فصل فیصل
روزى فیصل دوم ، پادشاه عراق به نجف رفت . مقامهاى رسمى از حکیم خواستند تا به رسم دیرین در حرم حضرت امیر مؤ منان علیه السلام به استقبال شاه شتابد و جاى خالى سید ابوالحسن را – که به دلیل بیمارى در لبنان به سر مى برد – پر کند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادان حوزه به ملاقات فیصل شتافت و مراسم بخوبى پایان یافت . چند سال بعد شاه دیگربار عزم نجف کرد و مقامهاى رسمى حکیم را به استقبال خواندند. ولى مرجع بیدار شیعه نپذیرفت . عبدالرسول خالصى ، فرماندار کربلا، خود به دیدار حکیم شتافته ، گفت : آقا! من شیعه ام ، این کار شما اهانت به من است ، به مصلحت شیعه نیست .
حکیم فرمود: این کار من خدمتى به همه شیعیان عراق است . ما بخشى از جواهرات گنجینه همایونى نیستیم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اول به دیدارش شتافتم تا مشکلات مردم را با وى در میان نهم ؛ ولى گویا موضوع جدى نیست و تا کنون هیچ اقدامى انجام نداده است . هدف از این سفر تبلیغ شخصى است . من نمى توانم بخشى از جواهرات گنجینه همایون باشم .
آن بزرگوار در دفاع از کیان اسلام بدین امر بسنده نکرد، بلکه در برابر لوایح ضد اسلامى فیصل مردانه ایستاد و از تصویب آنها جلوگیرى کرد. علاوه براین وقتى نیروهاى دولتى به مؤ منانى که در حمایت از مصر، علیه فرانسه ، انگلیس و اسرائیل به راهپیمایى پرداخته بودند، یورش برده گروهى را مجروح و زندانى ساختند، مرجع روشن بین شیعه ضمن نامه اى به فیصل انزجار خود را از این کردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانى کردن مؤ منان از حضور در نماز جماعت چشم پوشید. در پى این اقدام همه نمازهاى جماعت نجف تعطیل شد و موجى از اعتراض و اعتصاب بیشتر شهرها را فرا گرفت . دولتیان ناگزیر پوزش خواسته ، زندانیان را آزاد ساختند.
جماعه العلماء
با کودتاى ۱۹۵۸ م دفتر پادشاهى در عراق بسته شد و شیوه جدیدى از دیکتاتورى با نام جمهورى بر کشور سایه افکند. مرجع روشن بین شیعه که از سیاستهاى پشت پرده استعماگران آگاه بود، مخابره تلگراف براى عبدالکریم قاسم ، رهبر کودتا سرباز زد و بدین ترتیب خود را در برابر نظام جدید قرار داد. اندکى بعد کودتاگران لزوم کنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار کتابهاى اسلامى در این موضوع جلوگیرى کردند. رهبر بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى واکنش شدید نشان داده ، پیام کوبنده اى براى مسؤ ولان فرستاد. به گونه اى که آنان ناگزیر عقب نشسته ، اجازه چاپ آثار دین باوران را صادر کردند. سرور فقیهان نجف ، که اعتقادات مردم را در معرض خطر مى دید نمایندگان بسیار به شهرهاى مختلف گسیل داشت و سایه مرجعیت خویش را تا دورترین نقاط عراق گسترش داد. فعال ساختن مسجدها، برگزارى گردهمایى بزرگ مذهبى و ایجاد شبکه اى از کتابخانه هاى زنجیره اى در سراسر کشور بخشى از برنامه هاى آن فقیه پاکراءى در پاسدارى از مرزهاى اعتقادى مردم به شمار مى آید.
علاوه بر این مرجع حکیم امت براى رویارویى با حزبها و گروههاى سیاسى ساخته استعمارگران تدبیرى تازه اندیشید. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامى را، که توسط حضرات آیات سید محمد باقر صدر، سید مرتضى عسکرى ، سید مهدى حکیم ، سید محمد باقر حکیم ، سید محمد حسین فضل الله شیخ محمد مهدى شمس الدین و گروهى دیگر از بزرگان حوزه نجف بنیاد نهاده شده بود،(۵۷۹) تقویت کرد (۵۸۰) و با تشکیل ((جماعه العلماء)) که بسیارى از چهره هاى سرشناس حوزه نجف در آن شرکت داشتند، (۵۸۱) حوزه کهنسال حریم امیرمؤ منان علیه السلام را از چشمى بیدار و دستى توانا در عرصه سیاست ، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت . مرجع بزرگ شیعه در پى این تحرکات ، فتواى مشهور کفر حزب کمونیست را صادر کرد. ترجمه این فتوا، که در پاسخ به نامه یکى از پیروانش نوشته شده ، چنین است :
بسم الله الرحمن الرحیم
پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست . این کار کفر و بى دینى بوده ، موجب گسترش کفر و بى دینى است . خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ کند و بر ایمان و تسلیمتان بیفزاید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته محسن حکیم ۱۷ شعبان ۱۳۷۹
در پى این پیام مردم ، گروه گروه ، حزب کمونیست را ترک گفتند و سرزمین عراق از خطر سقوط در گرداب کمونیزم جهانى رهایى یافت . ولى این پایان تحرکات مرجع بیدار نجف نبود. آن بزرگ مرد براى فرود آوردن ضربه نهایى بر پیکر کمونیستها ضمن پیامى به شهید صدر لزوم نگارش کتابى در مقایسه کمونیزم و اسلام را یادآورد شد. پس از این پیام بود که شهید سید محمد باقر صدر کتاب گرانسنگ ((فلسفتنا)) را به رشته نگارش کشید.
فلسطین
سال ۱۳۳۸ براى مسلمانان سالى ناگوار بود. سده سرانجام پرده هاى تزویر کنار زده ، رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناخت . مرجع بیدار شیعه ضمن نامه اى به آیه الله بهبهانى در تهران ، نگرانى خویش را آشکار ساخت . علاوه بر این آن بزرگوار بهره گیرى از کمکهاى مردمى در راه آزادى فلسطین را ستود و دورى مسلمانان از اسلام را سبب اصلى مشکل فلسطین شمرد.
سفر سبز
در چهاردهم رمضان ۱۳۴۱ ق . کودتاى خونى طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پیمانان بعثى اش اداره عراق را در دست گرفت . در روزهاى آغازین این حرکت شوم بسیارى از مردم کوچه و خیابان در خون خویش فرو غلتیدند و اعضاى گروههاى اسلامى با امواج سرکوب روبرو شدند. نمایندگان دولت از مرجع مسلمانان خواستند تاتلگراف دولت تاییدى به عبدالسلام بفرستد. ولى او، که حزب بعث را مى شناخت ، از این کار خوددارى کرد. و به عنوان اعتراض ، ابراز وجود در برابر خودکامگان بعثى و روحیه بخشیدن به دین باوران سفرى الهى را سازمان داد. او در این سفر همراه بسیارى از استادان ، دانشوران و مؤ منان نجف از کربلا، کاظمین ، سامرا، بغداد دیدار کرد و پس از حدود یک ماه ، دیگر بار به نجف گام نهاد. این سفر، که همه جا با حضور یکپارچه مردم همراه بود، در واقع نوعى هشدار به کودتاگران شمرده مى شد.
در پى این مانور بزرگ مردمى کودتاگران به قدرت اسلام پى برده ، تلاشهاى گسترده اى براى ارتباط با آیه الله العظمى حکیم آغاز کردند. ولى مرجع بیدار شیعه هرگز اجازه دیدار و بهره گیرى از نام خویش را به آنها نداد.
عبدالسلام اندک اندک بر امور کشور چیرگى یافت ، رقیبان را یکى پس از دیگرى از میان برداشت و بعثیان را از مراکز قدرت دور ساخت . او براى دست یابى به حمایت مردمى از کردار بعثیان در روزهاى آغازین کودتا، ابراز انزجار کرده ، خود را پیرو اسلام نمایاند، و براى از میان بردن قدرت و عظمت مرجعیت تدبیرى دیگر اندیشید. تدبیرى که با برافراشتن پرچم قوم گرایى آشکار شد. در دیدگاه او اهل سنت همه اعرابى با نژاد اصیل بوده ، شیعیان همگى غیر عرب و فارس شمرده مى شدند و او ماءمور نجات و سربلندى اعراب بود. مرجع بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى ایستاد. هیاءت بلند پایگان بغداد را با اعتراض به قوم گرایى و احکام خلاف اسلام از خویش رنجاند و دیدار با رهبر کودتا را به لغو ضد دینى مشروط ساخت .
مجموعه این برخوردها عارف را به خشونت فزونتر کشاند؛ در نتیجه بسیارى از پیروان و نمایندگان مرجع حکیم امت تعبید یا زندانى شدند.
پیوند مرجع بیدار شیعه با مردم و دانشوران اهل سنت چنان بود که عارف بزودى خود را در برابر مردم و حتى روحانیان اهل سنت یافت ، بنابراین ترجیح داده به ملایمت روى آورد و حوزه و گروههاى اسلامى را به حال خود رها کند.
در چنین شرایطى عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپیماى اختصاصى اش درگذشت و برادرش عبدالرحمان عارف اداره کشور را به دست گرفت . در روزگار او کشور سمت فضاى باز سیاسى هدایت شد. حزبهاى کمونیست و بعث ، که توسط عبدالسلام از عرصه سیاست رانده شده بودند، دیگر بار فعالیت آشکار خویش را آغاز کردند. مرجعیت شیعه در نخستین گام براى مردمى شدن نظام فرزندش محمد مهدى را نزد نخست وزیر فرستاد، تا پیام مهمش را به دستگاه حاکم ابلاغ کند. پیام کوتاه و روشن بود:
… باید نظامیان کنار گذاشته شوند و شوراى رهبرى سه نفره زمام کشور را بدست گیرد. ما آماده ایم تا توافق کنیم شما یکى از آن سه نفر باشید.
هر چند نخست وزیر پیشنهاد مرجع نجف را نپذیرفت ، و عراق را از نیکبختى محروم ساخت ولى فضاى باز سیاسى ؛ جنگ اعراب و اسرائیل – که به شکست اعراب انجامید – و تدبیر مرجعیت شیعه ، روحانیان را از محبوبیت و توانى روزافزون بر خوردار ساخت . پاسخ دادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و یادآورى لزوم وحدت براى رویارویى با صهیونیزم ، برپایى محفلهاى بزرگداشت براى شهیدان جنگ در کربلا، بصره ، نجف و بغداد، فرستادن هیاءت هایى مرکب از دانشمندان شیعه و سنى به کشورهاى گوناگون براى بررسى مساءله فلسطین و موقعیت مسلمانان بخشى از تدبیرهاى آن رهبر فرزانه بود. تدبیرهایى که امواج جمعیت را سمت خانه اش گسیل داشت و شعارهاى ((سید محسن قاعدنا و النجف عاصمتنا)) – سید محسن حکیم رهبر ما و نجف پایتخت ماست – در همه جا پراکند ساخت .
گفتگو با شیطان
ناگفته پیداست که مرجع حکیم شیعه تنها به عراق نمى اندیشید در این سالها مطرح شدن ((لایحه انجمنهاى ولایتى و ایالتى )) در ایران و نیز پس از مدتى یورش مزدوران آمریکا به مدرسه فیضیه آن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراین ضمن فرستادن تلگرافهاى گوناگون ناخشنودى خویش از حوادث ایران را آشکار ساخت .
آمریکا که از آینده خویش بیمناک بود براى مهار قدرت مرجعیت شیعه سفیرش را، به همراه برخى از بلندپایگان سفارت آمریکا در بغداد، نزد سید فقیهان نجف گسیل داشت . سفیر آمریکا گفت : این وضع – حکومت عبدالرحمان عارف – برترین وضع سیاسى عراق است . از این نظام چه مى خواهید…
مرجع بیدار امت یک جلد ((منهاج الصالحین )) – رساله علمیه آن بزرگوار – به سفیر داده ، فرمود: این است آنچه ما مى خواهیم .با این پاسخ زنگهاى خطر براى استعمار به صدا در آمد. آنها در اندیشه نیرویى براى رویارویى با حکیم و قدرت افسانه اى حوزه بودند و البته براى این ماءموریت نیرویى مناسبت تر از حزب بعث وجود نداشت .
جمهورى تزویر
سرانجام نقشه هاى استعمارگران جامه عمل پوشید و حزب بعث با کودتا به قدرت دست یافت . مرجع بیدار شیعه که بعثیان را نیک مى شناخت ، بى درنگ ، عشایر، دانشوران و مردم اهل سنت را در یک جبهه گرد آورد تا در انجام واکنشهاى مناسب یارى اش دهند، ولى سیاست کودتاگران آن فقیه روشن بین را از واکنش منفى بازداشت . حزب بعث ، که به چیزى جز حذف اسلام از کشورهاى عربى نمى اندیشید، به پخش پیوسته قرآن و مراسم عزادارى سالار شهیدان از رادیو و تلویزیون پرداخت .
حکیم ناگزیر سیاست صبر و انتظار پیش گرفت . به نمایندگانش فرمان داد از هر گونه سازش یا رویارویى با کودتاگران بپرهیزند و خود نیز از پذیرش صدام خوددارى کرد.
مدتى بعد چون کودتاگران ارکان قدرت خویش را مستحکم یافتند. پرده از چهره زشت خویش برداشته ، ضمن اطلاعیه اى ((ارتجاع دینى )) را بزرگترین مانع در برابر احزاب خواندند. در پى این اطلاعیه تهاجم آشکار دولت بر مرزهاى دین آغاز شد برخى از مؤ سسات فرهنگى مذهبى مصادره گردید. و خدمت وظیفه براى همه حتى طلاب الزامى شد.مرجعیت شیعه فرزندش را براى اعتراض به تلاشهاى دولت نزد احمد حسن البکر فرستاد و چون این اقدام را بى ثمر یافت ، تصمیم گرفت خود به بغداد رفته ، کارگزاران استعمار را گوشمالى دهد. بنابراین مردم را به یک همایش بزرگ مذهبى فرا خواند در این گردهمایى بزرگ ، که در صحن حضرت على علیه السلام برگزار گردید، اطلاعیه مهم مرجعیت شیعه توسط فرزندش محمد مهدى حکیم خوانده شد. نگاهى گذرابه بخشهایى از آن اطلاعیه سودمند مى نماید:
… اى مسلمانان !… نجف شما مستحکم ، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ایستاده است … همه مردم مى دانند از زمانى که اعتقادات و جانهاى امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت و هویتشان را آماج ستمهاى اجتماعى ، اقتصادى ، قومى و ملى واقع شد حوزه علمیه به رهبرى مرجعیت تنها جایى بود که سخن حق را همیشه مى گفت و بزودى نیز این کلمه حق را خواهد گفت …(۵۹۸)
نظام که خطر را درک کرده ، زمان را در رویارویى با دشمن نیک مى شناخت ، در یورش ناگهانى گروهى از روحانیان را دستگیر کرده ، زیر شدیدترین شکنجه هاى قرار داد و تا در برابر خبرنگاران به جاسوسى خود و سیصد تن از روحانیان و مؤ منان سرشناس مانند سید محسن حکیم ، امام خمینى ، سید موسى صدر اعتراف کند.
