فرمودند: نه ، ولى براى دوام ایمانت دعاى رضیت بالله را که در مفاتیح الجنان است بعد از هر نماز بخوان . بعد از گذشتن حدود ۴۰ سال این دعا را در تعقیبات تمام نمازهاى واجبم مى خوانم . بعدا که مراجعه کردم در خود مفاتیح حدیثى از قول امام صادق (ع ) دیدم که مى فرمایند ایمان دو گونه است ، گونه اى که دوام پیدا مى کند و گونه اى که از بین مى رود و اگر کسى تمایل دارد که ایمانش باقى بماند بعد از نمازها این دعا را بخواند. این یکى از توصیه هاى ایشان بود.
آقا با آنهایى که از راه برمى گشتند چه برخوردى داشتند؟
آقاى احمد انصارى : هیچى ، خیلى عادى .
در مورد ایشان نقل شده که افراد ناشناس را با عکس تشخیص مى دادند که این فرد اهل راه است یا نه ، ممکن است این قضیه را کمى توضیح بدهید؟
آقاى احمد انصارى : بله زیاد اتفاق مى افتاد که دوستان عکس مى فرستادند و ایشان مى فرمود که نه دنبال اینها نروید، یا اینکه یکى را انتخاب مى کردند که این فوق العاده است دنبالش بروید.
ایشان افراد را ابتدا از درون منقلب مى کردند. این منقلب کردن به چه صورت بود؟ و تذکراتى که به افراد مى دادند مثلا راجع به کارشان یا اخلاقشان یا وضعیت شخصى شان چگونه بود؟
آقاى احمد انصارى : ایشان برخوردش با همه افراد یکى نبود، به کسانى که مى دیدند با خلوص نیت مى آیند، مى فرمود که در راهى که مى خواهید بروید یک مقدار مشکلاتى دارید که باید حتما برطرف کنید و مشکلات را مى گفتند و کاملا کتاب وجود اینها را ورق مى زدند و مى خواندند آنها که این را مى دیدند منقلب مى شدند.
از پندهاى ایشان درباره سیر و سلوک و موانع راه ، اگر به خاطر دارید بفرمایید.
آقاى دکتر على انصارى : مى فرمودند یکى از شرایط راه توحید و معرفت این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و دوستان اهل معرفت کوچکترین غل و غش نباید در درونش باشد. کرارا مرحوم آقا مى فرمودند این نکته خیلى قابل تامل است . مى فرمودند یکى از امتحانات بزرگ سالک و خطرات بزرگى که براى سالک پیش مى آید، نه براى همه ، براى یک عده اى هست که اینها ممکن است به یک سرى علماى ظاهرى و کسانى که در شریعت هستند بدبین بشوند. البته این براى کسانى است که به تکامل نرسیده باشند. انسان هر چقدر بیشتر به کمال نزدیک شود این مسائل را دقیقتر رعایت خواهد کرد.
شاگردانشان چطور متوجه قصورشان مى شدند؟
آقاى اسلامیه : در جلسات ایشان بعد از سکوت یک میوه اى صرف مى شد یا اگر شب ها مناسبتى داشت شامى بود و در لابه لاى همان میوه و شام خوردن ، ایشان مثالهایى داشتند که گاهى افراد به خصوصى را در بر مى گرفت که حال خودشان را تطبیق مى کردند، اگر تقصیرى کرده بودند روى آن مثال متوجه مى شدند.
غالبا با شوخى و خنده عنوان مى کردند. ولى گاهى اوقات که مشکلى در جلسات ترمیم نمى شد جدى برخورد کرده و مى فرمودند باید این کار را ترک کنى و آن موضوع خصوصى را هیچ وقت در موضوع عمومى دخالت نمى داد. در جلسات عمومى فقط با ایما و اشاره هاى شیرین افراد را متذکر مى کردند.
اما به بعضى تذکرات خصوصى مى دادند که مثلا تو در اجتماع پشت سر کسى حرف زدى و تنبیه مى کردند. البته افرادى را که شایستگى داشتند. یک مرتبه به من گفتند فلانى ، فلان ساعت بیاید حجره ما، من او را بردم و ایشان به او تذکر دادند و متوجه شدم این بزرگوار خبردار شده که این مومن حرف بى جایى زده ، چون مومن بود تذکر دادند.
سوخته//موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس