شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران وفادار آن حضرت در سال ۶۱٫ دربارۀ واقعه کربلا و قیام امام حسین علیهالسلام کتابهاى متعددى در قرن دوم و سوم تألیف شده، اما به دست ما نرسیدهاست. مهمترین آنها کتابهایى است با عنوان مقتلالحسین از ابومِخْنَف لوطبن یحیى (متوفى ۱۵۷)، محمدبن عمر واقدى (متوفى ۲۰۷ یا ۲۰۹)، ابوعبیده مَعْمَربن مُثَنّى (متوفى ۲۰۹)، نصربن مُزاحم مِنْقَرى (متوفى ۲۱۲)، ابوعبید قاسمبن سلّام هروى (متوفى ۲۲۴)، ابوالحسن علىبن محمد مدائنى (متوفى ۲۲۴ یا ۲۲۵)،ابنابىالدنیا (متوفى ۲۸۱)، یعقوبى (زنده در ۲۹۲) و محمدبن زکریا غَلّابى (متوفى ۲۹۸؛ رجوع کنید به جعفریان، ص ۴۲ـ۴۳).
بیشتر این آثار به صورت مستقل برجاى نمانده، اما بخش عمدۀ مطالب آنها در منابع بعدى نقل شده و از طریق کتابهای تاریخى قرنهاى سوم و چهارم، جزئیات درخور توجهى از حرکت امام حسین از مدینه به مکه و سپس به سوى کوفه و شهادت آن حضرت در کربلا، به دست ما رسیدهاست. کهنترین منبع درباره قیام امام حسین و واقعۀ کربلا، مقتلالحسین ابومخنف لوطبن یحیى بودهاست (دربارۀ او و آثارش رجوع کنید به نجاشى، ص۳۲۰؛ طوسى، ص ۳۸۱) که اکنون موجود نیست، اما بخش عمدهاى از مطالب آن را دیگران در کتابهاى خود نقل کردهاند، از جمله طبرى که روایات کتاب ابومخنف را، با عبارت «قال ابومخنف» و با ذکر سلسله سند، در تاریخ خود ذکر کردهاست (رجوع کنید به طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۳۸ـ۴۷۰). ابومخنف واقعۀ کربلا و روز عاشورا را با واسطههایى اندک نقل کردهاست.
جدا از اثر مفقود ابومخنف که منبع اصلى روایات واقعۀ کربلاست شرح حال امام حسین در کتاب الطبقات محمد ابنسعد (متوفى ۲۳۰)، انسابالاشراف احمدبن یحیى بلاذرى (متوفى ۲۷۹)، الاخبار الطوال ابوحنیفه دینورى (متوفى ۲۸۲)، تاریخالامم و الملوک محمدبن جریر طبرى (متوفى ۳۱۰) و الفتوح احمد ابناعثم کوفى (متوفى ح ۳۱۴)، در کنار برخى منابع و روایات پراکنده دیگر، از منابع اولیۀ واقعه کربلا به شمار مىروند (براى تفصیل بیشتر دربارۀ منابع دست اول درباره واقعۀ کربلا رجوع کنید به جعفریان، ص ۴۳ـ۵۱). این منابع در کلیات وقایع قیام امام حسین و بسیارى از وقایع جزئى آن، با یکدیگر اتفاقنظر دارند و جزئیات دقیقى را از این واقعه گزارش کردهاند. مقاله حاضر، با تکیه بر این منابع و روایات کهن در منابع قرنهاى سوم و چهارم، تألیف شدهاست.
پس از مرگ معاویه، خلیفه اموى، در نیمه رجب سال ۶۰، پسر و جانشینش یزید در نامهاى به ولیدبن عُتْبه، والى مدینه، دستور داد از امام حسین، عبدالرحمانبن ابىبکر، عبداللّهبن زُبیر و عبداللّهبن عمر براى او بیعت بگیرد و در صورت بیعت نکردن، آنان را به قتل برساند. از این میان، امام حسین و ابنزبیر بیشتر مورد توجه بودند (رجوع کنید به یعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۱؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۰، ۱۸؛ نیز رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص۴۶۰). ولیدبن عتبه نیز شبانه از امام و عبداللّهبن زبیر بیعت خواست. امام و عبداللّهبن زبیر دعوت براى بیعت را به صبح روز بعد و در حضور مردم موکول کردند و امام فرمود کسى مانند من پنهانى بیعت نمىکند و ولید پذیرفت (یعقوبى، همانجا؛ دینورى، ص ۲۲۷ـ۲۲۸).
به روایت ابنسعد (ج ۶، ص ۴۲۴)، امام که همان شب با جمعى از اهل بیت و یاران و نزدیکانش نزد ولید به دارالاماره مدینه رفته بود، بر بیعت نکردن خود با یزید تأکید کرد و چون ولید درشتى نمود و مروان به ولید پیشنهاد کرد امام را در صورت خودداری از بیعت، به قتل برساند، امام عمامه خود را از سر برداشت و بدینگونه مخالفت و آمادگى خود را براى قیام، به آنان نشان داد (نیز رجوع کنید به دینورى؛ یعقوبى، همانجاها؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۳۸ـ۳۴۰؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۰ـ۱۴).
یک شب پس از این ماجرا، دو روز مانده از رجب سال ۶۰، امام با فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان خود جز برادرش، محمدبن حنفیه، که در مدینه ماند از مدینه به مکه رفت (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۴؛ دینورى، ص ۲۲۸؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۴۱؛ قس ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۸ـ۲۱، که نوشتهاست امام دو شب پس از گفتگو با ولید، از مدینه به سوی مکه حرکت کرد). مسلمبن عقیل به امام پیشنهاد کرد از بیراهه به مکه برود، اما امام از جاده اصلى به سوى مکه رفت (ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۲۲) و در شب جمعه سوم شعبان ۶۰ وارد مکه شد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۴؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۱؛ قس ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۲۱ـ۲۲، که نوشتهاست امام در سوم شعبان از مدینه خارج شد).
عبداللّهبن زبیر که یک شب قبل از امام حسین به مکه رفته بود (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۴۱) به سبب نفوذ امام در میان مردم، مىدانست مادام که امام در مکه حضور دارد، مردم مکه با وى بیعت نخواهند کرد. ازاینرو، گرچه در ظاهر نزد امام مىرفت و با او نماز مىگزارد، مایل نبود امام در مکه بماند و چون بعداً امام عزم عراق کرد، ابنزبیر شادمان شد( رجوع کنید به دینورى، ص ۲۴۴؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۵۱؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۲۳؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۴۹ـ۲۵۰).
عبداللّهبن زبیر در مکه بهظاهر آمادگى خود را براى بیعت با امام اعلام کرد و درخواست نمود یا خود با امام بیعت کند یا امام بیعت با وى را بپذیرد، اما امام، با آگاهى از اندیشه او، بیعت وى را نپذیرفت و خود نیز با او بیعت نکرد (طبرى، ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷، ج ۵، ص ۳۸۳ـ۳۸۵؛ نیز رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۷). به هنگام اقامت امام در مکه، بزرگان شیعه در کوفه، مانند سلیمانبن صُرَد، مُسَیَّببن نَجَبَه، رِفاعهبن شدّاد و حبیببن مُظَهَّر (یا مطهّر، یا مُظاهر)، همگى به امام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند تا رهبرى آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد. پس از آن، دیگر شیعیان و اشراف کوفه نیز نامههایى مانند آن به امام نوشتند (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۲ـ۴۶۳؛ دینورى، ص ۲۲۹؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۴۷، ۳۵۱ـ۳۵۳؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۲۷ـ۳۰؛ نیز: یعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).
امام نامهاى در پاسخ آنان نوشت و توسط هانىبن هانى (یا هانىبن ابىهانى/ هانىبن عروه) سَبیعى مرادى و سعیدبن عبداللّه خَثْعَمى (یا حنفى)، که آخرین فرستادگان کوفیان بودند، برایشان فرستاد و براى اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان، پسرعموى خود، مسلمبن عقیل، را به کوفه فرستاد تا به امام اطلاع دهد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۳؛ دینورى، ص۲۳۰؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۴۷، ۳۵۳؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۳۰ـ۳۱).
مسلم در پنجم شوال سال ۶۰ وارد کوفه شد (مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۴۸) و دوازده هزار تن (و به قولى هجده هزار تن) از اهالى شهر با وى، به عنوان نمایندۀ امام، بیعت کردند و سپس مسلم امام را به کوفه فراخواند (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۳الف، ج ۵، ص ۳۴۷ـ۳۴۸؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۴۸). کسانى مانند محمدبن حنفیّه و عبداللّهبن عباس از سر نصیحت از امام خواستند در مکه و در پناه حرم امنالهى بماند و او را از عزیمت به کوفه، که مردم آن درخور اعتماد نبودند، و از قیام برضد حکومت یزید، برحذر داشتند.
آنان به امام پیشنهاد کردند به جاى کوفه به یمن یا ناحیۀ دیگرى برود و از آنجا کسانى را براى تبلیغ و دعوت مردم به اطراف بفرستد، یا دستکم زنان و فرزندانش را همراه خود به عراق نبرد، اما امام از آن نگران بود که با کشته شدنش به دست یزید ، حرمت کعبه از بین برود. از اینرو، عزم امام قطعى بود (رجوع کنید به ابنسعد، ج ۶ ص ۴۲۴ـ۴۲۸؛ دینورى، ص ۲۲۸ـ۲۲۹، ۲۴۳ـ۲۴۴؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۵۱، ۳۸۳ـ۳۸۴؛ ابنطاووس، ص ۳۹ـ۴۰).
عمربن سعیدبن عاص (حاکم مکه و مدینه) نیز، به درخواست عبداللّهبن جعفربن ابىطالب، اماننامهاى براى امام فرستاد و امام را به بازگشت به مدینه دعوت کرد، اما امام بر عزم خود براى سفر به عراق مصمم بود و حرکت خود را به امر الهى و رؤیایى که در آن پیامبر او را بدینکار امر مىنمود، مستند کرد (ابنسعد، ج ۶، ص ۴۲۶؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج۵، ص ۳۴۳، ۳۸۸؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۶۷؛ ابنطاووس، ص ۴۰؛ نیز رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص۴۶۵ـ۴۶۷ و ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۲۳ـ۲۶، که کوشش عبداللّهبن عباس و عبداللّهبن عمر را براى بازگرداندن امام به مدینه یا منصرف کردن او از سفر به عراق گزارش کردهاند؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص۲۵۰ـ۲۵۱، سخن ابوبکربن عبدالرحمان، از فقهاى مدینه، را با امام حسین درباره رفتار کوفیان با امام على و امام حسن و نامعتمد بودن آنان در مبارزه با امویان نقل کردهاست).
امام که مىدانست حکومت ستمگر اموى، از وى چنان احساس خطر مىکند که او را هرجا باشد، خواهد یافت و از میان خواهد برد، پس از چهار ماه اقامت در مکه (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۱، ۳۸۵)، براى اینکه حرمت حرم الهى شکسته نشود (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۵۵ـ۴۵۶، ۴۶۷؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۴ـ۳۸۵؛ نیز رجوع کنید به ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۶۵، که نوشته امام در گفتوگو با عبداللّهبن عباس کشته شدن در عراق را بهتر از قتل در مکه می دانسته است؛ قس مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۴۹)، با انجامدادن طواف و سعى و تقصیر، مناسک حج تمتع را به عمره مفرده بدل کرد (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۵) و روز سهشنبه هشتم ذیحجه (روز تَرویه) سال ۶۰، از مکه به سوى کوفه رفت (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۴؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۱؛ قس دینورى، ص ۲۴۲ـ۲۴۳، که خروج امام را از مکه به سوى کوفه در سوم ذیحجه سال ۶۰ نوشتهاست).
کمى پیش از آن، یزید در پى درخواست طرفداران بنىامیه، نُعمانبن بَشیر (والى کوفه) را که او را فردى ضعیف مىدانستند، برکنار کرد و عبیداللّهبن زیاد را، که والى بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را از تصمیم امام آگاه کرد و مأمور ساخت مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد. عبیداللّه که قبلا فرستاده امام را در بصره به قتل رسانده بود، با ورود به کوفه مردم را مرعوب کرد و به جستجوى مسلم پرداخت. او هانىبن عروه را، که مسلم نزد وى مخفى شده بود، دستگیر کرد. سرانجام مسلم در هشتم یا نهم (و به قولى، سوم) ذیحجه سال ۶۰، در کوفه قیام کرد و ابنزیاد را در دارالاماره محاصره نمود. اما بهزودى بیشتر یارانش از گرد او متفرق شدند و ابنزیاد بر وى دست یافت و او را به شهادت رساند. وى هانى را نیز در بازار کوفه کشت و سر آنان را نزد یزید فرستاد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۴؛ دینورى، ص ۲۳۱ـ۲۴۲؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۴۷ـ۳۸۰؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۳۴ـ۶۲).
امام در میانه راه کوفه، در منزلى به نام قُطْقُطانه (یا قادسیه یا زُباله یا میان زَرود و زباله)، از شهادت مسلم و هانى و اوضاع کوفه خبر یافت (یعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۳؛ قس دینورى، ص ۲۴۷ـ۲۴۸؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۵۶)، اما با تکیه بر قضاى الهى، و نیت حقجویى و مبارزه با بىدینى و ظلم و فساد، راه کوفه را پیش گرفت (رجوع کنید به طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۸۶، ۳۸۹؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۸۱). با این حال، یارانش را از وضع کوفه و ناهمراهى شیعیان آگاه ساخت و آنان را در بازگشت آزاد گذاشت. جمعى از یاران امام، که در بین راه به وى پیوسته بودند، از وى جدا شدند و فقط افرادى که از حجاز با او همراه شده بودند، در کنار او ماندند.
عبیداللّهبن زیاد، صاحب شرطه خود (حُصَیْنبن تمیم) را با چهار هزار سوار از کوفه به قادسیه فرستاد. حصین نواحى منتهى به قادسیه را با گماردن لشکریانى تحت مراقبت گرفت و راه نفوذ از کوفه به حجاز را بست تا کسى به لشکر امام نپیوندد. وى قیسبن مُسْهِر صَیداوى و عبداللّهبن بُقْطُر (یقطر)، برادر رضاعى امام، را که از سوى امام به کوفه روانه شده بودند، دستگیر کرد و نزد ابنزیاد فرستاد و ابنزیاد آنان را به قتل رساند. حصین همچنین حرّ*بن یزید ریاحى را از قادسیه با هزار سوار به سوى امام فرستاد. حرّ در جایى به نام ذى حُسُم با امام روبهرو شد و از حرکت امام به کوفه و از بازگشت حضرت به حجاز جلوگیرى کرد و خواست امام را نزد عبیداللّهبن زیاد به کوفه ببرد.
امام از این کار خوددارى نمود و فرمود که در پى درخواست مردم کوفه به سوى آنان حرکت کردهاست و خورجینى پر از نامههاى آنان به حرّ نشان داد و خطابههایى روشنگرانه ای دربارۀ انگیزۀ قیام خود ایراد فرمود. با این همه، حرّ سرانجام به دستور ابنزیاد، امام را وادار کرد تا در صحرایى بدون آب و استحکامات فرود آید و از استقرار او و یارانش در روستاهاى اطراف فرات، همچون نینوا، غاضریه و عَقْر، جلوگیرى کرد و امام را ناگزیر ساخت در جایى به نام کربلا در نزدیکى فرات پیاده شود (رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۴۶۹ـ۴۷۳، ۴۷۷، ۴۸۰؛ دینورى، ص ۲۴۳، ۲۴۶، ۲۴۸ـ۲۵۲؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۳۹۴ـ۳۹۵، ۳۹۸ـ۴۰۹).
روز ورود امام به کربلا پنجشنبه دوم محرّم سال ۶۱ بود (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۷۷؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۰۹؛ قس دینورى، ص ۲۵۳: چهارشنبه اول محرّم سال۶۱). یک روز پس از ورود امام، ابنزیاد، عمربن سعد را، که به وى عهد حکومت رى و دَسْتَبى را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهى از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد از امام حسین و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام نپذیرفت(بلاذرى، ج ۲، ص ۴۷۷ـ۴۷۸؛ دینورى، ص ۲۵۳). یک یا دو روز بعد عبیداللّهبن زیاد، حصینبن تمیم را با چهار هزار سپاهى همراهش از قادسیه فراخواند و به سوى امام حسین روانه کرد.
ابنزیاد کسانى را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یارى امام بازدارند. ابنزیاد فرمان داد تا مردم کوفه در نُخَیْله اردو بزنند. همۀ جوانان شهر به آنان ملحق شدند. ابنزیاد خود نیز به نخیله رفت و پیوسته لشکریانى را، از بیست تا صد تن، به یارى عمربن سعد می فرستاد. حَجّاربن اَبْجَر عِجْلى، شَبَثبن رِبعى و یزیدبن حارثبن رُوَیْم را نیز (هر یک را با هزار تن) به جنگ امام فرستاد، اما بسیارى از این لشکریان، بهسبب اکراه از جنگ با امام، از پیشروى تا کربلا سرباز مىزدند (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۷۸ـ۴۸۰؛ دینورى، ص ۲۵۴).
ابناعثم شمار لشکریانى را که ابنزیاد همراه سرداران خود به یارى عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهى او قرار داد، ۲۲۰۰۰سوار و پیاده نوشته است (ج ۵، ص ۸۹ـ۹۰). گفته شده است که امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد به مدینه بازگردد. عمربن سعد که مایل بود کار به صلح بینجامد، با امام در این باره توافق کرد، اما عبیداللّهبن زیاد به تحریک شمربن ذىالجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ابنسعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با آنان بجنگد (بلاذرى، ج ۲، ص۴۸۰، ۴۸۲ـ۴۸۳؛ دینورى، ص ۲۵۳ـ۲۵۵). عمربن سعد راه را بر قبیلهاى از بنىاسد که ساکن روستایى نزدیک کربلا بودند و قصد یارى امام را داشتند بست (بلاذرى، ج ۲، ص۴۸۰) و سه روز قبل از عاشورا، به دستور ابنزیاد، از دسترسى امام به آب و شریعه فرات جلوگیرى کرد؛ گرچه امام برادر دلیر و وفادارش، ابوالفضل عباس، را با گروهى فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مَشکها را از آب پر کند و بازگردد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۱؛ دینورى، ص ۲۵۵).
عمربن سعد شب پنجشنبه ۹ محرّم ۶۱ و شب جمعه با یارانش به سوى امام پیش رفت. امام تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند (دینورى، همانجا). امام یاران خود را آزاد گذاشت تا با استفاده از تاریکى شب بازگردند، اما آنان وفادارانه ماندن در کنار حضرت را ترجیح دادند (رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۵؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۱۸ـ۴۲۰). امام حسین و یارانش شب عاشورا را به نماز و دعا و استغفار و تضرع گذراندند (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۶). امام، یاران و خاندان خود را بهترین توصیف کرد (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۱۸) و در سخنانى خطاب به آنان، فداکارى و شهادت در راه آرمان حقطلبى و مبارزه با باطل را سعادت، و زندگى با ستمگران را مایۀ رنج و ستوه دانست (طبرانى، ج ۳، ص ۱۱۴ـ۱۱۵).
شمار لشکریان امام را در صبح عاشورا ۳۲ سواره و ۴۰ پیاده نوشتهاند. امام زُهَیربن قَیْن را به فرماندهى میمنۀ لشکر و حبیببن مُظهر را به فرماندهى میسره قرار داد و برادر خود، عباسبن على، را پرچمدار کرد و خیمههاى زنان و فرزندان را نزدیک یکدیگر در پشت لشکر جاى داد و گرداگرد آن را خندقى حفر نمود و در آن آتش افروخت تا کسى نتواند به خیمهها و لشکر از پشت حمله کند. عمربن سعد نیز عمروبن حجاج زُبَیْدى را در میمنه و شمربن ذىالجوشن ضِبابى را در میسره قرار داد و فرماندهى سواران لشکر را به عَزرَهبن قیس اَحْمَسى و پیادگان را به شبثبن ربعى سپرد و غلام خود، دُرَید (یا ذُوَیْد/ زید)، را پرچمدار کرد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۶ـ۴۸۷؛ دینورى، ص ۲۵۶؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۲۲).
امام جنگ را آغاز نکرد و تأکید داشت آغازگر جنگ نباشد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۷ـ۴۸۸؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۲۴) و پیش از جنگ خطابهاى ایراد کرد و لشکریان عمربن سعد را نصیحت نمود و لزوم پیروى از حق و جلوگیرى از باطل را متذکر شد و حدیث پیامبر اکرم را که او و برادرش امام حسن را سروَر جوانان بهشت نامیده بود و نیز فضایل اهل بیت علیهم السلام و قرابت خود را با پیامبر یادآور شد و با آنان اتمام حجت کرد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۸؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۲۴ـ۴۲۵).
امام چند تن از سران کوفیان را در لشکر عمرسعد به نام خطاب کرد و دعوتنامههاى آنان را یادآور شد، اما آنان منکر نامهها شدند. امام همچنین پیشنهاد کرد از کربلا بازگردد، ولى آنان نپذیرفتند و گفتند امام باید به فرمان یزید تن دهد (بلاذرى، همانجا). پیش از آغاز نبرد، حر توبه کرد و به سوى امام بازگشت (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۹). عمربن سعد از یارانش خواست نزد ابنزیاد گواهى دهند که وى نخستین تیر را به سوى لشکر امام پرتاب کردهاست (بلاذرى، همانجا؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۰۰ـ۱۰۱). یاران امام حمله سواران دشمن را با تیراندازى دفع کردند (بلاذرى، ج ۲، ص۴۹۰).
پس از چند مبارزۀ یک به یک میان یاران امام و لشکر عمربن سعد (رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۴۸۹ـ۴۹۱)، چون ابنسعد برترى یاران امام را دید، لشکریانش را از مبارزه منع کرد و سرداران ابنسعد حملات خود را از میمنه و میسره آغاز کردند و تیراندازان او لشکر امام را آماج قرار دادند (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۲ـ۴۹۳). شدت جنگ در ظهر عاشورا به اوج خود رسید و بعد از ظهر نیز ادامه یافت (همو، ج ۲، ص ۴۹۳ـ۴۹۴). مسلمبن عَوْسَجه انصارى (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۲؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۳۵ـ۴۳۶)، و به قولى حرّبن یزید ریاحى (ابناعثم، ج ۵، ص ۱۰۱ـ۱۰۲)، نخستین شهید از لشکر امام بود و آخرین یار شهید آن حضرت، سُوَیدبن عمرو خَثْعَمى بود (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۴۶، ۴۵۳).
امام یکى از یارانش را، به نام ابوثُمامه، که وقت نماز را به امام یادآور شد، دعا کرد (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۳۹). سپس نماز ظهر را با یارانش، به صورت نماز خوف، بهجا آورد (رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۴؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۴۱). در واپسین لحظات حیات امام، لشکریان عمربن سعد، به دستور وى، خیمههاى لشکر امام را با شمشیر و نیزه دریدند.
شمربن ذىالجوشن نیز به خیمهاى که عیال و بنۀ امام در آن بود، حمله کرد و خواست آن را به آتش بکشد. در این هنگام، امام جملۀ معروف خود را به زبان آورد که اگر دین ندارید، آزاده باشید. زُهَیربن قین نیز، با گروهى از یاران امام، حملۀ دشمن به خیمهها را دفع کرد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۳ـ۴۹۴، ۴۹۹؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۱۱۸). پس از آنکه یاران امام در جنگ با دشمن به شهادت رسیدند (براى نبرد دلیرانه و رجزهاى برخى از آنان رجوع کنید به طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۳۵ـ۴۴۶؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۰۱ـ۱۱۰)، فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام یکایک با دشمن جنگیدند تا به شهادت رسیدند (رجوع کنید به دینورى، ص ۲۵۶ـ۲۵۷).
طبق پارهاى روایات، علىاکبر، فرزند برومند امام حسین، نخستین فرد از خاندان ابوطالب بود که به شهادت رسید (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۷؛ دینورى، ص ۲۵۶). اما به روایت دیگر، نخستین کسى از خاندان امام که به جنگ دشمن رفت و به شهادت رسید، عبداللّهبن مسلمبن عقیل بود و آخرین آنان علىاکبر (رجوع کنید به ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۱۰ـ۱۱۱، ۱۱۴ـ۱۱۵). آنگاه که امام همۀ یاران و خویشانش را از دست داد، تنها به جنگ پرداخت تا به شهادت رسید (ابوالفرج اصفهانى، ص ۱۱۸). دربارۀ کسى که امام را به شهادت رساند، اختلاف هست.
در پارهاى روایات نام سِنانبن اَنَس نَخَعى (ابنسعد، ج ۶، ص ۴۴۱، ۴۵۴؛ ابنقتیبه، ص ۲۱۳؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷ب، ص ۵۲۱) یا شمربن ذىالجوشن (بلاذرى، ج ۲، ص ۵۱۲) یاد شدهاست. چون شمر با گروهى از پیادگان به امام حمله کرد، امام شجاعانه آنان را منهزم ساخت. اگر کسى به امام نزدیک مىشد، مایل نبود قتل امام به دست او انجام گیرد (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۹ـ۵۰۰) تا آنکه شمر با کسانى همچون ابوالجنوب عبدالرحمانبن زیاد جُعفى (یا زیدبن عبدالرحمان جعفى)، خَوْلىبن یزید اَصْبَحى، قشعم (یا قثعم)بن عمرو جعفى، صالحبن وَهْب یزنى و سنانبن اَنَس نخعى امام را احاطه و آنان را به قتل امام تحریض کرد و آنان همگى در قتل امام مشارکت کردند (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۹؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص۴۵۰؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۱۱۸).
بهروایتى نیز امام با حملۀ دلیرانه به دشمن، قصد نزدیک شدن به آب فرات را داشت که آنان، با حملۀ خود، مانع آن حضرت شدند. در این هنگام ابوالجنوب تیرى به پیشانى امام زد و خون از آن جارى شد. تیرها از هر طرف به سوى امام پرتاب مىشد. شمر یارانش را به حمله برانگیخت. زُرعَهبن شریک تمیمى (تَیْمى) با شمشیر دست چپ امام را قطع کرد. عمروبن طلحه جعفى از پشت ضربهاى سخت به شانۀ امام زد. سنانبن انس با تیرى گلوى امام را هدف قرار داد. صالحبن وهب با نیزه به خاصرۀ امام کوبید. پس، امام از اسب به زمین افتاد (ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۱۷ـ۱۱۸؛ نیز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، همانجا).
به دستور عمربن سعد، خولىبن یزید (ابنسعد، ج ۶، ص ۴۴۱؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۱۹) یا سنانبن اَنَس (بلاذرى، ج ۲، ص۵۰۰ـ۵۰۱؛ ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۵۹) یا شِبلبن یزید (دینورى، ص ۲۵۸) سر امام را از بدن جدا کرد (دربارۀ تاریخ شهادت امام و سن حضرت رجوع کنید به حسینبن على، امام*). جمعى از لشکریان عمربن سعد، به دستور وى، بر بدن امام اسب تاختند. بر بدن امام، هنگام شهادت، آثار ۳۳ ضربه شمشیر و ۳۴ زخم نیزه بود (مسعودى، مروج، ج ۵، ص ۲۵۸ـ۲۵۹).
همراه با امام، بنابر مشهور، ۷۲ تن از فرزندان و خویشان و یاران امام به شهادت رسیدند و از لشکر عمر سعد نیز ۸۸ تن کشته شدند (ابنسعد، ج ۶، ص ۴۴۱؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۳؛ قس فُضَیلبن زبیر، ص ۱۴۹ـ۱۵۶، که عدۀ کسانى را که همراه امام حسین (از خاندان و یاران آن حضرت) در کربلا به شهادت رسیدند، ۱۰۷ تن ذکر کردهاست؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۹، گفتهاست در لشکر امام هجده تن از خاندان او و شصت تن از یاران او بودند؛ مفید، ج ۲، ص ۱۲۶: هفده تن از بنىهاشم؛ دولابى رازى، ص ۱۳۳ـ۱۳۴، تعداد مقتولان را، از برادران و فرزندان و اهل بیت امام، ۲۳ تن نوشتهاست؛ طبرانى، ج ۳، ص ۱۰۴، ۱۱۹، به نقل از محمدبن حنفیه، شهدای از «فرزندان فاطمه» را هفده تن دانسته است؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۵۷، شهداى لشکر امام را ۸۷ تن نوشتهاست).
شهداى خاندان امام عبارت بودند از:
علىبن حسین، فرزند امام، معروف به علىاکبر؛
عبداللّه یا على، فرزند شیرخوار امام، معروف به علی اصغر؛
عباسبن علىبن ابىطالب و برادران مادرىاش،
جعفر و عبداللّه و عثمان (برادران امام)؛ محمد (محمد اصغر) بن علىبن ابىطالب (برادر امام)؛ ابوبکربن علىبن ابىطالب؛
عمربن علىبن ابىطالب؛
ابوبکر و قاسم و عبداللّه( پسران امام حسن)؛
جعفر و عبدالرحمان و عبداللّه( پسران عقیلبن ابىطالب)؛
محمد و عبداللّه( پسران مسلمبن عقیل)؛
محمدبن ابىسعد (ابىسعید)بن عقیل؛
و عَون و محمد و عُبیداللّه( پسران عبداللّهبن جعفربن ابىطالب) (بلاذرى، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۴۹۸، ۵۱۶؛ دینورى، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۶۸ـ۴۶۹؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۱۰ـ۱۱۵؛ ابوالفرج اصفهانى، ص۸۰ـ۹۵؛ قس ابنسعد، ج ۶، ص ۴۳۹ـ۴۴۲).
از مردان خاندان امام حسین،
امام سجاد علىبن حسین علیهماالسلام که در آن واقعه بیمار بود (طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۳ـ۴۵۴؛ نیز رجوع کنید به دینورى، ص ۲۵۹، که امام سجاد را در آن واقعه نوجوان معرفى کرده است؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۱۵: هفت ساله)،
حسن (حسن مثنى) و عمر /عمرو، پسران امام حسن، و قاسمبن عبداللّهبن جعفر و محمدبن عقیل، که همگى خردسال بودند، زنده ماندند (ابنسعد، ج ۶، ص ۴۶۹؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۶۹؛ قس دینورى، ص ۲۵۹، ۲۶۱).
از اصحاب امام نیز دو تن زنده ماندند:
مُرَقَّعبن ثُمامه اسدى که به ربذه تبعید شد،
و غلام رَباب (همسر امام حسین و مادر سکینه)، که به سبب برده بودن از مرگ رهایى یافت (دینورى، ص ۲۵۹).
به نوشتۀ مسعودى (مروج، ج ۳، ص ۲۵۷)، لشکر مقابل امام همه اهل کوفه بودند و کسى از شامیان در میان آنان نبود (قس ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۸۹). لشکریان عمرسعد پس از شهادت امام، زره و شمشیر، جامه، عمامه، نعلین و بار و بنۀ آن حضرت و شتران و زیور زنان را به غارت بردند (رجوع کنید به ابنسعد، ج ۶، ص ۴۴۴؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۱؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۳) و زنان و فرزندان امام را به اسارت گرفتند (براى اسارت خاندان امام، سیر حرکت کاروان اسیران و وقایع بعدى رجوع کنید به طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۵ به بعد).
روز بعد، اهالى روستاى غاضریه از بنىاسد، بدن امام و یاران او را در همان مکانى که امام به شهادت رسیده بود، در کربلا به خاک سپردند (بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۳؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۵؛ ابن ابىالثلج، ص ۳۱؛ مسعودى، مروج، ج ۳، ص ۲۵۹؛ همو، تنبیه، ص ۳۰۳).
شهداى خاندان امام را، که از بنىهاشم بودند، پایین پاى آن حضرت در مشهد امام به خاک سپردند. اصحاب شهید امام را نیز پیرامون آن حضرت دفن کردند، اما جاى دقیق قبور آنان را نمىدانیم، گرچه بدون شک همگى درون حائر قرار دارند (مفید، ص ۱۲۵ـ۱۲۶). سرهاى شهدا را بر سر نیزهها به کوفه نزد عبیداللّهبن زیاد بردند (دینورى، ص ۲۵۹ـ۲۶۰؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۶).
لشکریان عمرسعد براى هر سرى که نزد عبیداللّه مىبردند، از او جایزه مىگرفتند( رجوع کنید به همان، ج ۵، ص۴۴۰؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۴ و دینورى، ص ۲۵۹، فهرستى از قبایل و تعداد سرهایى را که هر کدام نزد عبیداللّهبن زیاد بردند، به دست دادهاند).
عمربن سعد سر امام را توسط خولىبن یزید و حُمَیْدبن مسلم ازدى، براى عبیداللّهبن زیاد به کوفه فرستاد (بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۳؛طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۵؛ قس دینورى، همانجا و طبرانى، ج ۳، ص ۱۱۷، که فقط از خولى نام بردهاند؛ ابناعثم کوفى، ج ۵، ص۱۲۰، گفتهاست آن را بشربن مالک برد؛ ابنابىشیبه، ج ۸، ص ۴۹، بردن سر حضرت را به سنانبن انس نسبت دادهاست).
عبیداللّهبن زیاد سر امام را در کوفه به دار آویخت و آن را در شهر گرداند و پس از مدتى آن را همراه با سر دیگر شهدا توسط زَحْربن قیس جعفى به سوى یزید به شام (دمشق) فرستاد (بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۷؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۹؛ براى گزارشى از حضور سر امام در دربار یزید رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۵۰۷ـ۵۰۸؛ طبرى، ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۷الف، ج ۵، ص ۴۵۹ـ۴۶۰). به نوشتۀ بلاذرى (ج ۲، ص ۵۰۸ـ۵۰۹)، عاتکه (دختر یزید و همسر عبدالملکبن مروان) با احترام سر امام را شستوشو داد و خوشبو کرد.
سپس آن را در باغى در دمشق (باغ قصر یا باغى دیگر) دفن کردند. به روایتى دیگر، سر امام را، پس از آنکه به کوفه و شام و عسقلان و مصر بردند (ابنشداد، ص ۲۹۱؛ قزوینى، ص ۲۲۲) ، کفن کردند و در کنار قبر فاطمه علیه السلام در قبرستان بقیع در مدینه به خاک سپردند (ابنسعد، ج ۶، ص۴۵۰). به گفتۀ علمالهدى (ج ۳، ص۱۳۰)، سر امام را از شام به کربلا بازگرداندند و در کنار بدن حضرت به خاک سپردند.
