پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتى بود که حمام نرفته بودند و خیلى وقت بود که براى نماز تیمم مى نمودند. روز قبل از وفات ایشان به منزلشان رفتم و دیدم که خادم حمام را گرم نموده و پدر مى خواهند به حمام بروند بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر حالشان مساعد است .
بعد از استحمام تب لرز شدیدى ایشان را فرا گرفت و در حدود ۳ ساعت به همین حالت بودند بعد لرزش کمتر و حالشان بهتر شد کمى استراحت نمودند و کمى آب خواستند تا وضو بگیرند بعد از وضو مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام که در بالاسر حضرت على علیه السلام وارد شده به صورت زیبایى قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لبهاى مبارکشان را تکان مختصرى دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.
سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ایشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا خوابیده بودم . نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبى وارد اتاق من شد، بیدار شدم و گفتم آقا جان چیزى لازم دارید. فرمودند که این خادم چرا نیامده ،این بخارى را روشن کند. مى خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم .
گفتم که آقا الان نصف شب است و خادم به این زودى نمى آیند و بعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند تا اینکه در روز تشییع جنازه ایشان حاج آقا اشرفى که از خطباى تهران بودند رو به مردم کرده و گفته بودند که شما گمان نکنید که شخص عادى را از دست داده ایم ایشان حضرت آیت الله آملى از اولیاء الله بودند،
بنده چند روز پیش خدمت ایشان رسیدم تا از احوالشان جویا شوم فرمودند: حاج آقا دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله علیه السلام مرا خواندند و فرمودند که مقدمات را فراهم کن که چند روز دیگر بیشتر در این دنیا نخواهى بود. بعد من متوجه شدم که پدر همان شب که سراسیمه از اتاق بیرون آمدند و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام برسانند همان شبى بود که حضرت بقیه الله علیه السلام خبر وفاتشان را داده بودند.
پدر هیچگاه نماز شب را ترک نمى کردند. هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار مى شدند و مشغول عبادت و تهجد مى شدند در زمانى هم که در نجف اشرف بودیم دو ساعت قبل از آن به حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب علیه السلام مشرف مى شدند و مشغول عبادت مى شدند.