شرایط روز به روز دشوارتر مى شد. مرجعیت شیعه پس از رایزنى با جمعى از روحانیان بغداد راه پایتخت پیش گرفت تا به وضعیت موجود پایان دهد. گروهى از سران نظام به امید کارگر افتادن تهدیدها و اقدامهاى خشن دولت حضور مرجع حکیم امت رسیدند ولى با قاطعیت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بویژه آنکه آن روزها مصادف با تولد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود و دلوت هر گونه جشن و بزرگداشت را ممنوع مى دانست . حکیم ضمن اعتراض شدید به این امر درباره دستگیریهاى پیاپى روحانیان و دین باوران به اتهام جاسوسى گفت : این کار درستى نیست ؛ این لکه دار کردن عراقیان در سطح جهان است . شما مى گویید اینها که گرفته اید همه جاسوسند، دنیا مى بیند در این کشور فرهنگیان ، استادان و پزشکان جاسوسند آنگاه با خود مى اندیشد کشورى که گروههاى ممتازش جاسوس باشند، حال باقى مردم آشکار است اگر بگوید این افرا فکرشان با ما و سیاست ما مخالف است ، معقول مى نماید ولى اینکه ما مخالف است ، معقول مى نماید ولى اینکه مى گویید همه جاسوسند، ممکن نیست .
آن بزرگوار در دیدار با فرستاده احمد حسن البکر، که وى را به دستگیرى تهدید مى کرد، فرمود:
اینک نفرت مردم از شما به اندازه اى رسیده است که اگر به شما دست یابند، با گلوله نمى کشند، زیرا به اندازه بهاى گلوله نمى ارزید، بلکه شما را با دندانهایشان مى کشند.
پرده آخر
سرانجام بعثیان آخرین بخش از داستان ساختگى جاسوسى را به نمایش گزارند ((مدحت الجاج سرى )) یکى از دستگیر شدگان بر صفحه تلویزیون آشکار شده ، به جاسوسى خود و سید مهدى حکیم اعتراف کرد. روز بعد نیروهاى دولتى به بهانه ایجاد فشار بر سید مهدى محل زندگى مرجع شیعه را محاصره کردند و پس از چندى آن رهبر کهنسال را در حالى که تحت مراقبت بود با اتومبیل دولتى به کوفه فرستاده ، خانه اش را زیر نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع کردند. البته این پایان بى حرمتى ها نبود. در نجف چماقداران بعثى به خیابانها ریختند، به خانه مرجع مسلمانان یورش بردند و در دو دیوارش را با گل و کثافات آلوده ساختند.
پس از این واقعه دستگیریها فزونى یافت و اندکى بعد فقیه حکیم عراق به دلیل بیمارى رهسپار لندن شد. سید مهدى که پیشتر از کشور خارج شده بود، نیمه شب خود را به بیمارستان رساند و پس از سلام درباره نتیجه حرکت مرجعیت در عراق با پدر گفتگو کرد. مرجع روشن بین شیعه گفت : درست است که من بر آنها پیرو نشدم … ولى مى دانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلومیتى که مردم عراق آن را درک کرده اند. دست که براى ده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذیرفتن حزب بعث پیشگیرى خواهد کرد. هر چند نمى توانم ده سال دیگر زندگى کنم ولى خاطره ام باقى مى ماند و مانع پیشرفت حزب خواهد شد.
پس از مدتى حکیم به بغداد بازگشت و سرانجام در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ ق . برابر با ۱۳۴۸ ش . براى همیشه دیده از جهان فرو بست . مردم عراق در تشییعى ، که در تاریخ آن کشور بى نظیر بود، پیکرش را به نجف انتقال دادند و در کنار کتابخانه اى که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپردند.
آن بزرگوار کتابها، مسجدها، کتابخانه ها و مدرسه هاى بسیارى از خویش به یادگار نهاد. یادگارهایى که در کنار انبوه شاگردان دانشورو فرزندان شجاع و پاکدلش گنجینه آثار آن مرجع وارسته را پدید آوردند. گنجینه اى پر از نام شهیدان جاوید سید محمد باقر صدر، سید محمد مهدى حکیم ، سید عبدالهادى حکیم ، سید عبدالصاحب حکیم ، سید علاءالدین حکیم و سید محمد حسین حکیم در شمار تابناکترین گوهرهاى آن جاى دارند.
گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم
|