پس از شهادت امام حسین، حضرت زینب* علیها السلام (خواهر امام)، که در کاروان اسیران بود، در مجلس عبیداللّهبن زیاد در کوفه و دربار یزید در دمشق، خطابههاى بلیغى ایراد کرد و به بیان ماهیت قیام امام حسین، افشاى حکومت فاسد یزید و نیرنگ کوفیان پرداخت (براى متن خطبههاى حضرت زینب در کوفه و شام رجوع کنید به ابنطیفور، ص۲۰ـ۲۵؛ براى خطبۀ حضرت زینب در دربار ابنزیاد نیز رجوع کنید به ابناعثم، ج ۵، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ براى بحث دربارۀ قائل خطبه در کوفه، ترجمۀ موزون فارسى و تحلیلى از این خطبهها رجوع کنید به شهیدى، ص ۲۴۹ـ۲۶۰).
واقعۀ کربلا یکى از بزرگ ترین و دردناکترین حوادث تاریخ اسلام بهشمار مىرود. این واقعه مایۀ ننگ و بدنامى امویان در شهرهاى بزرگ عربستان شد. در مدینه ناآرامى پدید آمد و عبداللّهبن زبیر در قیام خود بر ضد امویان در مکه، از این فاجعه سود جست (شهیدى، ۱۳۶۴الف، ص ۳۴). روایاتى از اصحاب پیامبر نشان مىدهد که پیامبر پیشتر از شهادت امام حسین خبر داده بود (رجوع کنید به ابنسعد، ج ۶، ص ۴۱۷ـ۴۱۹، ۴۲۶؛ احمدبن حنبل، مسند، ج ۳، ص ۲۴۲، ۲۶۵؛ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۵ـ۲۴۶؛ ابناعثم کوفى، ج ۴، ص ۳۲۳ـ۳۲۸، ج ۵، ص ۲۴، روایاتی در اندوه فرشتگان برای امام و خبر داشتن پیامبر از این واقعه نقل کردهاست؛ ابنبابویه، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۲۰۵؛ همو، ۱۳۶۳، ج ۲، ص ۲۶؛ طبرسى، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴) و امام على علیهالسلام در راه صفین یا در بازگشت از آنجا، چون به کربلا رسید، با یارانش از واقعۀ کربلا سخن گفته بود (نصربن مزاحم، ص۱۴۰ـ۱۴۲؛ ابنابىشیبه، ج ۸، ص ۶۳۲؛ احمدبن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۸۵؛ طبرانى، ج ۳، ص ۱۰۵ـ۱۰۶، ۱۱۱).
منابع:
ابن ابىالثلج بغدادى، تاریخ الائمه ضمن مجموعه نفیسه، چاپ محمود مرعشى، قم ۱۴۰۶؛
عبداللّه ابن ابىشیبه کوفى، المصنّف، چاپ سعید لحام، بیروت ۱۴۰۹؛
محمد ابناعثم کوفى، کتابالفتوح، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
ابنبابویه، عللالشرایع، نجف ۱۳۸۵؛
همو، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدى حسینى لاجوردى، قم ۱۳۶۳ش؛
ابنسعد (قاهره)؛
عزالدین ابىعبداللّه، ابنشداد، الاعلاقالخطیره فى ذاکر امراء الشام و الجزیره، تحقیق سامىالدهان، دمشق ۱۳۸۲ / ۱۹۶۲؛
علىبن موسى ابنطاووس، اللهوف فى قتلىالطفوف، قم ۱۴۱۷؛
احمد ابنطیفور، بلاغات النساء، قم، بىتا.؛
عبداللّهبن مسلم ابنقتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛
ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹؛ احمدبن حنبل، مسند احمدبن حنبل، بیروت، بىتا.؛
احمدبن یحیى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰؛ رسول جعفریان، «درباره منابع تاریخ عاشورا»، آینه پژوهش، سال ۱۲، ش ۵ـ۶، آذر ـ اسفند ۱۳۸۰؛
محمدبن احمد دولابى رازى، الذریه الطاهره، چاپ محمدجواد حسینى جلالى، قم ۱۴۰۷؛
ابوحنیفه دینورى، الاخبارالطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰؛ جعفر شهیدى، «برگهایى سیاهتر تاریخى سیاه»، مشکوه، ش ۷، بهار ۱۳۶۴ش؛
همو، زندگانى فاطمه زهرا (ع)، تهران ۱۳۶۴ش؛ سلیمانبن احمد طبرانى، المعجمالکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، بىجا، ۱۴۰۴؛
فضلبن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلامالهدى، قم ۱۴۱۷؛
محمدبن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷؛
همو، المنتخب من کتاب ذیل المذیل من تاریخ الصحابه و التابعین، ضمن جلد ۱۱ طبرى، تاریخالامم و الملوک؛ محمدبن حسن طوسى، فهرست کتب الشیعه و اصولهم، چاپ عبدالعزیز طباطبایى، قم ۱۴۲۰؛
سیدمرتضى علمالهدى، رسائل الشریف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۵؛
زکریابن محمد، قزوینى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت ۱۴۰۴ /۱۹۸۴؛
مسعودی، تنبیه؛
همو، مروج؛
محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد فى معرفه حججاللّه علىالعباد، قم ۱۴۱۳؛
احمدبن على نجاشى، فهرست أسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
نصربن مزاحم منقرى، وقعه صفین، چاپ عبدالسلام هارون، قاهره ۱۳۸۲؛
یعقوبى، تاریخ.
دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